همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

مََثَل ها و برداشت ها ...


مَثَلها و داستانک ها و ... از مقوله های فرهنگی هر قوم هستند که برای تسهیل در رساندن مطلب و اشارات ملیح و یا تذکرات صریح بکا رمی روند ؛ بکار بردن این مقوله ها ، اگر بجا و بموقع باشد امتیازی در فن بیان محسوب شده و لقمه های جویده شده ی پیشنیان برای استفاده بهینه آیندگان می باشند. این داستان ها و مَثَل ها در میان اقوام مختلف بصورت نسل به نسل منتقل شده و دراین انتقال گاه دستخوش تغییراتی می شوند و در برخی موارد قالب مَثَل با محتوائی معکوس و یا محتوا با قالبی تغییر یافته ، جایگزین می شود.


چند وقت پیش یکی از همکاران در ضمن سخنرانی غرائی که بدلیل عزل و نصب های غیر دلخواهشان داشتند به یک مثال فرهنگی از این دست اشاره کردند که " چراغ ما خاموش شد و چراغ فلانی روشن شد !! " و منظورش از بیان این مَثَل این بود که موقعیت اش از دست اش خارج شد و این موقعیت کاری به شخص دیگری رسید ... من یک تذکر آئین نامه ای دادم که خوب نیست یک مَثَل را تفسیر به موقعیت خودش می کند !! این مثال را وقتی می زنند که موقعیت خوب نصیب آدم شده و موقعیت بد نصیب دیگری شده باشد !!


با توجه به وجود چراغ و فعل روشن شدن که نشانه ی مثبت بودن است ، بیکباره موجی از توجیهات بسیار منطقی راه افتاد و هر کدام از همکاران حاضر سعی داشتند تا ثابت کنند که مورد مصرف صحیح این مثال همین شرایط است و من دقیقا مانند قیافه ی مستشار در سریال " قهوه ی تلخ " فقط تماشا می کردم  !! بعد از اینکه جریان فتنه فروکش کرد و جمعیت حاضر از به کرسی نشاندن و گرفتن تائیدات همدیگر فارغ شدند ، گفتم : " قانون کپی رایت که در کشور ما ، برای اکثریت افراد ، موضوعی بیگانه و خارج از فهم است ، می گوید یک مَثَل را باید بر اساس داستانی که دارد و بر اساس نظر سازنده اش استفاده کرد !!  شما اگر موضوعی را با قالب یک مثال قدیمی و نه محتوای آن همسو دیدید ، از نظر قانون کپی رایت حق ندارید استفاده بکنید ، مگر اینکه روال حقوقی دیگری را دنبال بکنید !! " و در ادامه داستان مربوط به این مَثَل را ذکر کردم تا بدانند توجیه منطقی چراغ و روشن شدن و وجهه ی مثبت آن را قبلا یک وجهه ی منفی با نام شب از بین برده بود !! و داستانِ مَثَل از این قرار بود:


مردی روستائی گاوی داشت که گذران زندگی اش از محل شیر آن گاو بود ، این گاو سودمند یک ایراد اساسی داشت و آن اینکه  شبها بیدار می شد و سر و صدا می کرد و مزاحم خواب مرد روستائی می شد و مرد بیچاره مجبور بود چراغ روشن کرده ( روشن کردن چراغ یک کار سخت بود و مثل امروز با زدن یک کلید عملی نمی شد !! ) و سراغ گاو رفته و برایش کمی علوفه و نازکِشی بکند و برگردد ...


این داستان ادامه داشت تااینکه مرد روستائی ، از این رفتار گاو ، جانش به لبش رسیده و قصد فروشش را می کند ، او را به بازار برده و ضمن تبلیغ میزان شیری که هر روز می دهد ( مثل تبلیغات های امروزی که فقط جنبه های مثبت را پررنگ می کنند و ایرادها در زمان استفاده مشخص می شود ! ) گاو را به قیمت خوبی می فروشد و موقعی که داشت پول گاو را می گرفته به خریدار می گوید " یاندی سنین چیراغین ، کئچدی منیم چیراغیم " ( چراغ تو روشن شد و چراغ من خاموش شد ) ... خریدار هم شاید در همان لحظه مثل همکارهای ما فکر کرده بود و آن را نشانه یک معامله  ی خوب تلقی کرده بود !!


