شما هم اسمش را رستم بگذارید .. بی حال و بی رمق و در اوج درماندگی دستگیر شده بود .
برادران ، که اون روزها واقعا با قاچاق مبارزه می کردند-حین دستگیری ،بلعیدن سه بسته هرویین را با چشمان خود دیده بودند. واین جرم در بهارسال 1359جرم قابل گذشتی نبود .
هنوز سپاه به طور کامل تسلط به اوضاع نداشت و هنوز زندان درست و درمونی هم در نظر گرفته نشده بود . در یک خانه مصادره ای مستقر بودیم و در قسمت اندرونی خانه ی سابق خان ، دادگاه انقلاب با یک حاکم شرع و دو سه کارمند شروع به کار کرده بود .
گزارش دستگیری به اطلاع حاکم شرع رسید و دستور به حبس موقت داده شد . از زندانی اسم و رسمش را پرسیده بودند که جوابی نداده بود و با کمال اطمینان و اعتماد به نفس و قیافه حق به جانب گرفتن ،ادعای بی گناهی می کرد و حاضر به هیچ همکاری ای نبود . چون خیلی لاغر و ضعیف بود ،اولین کسی که با او روبرو شد اورا رستم نامید !!
رستم را در اتاقک چوبی ،در گوشه حیاطِ خانه خان انداختند و منتظر شدند تا نیاز به دستشویی پیدا کند !!! و مدرک جرم را ...پیدا کنند و لابد ضمیمه پرونده !!
نخندید . داستان کم کم ناراحت کننده می شود . هنوز چند ساعتی از حبس انفرادی و در انتظارِ رستم نگذشته بود و هنوز مدرک جرم در پیچ و خم روده ها در انتظار دفع بود که سر وصدای رستم در آمد . ابتدا صدا زد : برادر ...برااااااادر !!
و وقتی برادری به استجایت صدایش رفت گفت که : بخدا من بی گناهم . من کاری نکرده ام . من ...
ادعایی که هر زندانی در بدو ورود می کند و ربطی هم به میزان جرم ندارد و هیچ چیزی را ثابت نمی کند حتی گناهکاری را .
و برادران ترتیب اثری ندادند .
طولی نکشید که صدای برادر براااادر رستم تکرار شد و رفت و آمد به به در محبس نیز . اما ازاین سرو صداها نه چیزی عاید رستم شد و نه بازجویان .
و کم کم نیمروزی گذشت که رستم بدست و پا افتاد که : من اعتیاد به هرویین دارم و انچه بلعیدم فقط گوشه ای از نیاز روزانه ام را برطرف می کند و اگر دوا !!! به من نرسد چنین و چنان می شوم .
ماوقع صورتجلسه شد واعتراف متهم به بلعیدن و داشتن اعتیاد به محضر قاضی گزارش شد . دستور داد تا ترک اعتیاد و تشکیل جلسه دادگاه در زندان بماند . چگونه اما؟ معتاد به هرویین و بدون داشتن مواد !!
برای یک معتاد زندگی بدون غذا ، بدون آب و حتی بدون هوا قابل تصور است اما بدون مواد هرگز ! نداشتن مواد ، آن هم هرویین ،مساوی خماری و درد و مردن تدریجی است و رستم تا مرز مرگ رفت .
رستم که در بدو دستگیری حتی اسمش را حاضر نبود به بازجو بگوید با نزدیک شدن زمان مصرفش ،بدست و پا افتاد . ابتدا به اعتیاد اعتراف کرد . بعد از اندک زمانی به قاچاق هرویین و خیلی زود به ...خوردن . هیچ انتظار آزادی هم نداشت فقط ملتمسانه دوایش را می خواست .
کم کم کار بالا گرفت . داد و فریاد و درد خماری لحظه به لحظه عرصه را برای رستم تنگ کرد . فریادهای جگرخراش رستم از دیوارهای محبس چوبی به بیرون رسید و ناله ها فریاد و هوار شد و بچه ها به قاضی منتقل کردند . دستور داد با یک پزشک مشورت کنید و دارویی که مناسب حالش باشد به او بدهید .
در شهرضای آن زمان تعدادمعتادین به هرویین بسیار اندک بود و پزشکی که داروی ترک اعتیاد بداند نیز . با این وجود طبیبی مقداری دارو تجویز کرد . نه بیمار حاضر بود با این داروها بسازد و کمی خودش را بسازد و نه داروها کارساز بود .
نیازِ بدن رستم به هرویین ،-همانطور که عرض شد -ابتدا اورا به اعتراف واداشت . کم کم به التماس و با گذشت زمان به داد و هوار . ووقتی خماری امانش را گرفت پاشنه دهن را ورکشید و از بالا تا پایین و از زمین تا آسمان و اهل آسمان را به فحش های چارواداری نوازید . والبته هرچه فریاد ها و اهانت ها بیشتر شد کم محلی و ترتیب اثر ندادن بارز تر .
تراژدی رستم با ترک اعتیاد – از نوع خاصش – تمام نشد . به او سه ماه زندان دادند . زندان تازه تاسیس در گوشه ی خانه ی سابق خان مأمنی شد برای مرد بی خانمانی که عمری را با اعتیاد به سر برده بود . در باغچه زندان سبزی و صیفی کاشت . با مامورینی که او را دستگیر کرده بودند -و در دوران بسیار بسیار سخت ترک اعتیاد انواع و اقسام هتاکی و فحاشی به آن ها کرده بود- رفیق شد . به همه احترام می گذاشت . رفت و روب و جارو می کرد .با زندانیان دیگر برادرانه رفتار می کرد و از همه مهم تر ورزش می کرد .!!
گفت برایم میل و تخته بیاورید و معلوممان شد که باستانی کار ورزیده ای است . هرروز صبح دویست سیصد بار میل می گرفت و با صدای شیر خدا ورزش جانانه می کرد .
اواسط تابستان مدت حبسش تمام شد. دلش نمی خواست از زندان برود !! جایی برای رفتن نداشت و از همه مهم تر بیم این داشت که دوباره پایش به جمع دوستان معتاد باز شود و روز از نو روزی از نو .
دوستانه و برادرانه نصیحتش می کردند که به زندگی برگرد و راه راست را برگزین .
یاد آوری ترک اعتیاد برایش کابوسی بود . برای ما نیز که از نزدیک شاهد جان کندنش بویم نیز خاطره تلخی است که فراموشمان نمی شود . ترک اعتیاد بدون هیچ اصول علمی و مشاوره پزشکی و آنچه ناگفتنی است !!
در اون ایام – در چند روز اول رستم خودش را گلوله می کرد و مانند گنجشکی که بخواهد از دیوار شیشه ای رد شود خود را به در و دیوار می کوبید و فحش می داد و التماس می کرد و هرویین می خواست و نمی یافت .و بقولی کلنگی ترکش دادند !!
رستم هرویین را ترک کرد . به قول خودش آدم شد . سر به راه و رام . و با بقیه زندانی ها تومنی هفت صنار فرق پیدا کرد !! اما سیگار را ترک نتوانست کردن .
خودش می گفت ترک سیگار از ترک هرویین سخت تر است . واین جمله غلط در طول زمانی که این بنده حقیر آلوده به سیگار بودم نصب العین من شده بود . والبته با ترک سیگار فهمیدم که این حرف رستم یک اشتباه فاحش بود . مثل همان اعتیادی که او را آواره و دربدر کرده بود .
پی نوشت : این یک داستان واقعی است
2- چون اخیرا دوستان دو پست درباره سیگار و ترک آن نوشتند ،بنظرم آمد این خاطره رابنویسم
سلام
گویش:
تلفظ درست واژه آسمان که در شعر و ادب فارسی به صورت چرخ، فلک، گردون، قفس سیمابی، گوی لاجورد، چتر آبگون، تخت فیروزه، چادر کبود، طاق نیلوفر، طشت نگون و غیره .... به کار رفته است
آسمان (asman) است و نه آسِمان (aseman)، و از دو بخش "آس" و "مان" بوجود آمده .
"آس" به معنای آسیا، آسیاب و "مان" هم که پسوند مشابهت است، به معنای مانند و مثل. یعنی چیزی که مثل آسیا میچرخد و میگردد و نمیآساید. چنانکه شاعران – البته شاعران متقدم - در این زمینه گفتهاند:
آسیا آساست ناساید دمی آسمان زان است نام او همی
عطار
نگارش:
احتمالا شما هم از خواندن بعضی نوشتهها بسی لذت بردهاید... جملات، چنان روان و ساده بید که مصداق "هلو بپر در گلوست"
قطعیت ندارد منتهی می تواند نشانه سواد آدمی باشد (همطاف سواد را معادل تحصیلات آکادمیک نمی داند ها) البته درست و بجا استفاده کردن از کلمات که منظور نویسنده را براحتی منتقل کند علاوه بر سواد، هنر نگارش هم می طلبد.
نمیدانم متوجه این نرم افزار "پارسیگو" (سمت راست – پایین) شدهاید یا نه؟
کلمات جایگزینش مرا یاد همزبانان شرقی و شمالشرقی کشورمان می اندازد. کشورهای دوست و برادر افغانستان و تاجیکستان
به جای طلا بگو زر
به جای خاطرخواه بگو دلباخته
به جای بی حوصله بگو بی تاب
به جای مبارک باد بگو خجسته باد
به جای تحقیر بگو خوارداشت
به جای کاسب بگو سوداگر
به جای مزخرف بگو لیچار
به جای به علاوه بگو افزون بر آن
به جای ذاتی بگو خدادادی
به جای جانبی بگو پهلویی
به جای عابربانک بگو خودپرداز
و این یکی!
به جای مقصر بگو گناهکار!
(نه! با توجه به بارمعنایی گناه، شخصا حاضر نیستم به جای مقصر بگویم گناهکار؟ مقصر کسی است که کوتاهی کرده و قصورش به خود یا اطرافیان یا هردو آسیب رسانده اما گناهکار یعنی سرکشی در برابر خالق. خطای این کجا آن کجا.)
و
به جای رفیقان بگو دوستان (نه! رفیق رفیق است و دوست دوست)
بعضی از این جایگزینها با اینکه در ابتدا، نامانوس بید الان براحتی استفاده میشود. مثل بالگرد به جای هلیکوپتر و رایانه به جای کامپیوتر.
منتهی این جایگزین برای من همه جوره نامانوس است
"به جای هم معنی بگو هم چم - هم آرش (؟!)"
.
به نظر شما، گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی،از معادل سازی این شیوه (پارسی گویی) خبر دارد؟!
یه طنزمرتبط هم از شبکه های مجازی بدستم رسید
فرهنگستان ادب، به جای واژه عربی مثلث، واژه فارسی "سه بر" را جایگزین کرده و به جای مثلث متساویالاضلاع، "سه برِ سه بر برابر" و به جای مثلث متساویالساقین، " سه برِ دو بر برابر" را پیشنهاد داده است
گویا در ریاضی یک قضیه وجود دارد که می گوید :
اگر دو ضلع نامساوی از یک مثلث متساویالساقین با دو ضلع مثلث
متساویالساقین دیگر برابر باشد، آن دو مثلث متساویالساقین برابرند.
حالا این اصل رو به زبان پیشنهادی فرهنگستان بازگو میکنیم :
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﻭ ﺑﺮِ ناﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻪ ﺑﺮِ ﺩﻭ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ، ﺑﺮﺍﺑﺮِ ﺩﻭ ﺑﺮِ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻪ ﺑﺮِ ﺩﻭ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺮِ ﺩﻭ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ، ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ!