المقدمه
گذر ایام و گردش چرخ دوار روزگار، مستوجب تغییر حال و تبدیل کار این کاتب گشت و هنوز ایّامی چند از اختفای قلم در کنج گنجه در پستوی صندوقخانه و برافراشتن رآیت بیل و کلنگ این حقیر سراپا تقصیر نمی گذرد که پیک های چابک سوار از دیار همساده ها مدام نقل و خبر از پی خبر می رسانند که ای داد و آی هوار که گروهی یاغی در آن دیار، که سالها نمک خورده و بتازگی طاغی شده، بغی اختیار کرده، خیره سری پیشه ی خود ساخته و در توهمات خویش، خود را یله و رها از سجن سجیّن فرض فرموده و با های و هوی، دارام و دورم و هلهله، نمکدان ها را در پی هم می شکنند و سیگار را سعایت کرده و در مذمتش قلم می فرسایند. اینان که به تقلید از هم، سیگار از پی هم، به زیر گیوه و چارق و تین و گیوتین سائیده، له کرده و معدوم می سازند. غافل از آنند که آب در هاون می کوبند و
مصرع " سر خلق را تقلید بر باد داد و دوصد لعنت بر این تقلید باد "
مع الاسف مدام و لاینقطع هم از برای هم لایک و کامنت دروَکنند. این وبلاق نویسان قهار و قبراق، سابقا و اسبقا سیگاری، که ظاهرا دچار قحط السوژه گشته و انگار رسالتی جز ذم و مذمت دخانیات ندارند؛ بدون برداشتن قدم از قدم برای وارد شدن به جرگه ی قلیان کشان حرفه ای یا کشف کیف ورود در وادی چپق چاق کنندگان ایرانی با تنباکوی گلپایگان و بی کام گرفتن از پیپ انگریزی، با توتون پیپ کاپیتان بلک و بدون به لب بردن حتا یک طناب سیگار ِبرگ ِکوبایی و هاوایی و هاوانا، عنقریب و مدام نشسته اند به یاوه گویی و مهمل سرایی درباره یار غار و دوست گرمابه و گلستان خود و بعد از عمری بهره بردن از نعمت الاهی توتون و تنباکو، الحال رو به کفران این نعمات کرده و خلق را نیز قطاع طریق ساخته و از هر آنچه مائده ی دخانی است، برحذر می دارند؛ انگار نه انگار که خداوندگار عالم اگر موز و خیار و زالزالک و انبه و ازگیل و دستمبو را آفریده، کاکائو و قهوه و چای و سقّز و توتون و تنباکو را نیز همو بود که از دیار عدم به دنیای وجود آورد برای بهره بردن عموم خلایق، گروه اول را برای اطعمه و سد جوع - گروه ثانی را برای اشربه و رفع عطش - جزء ثالث را هم لابد بهر کیف کردن و چاقیدن دماغ،
الشروع
خود حضرتش فرموده که "کلوا و اشربوا و لا تسرفوا " و ما بعون الاهی به همین آیه بر ایشان حجت اقامه کرده و چنین احتجاج می کنیم که عزیز دل برادر، شما نان را هم که قوت لایموت همه ی ابنای بشر از حضرت آدم تا قیام القائمین از قبر در یوم القیامه و محشر کبری است را، اگر زیاده از حجم معده تان تناول بفرمایید، بی برو برگرد خواهید ترکید و نخ سوزن لازم خواهید داشت، البته اگر خدای ناکرده و زبانم لال، کارتان به غسل و کفن و حنوط با سدر و کافور نیانجامد. حال خود به رای العین ملاحظه فرموده و بدون عناد و عداوت، به صدق دل، قضاوت بفرمایید که درست است که گندم را خدا خلق فرموده و بباید خورد، اما حد نگه داشته و نباید که تا مرز ترکیدن خورد و مُرد! اصلا اگر دخان و دخانیت بد است پس چرا خداوند سوره ای به اسم دخان به قلب و لسان حضرت رسالت پناه نازل فرموده اند؟ می توانید شرم نکرده و به لسان التنزیل، چنین سوره ای مسمّی به دخان را هم کتمان کنید؟ و بگویید اصلا شتر دیدی ندیدی؟! حیا هم خوب چیزی بوده که قدما به وفور داشته اند- اَزاد الله دخان و نوره فی قبره- اصلا اگر فردای غلبه ی ملک الموت بر شما، نکیر و منکر به سراغتان آمد و از شما بهره بردن از نعمت الهی سیگار را پرسید، به چه روی خواهید گفت ما کفران می کردیم و استفاده نمی بردیم و عنود و لجوج هم بودیم و گوشمان بدهکار به حرف حق نبود؟!
