ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
کم پیش آمده هندوانه قاچ کرده باشم و خورده باشم و با دیدن پوست هندوانه یاد عموبزرگه نیافتاده باشم.
خانه کودکیمان حاشیه شهر محسوب میشد. در همسایگی عموبزرگه (عموی ارجمندبابا). چهارتا خانه ویلایی همشکل که معمارش یکی بود و هرخانه رو پس از اتمام گچبریهای فراوانش داغ داغ میفروخت. عموبزرگه به ارجمندبابا خبر داد چه نشستی بیا که خانه کناری رو بفروش گذاشتند. زود وامی جور کن و بخر این منزل نوساز استخواندار را (مهندسی سازطور)... همین طور هم شد با وام بانک رفاه کارگران، صاحب آن خانه شدیم.
...
آن سالها ارجمندبابا هندوانه خربزه را چندتایی میخرید. یهو میدیدی با یک گونی وارد خانه میشد که دو سه تا هندوانه و سه چهارتا خربزه درونش بید.
پس از خوردن هر قاچ خربزه یا قاشق کش کردن پوست هندوانه، میدویدم سمت خانه عموبزرگه تا پوست هندوانه رو بدهم به گوسفندها.
درب خانهها باز بود و فقط با یک بند دستگیره در، مهار میشد. عمو بزرگه دو تا گوسفند داشت که پروار میکرد و میفروخت.
انتهای خیابان پس از کوچههای موازی محله، باغتَره بود. زمینهای کشاورزی که سبزیجات و گندم و ... میکاشتند. صبح و بعدازظهر عموبزرگه دو گوسفندش رو همان حوالی میبرد به چَـرا
چهارده سال بعد درست پس از اتمام اقساط وام، آن خانه رو فروختیم و عموبزرگه چندی بعدش فوت کرد. البته قبلتر طویله گوسفندها تبدیل شده بود به انباری گوشه حیاط.
کم پیش آمده، هندوانه بخورم و با دیدن پوستش یادش نکنم. کَبلایی1حیدر،پیرمرد کم حرفی بود. روحش شاد.
1: مخفف کربلایی
سلام
سعدیا خوش تر از حدیث تو نیست
تحفه روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
همطاف،
سعدی رو دوست می دارد بسی
گویا شیخِ اجل*، سعدی شیرینسخن تا پنجاه سالگی! شعری نگفته است.
او نویسنده و شاعری با اطلاع و جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده است و همۀ تجاربی را که در زندگانی خود اندوخته بود در گفتارهای خود برای صلاح کار همنوعان بازگو کرد تا از این راه در هدایت آنان به راست موفقتر باشد. سعدی به سبب مسافرتهای بسیار و مشاهده آرا، اقوال و زندگی ابنای گوناگون بشر دارای جهانبینی و تفکری خاص است.
مرا شیخ
دانای مرشد شهاب
دو
اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه در جمع بدبین مباش
دگر آنکه در نفس خودبین مباش
سعدی، هم درد و رنج مردم را در نظر داشته و هم توصیه به زندگی شاد میکرده، دنیا گریز نبوده و زندگی را دوست داشته است.
دین داشت ولی به نسبت زمان خود (و حتی زمان
ما) از تعصب و تنگ نظری به دور بود و میگفت بنی آدم اعضای یکدیگرند.
عاشق پیشه بود ولی عشق را هم بینهایت نمیدانست
و میگفت مهری را که روزگار به دل نشانده، میتوان به روزگار از دل برگرفت
.
مهارت های سعدی در توصیف تجربه های تلخ وشیرین زندگی مردم، با به کار بردن احساسات عاشقانه و لحظه های شوق و دوری، شکوه و عظمتی به آثارش بخشید که حتی در دوران زندگیش نیز سرمشق نویسندگان و شاعران بود.
علاوه بر این، سعدی در گفتار خود از مثلهای فارسی زبانان که رواج داشت استفاده کرده و آنها را در نظم و نثر خود گنجانید
بطوریکه امروزه این سخنان موجز و پرمعنای او به صورت ضرب المثل در میان مردم رایج شده است.
هر که آمد عمارتِ نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت
...
*می دانستید در فرهنگ و ادبیاتمان، شیخ اجل دیگری نداریم. (اجل از خانواده ی جلیل و جلالت است به معنی بزرگوارتر)
** تصویر هم سالاد کلم کشمش ست. خوشمزه و ساده ست. شما هم امتحان کنید