همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

چه دانم ؟

 

 

به شب انتظار می مانی !

آشنا...

پرسکوت ...

پرمعنا...

 

به شب انتظار می مانم !

سرد و...

خاموش و...

خسته و...

تنها

 

به نسیم بهار می مانی !

خنک و...

پاک و...

تازه ...

بی پروا

 

به نسیم بهار می مانم!

ناشی و...

کال و...

واله و...

شیدا

 

به دل بی قرار می مانی !

پرتپش ...

پر ز شور ...

پرغوغا

 

به دل بی قرار می مانم!

پر شرر ...

پرخطا و...

پرسودا...

 

به گل روی یار می مانی !

با صفاو...

لطیف و...

بس زیبا

 

به گل روی یار می مانم !

خجل و...

شرمگین ...

ز باورها

 

به غم روزگار می مانی !

ماندگار و...

قدیم و...

پابرجا

 

به غم روزگار می مانم!

وحشی و....

ترش رو...

پر از اما

 

من چه دانم ...

تو کیستی ؟

من که ؟

تو خدائی ومن...

ندارم هیچ...

جز امیدی به

رویش فردا


عبدالحسین فاطمی

لاله گوش های جویده شده !

فکر میکنم  از لحاظ دسته بندی چهره آدم ها یک مجتهدم برای خودم , بنابراین هر اندازه هم تلاش کنید؛ خارج از این قواره ای که الان برایتان می نویسم هیچ استدلالی را قبول نمی کنم چون صاحب کرسی محسوب می شوم در دانشگاه  پستی و بلندی های زندگی و البته استحضار دارید که شما تا زمانی که مقلد من نباشید مکلف به قبول قول من نیستید اما مقلد که شدید تکلیف روشن است... !

بگذریم ...

بعضی آدم ها از بس دندان هایشان بزرگ است که جای زبان شان را تنگ کرده و نمی توانند مثل بچه آدم حرف بزنند و مرادشان را بگویند .این دسته آدم ها قیافه شان به اسب آبی می ماند با این تفاوت که اسب آبی حداقل این قدر می فهمد که برای جبران نداشته هایش  , هیکل نتراشیده اش را زیر آب ببرد و کندی زبانش را با تیزی زیر آبی هایش جبران کند .

اما این آدم ها نه اینکه چینش دندان هایشان موزون نیست بنابراین در ادای حروف و کلمات و جملات هم بالا و پایین می زنند و در عین حال که توان اقناع ندارند آب دهانشان هنگام ادای کلمات حکم فواره و آب پاش را دارد و شنونده لحظه شماری می کند تا به نقطه پایان جمله برسد !!

بعضی آدم ها از بس دهانشان کوچک است جا برای دندان هایشان نیست وبازهم مثل بچه آدم نمی توانند بقیه را حالی کنند .

جنس زبان از گوشت است و مینای دندان بلای جان او. چرا که زبان نرم کجا و تیزی دندان تیز کجا؟ و نه اینکه  به حکم جبر این زبان است که باید به نوعی سازگاری پیدا کند با محیط اطرافش و در گردونه  اصطکاک منافع , ظفری به او نرسد ,نمی چرخد و نمی تواند بچرخد و می ماند از رسالتی که بر گرده اش گذاشته اند .

این آدم ها از لحاظ فک و صورت شباهت زیادی به خرگوش دارند ولی الزاما گوش هایی به بزرگی خرگوش ندارند .هرچند خرگوش هم نامش را مدیون خر است  .

خرگوش را خرگوش نامیده اند چون گوشش شبیه او بوده. .شاید باورتان نشود اما من ماه ها بلکه سال ها به این اندیشیده ام که اگر نام خر, خر نبود نام خرگوش چه می شد ؟ مثلا اگر نام خر فلامینگو می بود باید خرگوش را می گفتیم فلامینگو گوش ؟!!!

 

بگذریم ...