 شب هنگام ، وقتی صاحب جدید گاو می خواست بخوابد ، صدای گاو از طویله بلند شده و آنقدر ادامه داشت که مرد مجبور شد چراغ روشن کرده و سری به طویله بزند و به گاو سرکشی بکند ، موقع بیرون آمدن از طویله چشمش به خانه ی صاحب قبلی گاو افتاد و دید چراغ خانه اش خاموش است و تازه دوزاری اش افتاد که منظور آن مرد از گفتن جمله ی " چراغ تو روشن شد و چراغ من خاموش شد !! " چی بود !؟

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ثمین چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 23:05

سلام عرض میکنم درود بر شما که اینقدر با وفا هستید ودوستانی که به خواندن نوشته های زیبایتان عادت کرده اند را دچار فراق نکردید.متاسفانه بقیه دوستان که آنها هم به منزله استادی از آنها می آموختیم ماشاالله در پیچ وخم مشغله های ..از دوستانشان بریدند وحتی ماهی یکبار هم ..دریغ..بهر حال باز هم از شما عزیز بزرگوار ممنونم .موید وموفق وپیروز باشید.

سلام
شما لطف دارید د رحد باران
وفا مقوله ی خاصی است ، این کمی منظم بودن و مقید بودن به چارچوبی ست که پذیرفته ایم

kamangir چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:55 http://ranandegan.blogsky.com

مدتها بود از فیض ، بروز شدنتان محروم بودیم حال مشعوف .
واقعا اعتراف میکنم جناب دادو که من هم مثل همکاران شما فکر میکردم ، حال آنکه امروز فهمیدم کاملا برعکس بوده و ممنونم از بروز رسانی و دانستنی جدید .

سلام
ما همیشه در نوبتی که برایمان منظور کرده اند بروز می شویم ...
لطف دارید

علی امین زاده یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 16:34 http://www.pocket-encyclopedia.com

بسیار جالب بود. نمی دانستم.
خواه ناخواه وقتی عامه ی مردم یک واژه را به منظور خاصی به کار ببرند معنی واژه عوض می شود. اگر درست یادم بیاید قراضه هم معنی بدی نداشت اما خب....

مسلماً بهتر از من می دانید بعضی الفاظ که امروز به اسم حرفهای زشت دبستانی و بچه گانه مطرح می شوند معنی وحشتناکی دارند که اگر گوینده معنی آن را بداند شاید هرگز استفاده نکند.

به نظرم همچین مسایلی فقط با مطرح شدن، تکرار و یاد آوری می تواند حل و فصل شود. ممنون از مطرح کردن! تکرار و یاد آوریش هم با همه ی خواننده ها!

سلام
مسایل فرهنگی خیلی بی دغدغه در حال تبدیل از صورتی به صورتی دیگر هستند و متاسفانه برخی اوقات ، بعضی افراد از سر دلسوزی انحرافات را ثبت و ماندگار می کنند و آن اشتباهات می شود مرجعی برای مراجعه عموم !!

نگین یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 15:18 http://parisima.blogfa.com

بقول همطاف بانوی نازنین سلام سلام بر همساده های بزرگوار و سلامی ویژه خدمت همشهری گرامی جناب دادو بابت این مطلب روشنگرانه !

آقا یادم میاد سالها قبل که در شهر مادری زندگی میکردیم، یکی از فامیل آقا پسرش رو داماد کرد
این آقا پسر از خصائل اخلاقی بسیار خوبی برخوردار و خلاصه نمونه کامل یک جوان فهمیده و سربراه و با اخلاق بود که تقریباً هر دخترخانمی آرزو داشت همسری مثل ایشون داشته باشه!

شب عروسی مادر داماد برگشت و به صورت نیمه جدی نیمه شوخی به مادر عروس گفت:
"خوش حالیزا، گئشدی بیزیم چیراغیمیز، یاندی سیزین چیراغیز"
(امیدوارم درست نوشته باشم)
(یعنی: خوشا بحالتان، چراغ ما خاموش شد و چراغ شما روشن- مترجم!)

مادر عروس خانم هم از ته دل خنده ای رضایتمندانه کرد و گفت:
ما خانوادگی از همون اول اقبالمون بلند بوده !

الان باید برم بگردم اون دو تا خانم رو پیدا کنم و بگم:
خانمهای محترم! اصل ماجرا اونی نیست که شما فکر میکنید

به هر حال ممنون بابت این مطلب مفید و ممنون که اطلاعات اشتباه ما رو تصحیح فرمودین ...

عمر با عزت و سلامتی و آرامش برای همه شما عزیزان آرزومندم

سلام بر شما نگین بانوی وبلاگستان ...

ما یک دایی داشتیم که زیاده از حد غربت نشین شده بود ولی همیشه باندازه و خوب و باکلاس حرف می زد ؛ همیشه می گفت بکار بردن مثل ها و عبارات نغز خوب است و اگر بجا بوده باشد بهتر است !!
این خانم ها از قالب مثل نهایت استفاده را برده بودند !!

همطاف یلنیز جمعه 25 تیر 1395 ساعت 22:33 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
عجب! خداییش منم نمی دانستم این مثل چنین روایتی داشته
و
اینکه برداشتها متفاوت و گاه متضاد است، عمری دراز دارد
در جملات حکیمانه بزرگانمان هم فراوان داریم از اینگونه برداشتها مثلا درباره سکوت هم مدح داریم هم ذم
.
برقرار بمانید و راضی

سلام
بهرحال باید بر اساس شنیده ها زود تعصب نشان نداده و بقدر استفاده یقه چاک کرد !!

مریم جمعه 25 تیر 1395 ساعت 17:04

ممنون و سپاسگزار از شما و همطاف بانو که چراغ همساده ها رو روشن نگه داشتید
البته این چراغی که گفتم ربطی به ضرب المثل شما نداره

سلام و تشکر ...
اتفاقا خیلی هم مربوط است

مریم جمعه 25 تیر 1395 ساعت 17:01

سلام
پس جلسه ی تودیع و معارفه رو تبدیل کردید به کلاس آموزش!
من تا الان این ضرب المثل رو نشنیده بودم اگر یک زمانی می شنیدم استنباطم همین چیزی بود که همکارانتون گفتند یعنی فکر می کردم این ضرب المثل زمانی به کار می ره که کفه ی ترازو به نفع حریف سنگین تر می شه.
ریشه ی ضرب المثل خیلی جالب بود.
ممنون ...امروز یک چیز تازه یاد گرفتم

سلام
دقیقا منظور من هم همین بود ، مخصوصا سیاستمداران از ظاهر این قالبها برای فریب استفاده می کنند و سر آخر مفهوم اصلی را مستندا رومی کنند !!! مثلا ضرب المثل " نابرده رنج گنج میسر نمی شود "همیشه به درد یک سیاستمدارمی خورد!! تا رنج دوران حکومتش را توجیه بکند، ولی متاسفانه هیچگاه گنجی پیدا نمی شود !!!

جهانمردی جمعه 25 تیر 1395 ساعت 16:42

اول سلام وخسته نباشید امابعد باباشما که مارا نیمه عمر کردید از بس آمدیم وسر زدیم ودرسی برای تدریس نکردید و مارااز بیانات شیرینتان مستفیض ننمودید دستتان درد نکند مثل همه نوشته هاتان زیبا وخواندنی بود مثل همیشه..ما منتظریم زود به زود تر بیایید . ممنون

سلام از شما خواننده ی گرامی ...
جهان سوم است دیگر ... ما هم زحمت نوبت خودمان را می کشیم و هم جور شماتت دوستان را می شنویم ...
درس و تدریس کدام است برادر ؛ شما لطف زیاده دارید !! اینها بازنشر مسایل فرهنگی هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد