متن زیر را دوست عزیزمان جناب آقای علی امین زاده ارسال کرده اند. با سپاس فراوان از ایشان ...
نمی
دانم چرا بعد از سالهای سال، هنوز از این اتفاق لذت می برم: وقتی به عید
دیدنی رفته ای و ناگهان مهمان دیگری هم از راه می رسد! از فاصله ی نواختن
زنگ در به وسیله ی مهمان جدید تا ورود آنها به خانه، میزبانان، عین خدمه ی
یک بمب افکن جنگ جهانی دوم سریع، بی توقف و هماهنگ با یکدیگر شروع به
فعالیت می کنند تا ظرف های میوه خوری تمیز شده، کارد و چنگالها شسته شده و
چیدمان شیرینی و میوه ها در ظرف هم بسان تابلوهای رئال، کمپوزیسیونی متوازن
و چشم نواز داشته باشند.
مهمانان وارد
می شوند. انگار در کلاس اول باشم و بخواهم در آموزش حرف «خ» لغت خانواده را
یاد بگیرم: پدر، مادر، یک دختر و یک پسر. سوالاتی آنچنان کلیشه ای را باید
پاسخ دهم که می توانم بدون پرسیدن سوال بعدی، تمامی سوالاتشان را تا انتها
پاسخ دهم. اما خب، تک تک پرده های این نمایشنامه ی کهنه باید همیشه در
نهایت دقت اجرا شود. حس خوردن عرق آویشن را دارم که حتماً باید با یک
نوشیدنی طعم دار تر آن را پایین دهم وگرنه فاجعه ای رخ خواهد داد!
در
برابر تلخی چنین انسانهایی نمی توان با برگ شوخی و بذله گویی بازی کرد.
باید با جا خالی از آجرهای رفتاری آنها مدت حضورشان را سر کنی. افرادی که
خود را همطراز اساطیر یونانی می دانند و از فراز کوه المپ به ما، رعایای
خود، می نگرند. پسری که قرار است برای ادامه ی تحصیل به خارج برود و دختری
که رشته ی پزشکی را تازه تمام کرده و والدینش بسیار مصرند که نام شناسنامه
ای دخترشان به «دکتر» تغییر کند چرا که دارند او را با همین نام مخاطب قرار
می دهند.
و امسال من باید نهایت لذت
شگفت زدگی بچگی ام را دوباره تجربه کنم: یک خانواده ی دیگر هم از راه می
رسد! این اوج را دوست دارم. درست عین اوج یک اثر ارکسترال که آهنگساز، از
تمامی سازها با همه ی ظرفیت و مهارت استفاده می کند، اکنون صاحبخانه ی
میزبان هم بازپسین و سری ترین ادوات پذیراییش را برملا می کند تا در این
مصاف نابرابر پیروز میدان باشد.
اعضای
خانواده ی میزبان، حرکت تعارف ظرفهای شیرینی، میوه، چای و کلوچه های نخود
را به توالی و عین بالرینهای سنت پیترزبورگ با ظرافت، دقت و بی نقص تکرار
می کنند. دیالوگهای کلاسیک تعارف برای هر مهمان با احساس کامل بیان می شود.
انگار آنتونی هاپکینز دارد تمرین دیالوگ می کند. آخر او عادت دارد تا هر
بند دیالوگهای نقشش را تا 200 بار تکرار کند تا در صحنه ی فیلمبرداری
بتواند آن را ذاتاً بیان کند.
مهمان
نخست، عزم رفتن دارد. دو پاکت با طرحی شاد از گلها در دستان مرد و زن
میزبان ظاهر می شود! پیچیده ترین هم خوانی صداها را در اجرای یک
اپرای کلاسیک ایرانی به نام «تعارف» شاهد هستم. اصرار برای دادن عیدی و
امتناع فرزندان مهمان از پذیرفتن. اما این اپرا قرار نیست پایان خوشی داشته
باشد. دختر مهمان دست زن میزبان را پس می زدند: «زن دایی من دیگه بزرگ شدم
دکتر شدم. عیدی نمی خوام!» پسر خانواده به همراه والدینش قبلاً به سرعت به
سمت کوچه و خودرویشان فرار کرده اند. حتی برای من هم که برخوردهای
نامتعارف زیادی را دیده ام این یکی جدید است. در انحنای قامت مرد و زن
میزبان که بعد از بستن در به سمت من می آیند به خوبی می توان تصویر یک لغت
را دید: دل شکسته.