خر گوش حیوانی کم رو والبته  موزی است  . نشان به آن نشان که بارها دوستان در مورد جویده شدن همه قسمت های جویدنی خانه شان توسط خرگوشی که قرار بوده همدم بچه هایشان شود داستان ها گفته بودند برای مان . البته ؛ جبران محدودیت های  زبانی خرگوش به عهده گوش های تیز اوست وجناب خرگوش  به محض اینکه بفهمد در محیط اطرافش صداهایی مشکوک به گوش می رسد بر اساس قوانین علم مدیریت - شاخه مدیریت بحران- بهترین تصمیم را که همان فرار است اتخاذ نموده و جان از مهلکه به در می برد .

 

اما ...امان از آدم هایی که دندان و زبان شبیه خرگوش دارند و گوش خر گوش را ندارند و هی زور می زنند برای انجام محالی که جبر روزگار تحمیل کرده و می خواهند کوه را با سوزن بشکافند و نمی شود . اینقدر بدم می آید از این آدم ها , آدم هایی که نه توان خود را کشف کرده اند و نه پی به نقایص خود برده اند !!!

 

پس تا اینجا دو گروه داشتیم . گروه اول کسانی که دندان هایشان بزرگ است و مزاحم چرخیدن زبان آنها می شود و گروه دوم کسانیکه دهان شان کوچک است و جا برای زبان شان نیست .

 

شخصا از همه آدم هایی که فک شان در آفساید هست گریزانم ! کسانی که نیم رخ آنها شبیه قاعده پایین ذوزنقه می ماند . بنابراین لب های پایین شان هم الزاما از لب بالایی جلو زده است و گویی در چهره این آدم ها همیشه مسابقه دوی 100 متر در جریان است واجزای تحتانی صورت به آنچه هستند قانع نیستند .

جالب اینکه این گروه از لحاظ شکل دندان ها هم می توانند شبیه خرگوش باشند و هم اسب آبی !!!

تناقض آشکار این آدم ها در آرواره هایی است شبیه اسب ؛ بدون نجابتی که از هر اسبی انتظار داریم !!!

 

من فکر می کنم لانگ شات چهره اسب , با وقار و نجابتی که از او سراغ داریم صورتش را قابل تحمل می کند و گرنه کلوز آپ این موجود ,غیر قابل تحمل است و مشکلش با ارتودنسی فکین هم قابل جبران نیست و نیاز اساسی به فیس آف دارد اما وقتی همین مدل را در آدمیزاد بررسی می کنیم , می بینیم چه موجودات غیر قابل تحملی هستند آنهایی که آرواره ای زوار در رفته دارند و این نتیجه وراجی هایی است که نباید می کرده اند و کرده اند و این وراجی ها هم وسیله ای برای مخ زنی و متقاعد سازی دیگران برای انجام کارهایی بوده است که نباید انجام میشده !!!

 

بازهم بگذریم ....

 

هین الان که دارم برایتان می نویسم حداقل 5یا 6 نفر دارند در ذهنم رژه می روند ازاین ترکیب اخیر. این تیپ چهره ها که شهره دوز و کلک هستند چهره هایی شبیه اسب دارند و خصلت هایی عین روباه .

 

خیلی دوست داشته و دارم که با شیر در بیافتم .

حالا که سنم از 40 گذشته تازه می فهمم که چرا بچه ها شیر را دوست دارند .

خوب که فکر می کنم می بینم الان من هم شیرها را خیلی دوست دارم و این نشانه این است که یا من بر گشته ام به دوران کودکی چون آنموقع ها فرصت فکر کردن به شیر و پلنگ و ... نداشته ام یا بچه های دور اطرافم خیلی زودتر به سن 40 رسیده اند .

شاید یکی از دلایلی که شیرها را دوست داشته ام و نمی دانستم این بوده که شیر ها به حواشی کاری ندارند و بی شیله و پیله اگر قرار بر دریدن کسی داشته باشند به سویش هجوم می آورند و مردانه گلویش را می فشارند تا از رمق بیافتد و می نشینند روی سینه اش و مثل بچه آدم همانجا وسط میدان بند بندش را از هم می درند و می خورندش .

همه هم از اطراف نگاهش می کنند و دلشان به حال شکار می سوزد که دیدی طفلکی را چطور گرفت و خفه کرد و خورد ؟؟!؟

اما دریغ و امان از روزی که به دست خرگوشی شکار شوی و  او هم نه اینکه رسم شکار را بلد نیست بنشیند و زنده زنده لاله گوش ات را بجود !!
اسبی آبی تورا از نفس بیاندازد و یا اسبی برایت ادای روباه را در بیاورد ... امان از آن روز که نه کسی حالت را می فهمد و نه کسی به روزگارت گریه میکند .

شاید هم طعن و کنایه ها بشنوی که  چرا خرگوشی تو را دریده و یا اسبی آبی تو را در ماراتون حیله شکست داده و بدتر اینکه اسبی کلاه سرت گذاشت !!!



کیستیِ من !

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام

 

مشغله اصلی بنده و اساسا چیزهایی که برایم دغدغه ایجاد می کنند ، بعد از پایان وقت اداری ، تازه شروع می شود و عمده استرس ها و بی خوابی ها و بدو بدوهای من مربوط می شود به اوقاتی که یا همه در حال استراحت هستند و یا کنار خانواده مشغول گذران زندگی روزمره شان می باشند .

جالب تر و شاید عجیب تر برای شماها این باید باشد که از این همه صرف انرژی و استرس و ریسک های بسیار بالایی که از قِبَل ِ این فعالیت ها متحمل می شوم  هیچ انگیزه مادی و مالی را دنبال نمی کنم و به عبارتی ساده تر پشیزی عایدی مالی از این بابت ندارم که هیچ ، بلکه باور بفرمایید اگر فقط بخشی از این اوقات را صرف اضافه کاری در محل کار خودم می کردم شایداز لحاظ مالی عایدی خوبی داشتم ؛ لیکن باخود می گویم وقتی نیاز مالی آنچنانی ندارم چرا باید دنبال دغدغه هایم نباشم و چرا کاری نکنم که اگر فردا از من پرسیدند چه کردی ، جوابی نداشته باشم .دغدغه هایی که برای شخص خود بنده نیست .

یادم نمی آید کمتر از 100 هزار تومن فیش موبایل داشته باشم و حتی تعداد تماس هایی که گرفته می شود و همین طور مدت مکالمه ها تاحدی است که بعضا آرامش و آسایش خود و خانواده ام را دچار اختلال می کند .

سال هاست به همسرم می گویم  این کاری را که الان در دست دارم به نتیجه برسانم دیگر همه چیز را تعطیل می کنم و مثل بچه آدم بعد از وقت اداری می آیم خانه و زندگی عادی مان را ادامه می دهیم اما هر بار او لبخندی می زند و با زبان بی زبانی می گوید : می دانم ... نمی شود !!

پدر و مادر همیشه نگران بچه هایشان هستند . خدا همه پدران و مادران را سلامت نگه دارد و آنهایی که مرحوم شده اند بیامرزد . پدر و مادرم تقریبا هر بار که می را می بینند می گویند بازم که چشات قرمز شده ؟ قصه موهای زود سفید شده ام برای آنها شده معما ؟! هر بار هم که برایشان توضیح می دهم تا نگران نباشند آخرش می گویند می دانیم و دعایم می کنند و بار دیگر روز از نو و روزی از نو .

می دانم که الان همه شما در ذهن تان از می پرسید که اخر چه کاره ای که اینهمه از مشغله های غیر شغلی ات دم می زنی و اصلا این کارها به تو چه ربطی دارد ؟

واقعیتش این است که من نه دلواپس آخرت دیگرانم و نه می خواهم به زور همه را به بهشت ببرم و نه کلید تدبیر در دستان من است اما از دوران نوجوانی یعنی از زمانی که فکر کرده ام می توانم کاری را برای دیگران انجام دهم ، انجام داده ام ، کارهایی که هیچ ردپایی از من نباشد .

