همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

زندگی این آبنبات بی مغز

به نام خدا 

بیست و دوم هر ماه ،  ما مهمون نوشته های زیبا و پربار جناب امیری هستیم ، اما استثناء این هفته آقای امیری  به علت مسافرت ،  نتونستند پست شون رو آماده کنند ، به همین دلیل تصمیم گرفتیم از نوشته ای که همطاف عزیز از وبلاگ زندگی پزشکی انتخاب کردند استفاده کنیم . عنوان این مطلب هست : زندگی این آبنبات بی مغز...با تشکر از آقای دکتر محمد غفوری و همطاف عزیز 


بچه که بودم عاشق آبنبات چوبی بودم . غروب که میشد آقا رحمان مغازه اش را باز میکرد و من از روی طاقچه یا داخل کیف مامان و یا داشبورد ماشین بابا چند عدد سکه پیدا میکردم و تا مغازه ی آقا رحمان میدویدم و هرتعداد که پولش را داشتم آبنبات میخریدم . در دهانم که میگذاشتم مزه شان دیوانه ام میکرد . تمام دهانم از بزاق پر میشد . همیشه آبنبات هایم را حدود یک ساعت توی دهانم نگاه میداشتم و تا میشد آرام میمکیدمشان تا دیر تر تمام شود . از لحظه به لحظه اش لذت میبردم و هر چقدر آبنباتم کوچک تر میشد غمهای بچگانه ام بزرگتر میشد . یکی دو سال از آبنبات هایم لذت تمام میبردم که یک روز آقا رحمان گفت : این شکلات مغز دار ها تازه واسم اومده ؟ تا حالا خوردیش ؟ با این که هیچ مزه ای برایم بالاتر از آبنبات معمولی های خودم نبود یکی از آن مغز دار ها را خریدم . گذاشتم توی دهانم و شروع کردم به مکیدنش . مزه اش خوب بود اما نه به خوبی آبنبات های معمولی خودم . مزه اش داشت حوصله ام را سر میبرد . دلم میخواست تمام شود تا آبنبات های خودم را بخورم که با کوچکتر شدنش عسل های درونش به دهانم تراوش کرد . داشتم از مزه اش ذوق مرگ میشدم . تازه فهمیده بودم آبنبات مغز دار چیست . از آن روز تمام پولم را آبنبات مغز دار میخریدم . تند تند میمکیدمش تا به مغزش برسم بدون آن که از خود آبنبات لذت ببرم . عادت بدی بود . همان روز ها در یک جشن روی سر عروس و داماد آبنبات ریختند . یکی از آبنبات ها را برداشتم . گذاشتم توی دهانم و تند تند مکیدم . بدون این که متوجه مزه اش باشم منتظر مغز درونش بودم که دیدم آبنباتم تمام شد . یک آبنبات معمولی بود . از همان ها که آقا رحمان میفروخت . صدای به به بچه های دیگر که توی گوشم پیچید تازه فهمیدم خیلی وقت است مزه ی آبنبات ها را نمیفهمم . این داستان را وقتی یادم آمد که روی نیمکت دانشگاه نشسته بودم و آبنبات مغز دارم را میمیکدیم و سن فارغ التحصیلی ام را حساب میکردم و به لذت آن دوران فکر میکردم . به تمام شدن این درس های لعنتی و شرایط سخت خوابگاه و دوری از خانواده و هزار ماجرای بی مزه ی دیگر و رسیدن به لذت های آینده . یک دفعه خنده ام گرفت . بلند شدم و آبنبات مغز دارم را داخل سطل زباله انداختم و جزوه ی درس آن روز و سه رنگ ماژیک فسفری مورد علاقه ام را خریدم و داخل محوطه ی دانشگاه نشستم و از درختانی که ندیده بودم و از دوستانی که نمیشناختم لذت بردم و به خودم یاد آوری کردم که زندگی بی مغز ترین آبنبات دنیاست . اتفاقا همان روز فهمیدم اسم مغازه دار دانشگاهمان هم رحمان است . مکالمه ی هرروزمان این شده است که من یک چای بخواهم و او بگوید با قند یا نبات ؟ من هم بگویم هیج کدام . یک آبنبات معمولی لطفا .

http://s3.picofile.com/file/8199642992/imagjjjje.jpg
نظرات 13 + ارسال نظر
پرستو چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 17:10 http://gahneveshtehayeman.blogfa.com

و من هیچ وقت نتوانستم یک آب نبات را کامل بخورم. همیشه به انتها نرسیده حالم بد میشد و دور مینداختمش. هنوز هم نمی توانم شکلات و آب نبات را تا ته بخورم. همیشه هم فکر میکردم مشکل از آب نبات هاست نه من. همیشه حسرتش را در کودکی داشتم که بتوانم تمامش کنم ولی افسوس

مریم سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 04:34

- دستتون درد نکنه برای عکس ...یادش بخیر آبنبات قیچی
راستی طعم آبنباتهایی که خریدید مثل آبنباتهای قدیمی بود ؟
من اصلا اهل سوهان نیستم اما این سوهان خودکار با همه ی سوهانهایی که تو عمرم خورده بودم فرق داشت .اینترنتی هم می تونید خرید کنید (از همون سایتی که آدرسشو نوشتم) شما یک بار امتحان کنید تا متوجه بشید من چی می گم .
برای خرید گز اعلا هم که می دونید باید با چه کسی مشورت کنید
وقت نمازه (به قول خودتون صدای اذان از مأذنه بلند شد ...البته به افق شهر ما)

ستاریان سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 00:47 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
حقیقتش خیلی وقت هست که سوهان نگرفته بودم اما آبنبات قیچی رو عموما می گیرم و روی میز و همیشه داریم. اسم این مارک از سوهان رو نشنیده بودم و قبلا سوهان پزها همه شون روی سوهانشون می نوشتند سوهان حاج حسین سوهانی و پسران!
اما الان انگار اوضاع فرق کرده. چون همه غهمیدند حاج حسین بیچاره صدتا یا دویست تا پسر که نداشته!
این عکس رو گرفتم تا شما هم ببینید که چی خریدم:
http://s6.picofile.com/file/8199871992/Photo0036.jpg
ممنون که به آقای غفوری اطلاع دادید. منم بهشون سر زدم اما جایی برای کامنت گذاشتن پیدا نکردم!

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 22:07

دوباره سلام
آقای ستاریان هر وقت خواستید سوهان بخرید فقط سوهان خودکار بخرید http://sohankhodkar.com/
چند وقت پیش خانم ابراهیمی (همکارم) برای من یک بسته سوهان خودکار سوغات آورد من هر چقدر سعی می کردم مقاومت کنم و نخورم نمی شد که نمی شد !
شما هم یک بار امتحان کنید مطمئن باشید مشتری می شید
راستی رفتم وبلاگ زندگی پزشکی و ضمن تشکر از آقای غفوری بهشون اطلاع دادم که از مطلبشون در وبلاگ همساده ها استفاده کردیم .

ستاریان دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 20:13 http://mostafasatarean.blogsky.com

سلام
متن دلنشین و خوشمزه ای بود با طعم آبنبات مغزدار
دو سه شب قبل که رفتیم شاه عبدالعظیم، اصرار داشتم که آخر کار به بازار هم سری بزنیم. خود حس قدم زدن توی بازار، اونم از نوع بازارهای مسقف و قدیمی رو خیلی دوست دارم. ضمنا قصد داشتم آبنبات قیچی بخرم. از دور، نمای بازار می گفت که همه بسته اند و سوت و کور به نظر می رسید. اما چندتایی از مغازه ها باز بودند و وقتی جلوتر رفتیم دیدم انواع آبنبات رو چیده اند جلوی مغازه ها یک بسته آبنبات قیچی هل دار و یک بسته هم پسته ای خریدم و با یک قوطی سوهان لقمه ای کره ای طعم هر کدوم هوش و حواس منو با خودش میبره! به یاد قدیما گذاشته ام روی میز خونه و حتا تماشای اونا منو میبره به روزگار خوش قدیم.
اون موقعها یعنی موقع مدرسه رفتن، من اهل هله و هوله خریدن نبودم و قبلا نوشته ام که پولامو جمع میکردم و کیهان بچه ها می خریدم. با چیزایی که جناب دادو تعریف کرد قشنگ یاد بچه هایی افتادم که توی مغازه ی سر نبش بغل مغازه می ریختند سر اون پیرمرد بیچاره و شلوغ پلوغ می کردند و یواشکی و مشت مشت از آلوچه هاش کش می رفتند
بچگی هم دوران خودش رو داشت ها!

ناهید دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 14:29

سلام
متن بسیار زیبایی بود ، از خوندنش خیلی لذت بردم ، ممنون از همطاف عزیز و جناب غفوری
ما برای رسیدن به آینده ی ایده آل واقعا چه لحظات دوست داشتنی و زیبا و به یادماندنی رو از دست میدیم ، فکر کردن به آینده توهمی بیش نیست ، زیرا که امکان داره اون چیزی نباشه که ما مدام بهش فکر می کنیم و از لذت بودن در کنار هم و دیدن زیباییهای زندگی محروم می شیم ...
به قول مولانا ما خود شناگران ماهری هستیم که می توانیم خود را به دریا زده و از مواهب دریا لذت ببریم ، اما متاسفانه با فکر کردن به آینده ای موهوم مانند اینست که سوار کشتی می شویم و اختیار خویش را به ناخدایی می سپاریم که او ما را به مقصدی نا معلوم برساند ...( بحث جدی شد ببخشید )
زندگی همین لحظه است ...

همطاف یلنیز دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 12:55 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
نخست: متشکرم از تشکرات دوستان
بعد: این نوشته رو در وبلاگ تحول دیدم.
... زندگی پیوسته در حال تغییر است.
زندگی در حرکت دائم است و حتی لحظه‌ای از حرکت باز نمی‌ایستد.
آن گاه که خورشید در حال غروب کردن است,از آن لذت ببر،
اما دلبسته‌ی آن نشو.
خورشید در حال ناپدید شدن است .به زودی شب از راه می‌رسد. با این حال نباید نگران شد. زیرا شب نیز زیبایی خاص خود را دارد.
ستارگان در آسمان ظاهر خواهند شد
انسان خردمند نه تنها دل‌بسته نمی‌شود، بلکه از همه چیز لذت می‌برد.
آخر: برقرار بمانید وراضی

sara دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 12:48

سلام....

جمله ؛ بودن در مسیر همانقدر زیباست که ...رسیدن به مقصد .... پس از مسیر زندگیت لذت ببر... ؛ را هوشمندانه در لفاف داستانی زیبا بیان کرده اند...... ممنون از نویسنده .... انتخاب کننده و ... مدیریت محترم

شنگین کلک دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:53

سلام
و سپاس از همطاف بانو و جناب غفوری . متن زیبایی بود با تعبیری دلنشین از موقیعت هایی که انسان ها در گیرو دار روزمرگی های زندگی تجربه می کنند . به گمانم من هم مدتیست دیگر چشیدن طعم لحظه های جاری را فراموش کرده ام یادم باشد امروز قدری از چیزهایی که دوستشان دارم لذت ببرم . در محله همساده ها گشتی بزنم و نفسی تازه کنم . به گمانم در متن یک جایی بجای آبنبات مغزدار اشتباهاً از عنوان شکلات مغزدار استفاده شده است که قدری ذهن را از روال قبلی متن منحرف می کند . درهرحال برداشت زیبا و ماهرانه ای بود .

kamangir دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:35 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
هر کسی از کودکی هایش خاطراتی دارد که به عنوان بد یا خوب از آنها یاد میشود ، در کل این خاطرات هستند که زندگی ار میسازند و تفکر به آنها شیرین است !
ولی اغلب میبینم و البته خودمم سر دسته ی این گروهم که در امواج زندگی غوطه وریم و زمانی میخواهیم از زندگی لذت ببریم که دیگه یا دیر شده و یا دیگه مزه اش را نمیفهمیم .

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 11:20

سلام
نویسنده چقدر هنرمندانه ، از آبنبات مغزدار استفاده کرده برای اینکه به خواننده بگه :
به جای اینکه فکرتون دائما متوجه ی پایان قصه و تهِ تهِ هر ماجرا باشه (لحظاتی که شاید هرگز بهش نرسیم و تجربه ش نکنیم یا شاید اساساً آخر قصه ، اون چیزی نشه که ما براش نقشه کشیدیم ) از لحظه ی اکنون لذت ببرید و این لحظات نقد رو با فکر کردن به هیچ و پوچ به هدر ندید !
خیلی زیبا بود ... ممنون از جناب غفوری و همطاف عزیز

یادخاطرات دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 09:37

سلام

در مطب دندان پزشکی دیدم خود دکتر بدون رعایت نکات بهداشتی در حین کار مرتب چای میخورد ان هم با قند فراوان.
-------------------------------
این جمله جالب بود

....مکالمه ی هرروزمان این شده است که من یک چای بخواهم و او بگوید با قند یا نبات ؟ من هم بگویم هیج کدام . یک آبنبات معمولی لطفا .

دادو دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 09:21 http://www.dado23.blogsky.com

روزگار کودکی و دلخوشی های کوچکی که شادی های بزرگی خلق می کرد بخیر ، حالا از دلخوشی ها و ریخت و پای های بزرگ شادی های کوچکی بدست می آید...

یادش بخیر یک مغازه ای روبروی دبستان ما بود که کلا خرت و پرت می فروخت ، حالا چنین مغازه ای باشد بهداشت برایش حکم اعدام صادر می کند !! یک لواشک های خشک و خیلی ترشی هم داشت که آنقدر نمک به آنها می زدند که ده دقیقه ی اول فقط طعم نمک می داد ، بعد کم کم لواشک خیس می خورد توی دهان و به مزه ی خیلی ترش در حد اسید می رسید !! من و برادرم پول جیبی مان مشترک بود ، یک 5ریالی برای دو نفرمان ، گاه دو تا پفک کوچک می خریدیم و گاه یک پفک 5ریالی !! گاهی هم دو تا لواشک ... هر لواشک که حدود یک کف دست بود برای تمام کردن کلاس های آن روز کافی بود !! روزیکه لواشک می خریدیم تمام طول کلاس یا نمک می مکیدیم و یا اسید قورت می دادیم !! با این حال یادش بخیر...

یکبار از آنجا می گذشتم ، آن مرد هم خیلی پیر شده بود ، رفتم داخل و گفتم : " ما وقتی اینجا ابتدایی می خواندیم هی می آمدیم برای خرید آن لواشک هایی که از نمک زیاد به رنگ سفید می زد ، هر از گاهی هم از آن شکلات ماهی ها یکی دو تا را کش می رفتیم (!!) یادم نیست چند تا برداشته بودم ولی حاضرم هر چقدر بخواهی بدهم تا حلالم بکنی ... " بنده خدا خندید و گفت : " نوش جانتان ؛ اگر آن وقت می دیدم یک گوشی ازتان می کشیدم حالا که ندیده ام حلال حلالتان ... "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد