باید آنجا بودی و میدیدی که با یاد آوری رنج هایی که کشیده چگونه چشم هایم پر از اشک میشود و با چه سختی بغض را در گلویش نگه میدارد وبا سرفه های عصبی سعی درپوشاندن لرزش صدایش دارد باید میدیدی وقتی از کارهایی که با او کردند حرف میزند چگونه رنگ صورتش مثل گچ سفید میشود تمام بدنش چگونه میلرزد اصلا باید وقتی که حرف میزد،وقتی سردرد دلش باز شدآنجا بودی و این آتشفشان درد و رنج را به چشم میدیدی تا بفهمی انسان ها یک دل، یک روح ویک رنگ خون بیشتر ندارند اگرچه در ظاهر از همدیگر متمایزند.....اسمش آیریس است یک کانادایی صددرصد اصیل.از اهالی نیوفوندلند پیرزنی است حدودا هفتادساله اما لاغراندام وارد وچابک.منیجر فروشگاه رئیس مان تام هست روابط خوبی با هم داریم وقتی به آنجا میروم همیشه سر به سرش می گذارم و او هم همیشه شکلات برآیم نگه میدارد معمولا آخر وقت به آنجا میرسم و فرصتی داریم که کمی گپ بزنیم.ازش میپرسم آیریس تو به کی رای می دهی؟ انتظار دارم بگوید کانسرواتیو ها اما میگوید نمیدانم شاید لیبرال میگویم ان دی پی چطور میگوید شوهرم از آنها خوشش نمی آید میگوید میخواهند ماری جوانا را آزاد کنند اما به نظر من ماری جوانا به مراتب از مشروب بهتر است میگویم تو مشروب نمیخوری؟ چشم هایش برق میزند و میگوید نه من از مشروب متنفرم...اینجا بود که سر درد دلش باز شد و بیشتر از نیم ساعت با خشم،با درد و با اشک صحبت کرد: من هیچ وقت بیش از اندازه مشروب نخورده ام. اطرافیانم میگفتند اصلا تا به حال تو را خارج از حال عادی ندیده ایم.خیلی جوان بودم با همسرم به یک پارتی رفتیم همان دوست های همیشگی.از راه که رسیدیم یک نفر یک لیوان شراب به دستم داد من یکی دو جرعه خوردم و رفتم روی مبل نشستم.همین! آخرین چیزی که یادم می آید نشستن روی مبل بود.بعدها به من گفتند که از همان لحظه مبدل به یک دیوانه تمام عیار شده بودم بدون هیچ کنترلی روی حرکات و گفتارم وچنان حالم بد میشود که من را روی دوش به منزل بردند.دو هفته تمام جایم کنار دستشویی بود چون باوجود رفتن پیش دکتر تهوع یک آن رهایم نمیکردم آن مدت آرزوی مرگ میکردم اما به سراغم نمی آمد.میگویم چیزی توی شرابت ریخته بودند؟ میگوید بله.چون من هیچوقت زیاد نمی خوردم پیش خودشان فکر کرده بودند بگذار مستش کنیم وبه او بخندیم اما من به خیلی از داروها آلرژی دارم و آن چیز توی مشروب میتوانست به قیمت جانم تمام شود.البته حدس میزدم کار کی بود اما دلیلی نداشتم.میگویم شوهرت هیچ کاری نکرد؟ میگوید چکار میتوانست بکند وقتی مدرکی نداشت؟ پیش خودم فکر میکنم بین ایرانی ها هم مردان بیغیرتی پیدا میشوند که همسرانشان را به مجلس شراب ببرند اما همان ها هم آنقدر غیرت دارند که اگر کسی چنین کاری بازنشان کرد گردنش را خورد کنند چه با مدرک چه بی مدرک.آیریس ادامه داد خود شوهرم وقتی مشروب می خورد تبدیل به یک حیوان وحشی می شود چون بیشتر اوقات بیشتر از ظرفیتش میخورد این جور وقت ها من واقعا از او میترسیدم چون هرکاری ممکن بود از او سر بزند برای همین یک زیر انداز و یک پتو برمیداشتم و با دو پسرم میرفتیم بیرون خانه روی یک تپه زیر درخت تا صبح سر می کردیم.زمان هایی هم که هوا سرد بود از خواهرم خواهش میکردم ماشینش را بیرون گاراژپارک کند تا بتوانیم شب را آنجا سر کنیم.باز با خودم فکر میکنم ما ایرانی ها لااقل به خواهر بی پناهمان،توی خانه پناه میدادیم نه توی گاراژ ! ادامه میدهد همه امیدم به بچه هایم بود اما دومین پسرم هم یک الدنگ مشروب خور از آب درآمد لنگه پدرش.یک روز یکشنبه ساعت 8 صبح با تلفن پلیس بیدارشدم.میگفتند پسرم را در حال مستی با ماشین من در میسی ساگا دستگیر کرده اند درحالیکه خانه ما در آشووا بود(چیزی شبیه فاصله جاجرود تا هشتگرد)شب بدون اطلاع من سوویچ را برداشته بود وحوالی صبح آن را از جاده به پایین انداخته بود.به همان دلیل هم ماشین از دست رفت هم پلیس جریمه کرد وهم شرکت بیمه تا 6 سال بیمه را دو برابر کرده بود.میگویم آیریس این داستان ها مربوط به خیلی قبل میشود حالا چی؟میگوید خوب همسرم چند سالی است که دیگر نمیخورد اما دلیلش داشتن یک کبد درب و داغان است.میگویم پسرت چی؟ به چشم هایم خیره می شود و میگوید: عاقبت جانش را بر سر این کارها گذاشت
توهم توطئه مطلبی است که بارها توسط روشنفکران ایرانی مطرح شده است.گروهی به نفوذ دولت های بیگانه در سرنوشت ایران اعتقاد دارند و گروهی آن را توهم توطئه میدانند.من به شخصه بر این باورم که این امر توهم نیست و هزاران دلیل در اثبات آن وجود دارد مدارکی هست که خود غربی ها رو می کنند نظیر کتاب مصاحبه با تاریخ اوریانا فالاچی .از آن گذشته انتشار اسناد محرمانه بعد از گذشت یک دوره زمانی توسط سرویس های اطلاعاتی غربی هم دلیلی بر این مدعاست.وقتی آمریکایی ها به دست داشتن در کودتای 28 مرداد اعتراف میکنند،طرفداران نظریه توهم توطئه آن را می پذیرند اما در سایر موارد از پذیرش آن سرباز میزنند.به این نام ها توجه کنید:حضرت والا،خان مظفر،هزاردستان،اردشیر جی ریپورتر،شاپور جی ریپورتر، ..این اسامی و القاب ،بخش کوچکی از سلسله نامهایی است که در تاریخ ایران به عنوان افراد تاثیر گذار در سیاست کشور نام برده شده اند.افرادی که تا مغز استخوان وابسته دولت های غربی و به خصوص دولت انگلستان بوده اند. آنچه مرا به نوشتن این مطلب واداشت دو قسمت مصاحبه بی بی سی با یک تاجر یهودی ایرانی تبار به نام لرد دیوید آلیانس بود.لرد آلیانس خودش را به نام داوود کاشانی معرفی میکند و میگوید هنوز کودک بوده که پدرش اورا از مدرسه بیرون آورده و در بازار تهران مشغول به کار میکند و او تا 17 سالگی را در شرایط سخت اقتصادی می گذراند اما به یکباره به انگلستان و شهر منچستر مهاجرت می کند کوتاه زمانی بعد از این مهاجرت یک کارخانه نیمه ورشکسته نساجی رامی خرد و با تلاش آن را سود آور می کند و بعد چنان در این صنعت پیشرفت می کند که به سلطان نساجی انگلستان معروف می شود و در بسیاری از کشورهای جهان کارخانه می زند و نزدیک به هشتاد هزارنفر برای او کار میکنند.آلیانس با دریافت لقب شوالیه به جمع اشراف انگلستان می پیوندد و نهایتا عضو مجلس اعیان بریتانیا می شود.در دوران پیش از انقلاب همواره جزو گروه دیپلماتیک وزارت خارجه انگلستان در ایران بوده است و داستان توافق او باسرلشکر ضرغام رئیس وقت شرکت تعاونی ارتش و خرید کلیه پارچه مصرفی ارتش از آلیانس،که به ضرر صاحبان صنایع نساجی ایران انجامید معروف است.اما در مصاحبه بی بی سی با آلیانس چند نکته جالب وجود داشت اول اینکه او موفق شده تولید پارچه در انگلستان را باقیمتی پایین تر از قیمت چین انجام بدهد ودست چین را ازبازار نساجی انگلستان کوتاه کند.نکته جالب دیگر توصیه او به حکومت ایران برای میانجی شدن بین اسرائیل و فلسطینیان بود.او می گفت با توجه به عدم کامیابی آمریکا و اروپا در این میانجی گری،ایران با توجه به شناخت از هر دو طرف و با توجه به قدرت دیپلماسی بالا که در مذاکرات اتمی نشان داد،تنها کشور روی کره زمین است که قادر به انجام این کار است و درصورتیکه چنین کاری بکند نه تنها شاه منطقه بلکه وزنه بسیار قدرتمند در جهان خواهد شد.و اما نهایتا آنچه انگیزه من برای نوشتن این مطلب شد، بیان دیدارهای او در دوره زمانی انقلاب بود.آلیانس در ماه های پایانی حکومت شاه برای اولین بار، با او در تهران دیدار می کند.چه دلیلی برای دیدار یک تاجر پارچه با شاه مملکت آنهم در آن دوران متشنج برای شاه وجود داشته است؟آلیانس اضافه میکند که بعد از آن به دیدار امام در پاریس می رود که این هم در صورت واقعیت داشتن از عجایب است.او بعد از سقوط شاه بار دیگر در مکزیک با شاه دیدار می کند.البته آلیانس به طرز ماهرانه ای از بیان علت این دیدارها ویا نتیجه آنها طفره رفت.اما آنچه تقریبا در باره او مسلم است،دست داشتنش در فراردادن شاپور بختیار از ایران است