همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

باران پاییزی

آقای علی امین زاده ، در یک روز بارونی، به جای اینکه مثل خیلی ها پشت پنجره بایستند و شعرهایی با مضمون بارون رو زیر لب زمزمه کنند، ترجیح دادند بدون چتر، برن زیر بارون و خیس بشن.... با هم دلنوشته ی زیبای آقای امین زاده رو می خونیم.


-مهندس داره بارون میادآ!

هر چند خودم موقع انگشت زدن و ثبت ساعت خروج داشتم از در نیمه بسته ی شرکت این صحنه را می دیدم اما عین آدمی که احساس پنجگانه اش از کار افتاده باشد، از این حرف نگهبان شرکت ابراز شگفتی کردم.
چهره اش آشکارا نگران است. مثل یک پدر دلسوز، ناراحت خیس شدن من بود. البته سنش این اجازه را نمی داد که حتی با سنگین ترین گریم ها هم بتواند نقش پدرم را بازی کند اما احساس پدرانه را خوب داشت بروز می داد.
-اشکال نداره! امروز دوبار دوش می گیرم: یکی توی راه و یکی توی خونه!
لبخند ناباورانه ی نگهبان و پوزخند من آخرین دیالوگ کاری آن روز بود.
بیرون آمدم. تندتر از آنی است که انتظار داشتم. صبح، هوا نیمه آفتابی بود و من هم مغرور از هواشناسی خودم، بدون بارانی آمدم. هیچ وقت از چتر خوشم نمی آمد. خیس شدن زیر باران را دوست دارم! وقتی دانه های باران روی پوست صورت یا لابلای موهایت می نشینند و تضاد دمایی شان باعث قلقلک شدن تو می شود! یک لذت ناب! من هیچ وقت چتر نخریدم.
امروز همه چیز دست به دست هم داده تا نمایشنامه ای بر اساس شعر سهراب سپهری فقید را واژه به واژه زیر باران اجرا کنم. از کوچه ی شیبدار شرکت که پایین می آیم گاهی خودروها سریع و تند از کوچه عبور می کنند. به تجربه دیده ام وقتی باران می بارد خودروها تندتر می روند. شاید راننده ها ناخودآگاه حس می کنند در حال خیس شدن هستند!
اینجا باید بالرین شوی! به سرعت، با ریتم همنوایی حرکت این خودروها و آب جاری در وسط کوچه هماهنگ شوی و در لحظه ی مناسب بچرخی یا بایستی یا پناه بگیری وگرنه آنچنان غسل تعمید داده می شوی که کلاً مذهب و مسلکت مادرزادی ات عوض خواهد شد!
دلم بچگانه و شیطنت بار می خندد! ماشینهایی که متکبرانه از کنار من گذشته اند به ترافیک کور خیابان اصلی رسیده اند و در انتهای کوچه پشت سر هم صف کشیده اند. در خیابان اصلی، ماشینها با حداقل فاصله ی قابل اندازه گیری با سیستم متریک نسبت به یکدیگر ایستاده اند. بخار دود خروجی اگزوز آنها در هوای مرطوب قابل رویت است و تابلوهایی پست مدرن از تعادل بصری را ترسیم می کند. بازتاب نورهای سفید و قرمز، شکسته در زیر رگبار باران، با رقصی بی قاعده، نورپردازی مدرن ترین گالری های هنری را برای این تابلوها جلوه گر می سازد. درختانی از بخار در گردابه هایی نورانی. بسان قهرمانان افسانه ها باید این جنگل جادویی را پشت سر بگذارم.
نفس بی توقف باران، بسان غرولندهای منفی باف ترین آدمها، تمام نشدنی است. اینجا، عشق محک می خورد. آیا غرولندها تو را از عشق پیشمان می کند یا هنوز عاشق می مانی؟ سرعتم را در پیاده رو بیشتر می کنم. پیاده رویی نیمه تاریک که در آن با لطف نور خودروهای خیابان، به سختی، پراکنده عابرانی را که از روبرو می آیند تشخیص می دهم.
عابران، وحشت زده می نمایند. انگار اژدهایی در شهر آمده و آنها بی اعتنا به آنچه در اطرافشان می گذرد، گریزان برای نجات جانشان هستند. به خودرو ها نگاه می کنم.
برخی شیشه ها کدر و بخار گرفته و برخی شفاف. درست عین افکار آدمها. سرنشینانی منتظر، که اکثراً نور سرد موبایلها یا تبلتها صورتشان را روشن کرده است.
حتماً دارند از مناظر عکس می گیرند: من و باران، باران پاییزی، شعرهای سهراب سپهری یا هزاران متن رمانتیک دیگری که در مورد باران فراوان است قطعاً در حال کپی شدن و ارسال در شبکه های اجتماعی آنلاین است. احساسی سرد از گرمترین بارقه ی لطف الهی.
از عاشقانه های زیر باران سروده ها رد و بدل خواهد شد، خاطره های قدم زدنهایی زیر باران که هرگز انجام نشده، تکریمهایی از نوازش های باران که هرگز بر صورتها ننشسته، ابراز عشقهایی به باران که هرگز از دل نگذشته. انسانهایی که هرگز وجودشان تسلیم نوازش باران نشده. انسانهایی که نخواهند نوشت و تنها کپی خواهند کرد.
متن ترانه هایی که خاطرات قدم زدن زیر باران را روایت می کند به سرعت تارو پود شبکه های اجتماعی را در می نوردد. پناهجویانی که از مبادای عشق باران گریزانند لاف وفاداری خواهند زد. خوانندگان آنها بر این احساس بزک شده غبطه خواهند خورد و آنان نیز در زمان مساعد، از پناهگاهی محکم و نفوذ ناپذیر در برابر عشق باران، پاسخهایی عاشقانه تر منتشر خواهند کرد تا معصومیت باران زیر نقاب تزویر محو شود.
و باران می بارد. همیشه معصوم. همیشه عاشق. معصومیت و عشقی باران وار است که جهان را بهاری خواهد ساخت.


*************************

نظرات 12 + ارسال نظر
من لی لی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:09 http://manlili.blogfa.com

فقط می تونم بگم متنتون عالی بود همین!

شهرزاد یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 11:20 http://sodayeyeksaye.blogfa.com/

متن خوبی بود.... لذت بردم

مهشید سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 12:55

چقدر با احساس
" خیس شدن زیر باران را دوست دارم ! من هیچ وقت چتر نخریدم "
الان جا داره بگم مثل همیشه عااااالی
ولی همیشه برای متنای احساسی ارزش بیشتری قائل بودم و
میگم : از همیشه عاااالی تر
خدا قوت

سارا... سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 16:25

سلام...

یاد جوانی ها بخیر... چقدر میرفتم زیر باران و برف... یادمه پدرم منعم می کردند ... میگفتند مریض میشی .... اما یواشکی میرفتم روی پشت بام... زیر بارش شدید باران.... اونقدر می ایستادم که تا مغز استخوانم خیس خیس میشد....

اما حالا از یک نم بارون هم می ترسم ....... و برف را هم ترجیح میدم از درون یک دژ محکم و گرم ... فقط نگاهش کنم!
ممنون از متن بسیار زیباتون

علی امین زاده دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 08:18 http://www.pocket-encyclopedia.com

ممنون از لطف دوستان. هر چند فعلاً سایتم مشکل پیدا کرده اما تا فرصت بشه به وبلاگهای دوستان سر می زنم.

باز هم از لطفی که داشتید متشکرم. ایشالا بیاییم تو پستهاتون جبران کنیم!

عبدالحسین فاطمی دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 08:18

و باران می بارد. همیشه معصوم. همیشه عاشق. معصومیت و عشقی باران وار است که جهان را بهاری خواهد ساخت.

ناهید یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 18:17

سلام جناب امین زاده

با اشاره ی جالبی که به شبکه های اجتماعی نمودید ، به خوبی نشان دادید که اکثر احساسات ناب بشری در میان هیاهوی شبکه ها گم شده و طبیعت هم رنگ و بوی واقعی خود را از دست داده و همه چیز حالت تصنعی به خود گرفته و متاسفانه منیت آدمی نیز بر حقیقت عشق و رسالت بودن سایه افکنده.، حتی باران هم پشت ماسک مجازی، شادابی خود را پنهان کرده !!!
به هر حال متن زیبا و لطیفی نوشتید ، ممنون از این که با نوشته ی خوبتان اجازه دادید که ما هم در زیر باران با طراوت با شما همراه باشیم:

سهیلا یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 18:00 http://rooz-2020.blogsky.com/

مریم جان سلام بانو
چرا وبلاگتو نابود کردی عزیز جان؟

سلام سهیلا بانو خوبید؟
یاد دوست عملا راکد و غیرفعال بود برای همین زدم فرررررررررتش کردم و بعد با خیال راحت یک آخییییییییییییییش بلند گفتم
لطف کنید یاد دوست رو از بین لینکهاتون حذف کنید
ممنون که به یاد من و یاد دوست بودید

سهیلا یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 17:59 http://rooz-2020.blogsky.com/

چه پست سراسر احساسی و زیبا و دلنشینی...
دست مریزاد آقای امین زاده ی گرامی...
همچین باخوندنش قلبمون هم بارونی شدو حاصلخیز برای جذب مهربونیها....
احسنت...

سهیل یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 12:41 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام ووقت بخیر
زیبا و لطیف همانند خود باران
چه توصیفات زیبایی از پیاده روی در کنار خیابان و قرو فمیش آمدن برای جلوگیری از خیس شدن حاصل از عبور ماشین ها تا تابلو پست مدرن و مخصوصا آدمهایی که صورتشان را نورسفید موبایل و تبلت پوشانده و . . . .
لذت بردیم و امیدوارم که بارانی زیبا نصیب همگی شود که لذت ببرند

دادو یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 11:13 http://www.dado23.blogsky.com

سلام
خاطره ی قدم زدن در زیر باران زیاد دارم ، البته قدم زدن زیر بارش برف را یشترتر دوست دارم ...

یکبار داشتم زیر باران قدم می زدم که بارش شدیدتر شد و بعد کمی شدیدتر ... من فاصله ی زیادی با خانه نداشتم و تقریبا خیس آب بودم ، برای همین قدم زنی ام را ادامه دادم ...
زیر تابلوی یک فروشگاه یک زوج خیلی مسن ایستاده بودند ، وقتی فاصله ام با آنها کم شد شنیدم که پیرمرد به همسرش گفت : " جووونیه دیگه ... " وقتی داشتم از مقابلشان رد می شدم همسرش به من گفت : " خودت را نشکن ( سَرِ حرفت بمان ! ) ، همینطور ادامه بده ... "

مریم یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 10:08

سلام
یک روز عصر جمعه، وقتی شال و کلاه کردم که برم پیاده روی، از پله ها که سرازیر شدم به نظرم آمد که موزائیکهای حیاط خیسند به تصور اینکه یک بارون نم نم داره می باره از راهرو بیرون آمدم پامو که تو حیاط گذاشتم دیدم بارون شدیده اما حتی یک لحظه فکر نکردم که برگردم خونه، آخه برای لباس پوشیدن کلی زحمت کشیده بودم! البته بدم نمیاد که برگردم خونه و چتر بردارم اما حوصله م نیامد و زیر بارون راه افتادم... برای اینکه به خودم دلداری بدم شعر سهراب رو زیر لب زمزمه کردم:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد‌
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید‌
عشق را زیر باران باید جست....
بعد از 5 دقیقه بارون شدیدتر شد اما من همچنان ابرام کردم و به پیاده رویم ادامه دادم و در همون حال به اطرافم نگاه می کردم، ماشینها رو می دیدم که به سرعت زیر بارون می رفتند و آب رو به سر و روی مسافرانی که منتظر تاکسی ایستاده بودند می پاشیدند و رهگذرانی رو دیدم که به جای راه رفتن می دویدند تا زودتر به مقصد برسند خیابون خلوت خلوت بود
...تا اینجا مشاهدات من با شما یکیه اما متاسفانه من از اینجا به بعد از شما جا موندم و حتی یک لحظه یاد کاربران شبکه های اجتماعی نیفتادم که تو خونه های گرم و نرمشون و بدون اینکه خیسی و زلالی بارون رو حس کنند، دارند تند و تند متن ها و شعرها و عکسهای بارونی می ذارند و در حالی که اه می کشند می نویسند که بارون اونا رو عاشق تر و شیداتر از همیشه کرده!
جناب امین زاده. این پست تون خیلی خیلی به من چسبید ...بیشتر اون قسمت آخرش از این به بعد هر وقت که بارون بباره و تو شبکه های اجتماعی شعرها و عکسهای بارونی ببینم یاد شما و این پستتون می افتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد