دقایق پایانی سال است و تا آغاز سال جدید دقایق زیادی نداریم ... می ماند یک نیمروز که نه از سال قبل است و نه از سال بعد ، نیمروزی که در دفتر دولت نیست ولی از زمان عمر ماست ، یک فرصت شخصی که می تواند یواش یواش هرز برود و برسد به ابتدای تقویم سال بعد و یا تبدیل بشود به یک فرصت خاص ، فرصتی که مختص خودمان بوده باشد و بتوانیم آن را تبدیل به خلوتی ویژه بکنیم و در ساعاتی از آن خودمان را بکاویم و تکان بدهیم و ببینیم چگونه بوده ایم و چگونه می خواستیم باشیم و چگونه باید باشیم که هم راهمان را بر اساس اهداف مان جلو ببریم و هم جبران مافات ها را بکنیم و هم ...
همه ی آدمها مجبورند زندگی شان را با یک برنامه ریزی جلو ببرند ، گاه برخی بیش از حد با برنامه هستند و خیلی ها در کنار آنها بی برنامه دیده می شوند ولی هیچ حرکتی نیست که فلسفه ای بر آن حاکم نبوده باشد، شرورترین آدمها و منحرف ترین افراد شاید افراد با برنامه ای بودند و در کوران اتفاقات و جریان ها به جایگاههایی کشیده شده اند که روزگاری برایشان نه تنها دور از ذهن که شاید منفور بوده است .
خیلی ها دوست ندارند تا از فلسفه هایشان حرف بزنند ، شاید هم دوستی ندارند تا با او حرفهایشان را بزنند ، بعضی ها افکار ناقص و شکستهایشان را مخفی می کنند ، انگار از زمان عمرشان نبوده است و شاید باور ندارند که موفقیت های امروزشان را کمابیش مدیون آن شکست ها بوده باشند، البته باید به آنها هم حق داد ، فرهنگ جا ی بر زندگی ما بر شعارهای پوچ استوار شده است و بر دروغ های آشکار ، رنجی هزار ساله از دروغ بر گرده ی سرزمین ما سنگینی می کند ، حتی سنگنوشته های باستانی هم برای ملت رهایی از خشکسالی و دروغ آرزو می کند ، آیا زندگی ما متاثر از دروغ هایمان هست یا دروغ های ما نشات گرفته از فرهنگ غلط مان ... هر کدام که بوده باشد در یک نقش و تاثیر ماندگار و قوی مشترک هستند و آن ما هستیم !
و اگر حرکتی باید صورت بگیرد از ناحیه ما خواهد بود ، اگر این حرکت بخواهد در راستای تعالی و زدودن این بدبختی و دوروئی باشد ، مطمئنا همه باید کمی ضرر بکنیم و در این راستا کسانی که از این بستر به موفقیت رسیده اند باید تاوان زیادتری بپردازند ، تاوانی که هر چقدر هم چشمگیر بوده باشد ارزش دلپذیر کردن و ا رزشمند کردن زندگی را دارد ...
این دقایق زمان خوبی برای با خود اندیشیدن هاست ، تصحیح ارتباطات پراکنده و تجمیع افکار پریشان و ناموزون ، ترغیب به مثبت اندیشی ها و نفی منفی نگری ها و ...
برای داشتن سال خوب باید دقایقی زیبا و خوب آفرید و برای خلق زیبائی ها باید با هشیاری کامل و آمادگی مناسب برای مواجهه با زیبائی ها به پیش رفت ...
عیدتان مبارک
به باور من این روزها که مشکلات مردم بی نهایت زیاد است، خنداندن و شاد
کردن آنها عملی خداپسندانه و زیباست. خنداندن مردم هنر خاصی است که خداوند
این هنر را فقط به بعضی از بندگانش هدیه داده است. مهم نیست ما در طول روز
چه میزان باید سختی بکشیم. نشست و برخاست کردن با یک آدم خوش اخلاق و خوش
خُلق روحیهٔ ما را خوشحال خواهد کرد. همهٔ ما باید تلاش کنیم در حد توان بر
لب های اطرافیانمان خنده بنشانیم. ایجاد نشاط در دیگران باعث می شود روح
خود ما هم جلا پیدا کند و شاد شویم.
اما خندیدن به تنهایی برای شاد زیستن کافی نیست. خنده فقط می تواند به
مثابه یک مُسکن عمل کند. آنچه می تواند به مردم نیرو ببخشد و آنان را به
معنای واقعی کلمه شاد کند تلاش برای"حل مشکلات" آنهاست. خوشبختانه مدتی¬ست
تلویزیون ما سعی می کند با ساختن برنامه های شاد مثل "دور همی"، "خندوانه"
و... ساعاتی خنده را میهمان لبهای مردم کند. این برنامه ها کاستی هایی هم
دارد؛ اما نفس عمل یک کار پسندیده است. ساختن چنین برنامه هایی ضرورت دارد؛
اما خنداندن تنها کفایت نمی کند. وقتی شخصی شغلی ندارد که بتواند با
درآمدش شکم زن و بچه اش را سیر کند، شما صدها جوک و لطیفه هم که برایش
تعریف کنید خنده هایش مصنوعی خواهد بود. صدا و سیمای ما باید علاوه بر پخش
برنامه های طنز با ساختن برنامه هایی هدفدار در افراد مرفه و بی درد جامعه
یک درد ایجاد کند که به فکر ایجاد شغل برای هزاران هزار فرد بیکار جامعه
باشند. وقتی این اتفاق افتاد، شادی واقعی به آنان تزریق خواهد شد.
مسلمانان واقعی و کسانی که درد مردم دارند باید تلاش کنند مشکلات
همنوعان خود را ریشه ای حل کنند تا شادی و نشاط مداومی را به برادران و
خواهران مؤمن خود هدیه کنند. یادمان باشد کمک کردن به همنوع فقط مادی و
پولی نیست. افراد زیادی هستند که می توانند از اعتبار خود در جامعه بهره
ببرند و با گرو گذاشتن آبروی خود مشکلی از مشکلات هموطنان خود را حل کنند.
بزرگی می گفت: «کسانی که در این دنیا بین مردم اعتبار دارند باید مانند
کسانی که از لحاظ مالی غنی هستند از اعتبارشان برای مردم هزینه و آنان را
شاد کنند» شاید شادی یک نفر این باشد که شما یک داماد خوب برای دخترش پیدا
کنید یا یک عروس خوب به پسر او معرفی کنید. گاهی پسری به خواستگاری دختری
رفته و خانوادهٔ آن دختر شناختی از این پسر ندارند. مُهر تأیید شما باعث
شکل گرفتن یک خانوادهٔ موفق می شود. اگر شما از اعتبار خود بهره بردید و یک
جوان را به یک شرکت معرفی کردید تا شاغل شود، چقدر او را خوشحال کرده اید؟
***
به طور معمول والدین دوست دارند از سوی فرزندانشان بیشتر مورد توجه
قرار بگیرند. چه بسا بیشترِ پدر و مادرها به کمک های مادی فرزندانشان نیاز
ندارند؛ اما به عنایت و دلجویی آنها سخت نیازمندند.
یکی از منبری ها تعریف می کرد: یک روز پدر یکی از مسئولین نزد من آمد و
گفت من چند فرزند دارم که همگی آنها تحصیل کرده هستند. یکی از پسرهایم
مدتی با من قهر بود. به دیدنم نمی آمد. من ناراحت بوده و نمی توانستم این
مسئله را تحمل کنم. یک روز به او زنگ زدم و گفتم: «یه نفر یه کاری داره که
مشکلش فقط به دست تو حل می شه» گفت: «بگو فلان روز بیاد اداره» دو سه روز
به وقت ملاقات مانده از دفترش تماس گرفتند که ایشان وقت ندارند. به آن آقا
بگویید هفتهٔ دیگر بیاید. گفتم: «اشکالی نداره» هفتهٔ بعد به دفتر او رفتم.
مسئول دفترش مرا شناخت. به اتاق پسرم رفت و به او گفت که پدرت آمده. پسرم
از اتاق بیرون آمد و گفت: «شما که گفتید یه نفر با من کار داره» گفتم:
«بله، اون یک نفر خود من هستم. گرِهی هم که به کار من افتاده فقط به دست تو
باز می شه. می خوام بدونم که چرا تو و همسرت با من قهر کرده اید؟ من از
این مسئله خیلی ناراحتم» هر دو گریه افتادیم، پسرم مرا در آغوش گرفت، معذرت
خواهی کرد و...
گاهی ما چنان غرق کارهای شخصی خود شده که از وظیفهٔ اصلی خودمان که
توجه ویژه به والدین است غافل می شویم. گاهی فقط اندکی توجه به پدر و مادر،
آنها را شاد می کند.
مورد اخیر یک مثال بود. توجه به همکار، فرزند، همشهری و... هم در طول
روز می¬تواند باعث شاد شدن آنان شود. ممکن است کسی کار کوچکی برای شما
انجام دهد که چندان هم چشمگیر نباشد؛ اما قدردانی شما و اعتبار بخشیدن به
عمل او می تواند باعث شادی اش شود...
سلام
لذت وبلاگنویسی رو هم خودم تجربه کردم هم همسادهها
(به به... الان که این جملات رو مینویسم متوجه نور آفتاب شدم. واقعا دیدن این روشنایی شادی آور است. در زیبایی برف و مفیدبودن بارش حرفی نیست منتهی برای همطاف، همین دوسه روز کافیست. نور می خواهم نور)
برای اینجا دنبال سوژه مناسب میگشتم که با وبلاگی آشنا شدم به نام لذت وبلاگنویسی
تقریبا یه سال قبل، مطلب زیبایی منتشر کرده بود
که شد سوژه مناسبی برای همطاف (آخر)
از آنجا به جایی دیگر رهنمود شدم و لینک های دیگر که الان از دیدنشان خوشحالم مثل
"وقتی که اغلب ما برای رهایی از تاثیر منفی یک فاجعه به روانپزشک مراجعه میکنیم آنها میگویند:
برو سرخودت رو با یه کاری گرم کن! کاردستی بساز! کسب و کار تازه شروع و از این طور چیزها
خب خیلی ها هم میروند و این کارها را میکنند، بعضا هم موفق میشوند. اما کم پیش میآید که مشکلشان بطور اساسی حل بشود. آن خاطره یا فاجعه دردناک مثل یک سیاهچاله مرموز در وجودشان باقی میماند. اما وقتی شما با ادبیات مانوس شوید قضیه کمی متفاوتتر میشود... ادبیات هیچگاه نمیگذارد و یا اصلا نمیخواهد که شما خاطرات بد و فجایع زندگیتان را فراموش کنید. از نظر شما شاید این وقایع زجرآور و نفرتانگیز باشند اما از نظر ادبیات گنجهای با ارزشی محسوب میشوند. ادبیات با فراموشی مشکل دارد و به گونهای نامحسوس تلاش میکند در بزنگاههای تاثیرگذار چیزهایی را بهیادتان بیاورد که احساسات متفاوتی نسبت به آن دارید. یادآوری آن چیزها به واسطهی تلنگری ذهنی که یک رمان یا داستان کوتاه و یا اصلا یک شعر برای شما ایجاد میکند، میتواند نقش نوعی جلا دهنده روح را برایتان ایفا کند."
...
دیشب دقایقی از یک سخنرانی را شنیدم که درباره نقص بذات بودن عالم طبیعت حرف میزد و اینکه ملتهایی که سختی کشیدند شدند ارباب... زیرنویس سخنرانی این بود رنج بشر گنج بشر!
و
حالا سوژه سرقتی: کوله پشتی
فرض کنید که یک کولهپشتی دارید که قرار است تجربیاتی را از سال ۹۵ در آن بگذارید و با خود به سال بعد ببرید. تجربیاتی که کمک میکند شما در سال جدید انسانی توانمندتر باشید.
میبینید جواب به همین چندمورد خودش کلی است. میدانم وقت میگیرد منتهی زمستان با همین گفتنها و شنیدنها کوتاه میشود ها
بسم الله