همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

مثل چشمه، مثل بارون، مثل رود!

بسم الله الرحمن الرحیم

مطابق با برنامه از پیش اعلام شده، هر ده روز یکبار یعنی دهم و بیستم و سی ام هر ماه نویسنده ای، با مقاله و یا نوشته ای مهمان همساده ها هستند. نوشته ای که می خوانید از سوی مریم خانم نویسنده ی وبلاگ راز نهان ارسال شده که به واقع صاحبخانه اند و از خود همساده ها، که از روز اول در کنار ما بودند و هستند. پس نوشته ی ارسالی ایشان را که طبق نوبت منتشر می شود را بخوانید:

ساده و پاک و زلال... مثل چشمه، مثل بارون، مثل رود !

برای متفاوت بودن، نیاز نیست که حتما شاعر یا نویسنده یا نقاش باشیم !

برای اینکه سری تو سرها دربیاریم، نیاز نیست که حرفهای قلمبه سلمبه بزنیم و ژست بگیریم .

و برای عزیز بودن، نیاز نیست که دائما قربون صدقه ی دیگران بریم و با الفاظ بازی کنیم.

یک ماهی می شه که یک نگهبان جدید برای مجتمع روبروی خونه ی ما آمده، اسمش آقای مظفریه و حدودا شصت ساله به نظر می رسه .

روزِ اولِ کارش، صلاة ظهر، وسط محوطه ایستاد، دو تا دستشو گذاشت کنار گوشش و بدون بلندگو  شروع کرد به اذان دادن، بعد رفت تو نگهبانی، نمازشو خوند و بعد مشغول تلاوت قرآن شد.

غروب هم همین کارا رو تکرار کرد...ازش پرسیدند صبح هم می خوای اذان بدی؟ گفت: نه! " امام گفته:حرام شرعیه که سر و صدای مساجد، باعث آزار و اذیت مردم بشه " شاید مردم خواب باشند، شاید مریض داشته باشند...نه! صبحها اذان نمی دم !

من در طی این همه سال، "گربه" تو مجتمع روبرومون، ندیده بودم! اما از وقتی آقای مظفری آمده، همیشه 3-4 تا گربه تو دست و پاش ولویند، خودشونو بهش می مالند، باهاش بازی می کنند و میو میو می کنند !

آقای مظفری می گه: شبهایی که هوا سرده، در نگهبانی رو باز می کنم و گربه ها  رو می آرم تو، تا سردشون نشه !

دیروز دیدم آقای مظفری داره به یک کلاغ سیاهِ لَنگ، غذا می ده! حتی کلاغها هم فهمیدند آقای مظفری چقدر مهربونه .

یک شب آقای مظفری برای شام آبگوشت درست کرده بود، رفتگری رو که در حال جارو کردن خیابون بود، صدا کرد و گفت: آبگوشت یک نفری نمی چسبه، میای امشب با من آبگوشت بخوری؟!

چند روز پیش آقای مظفری زنگ خونه ی ما رو زد و با حجب و حیای زیاد گفت :

ببخشید خیلی با خودم کلنجار رفتم، تا بالاخره راضی شدم زنگتونو بزنم و 3-4 تا لیمو عمانی ازتون قرض بگیرم، اما شرط دارم: باید حتما لیموها رو پس بگیرید !

گفتم: ای بابا! سه چهار تا لیمو چه قابلی داره که شما اصرار دارید برش گردونید؟!

گفت: فقط با این شرط قبول می کنم، خوب نیست آدم چیزی رو که می گیره برنگردونه، اینطوری آدم دَله و طماع می شه، انسان هیچ چیزی رو نباید راحت و مفت به دست بیاره !

دیشب برای آقای مظفری برنج و خورش قورمه سبزی فرستادم، ظرفهاشو شسته بود و داخل ظرفها یک خیار و یک سیب و یک موز گذاشته بود و گفته بود: ما رسم نداریم ظرفی رو که پُر آمده، خالی برگردونیم.

آقای مظفری در همین مدت کوتاه به ما نشون داد که خیلی راحت می شه متفاوت و بزرگ و عزیز بود، فقط کافیه ساده باشیم و پاک و زلال... مثل چشمه، مثل بارون، مثل رود!

