همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

ما و اساطیری زنده در درون ما

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظرم همه ی نقل ها، حکایات، قصه ها، داستانها و حتا افسانه ها، کم و بیش، ریشه در حقیقت دارند و شاید کشش درونی ما برای خواندن آنها نشات گرفته از علاقه ی ما به دانستن و دریافت مقداری هر چند کم از حقیقت هستی و فهم چگونگی روابط فی مابین عناصر و وجوه مختلف آن و نسبتش با زندگی آدمیان باشد. ما از اوان کودکی از طریق گوش سپردن به دهان مادرها و مادربزرگها و پدرها و پدربزرگها با اسطوره های افسانه ها و شخصیت های داستانها، دمخور و مانوس می شویم.

نقل داستان

این اساطیر و شخصیت ها، بی آنکه بخواهیم و بدانیم، در ناخودآگاه ذهن ما جا خوش می کنند و سالیان سال در کنه ذهن ما و در کنار ما و با ما زندگی و حتا رشد و نمو می کنند و گاهی با شاخ و برگ می شوند و ای بسا بال و پر پیدا می کنند و با نقل ما به نسل بعدی، این ابر قهرمانان و اسطوره ها، همچنان زنده می مانند. به این ترتیب آدمهای خوب و بد موجود در داستانها، برای مدت های مدیدی از تاریخ، با هم در تنازع بقا هستند و همیشه در حال جنگ و ستیز باقی می مانند و عجیب اینکه در هر فصلی از تاریخ، گروههایی از مردم را نسل به نسل و به نوبت، به جانبداری از شخصیت های خوب خود و یا به ضدیت و دشمنی با آدمهای بد آن فرا می خوانند. این صف بندی و جنگ ذهنی، گرچه هرگز تبلور عینی و ملموس از خود به نمایش نمی گذارند، اما به نوعی زندگی و کنش هر یک از ما، متاثر از همان دریافت ها و آموزه های ما از عناصر همین داستانهاست.


از داستانهای پیامبران تا شاهنامه و هفت خان رستمش و از جنگ رستم و افراسیاب تا نوشداروی بعد از مرگ سهراب و از روابط شخصیت های کلیله و دمنه که استعاره ای از روابط درباریان پادشاهان ساسانی است تا داستانهای عاشقانه ای مثل یوسف و زلیخا و شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون، کم یا زیاد در ذهن همگی ما به نوعی حک شده و یا رسوب کرده و ماندگار شده اند. الان با خودم فکر کردم شاید نتوان در این مورد حکم کلی داد. مثلا شاید نسل امروز حتا نامی از کلیله و دمنه و رای هند و برهمن نشنیده باشد  و از شیر و شتربه چیزی نداند، اما احتمالا قریب به اتفاق این نسل، قلعه ی حیوانات جرج اورول را خوانده است. اما این تاثیر چندانی در نتیجه گیری این نوشتار ندارد، چرا که ادبیات، میراثی جهانی است. سوالم این است که شما از کدامیک از قصه ها و افسانه های به میراث مانده از نیاکانمان، بیشترین تاثیر را گرفته و از آن متاثر هستید و به عبارت بهتر، اساطیر و شخصیتهایی که در ذهن شما، وجود دارند و در حال و اکنون،  دارند با شما و در شما زندگی می کنند، کیانند؟


نظرات 13 + ارسال نظر
sara دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 11:34 http://http:/

سلام...

از وقتی یادم میاد عاشق شنیدن و خوندن داستان بودم... طوری که قبل از رفتن به دبستان ...حداقل 100 کتاب داستان کودکانه داشتم که ......همه رو خودم خونده بودم.....
از داستان هایی که توش عناصر ماوراء طبیعی ....مثل جن و پری و روح و .... اینها داشت ....بیشتر خوشم می اومد....
اما همه نوع قصه و داستان وحکایت رو می خوندم ...درواقع هیچ مکتوبی نبود که دم دست من قرار بگیره و من نخونمش ...
ولی این که یکی از این شخصیتهای افسانه ای ... برام اسطوره یا الگو بشه .... پیش نیومده .... شاید از شخصیتی خوشم اومده .. یا حتی باهاش هم ذات پنداری کردم ... اما... الگو شدن ... خیر...
فقط دوران نوجوانی ... با خوندن داستان اون پادشاه که ... از حکیمی خواست روی انگشترش براش جمله ای حک کنه ... که باعث آرامشش بشه ... واقعا تاثیر گرفتم .....و اون جمله از همون دوران تا حالا ....... مایه آرامش منم هست .... جمله ی:

" این نیز بگذرد.... "

همطاف یلنیز دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 09:53 http://fazeinali.blogfa.com/

سلامی مجدد
من برگشتم دیدم منتظرید خوو
همطاف هم تمرکز کرد ببیند چه اسطوره ای در ذهنش فعال است یافت می نشد جز همان سه خواهر داستان سنگ صبور حالا همذات پنداری ست یا شباهت یا چی، همین داستان شفاهی به یادم آمد سه خواهری که دچار نفرین درویشی می شوند و هرکدام راهی می روند و در تقدیر سومی یه مرده است و با قرآن یا دعا خواندن چهل شبانه روزی دختر زنده می شود و نگو ملکی بوده و ثروت و حشمتی داشته و ...

محمد مهدی یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 07:05 http://1sobhe14.persianblog.ir

سلام
گاهی نیز در بستر زمان و تغییر و تحول اداب و رسوم یا همان فرهنگ ها، این حکایات و داستانها و اتفاقات جلوه ای تازه پیدا کرده و در ذهنها و تعریف ها برجسته می شود. زمانی چاپلین کمدینی بیش نبود اما امروز جملات و نامه های اجتماعی وی جلوه گر شده است. همین جنگ ایران و عراق و هجوم جوانان داوطلب به سوی جبهه های جنگ، نفس از خودگذشتگی، دفاع از کشور و کیان این مرز و بوم حکایت برجستگی گذشت و فداکاری برخی را جلوه گر می کند. چنان که حتی در بیشتر موارد در حال جا افتادن است که موضوع حماسه و انحرافات دیگران از هم جداست...
شاید در اینده با نگارش مطلب و خاطره ای از یک عزیز بزرگوار منظور نظرم را بیشتر تفهیم خواهد کرد.

علایی شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 23:10

یک بیت از شعر جا افتاد:
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

علایی شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 23:08

سلام
آمدم کامنت بگذارم و چه خوب شد که اول کامنتها را خواندم . دقیقا با آقای شنگین کلک موافقم. تنها چیزی که میتوانم اضافه کنم این است که آنچه در درون ما با ما زندگی میکند گرگی بیش نیست بقول مشیری :
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

سلام
آنچه مشیری گفته اشاره به وجود خلق و خوی حیوانی در نهاد هر انسان است و از منظر اخلاقی و برای تهذیب نفس و تزکیه می تواند مورد بهره برداری قرار گیرد. اما ما داریم اینجا راجع به قصه ها و داستانها و افسانه ها حرف می زنیم. قصص قران هم داستان است شما با خواندن قصه های قران یا حکایات شبلی و یا داستان زندگی جنید بغدادی یا بایزید بسطامی یا ابوالحسن خرقانی و یا حلاج هم یاد گرگ درونی خود می افتید؟! رستم و سهراب افسانه است اما واجد هیچ ارزشی نیست که بتوان از آن استفاده کرده و بهره و حظ معنوی برد؟! من اینجا می خواستم بدانم کدام شخصیت داستانی و حتا افسانه ای روی شما تاثیر بیشتری داشته و با او همذات پنداری کرده اید. هیچ؟ گرگ؟!

شنگین کلک شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 22:48 http://shang.blogsky.com

سلام
ما در عصری از گذر جهان زندگی می کنیم که حتی به وقایعی که با چشمان خویش دیده ایم مشکوک می شویم تا چه رسد به آنچه نقل کرده اند از نقل نقل دیگران . و امروز برمن مسلم است که آنچه از نقل دیگران به ما می رسد بی شک با حقیقت محض متفاوت است و حتی گاه گمان می کنم آنچه از واقعیت نقل شده است بسیار دگرگون تر از آنچه از یک داستان مکتوب مثلاً شاهنامه به ما می رسد خواهدشد. چرا که درمورد یک متن مکتوب اعم از دیوان شعر یا داستان و یا کتاب الله میتوان به اصل آن دسترسی داشت و با توجه به وجود نسخ بسیار و یگانگی آنها مطمئن شد که نویسنده و خالق اثر یا وحی الهی همان است که امروز در دست ماست اما مثلا درمودر واقعه کربلا یا بعثت پیامبر یا چرا راه دور برویم بعضی حوادث انقلب خودمان یا همین جنگ ایران و عراق که از یک واقعه زنده نقل های مختلف نوشته اند و به ما رسیده است واقعاً انسان سردرگم میشود و بعد از چندسال حتی به دیده های خودش هم شک می کند . شخصیت هایی که برایش اسطوره وار میدرخشیدند و مورد الگوبرداریش بوده اند یک روز برایش شخصیت منفی داستان می شوند. البته شاید هدف از سوال این پست دسترسی به حقیقت اسطورها نباشد و صرفاً جویاشدن از برداشت ما از آنچه امروزه از داستان های کهن به مارسیده است باشد . درهرحال من قهرمانانی را که خودم دیده ام و از نزدیک میشناسم به همه آن اسطوره های خیالی وحتی واقعی که تنها از نقل نقل اعصار و قرون قبل شنیده ام ترجیح میدهم . برای من یک رزمنده یا جانباز هم وطنم که جلوی چشمانم زندگی اش را فدای استقلال و آزادی و سربلندی مردم سرزمینش کرده است از هر رستم و آرش و ابومسلم و حلاج و حسنک و اسطوره دیگری اسطوره تر و قابل قبول تر ومورد احترام تر است . اسطوره های خیالی را میگذارم برای آن مردمی که اقبال ازنزدیک دیدن بزرگترین اسطوره های زمانشان را نداشته اند . چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

سلام
من در این نوشته دغدغه ی دستیابی به همه ی حقیقت را نداشتم. بحث من داستان ها است و حتا افسانه هاست و خود نام افسانه به خودی خود غیر واقعی بودن و خیالی بودن را به ذهن متبادر می کند. اما همین افسانه های خیالی و غیرواقعی در ذهن ما ماندگار می شوند و من قصدم نام بردن از یکی از این ماندگار شده ها بود.
نگاه شما به قهرمانان عصر ما و اسطوره نامیدن آنها به منظور ارج نهادن به این آدمها برایم مورد احترام و جالب بود. اما اگر منظورتان طرد و نفی همه ی تاریخ است و همچنین عبث خواندن حکایات و داستانها و اسطوره ها، اصلا برایم قابل درک و قبول نیست.

ناهید شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 18:56

سلام
مطلب جالبی است !
من وقتی با سوال مواجه شدم ، یهویی یه عالمه داستان از ذهنم بیرون ریخت ، خدا رو هزاران مرتبه شکر گفتم از این که حافظه ی انسان را با قدرت ذخیره n گیگ آفریده ...
الان هم نمی دونم به کدام یک از اسطوره ها اشاره کنم ! ولی از همه بیشتر ، پیامبران برام اسطوره هستن ، چون هر پیامبری که از طرف خدا برگزیده شده ، خود با مسائل و مشکلات متفاوتی در زندگی فردی و اجتماعی مواجه شده و بارها مورد امتحان قرار گرفته و مراحل سختی را پشت سر گذاشته است ،
بنظرم وقتی کسی را اسطوره قرار می دیم ، تا حدی که برامون امکان داره ، از راه و روش زندگیش بیاموزیم و خودمان هم تجربه کنیم و فقط در تعریف توقف نکنیم ...مثلا اگر از کسی تعریف می کنیم که واقعا انسان شریفی است و از دستش هزار تا کار برمیاد و در خدمت انسانهای دیگه است و چه عمل خیری انجام داده و چه و چه ...
حال ببینیم خودمون چیکار می تونیم بکنیم ، او اسطوره شده است که راه را به ما نشان دهد ، نه اینکه فقط در تعاریف و قصه ها گنجانده شود ...
داداش عزیز ! از خوب و مهربون بودنتون ، کاملا معلومه که قصه ها و اسطوره ها در ذهن شما تاثیر مثبت و بسزایی داشته است ، خوش به سعادتتون

سلام
پیامبران و اولیای الاهی پر رنگترین تاثیر را بر افراد مذهبی دارند و داستان زندگی آنها فصل مهمی از قران است که تحت لوای قصص قران آمده. خوشا به سعادت شما که اسطوره های انتخابی خودتان را از میان آنها انتخاب کرده اید و یا به عبارت درست تر این گونه اساطیر در شما و با شما زندگی می کنند

علیرضا شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 18:19

سلامُ علیکم
من از شخصیت وحماسه ای که ابومسلم خراسانی آفرید خیلی لذت بردم .آخه شنیدم بعضی از شخصیتهایی که بصورت اسطوره های افسانه ای در آمده اند اصلاً وجود خارجی نداشته اند ولی آنطور که شرح حال ابومسلم خراسانی را خواندم ،او دلاوری شجاع و جنگجو بوده که با کمک یاران خود ستمکاران اموی را که حدود دویست سال برمملکت ما حاکم بودند برای همیشه سرنگون وخلع ید کردند..

سلام
هر چند شخصیتهای تاریخی مد نظر این نوشته نبود اما به هر حال این شخصیتها هم گاهی وارد داستانها می شوند و حتا نقش اسطوره به خود می گیرند. ممنونم که آمدید و نظرتان را گفتید

یادخاطرات شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 15:21

سلام مجدد
من با همه ی داستانها وقصه ها هم رندگی میکنم وهم با انها در نبرد هستم
چرا؟؟؟
نمی دانم

سلام
نبرد با داستانها و قصه ها؟!

یادخاطرات شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 15:05

سلام
مطلبتان راگذرا خواندم.
وبه تصویر اولی زل زده بودم......چقدر خوب بود که در این دوره صمیمیت ها اینگونه بود.

سلام
بله این نقاشی حسی قدیمی و دوست داشتنی را هم در من زنده کرد

سهیل شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 15:00 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام ووقت بخیر
من بیشتر از آرش کمانگیر خوشم می یاد . تقریبا اکثر مواقع وقتی که در جواب سوالی کلمه "آری" را می شنوم اگر سرخوش باشم با خودم تکرار میکنم :
آری آری جان خویش در تیر کرد آرش

بعدش هم بعضی وقتها این جناب مجنون به قول ما مشهدی ها "لِخِه کشان" از توی ذهنم عبور می نماید .
لِخِه کشان یعنی راه رفتن به حالت نزار و در حالیکه پاها بر روی زمین کشیده می شود و صدای کفش ها به گوش می رسد

و اما حلاج . . . حلاج . . . از اون شخصیتهاییه که واقعا یک روح حماسی بسیار جالب در من بر می افروزد .گرچه شاید حلاج را نتوان زیاد جزء افسانه ها و اساطیری همچون شاهنامه و کلیله و دمنه و . . . قرار داد از نظر اینکه حلاج واقعا وجود داشته

حسنک وزیر هم از اون شخصیتهای بزرگ برای من هستش .

بعدش . . . بعدش . . . الان دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه . اما مطمئنم وقتی پاسخ سایر دوستان را ببینم به خیلی از اونها غبطه خواهم خورد

سلام
من هم اگر آرش کمانگیر خاطرم بود حتما توی متن از او نام می بردم و در مورد حلاج هم با شما کاملا هم عقیده ام.
من از کامنت شما بیش از هر کامنت دیگری جواب گرفتم. ممنونم

همطاف شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 13:34

و ط ن ب
همین اواخر وقت مرتب کردن آخرسالی کتابها،متوجه کتاب نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان-شینودا بولن، شدم.فرصتی شد می روم سراغش ببینم چیزی بدرد بخور پیدا می کنم برمی گردم ^-^

مبارکتون باشه
قصدم گفتن و نوشتن از اسطوره ها نیست، قصدم تاثیر پذیری از قصه ها و افسانه هاست و شخصیتها و اساطیری که در هر قصه زندگی می کنند.
منتظر می مانم

همطاف شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 13:27

سلام سلام
ای آقا این جور سوال و پرسش این حس رو به من میده که همطاف را چه شده؟پس از کلی تمرکز! تنها داستان سنگ صبور و کاردک کج را به خاطر آوردم گویا هم از زبان تنهامادربزرگم شنیده بیدم و هم گرامی مادر...

سلام
مانعی نداره، ساده ترین داستان ها گاهی تاثیر بسیار عمیقی روی هر یک از ما می گذارند که سالیان سال فراموششان نمی کنیم مثل شازده کوچولو یا ماهی سیاه کوچولو.
داستان سنگ صبور و کاردک کج را نشنیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد