بعدازظهرداغی بود و وعده یـاری ، مرا به محلات پونک کشاند . به
انتظار دیدارش دراندیشه آسودن برکناره راهی بودم که از دور ، کوتاه دیواری
رخ نمودبا قامتی گِلی وسَری ، سبز از علفهای کوتاه . که تاکناره
میدانکی امتداد داشت . و آن را دری چوبین بود که از خاک زمین چند پـله فراتر می رفت . دربـازبـود
، چـنانکه پـنداشتی ازآخـرین بستنش سـالـها گـذشته اسـت و همچنین از
برپائی اش درمیانه آن دیوار . باخود اندیشیدم که مکانی متروک است لیک چو
به نزدیکی آن رسیدم دریافتم که قدمت آن به باستان نخواهد رسید و چون مقابل آن
در، ازرفتن باز ایستادم ، آنسوی دیوارنمایان شد.قبرستانی
بود در چندین سطح که در شیبی نه چندان تند بناشده بود . در امتداد ردیف
قبرها درختانی جوان با سایه های تنک تابش آفتاب را لطیف کـرده بودند واز
پـای آنـها جـوی آرامـی درگذربـود .
قـدری تـامـل کردم
وازخاطرم گذشت که درخاک خفتگان این دیار مرا طلب کرده اند ، پس به اذن
دخولی قدم برپله نخست نهاده خودرا بالاکشیدم و همانطورکه محو تماشا بودم
پله های بعدی یک به یک طی شد . درسایه درختان ، چند نیمکت دیده می شد که
پـیرمردانی سپیدموی برآنها لمیده ،گذرجوی را به نظاره نشسته بودند . درگوشه
شرقی ، آبگاهی نیمه ژرف دیده می شدکـه از چـاه قـرینش پـرشـده و سـرمنشاء
جـویها بود .
بـه کـنار اولـین ردیـف قـبرها رسـیده
بـودم که آواز پرندگان ازمیان شاخه ها بلندشد و پروازجمعشان خـطی کـبود
تـا انـتهای آسـمان قـبرستان کشید . درسـایه هـا نسیم خـنکی مـی وزید
چنانکه گویی گـرمـای تـابـستان را بـه ایـن دیـار راهـی نیست .
سـنگ نـوشـته هـا به تـائید درخـتان قـبرستان خبراز جوانی آن میدادند .
چند
ردیف از قبور را طی کرده و قدری بالاتر رفتم و باز بالاتر . هیچ سنگی خالی
از نشان شهادت نبود .آنـسوتر از بـالاترین ردیف نیمکتی سایه دار یافته ،
نشستم تا خستگی راه زتن بدر رود . تامل احوال این خـفتگان می کردم و
درانـدیشه دیـگرشـهیدان بـی مـزار وکفن بودم که به ناگاه اصوات جمعیتی مرا
بخود بازآورد .
گویی
که فوج فوج فرشتگان بر زمین نازل شدند . یاران دبستانی بودند که از راه
مدرسه به شتاب و سطل بدست می آمدند و از جویها آب برداشته بشستشوی قبرها
می نشستند ، و بوسه برتک تک سنگها می زدند . یکی بـرادر ، یـکی بـابـا ،
یـکی عـمـو ، یـکی دایـی . و لـطیفتران ایـشان از کیفهای کوچکشان بازیچه
هایی درآورده برسنگها می نهادند که : “ آنچه فرستادی امروز بدستمان رسید” .
مدتی
مدید گذشت تا توان نگاه برگرفتن از این جماعت مرا میسرشد. اشک دیده به آب
جوی شستم و پیران سپیدموی را دیدم که به پرکردن سطلهای فرشتگان مشغولند .
باخود
اندیشیدم که این دیار نه از جنس خاک زمین است و اینان سماواتیانند . پس
برخاسته پله های آسمان را بازگشتم و پـای بر نطع زمین گذاشتم تا از وعده
خـاکیان بـازنمانم .
سلام
می گویند جهاد بابی از ابواب جنان است که برای خواص بندگانش می گشاید حال درک این معنا که شهادت چیست که خاص الخواص این گلچین ها را ردای ورود و خلود در آن می دهند .
جمله خاص امام خمینی (ره) همیشه مرا به تفکر وا می دارد در مورد جایگاه شهید انجا که می فرمایند:
شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند !
واقعیتش این است این تک جمله سناریویی است که فقط باید قیامت به پا شود تا ما بتوانیم آنرا در پرده شهود و در خود بهشت در حالیکه بر اریکه هایی از نور تکیه زده ایم به نظاره بنشینیم .
علیک سلام
خوشابه حال آنان که امید بسته اند به تکیه زدن بر اریکه هایی از نور در بهشت برین .
داداش ان شاالله وقتی اونجا تکیه زدی ما راهم از یاد نبر .
سلام
پس حالا هم می تونید بفهمید که هنگ مغزی چیه ؟ ضمنا یک بر یک مساوی شدیم با نوشته ی خودتون آچمز می کنید که با نوشته ی خودتون آچمز میشید
قربون داداش مصطفی . نى زما و نى زتو رو دم نزن
من تسلیم .
سلام
بسیار زیبا ؛
توصیف برخی چیزها که در قالب تعاریف نمی گنجند
علیک سلام
خواهش می کنم . ممنون ازشما که زیبا می بینید و زیبا می خوانید .
سلام
ترجیح میدم که یک نوشته از خود شما رو برای این پست شما کامنت بگذارم:
درانتهای شهرِبزرگ از دودگذشتیم، دروسعتِ شرقی صحرا ازگنبدِ تثلیث گذشتیم، رو به فَرا دَست از راه گذشتیم، ازخاک گذشتیم، از میله و سیمان، از درِ آن باغ گذشتیم، ازدیدِگسِ اغیار گذشتیم.
برخاک نشستیم، با اشک نشستیم، با سوزنشستیم، با آه نشستیم، با نفرت بسیارنشستیم، باسینه پرخون، با دردجگرسوز نشستیم، با یاد عزیزان، درحسرتِ دیدار نشستیم، درشوق یکی بوسهِ پنهان بَررُخِ یک سنگ، نشستیم. لیک دراین باغِ پرازگُل، خجل صورت سنگ است که برخاک بماند وقتی که دوصدگُل دردل خاک اند .
صد بوسهِ براین خاک گُهربار، صدشاخه گلِ سرخ براین تربت احرار .
علیک سلام و سپاس از محبت شما .
اینطور که جواب کامنت را با نوشته خودآدم بدهند یک جورهایی
آدمی را به وضعیت آچمزی می برد یعنی حالا من باید جواب خودم را بدهم
جواب شما را بدهم جواب جواب خودم را بدهم اصلا ً حالا من هنگ مغزی شدم
سلام
زیبا و پر از معنویت....سارا خانم حرف دل ما را زدند
علیک سلام بزرگ عزیز
خواهش می کنم . شما زیبا می خوانید .
سلام جناب شنگ گرامی
نوشته تون واقعا محشره ! به قدری از خوندن این نوشته ی زیبا لذت بردم که برای لحظاتی در آسمانها سیر می کردم ، یاد همه ی شهدای عزیزمان بخیر
شبهای قدر برای همه دعا کردم به خصوص برای شهدا و برای خودم نیز ... اما دعا برای خودم این بود که خدایا از من دعاهامو بپذیر
با خوندن این جمله روحم به پرواز در آمد :
" و لـطیفتران ایـشان از کیفهای کوچکشان بازیچه هایی درآورده برسنگها می نهادند که : “ آنچه فرستادی امروز بدستمان رسید” ."
الهی که همیشه سلامت باشید و بنگارید
علیک سلام ناهید بانوی گرامی
و سپاس از تعریف ها و حسن نظرتون . من نیز برایتان آرزوی سلامتی وشادمانی دارم
سلام سلام
.
میگم چقدر آشناست... نگو در شنگ خونده بوده بودمش قبلا
و این جوابتان را هم دوست داشتمی
"اگرچه خیلی ها فکر میکنند که این روزها دیگر
از این احساس ها کمتر پیدا میشود و اوضاع زمانه
خیلی چیزها را عوض کرده یا زیر سوال برده است
اما بهرحال انسان ، انسان است و احساسات انسانی
غیر قابل انکار و بدور از هرنوع تعصب و جبهه گیری
البته این یک گزارش مستند بود . نمیدانم حالا آن مکان
به چه شکلی در آمده است و آیا هنوزهم کسی سنگها را
میشوید . یا نه . خیلی دلم میخواست میتوانستم بازهم
یک بعد ازظهر آنجا حاضر شوم و روی یکی از آن نیمکتها
بنشینم و آن فرشتگان را ببینم و یک دل سیر گریه کنم .
اما افسوس که امکانپذیر نیست و گذشته از همه اینها
حالا دیگر فرشته ها خیلی بزرگ شده اند . نمیخواهم
هیچ تصوری بکنم که تصویر زیبای قبلیشان را خراب کند
بازهم از حضورتان سپاسگزارم "
علیک سلام
اینطور که پیداست اونوقت ها حوصله وفرصت بیشتری برای پاسخ دادن کامنت ها داشته ام
این متن درپایان جنگ ایران و عراق نوشته شد و این بار در پایان مذاکرات هسته ای در همساده ها آپ شده است . چه وقایعی را از سر می گذرانیم . تا چه ها در انتظارمان باشد !
سلام
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینهدار خون تو اند آسمانیان
رنگینکمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنهخیز حادثهها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید
علیک سلام
و ممنون از این شعر قشنگ .
سلام...
صرف نظر از هرنوع نگرشی به مقوله جنگ... و بخصوص جنگ ۸ ساله ایران و عراق..... به شدت احترام قایل هستم برای کسانی که مخلصانه و بی ادعا..... به جبهه ها رفتند و در این راه ... جوانی ...سلامت ... مال یا از همه بالاتر ...جان خودشون را ...از دست دادند.....
مثل یک سیاره در مقابل کهکشان راه شیری ... در برابر این افراد ... خود را حقیر و ناچیز حس می کنم......
ممنون از نوشته ی احساس برانگیزتان ...
علیک سلام
و سپاس از تعبیر زیبای کهکشانی شما .
سلام
این نوشته هم مثل نوشته های دیگه تون خیلی زیبا و لطیف و به قول آقای ستاریان خیلی تصویری بود (قبلا به شما می گفتم حیفه نوشته هاتون چاپ نشه و شما از مشکلات حوزه ی نشر گفتید، الان می گم داستانهای شما جون می دن برای اینکه فیلم کوتاه بشن و قطعا تاثیر این فیلمها از ساعتها سخنرانی بیشتره )
بعد از خوندن نوشته تون دیدم چقدر دلم برای رفتن به مزار شهدا تنگ شده ...برای دیدن قطعه ای از زمین که به آسمان راه داره
جناب شنگ این نوشته های شما با آدم چه می کنند !
علیک سلام
و سپاس از نظر لطفتان . سلام مارا هم به شهدا برسانید
سلام
ممنون از شما...برداشت من اینگونه بود.
شهدای گمنام اگر در زمین بی نشان و گمنام هستند امادر آسمانها و برای اهل آن شناخته شده اند.پس برای شناخت آنان باید آسمانی شد باید از ورطه خاک بیرون رفت و با آنان تا ملکوت رهسپار گردید.
آنان دنیا واهلش را لایق ندانستند که حتی وجود خاکی خود را در بازار آن سودا کنند.آنان هرچه کردند برای خدا بود و خدا بهترین خریدار کالای وجودشان گردید.
در بهشت ...........هزاران سردار بی پلاک در آنجا آرمیده اند.آنها جاوید شدن را در گمنامی یافتند.آنها برای همیشه سمبل ایمان و اعتقاد مردم گردیدند.
علیک سلام
و سپاس از برداشت زیبایتان .