ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بسم الله الرحمن الرحیم
در بالکن کوچک خانه ام می نشینم و به آسمان شب خیره می شوم آن وقت که ستاره ها غمزه می روند.
عاشق این وقت شبم
چشمک زدن ستاره را وقتی همه خوابند می شود دید و این عجیب ترین راز مگوست!
راز دوم اینکه اشتباه بزرگ وقتی است که برای دیدن خدا رو به آسمان کنیم .
سومین راز اینکه ،خدا در آسمان نیست.
و سرالاسرار اینکه خدا همین نزدیکی است ، نشان به آن نشان که دور و برم پر شده است از بوی خدا
آنقدر فیضی که من از بی زبانی دیده ام
ترسم آخر شُکر خاموشی کند گویا مرا
سلام بر شما دوست عزیز


این گل تقدیم شما به مناسبت آشناییمان ...
باعث افتخار بنده است که مطلب زیبای شما رو خاندم.
بله زیبایی ستاره ها همیشه برای من جالب بوده و هست و البته هر هنگام که به خارج از تهران میروم آنها برایم جلوه ی دیگری دارند.
از کودکی آرزو داشتم همیشه یک تلسکوپ داشتم تا هر شب می توانستم نجوم زیبا را ببینم و بعد چشم رو هم بزارم و بخابم.
با تصورات آسمانی...
ای وای البته ببخشید زیادی احساساتی شدم
.
وسپاس از دلنوشته ی زیباتون که با ما در میان می گذارید
و همچنین از تعبیر قشنگتون
خیلی دلنشین وزیبا بود و تلنگری آرام اما اساسی.ممنون
سلام ،خسته نباشید ،مثل همیشه متین وبامعنا وخواندنی..
عیدتون هم مبارک باشه.
عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان عزیز
و عید مبعث پیامبراکرم برهمگی مبارک باد
سلام سلام صدتا سلام
عید همگی مبارک
سلام داداش عزیز




خوش به حالتون که بالکن شما ( غار تنهایی ) به آسمان بیکران متصله و شما در سکوت شب ، زیبایی ستارگان و نور ماه رو در افق وسیعی می بینید و این یعنی یک سفر معنوی متعالی
ایکاش منم می تونستم مثل شما به حضور برسم و بوی خدا رو هر لحظه احساس کنم ...
راستی داداش عزیز ، پست شما با این شب فرخنده چه مناسبت خوبی داره ! شبی که کامل ترین انسان روی زمین در غار تنهایی خودش و در خلوت ِ با خدا به چنان حضوری رسید که به یکباره همه ی پرده های دنیای مادی به کنار رفت و او با گوش باطن از فرشته ی وحی شنید آنچه را که باید می شنید !
عید مبعث بر شما مبارک
ممنون از نوشته ی خوبتان ، التماس دعا
سلام...
خدا قسمت کند دیدن ستاره ها در اسمان صاف و شفاف شبانه.... مثل شبهای کودکی و خوابیدن روی پشت بام...
من هم عاشق انتهای شبم... عاشق سکوت و تنهایی شبانه... انگار که نیمه شبها جادویی در هوا موج میزند...
شاید برای همین باشد که .. من همیشه شبها درس می خواندم...
امید که هرجا هسبتید ...سلامت باشید و برقرار...
با سلام

توی هر دو وبلاگم با افتخار لینک شدین
علیک سلام دوست عزیز
و سپاس از ابراز لطفتان اما عنوان وبلاگ ما همساده ها است چرا مارا دروبلاگتون با عنوان " آموزش سئو و بهینه سازی وبسایت "
معرفی کرده اید ؟ . ظاهرا آدرس درج شده وبلاگ جدیتون هست
وبلاگ دیگر کدام است ؟
سلام سلام
نخست: ط ن ب (شب عید و بهبه ...)
بعد: تکرار سوال مریم بانو "می شه بگید الان شما کجایید؟"
بعدتر:
آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار، چه کرد
آخر: بالکن که نه، ولی آسمان حیاط خانه پدری عجب پرستاره است. آسمان مشهد را یادم نیست! ولی اینجا صدای شب و ستاره و ماه را بارها و بارها تجربه کردم ها
سلام و دست مریزاد که چه زیبا نوشتید
من هم دلم لک زده برای اینکه ساعتها آسمان پرستاره را
تماشاکنم اما افسوس که در شهر ها کمتر چنین امکانی
فراهم شود . و البته که خداهمیشه در همین نزدیکیست
ممنون از پست زیبا و موفق باشید .
کامنتم از پست شما طولانی تر شد !

راستی خسته نباشید
سلام سلام صد تا سلام
می شه بگید الان شما کجایید ؟ 

(از شانس پنجره هامونم توری دارند و نمی تونم سرمو از پنجره بیرون کنم ... جلومونم تا چشم کار می کنه آپارتمانه ! )


خوبید ؟
... من اصلا یادم نمیاد چند وقته که آسمون شب و ستاره ها رو ندیدم !!! شاید از وقتی خونه مون آپارتمانی شد و پرده های ضخیم ارتباط ما رو با آسمون قطع کردند
زمان مجردی که تو خونه ی مادری بودم ، چند ماه از سال رو تو حیاط می خوابیدیم . من بعضی وقتا ساعتها به آسمون خیره می شدم و به ستاره ها نگاه می کردم ...
... و مگه می شه آدم به آسمون شب نگاه کنه و به یاد عظمت و بزرگی خدا نیفته ؟
هر وقت به آسمون نگاه می کردم به ابتدا و انتهای جهان فکر می کردم و در اون لحظات خدا رو از همیشه به خودم نزدیکتر می دیدم .
الان سالهاست که شب رو فقط با تاریکی و سکوتش می شناسم .درسته که نمی تونم ستاره ها رو ببینم ، اما صداهای شب رو می شنوم
شاید شما هم تو بعضی از تست های روانشناسی ، این سوال رو دیده باشید : به نظر شما زیباترین ساعات شبانه روز چه زمانیه ؟
من تازگی ها این زیباترین لحظه رو کشف کردم !
یک لحظه هست که هوا کاملا تاریکه ، بعد به تدریج و خیلی آهسته هوا رو به روشنی می ره .در اون لحظه من اول صدای یک یا دو گنجشک رو می شنوم که جیک جیک می کنند ، بعد تعداد جیک جیکها بیشتر و بیشتر می شه و نهایتا این فسقلی ها ، محله رو با صداشون رو سر می ذارند !
اون لحظه ی اولیه روشنایی رو من خیلی دوست دارم ، به نظرم این لحظه خیلی نوید بخش و امیدوار کننده ست . حتم دارم که غمها و غصه ها هم همینطوری جای خودشون به شادی می دن
ممنون آقای ستاریان . من با این پست تون خیلی ارتباط برقرار کردم . نوشته تون فوق العاده زیبا بود . عنوانش هم خیلی قشنگ بود چون در واژه واژه ی این پست می شد بوی خدا رو حس کرد .