همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

یک گپ غیرفرهنگی

ضمن عرض پوزش بجهت عنوان شدن مطالب غیر اخلاقی در متن این پست لطفاً درصورتیکه هجده سالتان کامل نشده است فوراً این صفحه را بسته و از گشودن مجدد آن تا اتمام هجده سالگی جداً خودداری فرمایید .
 
پیش نوشت: لازم بذکر است که سطور ذیل در پاسخ به پست "ساده پیچیده" از وبلاگ یاس وحشی نوشته شده است . و شاید بد نباشد ابتدا آن پست را مطالعه نموده سپس به بررسی این پست درپاسخ ایشان بپردازید .
باعرض پوزش ، روم به دیوار ، باید ببخشید ، ولی حالا که خودتون بحث را به اینجا کشاندید یک گپ مختصر در این مورد خالی از لطف نیست . اما ابتدا لازم می دانم  یک اصطلاح غیر فرهنگی را برایتان معرفی کنم  که وصف الحال است .یک سری از هم میهنان ما به این حالت می گویند (شاشی دَس پاچه) ! و البته این را هم بگویم که هنوز استفاده از ایزی لایف بصورت عمومی در کشورما باب نشده است و شاید هیچوقت هم باب نشود همانطور که استفاده از W.C های پرتابل باب نشد با اینکه سالهاست در داروخانه ها توزیع می شوند و همانطور که وسایل مربوط به  این کار برای بانوان مثل همراه بانو باب نشد اما باتوجه به فرهنگ سراسر حجب و حیای ایرانیان بگمانم که هیچیک از این وسایل کمکی دست پاچگی در این خطه باب نخواهد شد و همچنان هموطنان عزیز با این مشکل ملی میهنی اقتصادی سیاسی نظامی ایدئولوژیکی اسلامی دست به گریبان بوده و خواهند بود و عمق این فاجعه تا بدانجاست که دیده شده آنقدر خودشان را تحت فشار قرارمیدهند که تابه پست ومقامی رسیدند ناگهان گند میزنند به کل مملکت .اما آنچه ما درکشور خودمان تجربه کردیم چنین بود که از شما چه پنهان چند سال قبل سردل خوش در حوالی میدان ونک تهران در حال قدم زدن بودیم که ناگهان دچار همان اصطلاح فوق الذکر گردیدیم اما از شانس بقول شما بسیار خرکی مان  بلافاصله مقابل خود در همان کناره میدان یک تابلو دستشویی عمومی مشاهده کردیم و پس از چند قدم . یورتمه وار با لبخندی پیروزمندانه وارد آن مکان مقدس شدیم .
بلافاصله ارباب دستشویی که روی مبل بسیار شیکی لمیده بودند فرمودند : بفرمایید شماره 4 .
ما که عمراً تصور چنین محیطی را نه در مهد اسلام و نه در بلادکفر نداشتیم مدتی مات شده به ارباب دستشویی می نگریستیم اما از آنجا که ایشان ظاهرا با این بهت زدگی مردم کاملا کامپتیبل شده بودند بدون هیچ تعجبی و بالبخند ملیحی برلب به درب شماره 4 اشاره نموده ما  را تا دم در مشایعت فرمودند .
 

