همساده ها وبلاگی گروهیست با حدود ده نویسنده ثابت و شما وبلاگ نویسی که به اینجا تشریف آوردید و قدم روی چشم ما گذاشتید. اگر مایل به مشارکت در انتشار مطالب این وبلاگ بودید می توانید متنی بنویسید و از طریق تماس با همساده ها (واقع در نوار سمت راست وبلاگ) آن را برای هیات مدیره همساده ها بفرستید تا به ترتیب و با اسم شما و وبلاگتان، منتشر شود .ما همگی همساده ایم. همسایه های وبلاگی
ادامه...
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟! شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. – با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. – پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند " رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است" شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ دانی که پس از مرگ چه باقی ماند عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
مطلبی از صفحه فریدون نصرتی، مشاور مدیریت افکار عمومی در فـیس بـوک:
مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده در مورد افزایش نرخ بنزین , کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب میخوندند , کلاس میرفتند , فکر میکردند , و نگاهشون رو به زندگی تغییر میدادند , خیلی سریع تر نتیجه میگرفتند . تمام کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد. عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری میکنند . شعر نو مینویسند و زیرش نام مولانا را میگذارند میگویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و میفرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند. ا جمله ای از جلال آل احمد را بر میدارند نام صادق هدایت زیرش میگذارند . یا از مجلات و صفحات زرد , جملات زرد بر میدارند نام کوروش را بر آن میگذارند و در میان مردم شیوع میدهند . شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های پرورش احمق شده است . خودمان از خودمان در حال ساختن احمق هایی هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمیدانیم. فقط ژست و فیگور میگیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم . حتی به خودمان زحمت نمیدهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحب کیست . اجازه میدهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.امروز در گروهی که کار تخصصی میکند مطلبی میبینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود . ملت هم کف و دست و هورا میکشند که آفرین . جلل الخالق ! آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چادر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند ! یعنی شب جمعه نمیتوانند بروند ؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند ؟ گاهی انسان ناامید میشود از وضعیت موجودی که در جامعه میبیند. شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت , افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی , عریان کرد تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند . وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند , کافیست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها , مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند. نمیدانم کی میخواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم و کمی کتاب بخوانیم , مطالعه کنیم , کلاس برویم , و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم . حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم . دوستان من , عزیزانم , مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند . مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است . اگر میخواهید ثروتمند شوید , اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید , اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید , اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود , هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید , کلاس بروید , و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد . جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند , فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است. البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمیشود ! تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمیکنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده میکنیم . و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است . دوست من , عزیز من , جان من , مملکت یعنی برآیند من و تو . یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو . وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی , یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره , میخواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم , چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود ؟
.تحلیلی بر رفتار و کردار امروز اکثر جامعه مدنی ایران فرهنگِ سهخطی! ❗️⭕️❗️
جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست؛ جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف، فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد: جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی»! . ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگونو و شرکتهای هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است. فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان!... فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است؛ پس یا بیخیالاش بشو! یا سراغِ میانبُر بگرد! . فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند، ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند! . برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه!... طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم! با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی!...» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و... یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست. . جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه؛ سه خط استتوس برایاش بس است. در دوستی؛ از آشنایی تا تختخواباش نیم ساعت طول میکشد. در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد. در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست. در کار؛ از فقر تا ثروتاش یک اختلاس فاصله دارد. در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد. در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است! . فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را –که طولانیتر هم هست- ندارم
بیهوده است مجادله برسر اثبات دیانت یا بی دینی آدمها! کسی که دروغ نمی گوید، کسی که مهربان وباانصاف است، کسی که از رنج دیگران اندوهگین می شود و از شادمانی دیگران شاد است... کسی که انسان را وپرنده را وگیاه وزمین را محترم می دارد، به" مقصد رسیده است ".... ازهر راهی که رفته باشد....
سبک زندگی ویژه شاید بهتر باشه برای پرکردن تنهایی تان کمی کتاب بخوانید، ... تا اینکه فکر کنید عاشق کسی شده اید !
اگر زمانی از کتابی خوشتان آمده و از خواندنش لذت برده اید، آن را دوباره بخوانید ... چرا که بار دوم نه آن کتاب؛ همان کتاب است و نه آن خواننده ؛ همان خواننده ... مفاهیم کتاب ثابت نیستند، معانی در حال تغییرند، چون ذهن شما تغییر کرده است.
ممکن است این جمله کلیشه ای به نظر برسد ... اما من بار هم تکرارش می کنم "کتاب دوست خوبی ست"
از جلو بانک ملی رد میشدم خیلی تشنم بود رفتم آب خوردم . اومدم بیرون فوراً پیامک اومد که مشترک گرامی, مبلغ ۱۰۰۰ تومان بابت خوردن آب از حساب شما کسر گردید .
داشتن شکم صاف آرزوی همه است. برای اینکه از شر شکم نفخ کرده خود خلاص شوید و شکمتان تخت شود از روغن گیاهی ترخون استفاده کنید. این روغن باعث می شود که اندامتان یکدست لاغر شود.
روش استفاده: به دو روش می توانید از این روغن گیاهی استفاده کنید. اول اینکه 10 قطره روغن گیاهی ترخون را با 10 قطره روغن فندق مخلوط کرده و بعد از هر وعده غذای اصلی روی شکمتان بمالید. پوست تان را به آرامی ماساژ دهید تا روغن به خورد آن برود. روش دوم اینکه یک تا دو قطره از این روغن را به طور مستقیم زیر زبانتان بچکانید یا اینکه با یک قاشق چایخوری روغن زیتون مخلوط کرده و بعد از غذا بخورید. توصیه می شود این کار را به مدت 10 روز ادامه دهید.
توجه: از مصرف روغن گیاهی ترخون در سه ماه اول بارداری و در دوره شیردهی خودداری کنید. استفاده از این روغن گیاهی برای کودکان زیر 4 سال نیز توصیه نمی شود.
اول : مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به اون نخورد. او گفت:ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بر دار تا نیفتی گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم : کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی رااز کجا آورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم: زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت : من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟؟
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه باقی ماند عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
ﮐﺎﺵ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ "ﻫﻤﺴﺮ" ﻫﻢ ﻣثل ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ
ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻯ خانواده ﺗﺄﯾﯿﺪ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﻣﯿﺸﺪﻥ , ﻣﯿﻮﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﻫﺎ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ , ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻨﻢ ﺳﺮ
ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ
ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ هم ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﺪﻡ !
.
.
.
فقط گفتم کاشکی !
روحم شاد و یادم گرامی باد !
مطلبی از صفحه فریدون نصرتی، مشاور مدیریت افکار عمومی در فـیس بـوک:
مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده در مورد افزایش نرخ بنزین , کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب میخوندند , کلاس میرفتند , فکر میکردند , و نگاهشون رو به زندگی تغییر میدادند , خیلی سریع تر نتیجه میگرفتند .
تمام کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد.
عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری میکنند .
شعر نو مینویسند و زیرش نام مولانا را میگذارند میگویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و میفرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند.
ا جمله ای از جلال آل احمد را بر میدارند نام صادق هدایت زیرش میگذارند . یا از مجلات و صفحات زرد , جملات زرد بر میدارند نام کوروش را بر آن میگذارند و در میان مردم شیوع میدهند . شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های پرورش احمق شده است . خودمان از خودمان در حال ساختن احمق هایی هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمیدانیم.
فقط ژست و فیگور میگیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم . حتی به خودمان زحمت نمیدهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحب کیست .
اجازه میدهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.امروز در گروهی که کار تخصصی میکند مطلبی میبینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود . ملت هم کف و دست و هورا میکشند که آفرین .
جلل الخالق !
آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چادر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند ! یعنی شب جمعه نمیتوانند بروند ؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند ؟
گاهی انسان ناامید میشود از وضعیت موجودی که در جامعه میبیند. شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت , افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی , عریان کرد تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند .
وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند , کافیست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها , مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند. نمیدانم کی میخواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم و کمی کتاب بخوانیم , مطالعه کنیم , کلاس برویم , و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم .
حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم .
دوستان من , عزیزانم , مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند . مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است .
اگر میخواهید ثروتمند شوید , اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید , اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید , اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود , هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید , کلاس بروید , و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد .
جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند , فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است. البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمیشود !
تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمیکنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده میکنیم . و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است .
دوست من , عزیز من , جان من , مملکت یعنی برآیند من و تو . یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو . وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی , یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره , میخواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم , چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود ؟
.تحلیلی بر رفتار و کردار امروز اکثر جامعه مدنی ایران
فرهنگِ سهخطی! ❗️⭕️❗️
جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست؛ جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف، فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد: جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی»!
.
ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگونو و شرکتهای هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است.
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان!... فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است؛ پس یا بیخیالاش بشو! یا سراغِ میانبُر بگرد!
.
فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند، ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!
.
برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه!... طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم! با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی!...» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و... یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه؛ سه خط استتوس برایاش بس است.
در دوستی؛ از آشنایی تا تختخواباش نیم ساعت طول میکشد.
در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد.
در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست.
در کار؛ از فقر تا ثروتاش یک اختلاس فاصله دارد.
در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد.
در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است!
.
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را –که طولانیتر هم هست- ندارم
بنظر من که خیلی توصیف زیبایی بود
ممنون
بیهوده است مجادله برسر اثبات دیانت یا بی دینی آدمها!
کسی که دروغ نمی گوید،
کسی که مهربان وباانصاف است،
کسی که از رنج دیگران اندوهگین می شود و
از شادمانی دیگران شاد است...
کسی که انسان را وپرنده را وگیاه وزمین را محترم می دارد،
به" مقصد رسیده است "....
ازهر راهی که رفته باشد....
همه چشم اندازها وقتی زیباست
که نمره ی عینک مهربانی شما 20 باشد …
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است…
آدمیزاد حکایتی است…
می تواند همه جور حکایتی باشد…
حکایت شیرین…حکایت تلخ…حکایت زشت…
سیمین دانشور
جلوی من قدم بر ندار، شاید نتونم دنبالت بیام.
پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم.
کنارم راه بیا و دوستم باش.
آلبر کامو
سبک زندگی ویژه
شاید بهتر باشه برای پرکردن تنهایی تان کمی کتاب بخوانید،
... تا اینکه فکر کنید عاشق کسی شده اید !
اگر زمانی از کتابی خوشتان آمده و از خواندنش لذت برده اید، آن را دوباره بخوانید ...
چرا که بار دوم نه آن کتاب؛ همان کتاب است
و نه آن خواننده ؛ همان خواننده ...
مفاهیم کتاب ثابت نیستند،
معانی در حال تغییرند، چون ذهن شما تغییر کرده است.
ممکن است این جمله کلیشه ای به نظر برسد ...
اما من بار هم تکرارش می کنم "کتاب دوست خوبی ست"
از جلو بانک ملی رد میشدم خیلی تشنم بود
رفتم آب خوردم . اومدم بیرون فوراً پیامک اومد که
مشترک گرامی, مبلغ ۱۰۰۰ تومان بابت خوردن آب از حساب شما کسر گردید .
داشتن شکمی تخت
داشتن شکم صاف آرزوی همه است. برای اینکه از شر شکم نفخ کرده خود خلاص شوید و شکمتان تخت شود از روغن گیاهی ترخون استفاده کنید. این روغن باعث می شود که اندامتان یکدست لاغر شود.
روش استفاده: به دو روش می توانید از این روغن گیاهی استفاده کنید. اول اینکه 10 قطره روغن گیاهی ترخون را با 10 قطره روغن فندق مخلوط کرده و بعد از هر وعده غذای اصلی روی شکمتان بمالید. پوست تان را به آرامی ماساژ دهید تا روغن به خورد آن برود. روش دوم اینکه یک تا دو قطره از این روغن را به طور مستقیم زیر زبانتان بچکانید یا اینکه با یک قاشق چایخوری روغن زیتون مخلوط کرده و بعد از غذا بخورید. توصیه می شود این کار را به مدت 10 روز ادامه دهید.
توجه: از مصرف روغن گیاهی ترخون در سه ماه اول بارداری و در دوره شیردهی خودداری کنید. استفاده از این روغن گیاهی برای کودکان زیر 4 سال نیز توصیه نمی شود.
ﻗزاهدی گوید جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد
اول : مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به اون نخورد.
او گفت:ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بر دار تا نیفتی
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم : کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی رااز کجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت
و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم: زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت : من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟؟
ﻗﺒﻠﻨﺎ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﺯﮐﻮﺭﻩ ﺩﺭ
ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻣﻤﻠﮑﺘﯿﻪ ﻭ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ،
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻻﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﺟُﮑﺸﻮ
ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺑﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﺍﯾﻢ ﻣﺎ،
ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﻣﻮﻥ ﺑﺪﻩ.....!
بهترین آدم های زندگی
همان هایی هستند که وقتی کنارشان می نشینی
چایی ات سرد می شود و دلت گرم .