ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
به نام خدا
نقلست که یک روز با جمعی می رفت جماعتی جوانان می آمدند و فساد می کردند تا به لب دجله برسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود .معروف گفت : دستها بردارید .پس گفت الهی چنانکه درین جهان عیش شان خوش دادی در آن جهان شان عیش خوش ده. اصحاب بتعجب بماندند . گفتند :خواجه ما سّر این دعا نمی دانیم ! گفت : آنکس که با او می گویم می داند . توقف کنید که هم اکنون سّر این پیدا آید.آن جمع چون شیخ بدیدند رباب شکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند .
شیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد ، بی غرق و بی آنکه رنجی بکسی رسید .
و یکی از مشایخ حاتم را پرسید :نماز چگونه کنی ؟گفت :چون وقت در آید وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن کنم .ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه ، و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم ، و مقام ابراهیم را درمیان دو ابروی خود بنهم ،و بهشت را بر راست خود و دوزخ را بر چپ خود ، و صراط زیر قدم خود دارم ،و ملک الموت را پس پشت خود انگارم ،و دل را به خدای سپارم .آنگاه تکبیر گویم با تعظیم و قیامی به حرمت و قرائتی با هیبت و سجودی با تضرع و رکوعی با تواضع و جلوسی به حلم و سلامی به شکر گویم نماز من این چنین بود .
شبی شمعی پیش او نهاده بودند . بادی درآمد و شمع را بنشاند . یحیی در گریستن آمد . گفتند : چرا می گریی ؟ هم این ساعت بازگیریم . گفت : از این نمی گریم . از آن می گریم که شمعهای ایمان و چراغهای توحید در سینه های ما افروخته اند . می ترسم که از مهب بی نیازی بادی درآید - همچنین و آن همه را فرونشاند .
گفت: شبی در مسجد بودم و از سرما آرامم نبود. و در وقت دعا یک دست پنهان کردم . راحتی عظیم از راه دیگر دست بر من رسید. در خواب شدم . هاتفی آواز داد که : یا سلیمان آنچه روزی آن دست بود که بیرون کرده بودی دادیم اگر آن دست دیگر نیز بیرون بودی نصیب وی نیز بدادمی. سوگند خورد که هرگز دعا نکنم مگر هر دو دست بیرون کرده باشم.
خصوصی:
جسارت من را ببخشید. بدزبانی است، لیکن حال ناخوش ما چنین مینماید؛ بهشت را و دوزخ را، هر دو بر چپ خود میبینم!
حکایت آخری من رو به یاد آواز محمد اصفهانی انداخت:
یک چشم من از روز جدائی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست
البته محمد اصفهانی با قدری تغییر این شعر را خوانده.
عبدالرحمن بن احمدبن عطیّة العنسی الدارائی از مشاهیر مشایخ شام از طبقه ٔ اولی . وی از اهل دَرِیّا (قریه ای در دمشق) بود
وفات ابوسلیمان به سال 205 هَ .ق . وبروایتی به سال 215 هَ .ق بود.
یحییبن معاذ رازی: ابوزکریا یحییبن معاذبن جعفر رازی واعظ. از جمله مشایخ و رجال طریقت است و یگانه وقت خویش بود. او را در معرفت و نصیحت مردمان گفتارهاست.
وی معاصر بایزید بسطامی و احمد خضرویه بود. معاذ به بلخ سفر کرد و دیر زمانی در آنجا بزیست و از آنجا به نیشابور رفت. یحیی به سال ۲۵۸ ه.ق در نیشابور درگذشت.
حاتِم اَصَمّ، زاهد ، محدّث حنفی مذهب و صوفی مشهور قرن سوم در خراسان است.
گفته اند که او ناشنوا نبود، ولی به سبب حادثه ای تظاهر به کربودن کرد و به همین دلیل به اصمّ معروف گردید.
تاریخ ولادت حاتم مشخص نیست. وی در بلخ زاده شد.
حاتم اصم در ۲۳۷، در عصر متوکل عباسی در حومه واشَجَرْد، از قرای ماوراءالنهر و اطراف ترمذ درگذشت.
از وی دو اثر باقی ماندهاست: ثمانی مسائل و الفوائد و الحکایات و الاخبار
ابومحفوظ معروف بن فیروز کوهی، مشهور به معروف کرخی از بزرگان مشایخ قرون اولیه اسلام است که غالب سلسلههای تصوف شیعی ادعای انتساب به وی را دارند.ذهبیه وی را اولین قطب و سرسلسله خود میداند.
معروف کرخی نزد صوفیان چنان که معروف است، دربان علی بن موسی رضا بوده که از او فیض و تعلیم طریقت و منصب شیخ المشایخی یافته و از جانب او اجازه یافته که طریقه رضویه، علویه و مصطفویه را که عبارت از عبادت و تزکیه و تصفیه نفس میباشد، به طالبان صادق العقیده و پیروان ائمه برساند.
سلام
آخه مدتی پیش این جمله رو به صورت مستقل در کتابی دیدم ( از مهب بی نیازی بادی درآید ) ...هر چی فکر می کردم معنی و مقصود جمله رو نمی فهمیدم.
سومی برای من از همه جالب تر بود
اینطور که معلومه نویسنده تصورر می کرده همه حکایت معاذ رازی رو خوندند و نیاز به توضیح و رمزگشایی نیست!
سلام
واقعا که روزگار چه نفس های گرمی بر خود دیده است !! پیامبرانِ بی رسالتی که تاریخ را به زانو درآورده بودند ...