تعمداً
نگاهم به سمت صفحه ی تلویزیون بزرگ اتاق می لغزد تا گمان کنند نه چیزی
دیده و نه شنیده ام. در تلویزیون، چند خواننده در فضایی پر زرق و برق بسان
سیاه مست ها تلو تلو می خورند. برای جلوگیری از تداخل اصوات صدای تلویزیون
آنقدر پایین آورده شده که تقریباً شنیده نمی شود. پانتومیم این نمایش
خوانندگی مبتدیانه تر از آن است که نگاه را بتواند برای مدت طولانی ثابت
کند.
انگار نقشم را خوب بازی کرده ام چون
رفتارشان رگه های خجالت زدگی را نداردهر چند گهگاه سر در گوش هم می برند و
زمزمه هایی می کنند. سفتی عضلات صورتشان حین این زمزمه ها آشکارا از درد
زخم بی اعتنایی و غرور سرد مهمانشان حکایت می کند.
برخلاف
اولین مهمان، مهمان دوم صحبتهای شنیدنی تری دارد. سربازی پسر بزرگشان و
اینکه عید به مرخصی نیامده است. دردناک است غصه های چنین پدر و مادری را
بشنوی. والدینی که مدام از خصلتها و عادتهای فرزند غایبشان صحبت می کنند تا
بلکه دلتنگی خودشان را کمتر کنند. و در لابلای این درد دلها، آنتراکت صوتی
این والدین با امر و نهی های متوالی به پسر دومشان که پانزده-شانزده ساله
می نماید در حال اجراست: امر ونهی برای درآوردن کاپشن، نخوردن چای داغ
و.... واقعیتی می بینم که جرات بازگو کردن آن را برای این والدین ندارم:
پسر بزرگتر به بهانه ی مرخصی «نمی خواهد» به این خانه برگردد. خدا می داند
سومین پسر که 6-7 ساله می نماید برای فرار از این دوزخ چه دستاویزی را خلق
کند.
نگاهم به سمت پسر کوچک می لغزد. یک
شیرینی دانمارکی برداشته است. در نیمه ی بالای آن در یک فرورفتگی مقداری
مربای قرمز رنگ است. بی اعتنا به کل جهان، انگشتانش به ظرافت، یک خلال
بادام روی شیرینی را جدا می کند، خلال بادام، با حرکاتی یاد آور ظریف ترین
جراحی ها، در مربای روی شیرینی فرو می رود. تکه های کوچک مربا، آرام آرام
به کمک خلال خورده می شوند. آنچه مرا شگفت زده می کند، ظرافت حرکت است:
خلال در تمام مدتی که واسطه ی تخلیه ی مربا است هرگز نمی شکند.
مدت
زمان ایفای نقش من در این نمایش به اتمام رسیده است. از خانه ی میزبان که
بیرون زده ام همه ی تلاشم رسیدن سریعتر به خانه است. سرمای هوا همه ی
تخیلاتم را پرانده است. اما نه آنقدر که فکر اجرای یک تجربه ی ناب و جدید
را از من بگیرد. با عجله درب جعبه ی شیرینی را باز می کنم. یک شیرینی
دانمارکی با مربا و خلال بادام روی نیمه ی بالایی اش را در بشقاب گذاشته
ام. من تمام شب را وقت دارم تا همانند آن کودک مربای بالای شیرینی را با 10
خلال بادام موجود روی آن تخلیه کنم.
تا
الان 4 خلال را شکسته ام. پنجمین خلال را که در مربا فرو می برم از دلم می
گذرد: کاش من هم عیدی می گرفتم! انگشتانم نه می توانند با خلال بادام مربا
را استخراج کنند و نه حتی می توانند عیدی بگیرند. هرگز انگشتانم را
اینقدر زمخت و یغور و بی استفاده احساس نکرده بودم.
سلام
برنامه دستپخت رو دیدید؟ یه گروه در چند مرحله-روز آشپزی میکنند. بعد بالاترین امتیازگیرنده، راه مییابد به مرحله بالاتر
جالب اینجاست امتیازدهی صرفا برای طعم و مزه دستپختها نیست، تمیزی (ظرف سِرو و میزکار) سطل زبالهها (تفکیک خشک و تر) سرعت عمل و رعایت نوبت پخت، علاوه بر انتخاب صحیح مواد.
یه بخش هم دارد که در ابتدا اسم غذا رو نمیگویند و شرکت کنندگان با دیدن مواد اولیه باید تشخیص بدهند ... حضورذهن و هوش و سواد
برای سرآشپز شدن این همه مهارت نیاز است. بعد برای مادر شدن یا پدر بودن چی؟ برای مدیر و مسئول شدن؟
***
"تزیین این بشقاب مرا یاد مادرم انداخت"
این جمله رو داور خارجی! با دیدن دیزاین یکی از شرکت کنندگان گفت. خوو منم در ابتدا خوشحال میشوم چون این جمله برای منِ ایرانی، بار معنایی مثبت دارد و تحسین به حساب میآید. منتهی منظور داور چیزی خلاف این بود. یعنی شیوه تزیین، قدیمی است شبیه دوره قبل! دوره مادر و مادربزرگا. والا
***
یه برنامه دیگر هم این اواخر پخش می شود... از کجا شروع کنیم ؟
شروع یه کسب و کار با موجودی پایین ... گفتنی است برنامه از کجا شروع کنیم کاری از گروه اقتصاد شبکه یک سیماست که با هدف ترویج کارآفرینی ساخته شده است. و راههای ایجاد کسب و کاری موفق و درآمد زا را از زبان کارآفرینان موفق آموزش میدهد تا زمینه ورود افراد به حوزه کارآفرینی بدون نیاز به حمایت های مستقیم دولت، فراهم شود.
البته در همه برنامه ها داشتن تجربه و تخصص، نیاز اولیه معرفی شده است ها و البته همت در بازاریابی محصول .
فقط این سرمایه اولیه برای من یخده زیاداست. اغلب بین 10 تا 50 میلیون نیاز داشتند برای راه اندازی کارگاه و کسب و کاری مستقل... اینجاست که همیاری خانواده و فامیل را می طلبد.
چه خوب میشود در دورهمی های مناسبتیمان چنین مواردی مطرح شود . زمانی که دورتادور اتاق نشستیم و ظروف آجیل و میوه پیش رویمان است از شروع یه کارگاه حرف بزنیم و درباره سرمایه اولیه و آینده شغلی اش بحث و گفتگو کنیم. والا مفیدتر خواهد بود تا صحبت درباره نماینده شدن فلانی یا تیپ فلان هنرپیشه در شهرزاد!!
دوستی همسن و سال دارم که الحمدالله امسال، تنها پس ازگذشت نه سال از ازدواجش صاحبخانه شد. نه خودش نه همسرش ارث پدری آنچنانی نداشتند، فقط یخده مدیریت مالی کردند و البته کمک از آشنا و فامیل... وقتی برای خرید خانه می شود پول جمع کرد خوو برای راه اندازی یه کسب و کار که مبلغ کمتری نیاز است.
اینجاست که باید از دوستان و خویشاوندان کمک خواست. این مهارت یاری خواستن رو در خود و فرزندانمان تقویت کنیم. تمام
نگاه آقایان به پیرامونشان تونلی است ...
اگر خانم هستید حتماً مکرر پیش آمده که آدرس یک ظرفی را در کابینت به همسرتان دادهاید و او همانطور که درِ کابینت را باز نگه داشته و درون آن را نگاه میکند، به شما میگوید : اینجا نیست!
قطعاً شما هم خیلی عصبانی شدهاید و مدام به او گفتهاید که خوب نگاه کند ظرف همانجا است؛ و باز همسرتان همانطور که در ِکابینت را باز نگه داشته به شما میگوید: نیست، من که نمیبینمش!
و لابد شما خودتان به کنار او رفتهاید و ظرف را از همان کابینت بیرون آوردهاید و با عصبانیت به همسرتان نشان دادهاید که نمیخواهدکمکتان کند.
نکته دقیقاً همینجاست! اینکه شما باید بدانید نگاه آقایان به محیط اطرافشان یک نوع نگاه تونلی است. آنها فقط به مستقیم نگاه میکنند و هر آنچه را در یک راستای مستقیم در خط دیدشان هست، میبینند. وقتی که شما به همسرتان آدرس ظرفی درون کابینت را میدهید، او در زاویه مستقیم دید چشمانش به دنبال ظرف میگردد و اگر ظرف در طبقه بالای کابینت یا سمت چپ یا راست باشد آنرا نمیبیند.
این یک خصوصیت طبیعی و ساختاری مردانه است که خداوند او را اینچنین خلق کرده است. پس قبول کنید که نگاه شوهرتان به اطراف تونلی است و اگر می خواهید چیزی را برایتان از آشپزخانه بیاورند، او را بیشتر راهنمایی کنید. مثلاً بگویید سمت چپ کابینت کنار کاسه آبیرنگ؛ یا سمت راست کابینت پشت بشقابها.
شاید همین دید تونلی باشد که آقایون میتوانند رانندگان خوبی برای مسیرهای جادهای باشند و شاید به همین علت باشد که وقتی شما یک سفره رنگین برای شوهرتان میچینید، او فقط دیس برنج را میبیند و بهخاطر زحمتی که برای ژله و سالاد کشیدهاید و در گوشه سفره است، تشکر نمیکند؛ حتی اگر از آنها هم بچشد!
شوهر شما به عنوان یک مرد و مخلوق پروردگار، زاویه دیدش تونلی آفریده شده است، پس این نکته را بدانید و هر روز با خود تکرار کنید. باور کنید با دانستن همین زاویه دید تا حد بسیار بالایی از حرص خوردنها و مشاجراتتان کاسته خواهد شد.
نگاه خانمها به پیرامونشان، پنکهای است ...
پنکه را دیدهاید؟ در همه جهتها میچرخد و هوا را جابهجا میکند. نگاه خانمها به اطراف یک نوع نگاه پنکهای است. آنها میتوانند در حالیکه نگاهشان در یک خط مستقیم است، زاویههای بالا و پایین و چپ و راست را هم بررسی کنند.
شاید بر اساس همین خصوصیت خانمها باشد که میتوانند هم زمان آشپزی کنند؛ در حالیکه بچه بغلشان است و با یک دستشان هم تلفن را گرفته و در حال حرف زدن با دوستشان باشند.
شاید همین خصوصیت پنکهای دیدن خانمهاست که باعث میشود تا شوهرشان از سر کار میآید سر تا پایش را برانداز کنند و در یک چشم بر هم زدن متوجه شوند لباس همسرشان چقدر کثیف شده است. اصلاً به خاطر همین نگاه کامل آنها به اطراف است که وظیفه پراهمیت تربیت نسل بر عهده خانمها سپرده شده تا بتوانند در همه جهات فرزندان را خوب تربیت کنند.
بیشک اگر شما به خانمتان آدرس بدهید که چیزی را از کیف یا جیبتان بیاورد، او دست خالی برنخواهد گشت؛ حتی از شما چند بار نمیپرسد که در کدام جیبت گذاشتهای؟
خداوند زنان را اینطور خلق کرده که در یک نگاه تمام جوانب را میسنجند و چه غلط است که گاهی ما مردها گمان میکنیم زنها دچار یک حس فضولی هستند که اینطور تمام زوایا را بررسی میکنند.
خانمها خارقالعادهاند! ارتباط میان نیمکره راست و چپ مغزشان خارقالعادهتر است.
در آن واحد، در کسری از ثانیه با یک نگاه، به تمام زوایای اجسام نگاه میکنند و اطلاعات بدست میآورند. با یک نگاه به همسرشان وقتی که از سرکار برگشته متوجه میشوند او روز کاری خوبی داشته یا نه!
بر اساس همین نوع نگاه چرخشیشان است که نمیتوانند سفره را در یک خط مستقیم بچینند و غذاها و خورشتها و سالاد و ژله را دور تا دورمیچینند.
شاید بر اثر همین نوع نگاهشان باشد که توقع دارند برای هر کدام از غذا و خورشت و سالاد و ژله شوهرشان جدا تشکر کند؛ چون یک زن تمام اینها را جدا میبیند؛ ولی نگاه مردانه همه اینها را غذا میبیند و با یک تشکر گمان میکند دل همسرش را بهدست آورده است.
منبع : سایتها و وبلاگهای مختلف
پی نوشت:
آقای ستاریان همچنان سر زمین اند و مشغول ساخت و ساز.... چند روز پیش می
گفتند تحت هیچ شرایطی کار رو تعطیل نمی کنم، با بنا قرار گذاشتم که اگه از
آسمون تگرگ هم بباره ملات درست کنه من حتا ضد یخ هم گرفتم برای وقتی که
هوا سرد بشه و ملات بخواد یخ بزنه!