همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

تشریف بیارید جهیزیه و سیسمونی ببینید !

مادر داماد زنگ زد و گفت: فردا تشریف بیارید برای دیدن جهیزیه!

گفتم: مبارک باشه. اما تو رو خدا منو معاف کنید! من از این رسم  و رسومِ مَن درآوردی، اصلا خوشم نمیاد. 

گفت: مگه می شه؟ مردم چی می گن؟! می شینند پشت سرمون می گن لابد اینا با هم اختلاف دارند! منتظرتم ها! حتما باید بیای.

نیم ساعتْ بعد از تلفنِ مادر داماد، یکی از مدعوین زنگ زد ...گِله پشت گِله! می گفت: "به دخترم زنگ زدند و گفتند: " تو و مادرت و زن داداشت فردا بیایید برای دیدن جهیزیه"... می بینی چطور آدمو تحقیر می کنند؟ عوض اینکه به من زنگ بزنند و بگن به دخترت و عروست هم بگو بیان، به دخترم زنگ ..."

حرفشو قطع کردم و گفتم: شما درست می گید، اما این اشتباهشونو بذارید به حساب سرشلوغی و ندانم کاری شون.

گفت: اتفاقا اینا خیلی هم عاقلند و هر کاری که می کنند، با منظور و مقصود انجام می دن! منم برای اینکه ادبشون کنم فردا پامو اونجا نمی ذارم، خودم که نمی رم هیچ! نمی ذارم دخترم و عروسمم برن. باید با اینا مثل خودشون رفتار کرد، وگرنه می گن فلانی بَبو گُلابیه و هیچی حالیش نیست!

گفتم: ای بابا! مثلا جشن و عروسیه ها! ....راستی یک سوال! فردا که می ریم برای دیدن جهیزیه، باید کادو ببریم؟

گفت: پس چی  دست خالی که نمی شه رفت!

همون روز رفتم خیابون و کادو خریدم.(خدا کنه همیشه شادی باشه اما یک عروسی، خیلی خرج روی دست آدم می ذاره : زیر لفظی - طبق حنا - کادوی پاتختی - کادو برای پاگشای عروس و ... خدا به فریاد خانواده ی عروس و داماد برسه!) 

 روز بعد کادومو برداشتم و رفتم دیدن جهیزیه ی عروس! خانمها مطابق معمول، حسابی چسان فسان کرده بودند و تا می تونستند طلا و جواهرات به خودشون آویزون کرده بودند!

... مهمونها در حالی که با هم حرف می زدند، یک چشمشون به حرکات موزون دخترها و خانمهای جوون بود و یک چشمشون به جهیزیه ی عروس و با دقت همه چی رو از زیر نظر می گذروندند! 

تو اون شلوغ پلوغی شنیدم یکی از فامیلهای داماد که نزدیک من نشسته بود، یواشکی به دور و بری هاش گفت: عروس که چیزی نیاورده! تو بوفه ش 10 تا دونه ظرف کریستالم نیست! چایی سازشو دیدید؟ معلوم نبود مارکش چیه!  ...و بعد ادامه داد: بوفه ی مونا رو دیدید؟! لبالب پُر بود! دیدید چقدر جهیزیه آورده بود؟ تو خونه شون جا و راه نبود!
بقیه حرف این خانم رو تایید کردند و شروع کردند به تعریف کردن از جهیزیه ی مونا ! (منم فامیل داماد بودم. اما من فامیل مادری داماد بودم و این خانم فامیل پدری داماد بود)

 وقتی حرف این خانم رو شنیدم، با نگاه خریدار به جهیزیه ی عروس نگاه کردم و دیدم بنده ی خدا همه چی آورده! از یخچال و فریزر و گاز و مایکروفر گرفته تا مبل و میز غذاخوری و تخت و ...اتفاقا همه از بهترین مارک و بهترین جنس!

مادر عروس تو آشپزخونه، درِ یخچال و فریزر و کابینتها رو باز کرده بود، تا اوج هنرنمایی و کدبانوگری و سلیقه ی خودش و دختراش رو در تزئین مرغ و ماهی و شیشه های مربا و ظرفهای حبوبات و ... به مهمونها نشون بده، بنده ی خدا خبر نداشت که بعد از این همه خرج و مخارجی که کردند، مهمونها یک کم اونورتر، کله پاچه شونو بار گذاشتند! 

به خانم برادرم گفتم: به خدا اگه من دختر داشتم امکان نداشت تن به این رسم مسخره بدم!

عروس خواهرم گفت: خاله! من دختر دارم، اما تصمیم گرفتم نه براش حنا بندون بگیرم و نه برای دیدن جهیزیه ش از کسی دعوت کنم!


پی نوشت :


- اینقدر بدم میاد نوبت نوشتنم به جمعه بخوره! جمعه مجازستان می شه شهر ارواح! 

- موندم خانمها از کجا پول می آرن این همه لباس شیک و پیک و مجلسی می خرند؟ ما تو این دو سه سال، چهار تا عروسی داشتیم، من ندیدم خانمها تو مراسم نامزدی و عقد و حنابندون و عروسی این 4 نفر، یک لباس تکراری بپوشند!

- اون روز بعضیها برای دیدن جهیزیه، پتو کادو آورده بودند ...یادش بخیر! قدیما برای پاتختی، پتو می آوردند!
- بابت همون ظرفهای کریستال که به چشم بعضی از خانمها خوار و بی ارزش میامد، خانواده ی عروس 2 میلیون و 400 تومن پول داده بودند! اینو یک بار اتفاقی از دهن عروس شنیدم.

- کاش فقط برای دیدن جهیزیه دعوت می کردند! پریروز دختر خواهرم رفته بود، دیدن سیسمونی دخترعموش ...خدا می دونه دو روز دیگه چه رسمهایی اختراع و ابداع می کنند؟!
- هفته ی پیش خانم برادرم بی سر و صدا به دخترش سیسمونی داد بدون اینکه کسی رو دعوت کنه پس معلومه می شه این رسمها رو وَر انداخت!

- می دونید امروز قراره چه اتفاقی بیفته؟! امروز دختر خانم آقای ستاریان عروس می شن.اگه بلاگفا تعطیل نشده بود، حتما تو وبلاگ خودم به مناسبت این وصلت فرخنده، پست می زدم.

ضمن تبریک به آقای ستاریان عزیز و خانواده ی محترمشون، دعا می کنیم این پیوند برای عروس و داماد عزیزمون، مبارک و سرشار از نیکبختی و سعادت و خیر دنیا و آخرت باشه.

نظرات 16 + ارسال نظر
شنگین کلک جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 14:31 http://shan.blogsky.com

سلام ، سلام ، هزارو سیصدتا سلام
اولاً که تبریک می گم اولین پست رسمی شما را در همساده ها
دوم اینکه تبریک می گم عضویت در هیات مدیره همساده ها را
سوم اینکه ط ن ب را یادتون نره به من بدید یک دفعه فکرنکنید این
روح شنگین کلکه اومده ها من خود خودم هستم .
درمورد این مراسم هم خدا رحم کنه آخرش به کجامی رسیم با
این چشم و هم چشمی ها . خداراشکر من خیلی از ایم مراسم
ندیدم . و درنهایت من هم برای دختر داداش مصطفی و دامادشون
آرزوی خوشبختی می کنم . مبارک باشه ان شاالله

علیک سلام به تعداد سلامهایی که کردید
ببم جان در سلام کردن زدید رو دست من و نرخ رو شکستید
ممنون برای تبریک... و مبارک ط.ن.ب اول !
راستی می دونید این اولین باره که من دارم از داخل مدیریت اسکای به کامنتها جواب می دم ؟
چقدر جالبه که اینجا برای جواب دادن شکلک هست و ما مجبور نیستیم به صورت دستی شکلک بذاریم ( تو رو خدا سوء استفاده نکنید ها ! )
در مورد عضویت در هیات مدیره من نه هنر و خلاقیت شما و آقای ستاریان رو دارم و نه به اسکای واردم اما ...مگه می شه روی حرف شما و حرف آقای ستاریان حرف زد ؟ من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم فقط بگید باید چه کار کنم (آهان ! مدیونید اگه خیالتون راحت بشه و جفت تون بذارید برید )
- حالا صبر کنید به امید خدا زمان ازدواج بچه ها می بینید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد