ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دیدار دوستان وبلاگی سرشار از هیجان و لذته، به خصوص اولین دیدار... چون دوستانی که همدیگه رو می بینند ظاهرا غریبه اند، اما از هر آشنایی، آشناترند و هزاران خاطره ی مشترک دارند!
... جمعه سیزدهم شهریور، آقای کاوسی عزیز و خانواده ی محترمشون رو در یکی از پارکهای اراک زیارت کردم.
آقای
کاوسی دقیقا همونطور بودند که فکر می کردم: متین و موقر ...و کم گوی و
گزیده گوی! خانواده ی آقای کاوسی هم مثل خودشون شاد و صمیمی و دوست داشتنی
بودند، طوری که از همون لحظه ی اول مهرشون به دلم نشست
دومین دیدار:دوستان عزیز وبلاگی از مدتها قبل خبر داشتند که بزرگ عزیز قراره بیان ایران، خوشحالی من مضاعف بود چون می دونستم قراره بزرگ، قدم روی چشم ما بذارند و چند روزی مهمونمون باشند.(حیف که این چند روز شد یک روز و نصفی!)
...بالاخره پریروز (پنج شنبه 26 شهریور) انتظار به سر آمد و چشم ما به جمال بزرگ روشن شد.
بزرگ عزیز حدودا 30 ساعت تو خونه ی ما بودند، سی ساعت شیرین و به یاد ماندنی، سی ساعتی که به سرعت یک چشم به هم زدن گذشت و تبدیل به خاطره شد .
من از همون روز اول که با بزرگ آشنا شدم باهاشون رودربایستی داشتم. بک روز براشون نوشتم: اگه قرار باشه یک روزی من شما رو ببینم، حتما اون روز پساپسی می افتم! بزرگ عزیز گفتند: " نگران نباشید! یخها تو همون 5 دقیقه ی اول آب می شه! تازه اگر قرار باشه کسی نگران باشه، اون منم که قراره 4 نفر رو ببینم!
...آب شدن یخها به 5 دقیقه هم نرسید، همسرم آنچنان با بزرگ اخت شد که مدام می گفت کاش بزرگ چند روز دیگه هم پیش ما می موندند، تازه موقع خداحافظی هم چشمهاش پر از اشک شد!
من همیشه فکر می کردم بزرگ خیلی کم حرف و جدی باشند، برای همین از قبل به بچه ها سفارش کرده بودم خیلی ازشون سوال نکنند، اما تو این دو روز بزرگ با مهربونی و دلسوزی به سوالات بیشمار بچه ها جواب دادند و با نقل قولهایی از کتاب چهار اثر اسکاول شین اونها رو دلگرم و امیدوار می کردند.
من تا دو روز پیش با آقا سهیل تلفنی صحبت نکرده بودم، پریشب تا صدای منو شنیدند،گفتند: سلام علیکم و رحمة الله! ... و بعد شروع کردند مشهدی حرف زدن. من اصلا فکر نمی کردم آقا سهیل پشت تلفن مشهدی صحبت کنند! برای همین بهشون گفتم شما چقدر شبیه حبیب رضایی تو فیلم آژانس شیشه ای حرف می زنید! آقا سهیل گفتند: مو مث او حرف نمی زنم، او مث مو حرف می زنه! تازه اون آقاهه رو دیدید که تو خندوانه مشدی حرف می زنه؟ اونم از مو تقلید می کنه !
بعد
از اینکه بزرگ و آقا سهیل صحبت کردند، من همچنان به خاطر لهجه ی قشنگ آقا
سهیل ذوق زده بودم که بزرگ گفتند: " به سهیل گفتم قبل از تو با آقای فاطمی و جناب شنگ صحبت کردم،
سهیل گفت: ای بدبخت سهیل! ای بیچاره سهیل! مُنو گذاشتی اخر همه؟!"
...و اما دیدار سوم و چهارم: جمعه صبح یهویی یادم افتاد که آقای شمس همشهری عزیزمون اظهار تمایل کردند که بزرگ عزیز رو ببینند. واسه همین زنگ زدم به همسر عزیزشون و ازشون دعوت کردم به اتفاق تشریف بیارن خونه ی ما و بزرگ رو ببینند.
یکی دو ساعت بعد آقای شمس و فاطمه جان و دختر گلشون تمنای نازنین، قدم روی چشم ما گذاشتند و با آوردن هدایایی ما رو چوبکاری کردند.(مثل آقای کاوسی و بزرگ عزیز)
عکس فاطمه جان رو قبلا دیده بودم، فاطمه عین عکسش ملیح و دوست داشتنی بود، اما آقای شمس رو برای اولین بار بود که می دیدم.دیروز وقتی دیدم یک آقای خیلی جوان وارد خونه مون شدند، حسابی غافلگیر شدم، آخه من همیشه آقای شمس رو خیلی مسن تر از این سن و سال تصور می کردم!
من هر وقت تو وبلاگم از اراک قدیم می نوشتم، آقای شمس پا به پای من خاطره تعریف می کردند، تقریبا می شه گفت قدمت خاطراتشون به قدمت خاطرات من می رسید! دیروز صبح با دیدن سن و سال کم شون حسابی جا خوردم و سورپرایز شدم و تا همین الانم معمای خاطره گویی هاشون برام حل نشده! غلط نکنم روح یکی از گذشتگان در وجودشون حلول کرده!
و اما دختر گلشون تمنا! دقیقا مثل یک گل زیبا، بیتا و بی همتا بود
... دیروز بزرگ عزیز رفتند و با رفتنشون خونه ی ما حسابی سوت و کور شد، تو این چند ساعت بارها کامی و بچه ها گفتند چقدر جای بزرگ خالیه.
....خوش به حال جمعیت اخوان که قراره به زودی همدیگه رو ببینید، پارسال که آقای ستاریان از بزرگ برای خوردن چای آتیشی دعوت کردند، من یکی اصلا فکرشو نمی کردم به این زودی جمعیت اخوان تو خونه باغی دور هم جمع بشن. ....خوشششش بگذره ببم جانها! (آقای ستاریان تو وبلاگشون از همه ی دوستان برای رفتن به خونه باغی دعوت کردند)
پی نوشت :
این
پست اولش 60 خط بود، کلی از شاخ و برگش زدم تا شد اینقدر! یعنی تقریبا
نصفشو حذف کردم. (این توضیح رو دادم واسه اینکه غر نزنید که چرا اینقدر حرف
زدی!)
سلام مجدد

برای داش مصطفی کامنت گذاشتم ببینم زمانش کی میشه خیلی مشتاقم برم
فکر می کنم اگه تاریخش مثلا بیافته پنجشنبه یا جمعه هفته آینده 100 درصد میرم فقط بای دزودتر بدونم که بتونم بلیط هواپیما تهیه کنم .
چه شبی شود
توی خونه باغ
دو آتیش
چای داغ
احتمالا دخانیات
و جوک و خنده تا خود صبح
من که پایه ام منتها باید با برنامه ام بخونه
سلام

نه ببم جان! این هفته سه شنبه یا چهارشنبه می رن. صبح می رن و عصر برمی گردند قراره جوجه کباب بزنند تو رگ و پشت بندش هم چای آتیشی بخورند
دخانیات که حتما هست مگه می شه آقای ستاریان یک جایی باشندو دخانیات نباشه
سلام

اما خب نشد .
اون شب دفتر بودم که مریم خانم زنگ زدن
از بس دست و پاشونو گم کرده بودن و در پوست خود نمی گنجیدن از دیدن آقا بزرگ من یه لحظه تصور کردم گوشی موبایل تو دستشون مثل یک قطعه آهن سرخ شده است که فقط زود می خوان اونو بدن دست یکی دیگه
تصور بکنید اون گوشی هم دست آدمو می سوزنه هم گوششو هم موهاشو می ریزه یه لحظه فکر کردم که زود گوشیو پرت کردن سمت آقا بزرگ
تصوری که بنده از آقا بزرگ داشتم دقیقا همونی بود که شنیدم
صدایی متین و آرام و با خودگشودگی خاص
خیلی دوست داشتم بیان اردبیل و حداقل یه روز ببرمشون گردنه حیران و سرعین یه مشت و مال حسابی بدم دق و دلی چندین ساله ام دربیاد
امیدوارم همیشه خوش باشن و همیشه خوش باشیم و با عزت و سعادت زندگی کنن.
ولی مریم خانم خیلی نامردی به خدا ....خیلی
سلام


" یک روز براشون نوشتید فکر می کنید صداشون شبیه صدای محسن چاوشیه .نمی دونم الان که صدامو شنیدند نظرشون چیه؟)
(خیلی هم اشتباه فکر نمی کردیم کلا بزرگ خیلی باابهت هستند...و البته خیلی مهربون
)
خوبید؟
برنج رو گذاشته بودم سر گاز و وقت آبکش کردنش بود واسه همین زود گوشی رو دادم به بزرگ عزیز
اتفاقا بعدش بزرگ گفتند( شما"یعنی آقای فاطمی
منم بهشون گفتم: من و احسان هم فکر می کردیم صدای شما کلفته
آقای فاطمی ببم جان شال و کلاه کنید و برید خونه باغی! حیفه که بزرگ رو نبینید ها ! اینو جدی می گم
کاش جمعیت نسوان هم می تونستند بیان و غائله ی چایدران رو ختم بخیر کنند!
سلام مریم جان
خوبید؟
با زحمتهای ما..
باز هم ممنون که قابل دونستید و ما را هم به جمع پر مهرتون دعوت کردید.برای ما جمعه ی زیبایی رقم زدید.خیلی دوست داشتم بیشتر از حضورتون بهره میبردم.امیدوارم باز هم سعادت دیدار شما و دوستان دیگه نصیبم بشه.
سلام فاطمه جان عزیز

من که از دیدن شما سیر نشدم دلم می خواست ناهار در خدمتتون باشیم حیف که شما مهمون بودید ان شاءالله بازم روی ماهتونو ببینم
سلام


با این توصیفات می شود گفت این چند روز شما طعم نوروز می داد ، مخصوصا با این دید و بازدیدهای دوستانه ...
سلام

تو ایام نوروز ، دید و بازدید هست یعنی بعد از هر دیداری امید به دیدار مجدد هست اما الان...
سلام سلام
پس بسلامتی دیدار شد میسر و ...
.
جای دوستان سبز
سلام
جای همه ی دوستان غایب خالی بود