روی درب هیچ دستگیره ای نبود و با نزدیک شدن ما بلافاصله فتح الباب شد . ازآنجا که فرصتی برای وقت تلف کردن نبود ماهم بلافاصله چپیدیم تو و مشغول انجام اعمال ثواب شدیم در همین بین چشممان افتاد به متن بلند بالایی که با خط نستعلیق در مقابل چشمانمان قرارداده بودند و شامل شرح کامل و مفصلی از اعمال تخلیه برحسب ضوابط اسلامی و احادیث شریف بود
و بالواقع هم که بخوبی از عهده برآمده بود و مرحله به مرحله با توضیحات فصیح هر درازگوشی را شیرفهم می کرد .در همین بین چشممان افتاد به  یک تابلوی شمارنده که روی دیوار کناری نصب شده بود و مشغول شمارش معکوس بود . از شما چه پنهان هول برمان داشت که نکند یک بمب ساعتی در اینجا کار گذاشته باشند و فی المجلس باید غزل خداحافظی را بخوانیم اما خدارا شکر بلافاصله نوشته کنارش را خواندیم و متوجه شدیم که این وقت ماست که در حال تمام شدن است و فهمیدیم که اگر تا صفرشدن آن کانترعمل ثوابمان به اتمام نرسد بطور خودکار درب دستشویی بازشده و ناموسمان به فنا خواهد رفت . بهرحال نفهمیدیم چگونه به طرفةالعینی ثواب را به اتمام رساندیم چراکه ناموس از بمب ساعتی واجب تر بود اما تازه متوجه شدیم که اینجا آب هم جیره بندی است و خودش قطع و وصل می شود . ظاهرا قراربود اگر چیزی زیرش می یافت جاری شود و با رفع مانع خودش قطع شود اما نفهمیدیم به سبب هول شدن ما از ترس بازشدن پیش از موعد درب بود یا اینکه مدارات کنترلی داخل شیرآب مشکلی داشتند که مرتب برای خودشان قطع و وصل می شدند . بهرحال درد سرتان ندهم با سعی بسیار و زمزمه اوراد مجرب ذکر شده برای سهولت اعمال که البته در لوح مخصوصی روی دیوارمقابلمان نصب شده بود ، قبل از صفر شدن اعداد، به ثواب اکمل رسیدیم و با چهره ای مشعشع منتظر بازشدن درب ایستادیم اما درب بازنشد که نشد . و به ناچار به کوفتن آن پرداختیم تا ارباب دستشویی متوجه شدند  و فرمودند: گیرکردی ؟ ناراحت نباش شماره چهار بعضا گیر می کند حالا از مدار خارجش میکنم و با صدای ترقی در بازشد و ما یک نفس راحت کشیده پای راستمان را از زندان الکاتراس بیرون نهاده خودرا به شیر آب رساندیم اما ظاهرا آنها هم ریموت کنترل بودند و بازهم کنترلشان  هنگ شده بود . وقتی دستت را زیر شیر آب می گرفتی از سوراخ مربوطه صابون سرازیر میشد و وقتی دستت را جلوی سوراخ صابون می گرفتی از شیر ، آب جاری می شد . بهرحال با هر جانکندنی بود دستان مبارک را شستیم و بسوی درب خروجی دویدیم که تا بلای دیگری برسرمان نازل نشده و خواهر و مادرمان بهم پیوند نخورده اند جانمان را نجات دهیم که ناگهان ارباب دستشویی غریدند که :
 
 
کجا ؟ مگر تابلو را نمی بینی ؟ تازه متوجه شدیم که بله حق الزحمه ایشان و صد البته دولت فخیمه الکتر تــــر ونیک را فراموش کرده ایم . بالاخره پس از پرداخت حق الدستپاچگی ، اذن خروج یافتیم و از آن مکان شریف خارج شده با خود عهد کردیم که دیگر از نزدیکی این گونه اماکن هم عبور نکنیم . و تا خودمان را به منزل رساندیم در فکر فیلم عصرجدید چارلی بودیم
 

 و سر هر چهارراهی صدقه ای می دادیم و خدا را شکر بسیار، که در آن مکان مخوف چوب بلالی در کار نبود !
 

تهران

مطلب حاضر را جناب دادو فرستاده اند که شما را به خواندنش دعوت می کنیم.

ایران کشور افراط است، سرزمینی کویری ، با دشت ها و کوه های پوشیده از برف، با شمالی سرد و جنوبی گرم. کشور شکوفای دیروز و خراب امروز، کشور امید دیروز و کشور بی حساب و کتاب امروز، کشوری که در آن تعصب شرقی علیه آزاد اندیشی غربی، و فرهنگی هزار ساله علیه فرهنگ جدید اروپایی مبارزه می کند. تهران پایتخت این کشور است. با سی هزارنفر جمعیت در پناه دماوند و در محاصره کویر.

شهری با خانه های ساده، بازار و فروشگاه های غربی، شهری که هواپیماها بر فراز گنبدها و مناره هایش دور می زنند، خواجه ها در ماشین های آخرین مدل ، زنهای حجاب دار حرمسراها را می گردانند و پلیس های اونیفرم پوش، عبور و مرور کاروانهای شتر و الاغ را راهنمایی می کنند. نمی توان گفت که تهران با وجود خیابانهای درخت کاری شده و دورنمای قله پر برف وسر به فلک کش البرز شهر زیبایی است. به استثنای مراکز کسب، شهر عبارت است از خانه های شبیه به هم با سقف و درها و پنجره های مسطح مشرف به حیات، با باغ های بی نظیر و قصر ها که می توانست به شهر شادابی دهند، در پشت دیوارهای بلند گلی خشگ شده در زیر آفتاب، در حصارها محصورند.

قسمت شمالی شهر که در دهه های اخیر ایجاد شده، شدیداً متأثر از نفوذ غرب می باشد. دراین قسمت دو خیابان اصلی شهر، خیابان برق و خیابان لاله زار با بوتیک های اروپایی ، رستوران ها و سینما ها، هتل های اروپایی، علاءالدوله و ساختمان سفارتخانه ها است. هر دو خیابان به میدان بزرگ میدان توپخانه – که مرکز شهر هست منتهی می شوند. اداره تلفن و دادگستری نیز همین جا قرار دارند و ساختمان بانک ملی ایران با روکش سفالی می درخشد، نامه نویس ها هم این جا جمع اند، ایستگاه تراموای اسبی و اتوبوسهای عمومی همین میدان می باشد، در اینجا روی پلاتفرم کوچک گرد و زیر یک چتر رئیس محبوب ترافیک چون زینتی در نوک کله قند، نشسته است.

جنوب شهر با قصر قاجار، خیابان های تنگ وکثیف و بازاری بزرگ از بقایای ایران قدیم است. گرچه این دو قسمت در ظاهر با هم تفاوت زیادی دارند، اما وجوه اشتراک آنها بسیار و حیرت آور آست. تهران نه چاه و نه فاضلآب ، آب ازکوه در جوی های روباز در شهر از هر سو روان است. در اکثر خیابانها روی جوی ها را با سنگهای پهن پوشانده اند، در نقاطی روی جوی را برای سهولت استفاده ساکنین محل و رهگذرها باز گذاشته اند. آنچنانکه از همان جویی که یکی در کنارش روی شکم دراز کشیده و رفع تشنگی می کند، خران و شتران محله هم می نوشند، گدایان کهنه های خود را و مومنین صورت و پاهایشان را می شویند، خانم خانه داری ظرفهای غذا را و مردی خون بازوی بریده خود را می شوید. البته که در برنامه رضا خان است که این قسمت قدیمی را اصلاح کند، اما به آسانی می شود فهمید که این تغییر بخاطر صاحبان باغ چندان آسان نباشد.

اگر شهر بدرستی کانال بندی شود، امکان ازدیاد باغ ها بیشتر است، مسئله ای که هرگز برای یک ایرانی بس نیست، ضرورت حیات است، شخص باید دیگر خیلی فقیر باشد که از لذت آن بپرهیزد. ضمنأ باید انصاف داد که او بهتر از هرکسی می داند که چه گونه از باغ اش مراقبت کند. از قدیم الایام استادان باغ های میوه ایرانی بوسیله پیوند زدن، روی بهبود کیفیت میوه و گل کار کرده اند، درنتیجه در تهران نه تنها بهترین هندوانه ، هلو ، زردآلوی دنیا ، بلکه چیزهای کمیابی مانند توت فرنگی های سفید ، انگور بی دانه و گل سرخ آبی به عمل می آید.

امروزه گل و درخت میوه قسمت کوچکی از باغ ثروتمند های ایرانی را تشگیل می دهد، بقیه محوطه را چمنزار و استخر به اضافه حیوان اشغال کرده است. باغ هایی از تهران در خاطرم هست که طاوس سفیدی روی چمن کاری های مراقبت شده و زیردرختان کاج می چرخید، بلبلی از عشق گل غزل می خواند و کبوتر ها از حوضچه های مرمرین آب می خوردند، فواره های آب بلورین روی سفالین، آبی رنگ، قهوه ای طلایی، وسبز زمردی می سرید. اتفاق می افتاد وقتیکه شب در نور چراغهای زنبوری می رقصیدند، آهو و غزال پیدایشان می شد و با چشمان درشت قهوه ای براق تماشا می کردند. تنها کافی است که به فرش های ایرانی نگاه کنیم- فرش های زیبای قدیمی تا شباهت آنها رابا این باغها به بینیم. مردمی که در طول صدها سال عشق ورزیدن به طبیعت را آموخته اند و برای ادامه حیات در وسط کویر زیباتر از اینها چه می توانستند خلق کنند.

در بازار تهران که قدم میزنی، این واقعیت بیشتر قابل فهم می شود که با وجود اینکه فعلا ایرانیها در قسمت سبک کفه ترازو قرار دارند، هنوز هم حس و علاقه به طبیعت از خصوصیات معمولی آنها شمرده می شود. آنها هرچه رابه خواهند از دید گاه هنر شکل به دهند انعکاسی از باغ هایشان دارد. جالب توجه است که تمام تفاوت های محلی در خدمت بیان این موضوع است. به عنوان نمونه در شهر کوچک رشت کنار دریای خزر تخصص مردم در یک نوع گلدوزی هنری است، که عبارت است از سرهم کردن تصویرهای قشنگ ازتمام رنگها از گلها و خطوط عربی، در دوختن لباس.

گیلانی ها از متد دیگری استفاده می کنند. آنها پارچه ها را در قطعه های دراز می برند و آنها رابا گلدوزی تزیینی بهم می دوزند. شیراز هم زیباترین منبت کاری را با بهم پیوستن مس، استخوان، و تکه چوب های ریز را به صورت قوطی، قاب عکس به تمام کشور صادر می کند. اصفهانی ها از همه بیشتر ابتکار به خرج می دهند، آنها حداقل سه تا تخصص دارند. اول مقوا سازی، که در تمام دنیا بی نظیر است، جلد کتاب، بازی دوره ای، جعبه، و.... که با مینیاتورهای عالی نقاشی می شوند. دوم پارچه های پنبه ای رومیزی و سفره که رویشان توسط مهرچوبی نقش های مختلف می اندازند. سوم فلز کاری. از زمان شاه عباس نقره کارها و طلا سازهای اصفهان جزو ماهرترین ها به حساب می آیند، اگرچه امروزه تولیدات آن ها مثل بقیه رونق ندارد، کارهای آنها جزو هدایایی است که ما خارجی ها با کمال میل بعنوان تحفه با خود به خانه هایمان می اوریم. تقریبأ مفت هم هستند. همه را کیلویی می فروشند، کار مزدشان هم آنقدر است که می شود گفت هیچی، حتی اگر کار خیلی وقت گیر و ظریف کاری باشد.

بازار تهران را آن طور که می شد فهمید پیشتر شبیه یک نمایشگاه دایمی بود. افزون بر آن در درون دروازه های آن امکان نظاره بر فرآوری کارخانه ها و هنر داشت. در اینجا بطور کلی دسترسی به آخرین گزارشهای امور ایران هست. روزانه بیش ازسی هزار نفر از مردم تمام نقاط کشور در اینجا کارمی کنند. به اضافه هزاران نفر که تا اینجا برای خرید می ایند، کافی است که از اینها اخبار و یا درگیری های سیاسی و یا مذهبی را پرسید.

بازار شهری دردرون شهر بود با خیابانها، و میدانها ، فروشگاه ها، مساجد خودش، همه و همه جا از گل خشگ شده زیر آفتاب پوشانده شده بود، با پنجره هایی که باز می شد تا هوای تازه و نور را میزان کند. هرروز هم که در اینجا به گردی، چیز تازه ای کشف می کنی. مساجد با درهای زیبای کاشی هست ، جاهای رو بازی هست با حوضچه های مرمری و درخت کاری، فروشگاه های با سقف گنبدی و آراسته شده با کج کاری. هرگز هیچ جا به این اندازه شرق را به من نشناسانده. اکثرا من چای را در قهوه خانه کوچکی در سرایی عظیم می نوشیدم که ساختمانی دو طبقه طاقدار و حیاطی بزرگ داشت، و مهمانان در زیر درختان چای و نارگیله می خوردند. در این کاروانسرا ها کسی زندگی نمی کند، و شبها بعد از بسته شدن درهای بازار ، آن تو ماندن موجود زنده اکیدأ ممنوع است. سراها محل فروشگاه های عمده است و در وسط آن حیاطی مرکزی است که تمام پنجرها در آن باز می شوند، گذرگاه عمومی هم است، به طوریکه ما ، ضمن نوشیدن چای و گردش امور تجاری را دنبال کردیم.

گاهی کاروانی حتی از هندوستان، عربستان، ترکستان می آید. شترهایشان را دسته دسته پشت سرهم در گوشه ای می خواباندند و بار آنها را خالی می کردند. از بیرون درمی شد حدس زد که چه اجناسی وارد کرده اند. کاروان داران در حوض وسط حیات دست پا وصورت خود را می شستند، همانجا شترها برای آب خوردن جمع می شدند. کاروان داران پشت سر شترها لباس عوض کرده روی زمین با دیگران دور چای وقلیان چمباتمه زده و مردم از آنها جویای اخبار دیارشان را می شدند.

گاهی فقط چند تا خر جوان لنگان وارد شده و ارباب میدان می شدند. آنها فقط مقدار کمی جنس به اطراف نزدیک می بردند، کسی هم به آنها توجه نمی کرد، برای ما و دیگران هم جذابیتی نداشتند. در هیچ جای دیگر تهران نمی توان چکیده حالات شرق ، شرم و عرفان پاک را بدان خوبی دریافت. از طرف دیگر تهران مخلوق حرام زاده شرق بدون سنت، و ناپاک غرب است. از این روی شعاع نور امروزه پایتخت ایران نه درخشش، بلکه تنها بازتابی است.

شهرتهران زیاد قدیمی نیست، حداکثر هفتصدسال، پایتخت بودنش یک صد و پنجاه سال. از آثار تاریخی، حداقل مدرسه چند صد ساله و یا مساجد مقدس به خصوص خبری نیست. بدین دلیل درک اش آسان است که برایش اعتبار کسب کنند که شهر در ری همان محل قدیمی که پایتخت مادها بود، قرار دارد، بقایای مستقیم آن است. بدون انکار ری شهر یک میلیونی زمان داریوش ، زردشت ، و محل تولد هارون الرشید زمینه بسیار خوش آیندی برای پایتخت کنونی می تواند باشد تا این واقعیت مفتضح که شهر تا قرن چهاردهم شهرک معمولی پیش نبوده است که در ده کیلو متری ری واقع شده بود. تهران سعی کرده که با خط آهن کوچولوی و معروف خود به ری نزدیک شود، اما وقتیکه آدم برج کج نگهبانی و جای نشستن راه آهن کذایی را که از کنار دیوار قدیمی شهر می خزد، می بیند، متوجه می شود، که این خزیدن ثابت می کند که اصلاح سازی غربی همان قدر با تهران فاصله دارد که سنت های شرق دارند.

حالا با اجازه فصل جدیدی را در باره تهران پایتخت ایران باز کنیم. می دانیم که ایران در سده های نزدیک سعی کرده که با احتیاط دروازه های خود را بروی غربی ها به گشاید، اما کی را به عنوان نماینده آنها به خود راه داده است؟ در قسمت های دور افتاده جهان اگر کیفیت پیشروان اروپایی را در نظر به گیریم چندان تحفه های قابلی نبوده اند ، به طور عمومی متعلق به فرزندان خوب پیغمبر نبوده اند. افرادی که در ایران برتری تمدن غرب را نمایش می دهند، در نوع خود بی نظیراند. منهای آن خارجی هایی که در راس مدیریت هستند، بقیه توده ای شارلاتان، بی بند بار، سفته باز و فاسد هستند. ماجراجو؟ بلی. بدون آنکه تمایل به کاری داشته باشند، البته که نه واقعأ با روحیه ماجرا طلبی که هدف بزرگی داشته باشند. نه ، جمعی تنبل و احمق خوش گذران ، بی شخصیت ، انگل های اجتمایی که می خواهند بزرگترین جایزه زندگی را برنده شوند ، اما با بلیط مجانی ، فردهای بی هدف که در دنیایی از پرگویی زندگی می کنند.

کشور ایران به زباله دانی آشغال های غرب تبدیل شده است، بعد از آنکه آمریکا فعالیت خود را زمین گذاشت ، به نظرمی آید که کار شاه پهلوی از خیلی جنبه ها به کار سامسون شباهت پیدا کند. قبل از آنکه او دسته راهزن را از کشور بیرون براند ، سر و کله دسته جدیدی پیدا می شود. اما شاه جدید ایران فصلی برای خود دارد.

 

فصلی از سفر نامه یک زن به ایران.

الیزابت مه یر - اوسلو 1932

ترجمه : حبیب فرجزاده

THE RESPECTFUL ENEMY

با آنکه زندگینامه بسیاری از رجال سیاسی دنیا و تعداد زیادی از سلاطین  را مطالعه کرده ام،اما به ندرت شده است که به بیوگرافی رجال سیاسی حال حاضر ایران علاقه پیدا کرده باشم مگر آنکه آن فرد از دید من فرد خاصی بوده باشد.با ولوله ای که بعد از توافق لوزان راه افتاد و در چند روز اخیر به انجام رساندن مذاکرات و نهایتا به توافق رسیدن با دنیا که سبب  دادن القابی نظیرمصدق و امیرکیر به وزیر امور خارجه کشورمان شد شد مرا بر ان داشت تا در باره این مرد بیشتر بدانم.مردی که در همه گروه ها همزمان هم او را ازخود میدانند و هم از خود نمیدانند.ماحصل تحقیق من در دنیای مجازی این چند سطر زیر است:

محمد جواد ظریف ۱۷ دی ۱۳۳۸ در خانواده ایی مذهبی، محافظه کار و متمول در تهران متولد شد. مادرش فرزند یکی از تجار بزرگ تهران و پدرش از تجار بنام اصفهان بود. وی بعنوان تنها فرزند خانواده به تلویزیون، رادیو و روزنامه دسترسی نداشت و والدینش اجازه رفت و آمد با دیگران را به او نمی‌دادند. وی سپس در دوران تحصیل در مدرسه علوی از طریق مطالعه آثار متفکرانی چون علی شریعتی و محمود طالقانی با اسلام انقلابی آشنا شد.ظریف در سال ۱۳۵۵ با ویزای دانشجویی به آمریکا رفت و لیسانس و فوق لیسانس روابط بین‌الملل و کارشناسی ارشد مطالعات بین‌المللی در ۱۹۸۱، ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ (۱۳۶۰، ۱۳۶۱ و ۱۳۶۳) از دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو و دانشگاه دنور گرفت و پس از آن تحصیلات خود را در مقطع دکترا ادامه داد. او از سال ۵۷ تا ۵۹ مشاور سرکنسولگری ایران در سانفرانسیسکو و بعد از آن تا سال ۶۱ مشاور سیاسی، رایزنی و کارداری نمایندگی ایران در سازمان ملل بوده است.پس از گذراندن آزمون جامع دکترایش در ۱۳۶۴، اداره مهاجرت ایالات متحده، روادید او را باطل کرد و او سه سال بعد از راه دور تحصیلات خود را تکمیل کرد و دکترای حقوق و روابط بین‌الملل در ۱۹۸۸ از دانشگاه دنور دریافت کرد.وی به اقتضای حضور و همچنین فعالیت دیپلماتیک طولانی مدت در آمریکا، ارتباط گسترده‌ای با جامعه آمریکا و محافل سیاسی و علمی این کشور داشته است. روزنامه هرالدتریبون، در مقاله‌ای به قلم «وارن هوگ»، به حضور گسترده محمد جواد ظریف در مجامع عمومی آمریکا اشاره می‌کند:محمد جواد ظریف به اندازه‌ای در دانشگاه‌ها، محافل عمومی سیاسی و اجتماعی حضور پیدا می‌کند که لیزا اندرسون، رئیس دانشکده امور بین‌الملل دانشگاه کلمبیا از وی پرسیده است که آیا قصد شرکت در رقابت‌های انتخاباتی آمریکا را دارد؟ظریف در کتاب خاطراتش که به نام «آقای سفیر» منتشر شده است، دربارهٔ انتخاب او برای سمت نمایندگی دائم جمهوری اسلامی در سازمان ملل می‌گوید:فکر می‌کنم در بهمن ماه سال ۱۳۸۰ بین من و آقای دکتر خرازی برای رفتن به نیویورک توافق صورت گرفت. ظاهراً آقای دکتر خرازی نیز همان موقع موضوع اعزام من را به رهبری هم گفته بودند. بعدها رهبری به من فرمودند که همان روز من به آقای حجازی گفتم که بهترین گزینه برای نیویورک شما هستید؛ اما بگذارید روند معمول وزارت خارجه طی شود. وقتی که رسماً به ما معرفی شدید، شما هم رسماً موافقت کنید... همچنین نکاتی را که برای مأموریت لازم بود یادآوری کردند. از جمله نکته‌ای را فرمودند که من در همه کلاسهایم برای دانشجویان گفته‌ام. به من فرمودند حتی اگر در موردی یقین داری که دیدگاهت ۱۸۰ درجه با من مخالف است، وظیفه داری دیدگاهت را بگویی. حتی ایشان مطرح کردند که این یک وظیفه شرعی است. بحمدلله من نیز همیشه این کار را انجام دادم.بعد از انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس دولت یازدهم ایران، وی محمدجواد ظریف را برای تصدی سمت وزیر امور خارجه ایران در دولتش به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد. حسن قشقاوی، معاون کنسولی وقت وزارت امور خارجه، از این انتخاب استقبال کرد و عنوان کرد که کشورهایی که به دنبال گفتگو با ایران هستند، از این انتخاب استقبال کرده‌اند. وی به عملکرد هنری کیسینجر، مشاور اسبق امنیت ملی ایالات متحده آمریکا اشاره کرد که یک نسخه از کتاب دیپلماسی که توسط شخص وی تألیف گردیده را به ظریف هدیه داده است و در صفحه نخست آن نوشته است: «تقدیم به دشمن قابل احترام، ظریف»

جواد ظریف وجان کری کاندیدای جایزه صلح نوبل در سال 2016 شده اند