چرا صغری و کبری غلط می چینید و نتیجه ای مغلوط می گیرید و سفسطه به هم می بافید؟ اگر پیرو علم هم هستید و از مضرات علمی سیگار داد سخن ها می دهید، من شمایان را به بابابزرگها و اجداد طاهرینمان دلالت می کنم که از صبح تا شب چپق چاق می کردند و صد و بیست و هشت نه سال هم عمر از خدا می گرفتند و سی و شش تا هم ضعیفه و کنیزه و زن و همسر و اهل و عیال داشتند و اگر از تعداد اولاد اناثشان بگذریم که زیاده از حد شمارشند و فقط از اولاد ذکورشان ذکری به میان آوریم، دویست و هشتاد و چهار فرزند برومند همچون رستم و اسفندیار و کامبیز و بیژن هم از خود به باقیات و صالحات، یادگار گذاشته و جز با فرود آمدن کلنگ بر مغزشان و بریدن رگ حیاتشان با داس و کوبیدن ضربت بیل بر ملاجشان، در دعوای قومی و قبیله ای، بر سر حق آبه، نمی مردند و مرگ طبیعی اصلا نمی دانستند که چه صیغه ای از سکرات مرگ است. امروز لامحاله به اذن حضرت اله، بعد از مرگشان هم به بهشت برین رفته و در جنات نعیم و کنار حور، هنوز به چپق و قلیان و دخانیات مشغولند و ذره ای ثلمه و صدمه از چپق کشیدن خود ندیده بودند و ندیده اند و اضافه بر آن سرخپوستان امریکا هم با آنکه چپق کش بودند در همه ی عمر بر روی زین اسب می زیستند و چهار فصل سال، چهار نعل در تعقیب دشمنان ِ چپق نکش خود، دمار از روزگار ایشان در می آوردند.
المتن الاصلی
اصلا خود این حقیر سر فرو کرده در وادی تقصیر، از همان اوان طفولیت و به محض تمیز دادن خوب و بد و تمیز دیدنِ خوب، بد، زشتِ کلینت ایستوود، از شش سالگی در پی خلق خدا روان می شد که اگر کسی سیگارش را به نیمه نرسانده در پیاده رو رها کرده و دچار معصیت شد، فی الفور برداشته و به نحو احسن و اکمل؛ آن را استفاده ی بهینه برده و به اعلاترین وجه تمامش کند که مبادا کفران نعمت شده و عذاب الاهی بر فرق همه ی خلق الله فرود آید! و شکراً لله که تاکنون نیز عمرش به چنین سیاق سپری گشته و نیم قرن را فزون، به طور مداوم بر این حال و به چنین منوال بوده است و کوچکترین ضعف و سستی و فتوری هم به مملکت وجود وی عارض نشده و گزندی به وی نرسیده است. البته شاکرم از لطف و فضل الاهی که " هذا من فضل ربی ". تست ورزش و عکس ریه و الکتروکاردیوگرافی و میزامپلی و بوتاکس و هزار کوفت و زهرمار علمی هم مبین همین مدعاست و اسناد و مدارکش هم موجود است! پس چرا سبکسری و عناد پیشه ی خود ساخته و پیروی ناحق کرده و دعوت حق را لبیک نگفته و به راه راست و صراط مستقیم سیگار کشیدن بر نمی گردید؟ هر چند از فحوای حرفهای پوچ و بی مقدارتان، چنان مستفاد می شود که از کرده ی قبلی خود خشنود و از ناکرده ی فعلی خود ندیم و پشیمان گشته و روی برگشت به ترک ِ ترک و عود به روزگار ماضی را نداشته اید و به الحاح و تضرع و با التماس به جمع آوری تایید و تشویق این و آنی مشغولید که از این نعمات اصلا بهره ای نبرده اند و نمی دانند که باقالی به چند است و برای تشفی حال مریض و نزار خود، کیبورد می فرسایید و پست و کامنت بیخودی اشغال می کنید؟! ای که جمیعا کیبوردتان بشکند و قلمتان خرد و خاکشیر شود الاهی!
الموخره و النهایه و الاختتامیه
خلاصه آنکه من با احسن الوجه و به جهد بزرگ و سعی سترگ، مشفقانه با شفقت - مهربانانه با مهر، مبلغانه با بلاغت، این وجیزه را اطناب دادم و آنچه شرط بلاغ بود اندر فواید و مدح و منقبت نعمت توتون و تنباکو و سیگار با شما محاجّه کردم و راه کفر و عناد و لجاج یکسره بر شما بستم، حال خود دانید، چرا که به السنه ی مردمان ازمنه ی قدیم و محاوره ی مردان و زنان متجدد و امروزین، همه ی عقلا متفق القول گفته اند که صلاح مملکت خویش خسروان دانند. گرچه می دانم که دیوار حاشا بلند است و نرود میخ آهنین برسنگ اما این را بدانید که:
مصرع " غم دنیا را که کشید؟ آن که چایی خورد و سیگار نکشید"
و ابن الجرجیس در کتاب شریف خود به اسم « ادخن، بالتدخین والدخانیه » به نقل از "ابوالداخن" فرموده است که:
« الیه الامور
و حسن العاقبه عند السیگار الاشنو و الهما بیضی فی الراس الصدور و سیما السیگار
الزر»
تتمه والحاشیه
دو بیتی
« قلیان ز لب تو بهرهور میگردد – نی در دهن تو نیشکر میگردد
بر گرد رخ تو دود تنباکو نیست – ابریست که بر گرد قمر میگردد»
...
«قلیان که بر دست چو گل جای نمود» «هر دو بر او شمع نهد سر به سجود»
«گلزار دماغ شعله آشامان را» «سرچشمه آتش است و فواره دود»
تمت بقلم الاحقر " وبال الگردن المله "
ماه رمضان ،با رسیدنش حال و هوای خاص خودش را هم مى آورد.اهل هر فرقه اى که باشى نمیتوانی نسبت به اتمسفر این ماه بى تفاوت بمانى. من با رسیدن این ماه بی قرار مى شوم. اولین احساسم غبطه خوردن به کسانى است که بى هیچ شک و شبه اى در پى انجام اداب و مراسم ان هستند مشکل من همیشه عمرم این بوده که نتوانسته ام یک ایدئولوژی را به صورت محض بپذیرم. البته با أصل ان مشکلی ندارم اما همیشه ذهن من شبهات و سوالاتی پیش می کشد که از یافتن پاسخ ان ناتوان مى مانم گاه با یاداورى این گفته شیخ ابوسعید به خودم دلدارى میدهم که:پیش ما یک بار مسلمان نتوانست شد مسلمان مى شوى کافر مى شوى دوباره مسلمان می شوى وهر بار چیزى به یقین تو افزوده می شود تا به توحید برسی آیا این فکر درست است یا من مصداق خسرالدنیاوالاخره هستم؟نمیدانم!...انها که همه وجودشان باور است بى هیچ سوالی شایدخوشبخت باشند که در دریاى متلاطم افکار بازیچه امواج خروشان نیستند اما این خطر را هم دارند که در جا بزننداستاد طریقتی داشتم به نام محمود صیاد ایشان میگفت نشانه سالک راه رفتن است وکسی که دایم دریک حال باشد از راه دور افتاده است مگر کسانی که به بالاترین درجات رسیده اندو اما آنها که دایم بر یک حال هستندمثلا داستان مردى که به دیدن ذوالنون مصری رفت:(نقل است که مریدی بود. ذوالنون را چهل چهله بداشت، و چهل موقف بایستاد، و چهل سال خواب شب درباقی کرد، و چهل سال به پاسبانی حجرة دل نشست. روزی به نزدیک ذالنون آمد. گفت: چنین کردم و چنین! با این همه رنج ،دوست با ما هیچ سخن نمیگوید. نظری به ما نمیکند، و به هیچم برنمی گیرد، و هیچ از عالم غیب مکشوف نمیشود،، و این همه که میگویم خود را ستایش نمیکنم. شرح حال میدهم، که این بیچارگی که در وسع من بود به جای آوردم، واز حق شکایت نمیکنم، که همه جان ودل در خدمت او دارم. اما غم بی دولتی خویش میگویم. و حکایت بدبختی خویش میکنم، و نه از آن میگویم که دلم از طاعت کردن بگرفت، لکن میترسم که اگر عمری مانده است آن باقی همچنین خواهد بود، و من عمری حلقه به امیدی میزدم که آوازی نشنوده ام. صبر برین بر من سخت میآید. اکنون تو طبیب غمگنانی و معالج دانایانی. بیچارگی مرا تدبیر کن.)برای من یک عمر درشک و تردید بودن وبه دنبال جواب سوال گشتن بسیار قابل تحمل تر از حالتی است که این مرد داشته است واما دسته سومی هم هستند که من آنها را خوشبخت های مادرزاد می دانم.کسانی که وقتی نگاهشان میکنی جانت آرام می گیرد.انگار خمیره وجودشان با ایمان ویقین سرشته شده است.ایمانی از سر دانایی نه از سر تقلید.برخورد با این افراد در تمام عمرم حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نبوده است اما اگر دیده باشید میدانید چگونه از تمام وجودشان انرژی مثبت ساطع می شود و چگونه وجود آدم با آن گرم می شود میدانید چه لذتی دارد حتی نشستن وتنها نگاه کردنشان افسوس که وجود این افراد مثل وجود هر چیز ناب وخوب دیگری در این روزگار، حکم کیمیا دارد