صاحب مملکت دموکراسی کیست؟

باوجود گذشت صد و اندی سال از انقلاب مشروطه و حرکت به سوی دموکراسی(جامعه مدنی)ملت ما (که صد البته خودم اولینشان هستم)تمایلش به حکومت دیکتاتوری بیشتر ازجامعه دموکراتیک است.گوئی زور گویی وخود مدارهستی بینی دروجود ما نهادینه شده است.از یک قسمت کوچک جامعه یعنی خانواده شروع کنیم.مردها به ندرت میگویند می خواهم ازدواج کنم به جایش میگویند میخواهم زن بگیرم!یعنی چیزی یا شخصی را به مالکیت خودم دربیاورم.وقتی فردی با این تفکر زندگی را بنا می کند صد البته خودش قاضی دادستان و مامور اجرای حکم می شود خدا نکند دستش به دهانش برسدکه دیگر خدا را بنده نیست.دیده ام این پدرسالار های پولدار(اکثرا حاجی بازاری) وقتی راه می روند  انگارمیخواهندبه دیوار سرراهشان بگویند کنار برو من دارم می آیم.یاوقتی به خانه میرسند چنان زنگ را ممتد می زنند که به حد انفجار برسد.در چنین خانه ای سایر افراد ملزم به تبعیت بی چون و چرا هستند خوب همین واحد کوچک را به کل جامعه تعمیم بدهید میبینید پدرسالارها توقع فرمان برداری بی چون و چرا دارند وبقیه هم عادت(!) به فرمانبرداری .با هرکس صحبت بکنی یا می گوید مملکت صاحب ندارد یا میگوید خداوند صاحب مملکت را برساند.مثال از این واضحتر برای نشان دادن اعتقاد مردم به دیکتاتوری؟(بیچاره ملتی که در آرزوی رسیدن یک منجی باشد)آنوقت ماها خصوصا قشر انتلکتوئل فقط به دنبال فرمولی معجزه آسا هستیم که با آن یک شبه سطح دانش سیاسی و اجتماعی عامه مردم را به بالاترین میزان ممکن برسانیم غافل از اینکه اقیانوس از میلیارد ها قطره تشکیل شده است و هیچ جامعه ای تغییر نخواهد کرد مگر آنکه فرد فرد افراد(تصمیم)به تغییر بگیرند.تصمیمی به استحکام وپایداری کوه! این تغییر از کوچکترین چیز باید شروع شود مثلا از انداختن کوچکترین ذباله حتی یک عدد پوست تخمه  تا آخر عمر خودداری کنیم.از به کار بردن هر گونه جوک قومی و نژادی تا ابد الاباد خودداری کنیم و برای هر روزمان یک تغییر کوچک را اضافه کنیم و هرگز فراموش نکنیم ماحتی مالک افکار دیگران هم نیستیم چه رسد به وجودشان.باید یاد بگیریم صاحب مملکت دموکراسی تک تک ما هستیم و هیچ منجی زمینی در راه نیست و اگر باشد هیچ تضمینی نیست که بعد از مست شدن از باده قدرت تغییر نکند

فقط یک سوال

شنیده ام در  یکی از سمینارهای دکتر "ش" روانشناس نسبتا نام آشنای امروزی  ....دختر خانمی بود 32 ساله ...با ظاهری زیبا ... دارای مدرک دکترای مدیریت بازرگانی ...و صاحب یک شرکت واردات صادرات موفق.... و مالک ثروتی کاملا قابل توجه.... که ضمن حرف های مطرح شده در طول جلسه...... گفت که تا به حال پسری که واجد حداقل مشخصات مطلوب او ... برای ازدواج باشد را... پیدا نکرده است...

آقای دکتر در جواب مطالبی فرمودند ... که خلاصه آن این بود که ... دخترهای امروز جامعه ما.... اگر تمایل به ازدواجی خوب دارند.... نباید زیاد قد بکشند!!.... یعنی نباید مدرک تحصیلی بالا ... یا موقعیت شغلی عالی داشته باشند... چون اکثریت پسرهای جامعه امروزی ما..... کوتاه قد هستند.... یعنی دارای موقعیت های ممتاز و بالا در سطوح مختلف نیستند... و دوست هم ندارند همسرشان از آنها سر و بالاتر باشد ....

جناب دکتر به دختر خانم مورد نظر گفتند که اگر نتوانسته ای  همسر مناسب بیابی تقصیر خودت هست که خیلی پیشرفت کرده ای ... و با این مشخصات هرکسی را نمی پسندی و کسی را میخواهی که اگر بلند قدتر از خودت نیست .... حداقل کوتاه تر نباشد ... و این دایره ی  انتخاب ترا خیلی محدود کرده است...

سوالم این است که آیا واقعا راه حل پیشنهادی دکتر ... برای کاهش آمار دختران مجرد... صحیح است !؟ یعنی دخترها نباید به دنبال رشد همه جانبه باشند ... چون پسرهای ما به هر دلیلی دنبال رشد و بالندگی و به قول دکتر, قد کشیدن , نیستند!؟

آیا دختران باید بین  پیشرفت و ازدواج .... دست به انتخاب بزنند و تنها می توانند یکی را انتخاب کنند؟