همساده ها

وبلاگ گروهی

همساده ها

وبلاگ گروهی

نگاه تونلی و پنکه ای!

نگاه آقایان به پیرامونشان تونلی است ...


اگر خانم هستید حتماً مکرر پیش آمده که آدرس یک ظرفی را در کابینت به همسرتان داده‌اید و او همانطور که درِ کابینت را باز نگه داشته و درون آن را نگاه می‌کند، به شما می‌گوید : اینجا نیست!
قطعاً شما هم خیلی عصبانی شده‌اید و مدام به او گفته‌اید که خوب نگاه کند ظرف همان‌جا است؛ و باز همسرتان همان‌طور که در ِکابینت را باز نگه داشته به شما می‌گوید: نیست، من که نمی‌بینمش!
و لابد شما خودتان به کنار او رفته‌اید و ظرف را از همان کابینت بیرون آورده‌اید و با عصبانیت به همسرتان نشان داده‌اید که نمی‌خواهدکمک‌تان کند.
نکته دقیقاً همین‌جاست! این‌که شما باید بدانید نگاه آقایان به محیط اطراف‌شان یک نوع نگاه تونلی است. آن‌ها فقط به مستقیم نگاه می‌کنند و هر آنچه را در یک راستای مستقیم در خط دیدشان هست، می‌بینند. وقتی که شما به همسرتان آدرس ظرفی درون کابینت را می‌دهید، او در زاویه‌ مستقیم دید چشمانش به دنبال ظرف می‌گردد و اگر ظرف در طبقه‌ بالای کابینت یا سمت چپ یا راست باشد آنرا نمی‌بیند.
این یک خصوصیت طبیعی و ساختاری مردانه است که خداوند او را این‌چنین خلق کرده است. پس قبول کنید که نگاه شوهرتان به اطراف تونلی است و اگر می خواهید چیزی را برایتان از آشپزخانه بیاورند، او را بیشتر راهنمایی کنید. مثلاً بگویید سمت چپ کابینت کنار کاسه آبی‌رنگ؛ یا سمت راست کابینت پشت بشقاب‌ها.
شاید همین دید تونلی باشد که آقایون می‌توانند رانندگان خوبی برای مسیر‌های جاده‌ای باشند و شاید به همین علت باشد که وقتی شما یک سفره رنگین برای شوهرتان می‌چینید، او فقط دیس برنج را می‌بیند و به‌خاطر زحمتی که برای ژله و سالاد کشیده‌اید و در گوشه‌ سفره است، تشکر نمی‌کند؛ حتی اگر از آن‌ها هم بچشد!
شوهر شما به عنوان یک مرد و مخلوق پروردگار، زاویه‌ دیدش تونلی آفریده شده ‌است، پس این نکته را بدانید و هر روز با خود تکرار کنید. باور کنید با دانستن همین زاویه‌ دید تا حد بسیار بالایی از حرص خوردن‌ها و مشاجراتتان کاسته خواهد شد.


 نگاه خانم‌ها به پیرامون‌شان، پنکه‌ای است ...


پنکه را دیده‌اید؟ در همه‌ جهت‌ها می‌چرخد و هوا را جا‌به‌جا می‌کند. نگاه خانم‌ها به اطراف یک نوع نگاه پنکه‌ای است. آن‌ها می‌توانند در حالی‌که نگاه‌شان در یک خط مستقیم است، زاویه‌های بالا و پایین و چپ و راست را هم بررسی کنند.
شاید بر اساس همین خصوصیت خانم‌ها باشد که می‌توانند هم زمان آشپزی کنند؛ در حالی‌که بچه بغل‌شان است و با یک دستشان هم تلفن را گرفته و در حال حرف زدن با دوستشان باشند.
شاید همین خصوصیت پنکه‌ای دیدن خانم‌هاست که باعث می‌شود تا شوهرشان از سر کار می‌آید سر تا پایش را برانداز کنند و در یک چشم بر هم زدن متوجه شوند لباس همسرشان چقدر کثیف شده است. اصلاً به خاطر همین نگاه کامل آن‌ها به اطراف است که وظیفه پر‌اهمیت تربیت نسل بر عهده خانم‌ها سپرده شده تا بتوانند در همه‌ جهات فرزندان را خوب تربیت کنند.
بی‌شک اگر شما به خانم‌تان آدرس بدهید که چیزی را از کیف یا جیبتان بیاورد، او دست خالی بر‌نخواهد گشت؛ حتی از شما چند بار نمی‌پرسد که در کدام جیبت گذاشته‌ای؟
 خداوند زنان را این‌طور خلق کرده که در یک نگاه تمام جوانب را می‌سنجند و چه غلط است که گاهی ما مردها گمان می‌کنیم زن‌ها دچار یک حس فضولی هستند که این‌طور تمام زوایا را بررسی می‌کنند.
خانم‌ها خارق‌العاده‌اند! ارتباط میان نیمکره‌ راست و چپ مغزشان خارق‌العاده‌تر است.
در آن واحد، در کسری از ثانیه با یک نگاه، به تمام زوایای اجسام نگاه می‌کنند و اطلاعات بدست می‌آورند. با یک نگاه به همسرشان وقتی که از سر‌کار برگشته متوجه می‌شوند او روز کاری خوبی داشته یا نه!
بر اساس همین نوع نگاه چرخشی‌شان است که نمی‌توانند سفره را در یک خط مستقیم بچینند و غذاها و خورشت‌ها و سالاد و ژله را دور تا دور‌می‌چینند.
شاید بر اثر همین نوع نگاه‌شان باشد که توقع دارند برای هر کدام از غذا و خورشت و سالاد و ژله شوهرشان جدا تشکر کند؛ چون یک زن تمام این‌ها را جدا می‌بیند؛ ولی نگاه مردانه همه‌ این‌ها را غذا‌ می‌بیند و با یک تشکر گمان می‌کند دل همسرش را به‌دست آورده ‌است.


منبع : سایتها و وبلاگهای مختلف


پی نوشت: آقای ستاریان همچنان سر زمین اند و مشغول ساخت و ساز.... چند روز پیش می گفتند تحت هیچ شرایطی کار رو تعطیل نمی کنم، با بنا قرار گذاشتم که اگه از آسمون تگرگ هم بباره ملات درست کنه من حتا ضد یخ هم گرفتم برای وقتی که هوا سرد بشه و ملات بخواد یخ بزنه!

باران پاییزی

آقای علی امین زاده ، در یک روز بارونی، به جای اینکه مثل خیلی ها پشت پنجره بایستند و شعرهایی با مضمون بارون رو زیر لب زمزمه کنند، ترجیح دادند بدون چتر، برن زیر بارون و خیس بشن.... با هم دلنوشته ی زیبای آقای امین زاده رو می خونیم.


-مهندس داره بارون میادآ!

هر چند خودم موقع انگشت زدن و ثبت ساعت خروج داشتم از در نیمه بسته ی شرکت این صحنه را می دیدم اما عین آدمی که احساس پنجگانه اش از کار افتاده باشد، از این حرف نگهبان شرکت ابراز شگفتی کردم.
چهره اش آشکارا نگران است. مثل یک پدر دلسوز، ناراحت خیس شدن من بود. البته سنش این اجازه را نمی داد که حتی با سنگین ترین گریم ها هم بتواند نقش پدرم را بازی کند اما احساس پدرانه را خوب داشت بروز می داد.
-اشکال نداره! امروز دوبار دوش می گیرم: یکی توی راه و یکی توی خونه!
لبخند ناباورانه ی نگهبان و پوزخند من آخرین دیالوگ کاری آن روز بود.
بیرون آمدم. تندتر از آنی است که انتظار داشتم. صبح، هوا نیمه آفتابی بود و من هم مغرور از هواشناسی خودم، بدون بارانی آمدم. هیچ وقت از چتر خوشم نمی آمد. خیس شدن زیر باران را دوست دارم! وقتی دانه های باران روی پوست صورت یا لابلای موهایت می نشینند و تضاد دمایی شان باعث قلقلک شدن تو می شود! یک لذت ناب! من هیچ وقت چتر نخریدم.
امروز همه چیز دست به دست هم داده تا نمایشنامه ای بر اساس شعر سهراب سپهری فقید را واژه به واژه زیر باران اجرا کنم. از کوچه ی شیبدار شرکت که پایین می آیم گاهی خودروها سریع و تند از کوچه عبور می کنند. به تجربه دیده ام وقتی باران می بارد خودروها تندتر می روند. شاید راننده ها ناخودآگاه حس می کنند در حال خیس شدن هستند!
اینجا باید بالرین شوی! به سرعت، با ریتم همنوایی حرکت این خودروها و آب جاری در وسط کوچه هماهنگ شوی و در لحظه ی مناسب بچرخی یا بایستی یا پناه بگیری وگرنه آنچنان غسل تعمید داده می شوی که کلاً مذهب و مسلکت مادرزادی ات عوض خواهد شد!
دلم بچگانه و شیطنت بار می خندد! ماشینهایی که متکبرانه از کنار من گذشته اند به ترافیک کور خیابان اصلی رسیده اند و در انتهای کوچه پشت سر هم صف کشیده اند. در خیابان اصلی، ماشینها با حداقل فاصله ی قابل اندازه گیری با سیستم متریک نسبت به یکدیگر ایستاده اند. بخار دود خروجی اگزوز آنها در هوای مرطوب قابل رویت است و تابلوهایی پست مدرن از تعادل بصری را ترسیم می کند. بازتاب نورهای سفید و قرمز، شکسته در زیر رگبار باران، با رقصی بی قاعده، نورپردازی مدرن ترین گالری های هنری را برای این تابلوها جلوه گر می سازد. درختانی از بخار در گردابه هایی نورانی. بسان قهرمانان افسانه ها باید این جنگل جادویی را پشت سر بگذارم.
نفس بی توقف باران، بسان غرولندهای منفی باف ترین آدمها، تمام نشدنی است. اینجا، عشق محک می خورد. آیا غرولندها تو را از عشق پیشمان می کند یا هنوز عاشق می مانی؟ سرعتم را در پیاده رو بیشتر می کنم. پیاده رویی نیمه تاریک که در آن با لطف نور خودروهای خیابان، به سختی، پراکنده عابرانی را که از روبرو می آیند تشخیص می دهم.
عابران، وحشت زده می نمایند. انگار اژدهایی در شهر آمده و آنها بی اعتنا به آنچه در اطرافشان می گذرد، گریزان برای نجات جانشان هستند. به خودرو ها نگاه می کنم.
برخی شیشه ها کدر و بخار گرفته و برخی شفاف. درست عین افکار آدمها. سرنشینانی منتظر، که اکثراً نور سرد موبایلها یا تبلتها صورتشان را روشن کرده است.
حتماً دارند از مناظر عکس می گیرند: من و باران، باران پاییزی، شعرهای سهراب سپهری یا هزاران متن رمانتیک دیگری که در مورد باران فراوان است قطعاً در حال کپی شدن و ارسال در شبکه های اجتماعی آنلاین است. احساسی سرد از گرمترین بارقه ی لطف الهی.
از عاشقانه های زیر باران سروده ها رد و بدل خواهد شد، خاطره های قدم زدنهایی زیر باران که هرگز انجام نشده، تکریمهایی از نوازش های باران که هرگز بر صورتها ننشسته، ابراز عشقهایی به باران که هرگز از دل نگذشته. انسانهایی که هرگز وجودشان تسلیم نوازش باران نشده. انسانهایی که نخواهند نوشت و تنها کپی خواهند کرد.
متن ترانه هایی که خاطرات قدم زدن زیر باران را روایت می کند به سرعت تارو پود شبکه های اجتماعی را در می نوردد. پناهجویانی که از مبادای عشق باران گریزانند لاف وفاداری خواهند زد. خوانندگان آنها بر این احساس بزک شده غبطه خواهند خورد و آنان نیز در زمان مساعد، از پناهگاهی محکم و نفوذ ناپذیر در برابر عشق باران، پاسخهایی عاشقانه تر منتشر خواهند کرد تا معصومیت باران زیر نقاب تزویر محو شود.
و باران می بارد. همیشه معصوم. همیشه عاشق. معصومیت و عشقی باران وار است که جهان را بهاری خواهد ساخت.


*************************

جنبه های آموزشی نهفته در یک مداخله خرابکارانه


فرزند بزرگترم پنج سال دارد. او همیشه عادت دارد بی آنکه حرفی به میان آورد، اشکال ناشناخته و مبهم جدیدی ترسیم کند و معتقد است آنچه را که رسم می کند همانند کارخانه ای هدفمند به کار خواهد افتاد و شیء مورد نظرش را تولید یا اعجاب انگیز می کند. او در ترسیمات خود رشته سیمهای تو در تویی را بدنبال یکدیگر رسم می کند و گمان می کند این رشته های پیچیده قادرند بخشهای متعدد کارگاه یا دستگاه ها را بهم متصل سازد و دست آخر تصور می کند وسیله ای بهم آورده است که می تواند از دشواری عملی کاسته و یا  شیئی را به رایگان در اختیار خلق قرار دهد.. اشتباهی زیبا و کودکانه، اما نیاز به کمی دستکاری کوچک دارد..

باید به این حس قلبی او احترام می گذاشتم "پیروزی"، پس من نیز قلمی برداشته و به آن دستگاه پر پیچ و تاب، واحدهایی اضافه نمودم تا ضمن مشارکت در این امر نیکو، نگذارم که با ادامه این روند غیر ممکن، دچار غرور کاذب و عوارض ناشی از آن شود... پس باید یکجای کار می لنگید به مدد بروز نقصی عامدانه در چیزی یا واحدی. مثلا نرسیدن لوله های آب یا فاضلاب به بخشی، این کار عجالتاً می تواند درآن بخش و سپس کلیه واحد ها وقفه ایجاد کند، البته ذهن هنوز آماده دنبال نمودن خطوط کاری نیست اما خواهد فهمید که اشکالی پیش آمده است..
خرابکاری که تمام شد، این سوال پیش می آید که به گمان تو آیا این کارخانه زیبا و قدرتمندی که کشیده ای، قادر است با آنهمه وقتی که صرفش نمودی به آنچه که خواسته ای برسد...؟ پاسخ هر چه که بود فرقی نمی کند چون در ذهن غرق سودای پیروزی او، همانند کارخانه اش وقفه ای افتاده است جانانه بنام تأمل و تحمل و مقصود من هم همین بود.. پیش رفتن، آنهم گام به گام و پله وار به سمت گزینه ی موفقیت.. همانطور که می دانید گزینه های بیشماری در ایجاد حس برتری برای کودکان وجود دارند که فعلا تمرکز من تنها به روی حس موفقیت و مزیت جویی او می باشد.
... او را به تفکر بیشتر واداشته بودم. قبل از اینکه بخواهد کار را تمام شده فرض کند، از تحسین بیجا پرهیز کرده بودم و اصطلاحا چند چرخ دنده به کارش افزوده بودم. چون همین امر ممکن بود این توهم را در او بوجود آورد که او بدون هیچگونه مشکلی موفق به انجام کاری شده است.. کودک نمی بایست نسخه کاملی از نوع خودش باشد.. او می بایست مبانی عدم کمال آدمی را بنحوی درک کند و از آرمانگرایی بیهوده پرهیز داده شود، و قدمی نزدیکتر به واقعیتهای زندگی، زندگی کند.. و بهترین محل آموزش گاه همین بازی ها هستند.. اجازه دهید تنها نوع آنرا خودش تعیین کند.
 عطش او را نه برای اهدای رایگان تشویق، بلکه برای تکمیل آنچه شروع می نمود چندین برابر می کردم... و در پایان، دیالوگی اینچنین:"آفرین پسر.. فکر می کنی همه چیز مرتب هست..؟!" و درست در همینجا، تایید نهایی را از خود او بگیرید.. در تکرار این رویه ی نه چندان معمول، در خواهید یافت که ذهن او در کنار هر نوع حرکت خلاقانه، قادر خواهد بود سوالاتی موازی را نیز طرح نماید و در صدد پاسخ به هر یک از آنها بر آید.. اینجاست که کم کم می توانید از درصد مشارکت خود با او بکاهید..
شاید تصور کنید که چه لزومی دارد در این سن و سال کم، تا بدین حد دقیق شدن بر عادی ترین رفتارهای کودک، آنهم در جایی که او تنها نقاشی را تمرین می کند.. پاسخ اینکه برای آموزش نمی بایست لزوما صفحه مجزایی باز نمود و یا اینکه آنرا محدود به سن خاصی دانست.. آموزش می بایست در کالبد روزمره ترین اتفاقها متولد شود.. در صورتی که اگر آموزنده ترین مسایل، در شرایط مجزا تمرین شوند بنحوی از روال عادی زندگی جا می ماند، جنبه تصنع به خود می گیرد.. قوانین خود را دارد.. مقدمه ای بر جدا دانستن آموزه های اکتسابی و اصل آموختن است شاید.. مثال اینکه.. یکی از دلایل ایجاد پیش دبستانی ها، تشکیل مقدمه ی فکری مناسب در زمینه تحصیل فرزندان است. پس او را به حال خود واگذارید و در فرصتی مقتضی، هوشمندانه و خرابکارانه مداخله کنید..


* متن فوق قسمتی از پست ( جنبه های آموزشی در مداخله ی خرابکارانه ) نوشته جناب بهبودیان از وبلاگ ( ایدئولوژی پنهان) است که با اجازشون برای امروز انتخاب شده تا مهمان همساده ها باشند و دوستانمان بیشتر با ایشان آشنا شوند. ضمن اینکه به تازگی خبردار شدیم جناب بهبودیان اقدام به گردآوری مطالبی پیرامون شناخت ماهیت وسوسه های انسانی و راه های مقابله با آن نموده اند که نتیجه زحماتشان باعنوان "دنیا بدون وسوسه" منتشر شده و نسخه PDF آن با کلیک روی تصویر جلد کتاب که در ذیل قابل مشاهده است دانلود می گردد . در بخشی از مقدمه این کتاب می خوانیم :



وسوسه، آنچه قرنهای متمادی و به درازای حضور فیزیکی انسان در زمین همواره با وی بوده است و خواهدبود، عاملی خارجی که با عوامل زمینه ساز درونی به تعامل رسیده و مقصود آن چیزی جز به زیر کشیدن انسانیت از درجات اعتباری و اکتسابی وی و فرو انداختن تاج شرافت از سر وی نبوده است . وسوسه و اقسام متعدد و رنگارنگ آن، تماماً توسط شیطان و جنودش روانه نفوس آدمیان می گردد تا نهایتاً این انسان باشد که با رد یا قبول آن (درهم شکستن وسوسه های وارده و یا سستی و عدم ممانعت از ورود آن)، پیروز و یا مقلوب این پدیده شوم گردد.بواقع در این کتاب سعی شده است به شما کمک شود تا به درجه ای از تشخیص برسید که بواسطه آن بدانید، آیا آدمی بدون عاملی اینچنین بازدارنده و زیانبار هم می توانست درجات ارتقاء عبودی خود را بنحوی که اکنون مقرر است تکمیل نماید یا اینکه چنین مراتبی در دنیایی سراسر نیکی و فاقد هر گونه پلیدی، نیز میسر می بوده است.