واقعیتش این است که در ایران ما  بعضی از کارها هستند که متولی ندارند . کارهایی که باید انجام شوند ولی هیچکس صاحب ان نیست اما همه مدعی آنها هستند .

·         وقتی دوران دبیرستان بودم بعد از اتمام شیفت درسی ام راننده نیسانی می آمد و با او می رفتم  به یکی از روستاهای دامنه سبلان ، مسیر آنقدر صعب العبور و برفی بود که مثلا یک پنجم منتهی  به روستا رو تراکتوری می آمد و نیسان را به صورت یدک کش می برد تا دم در کدخدا و من یک بچه دبیرستانی بودم که بعد از تدریس در روستاها شب را در خانه کدخدا می ماندم و صبح باز هم همان نیسان مرا به مدرسه می رساند (هنوز هم مهربانی و محبت و بزرگمنشی آن کدخدا را به یاد دارم )

·         بعد از آن نزدیک به 8 سال در یکی از محلات حاشیه شهر به اتفاق دوستانم بچه های آن منطقه را گرد آوردیم و آنچه در توان داشتیم گذاشتیم و خدا رو شکر می گویم که الان بسیاری از آن بچه ها موفق هستند (هنوز هم رخت خواب من در آن کانون فرهنگی مانده چون اکثر شب ها را همانجا می ماندیم از بس کار داشتیم )  

·         بعد از آن دامنه کار ها را گسترش دادیم و برای بسیاری از بچه های شهر برنامه می گذاشتیم ( هیچ یادم نمی  رود که وام دانشجویی مان را خرج اردوهای بچه ها می کردیم و سال ها قسط آن را دادیم )

·         بعد از  آن در محافل دانشگاهی در مورد رسانه و جنگ نرم و ... سخنرانی داشته ام در سال 92 طبق آماری که دارم برای 30 هزار نفر سخنرانی داشته ام و قسم می خورم حتی یک جلسه را بدون مطالعه عمیق و آمادگی کامل نرفته ام و جالب تر اینکه بعد از جلسات تازه سیل پیامک ها و و ایمیل ها و ... کارهای دیگر با چهره های جدید شروع می شود و بر حجم کارهایم افزوده می شود .

·         همین الان مدیریت 3 سایت سراسری و یک سایت بین المللی را باتفاق یک تیم 12 نفره کاربران انجام می دهیم و این تنها بخشی از کارهای روزمره و بعد از وقت اداری بنده است .

 

به نظرم آرامش و آسایش داشتن در شان یک مرد نیست اینکه کسی هیچ دغدغه ای جز شکمش نداشته باشد این خیلی بد است با اینکه همیشه در حسرت یک حالت رها شدگی و آرامش هستم و خیلی دوست دارم اوج لذتم برنده شدن تیم مورد علاقه ام یا باختن تیم حریف باشد .

اینها تازه کارهایی هستند که قبل از ساعت 12 شب مشغول آن هستم و بعد از آن تازه جلسات شبانه  و شبکه های اجتماعی و... شروع می شود .


به نظر شما من زندگی می کنم ؟


من فکر می کنم اگر درزمان جنگ واقع می شدم حتما می رفتم جبهه . برای همین این عرصه ها را هم جزو جبهه هایی می دانم که ما درگیریم و باید برای به دست آوردن آرامش فرزندان میهن ام  از خودم سلب آسایش کنم .


پی نوشت :

* این جمع جزو جمع هایی است که اختصاص به خودم دارد و برای خودم و دوستانم و برای زندگی شخصی خودم انتخاب کرده ام

* اشهد بالله هیچ قصدی از گفتن این حرف ها جز درد دل با شما ندارم و بهانه ای بود برای تخلیه خودم