همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

چهارشنبه سوری و سنت های بر باد رفته






بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه سوریوقتی که ما بچه بودیم، برای رسیدن به شب چهارشنبه سوری، همه از بزرگ و کوچک، از چند روز مانده به این شب در تکاپو بودند. به یاد دارم که حتا مادربزرگ ها و پدربزرگ ها، هم با شور و اشتیاق، آن شب را تدارک می دیدند و آخر شب آن روز موعود، همراه با دیگر بزرگترهای محله که همگی توی خانه های فسقلی، توی کوچه ای تنگ و باریک، زندگی می کردیم، به جمع بچه ها می پیوستند و به نوبت، خنده کنان و در حالی که از ترس جیغ می می کشیدند، هر جوری بود از روی آتش می پریدند و می گفتند "زردی من از تو و سرخی تو از من."


بچه ها که سرتاسر روز را با شور و نشاط، مشغول ترقه بازی و ایجاد سر و صدا بودند شب که می شد تازه می رفتند سراغ فشفشه و هفت رنگ و بادبادک های فانوس دار و با هوا کردن این بادبادک ها و فشفشه ها و چرخاندن هفت رنگ ها جلوه ی بیشتری به پریدن از روی آتش و آسمان آن شب به یاد ماندنی میدادند. در آن روزگار، بتّه فروشی رونق داشت و عده ای به بیابانهای اطراف شهرها می رفتند و با کندن بوته های بیابان، به شهر بر می گشتند و تا بوته ها را به قیمت خوبی بفروشند و برخلاف امروز که شور هر چیز را درآورده اند، بوته ها، زود آتش می گرفت و می سوخت و زود هم تمام می شد. برای همین خریدنش هم اصلا به صرفه نبود، اما به هر حال برای به جا آوردن این سنت بومی و فرهنگی، هر کس به فراخور پولی که توی جیبش داشت، چندتایی بوته می خرید و در گوشه ی از حیاطش می گذاشت تا وقتی که پدرها از کار برگردند و مادرها از پخت و پز فراغت پیدا کنند و بروند و همگی بوته ها را به کوچه بیاورند و بر روی هم بریزند و آتش بزنند و آنوقت همگی پشت سر هم از روی آن ها بپرند. آهنگی هم برایش ساخته شده بود که می خواند "شب چهارشنبه سوری آی بُتّه بُتّه بُتّه." بله خرید بته قانونی نانوشته بود که سفت و سخت اجرا می شد. خاطرم هست گوینده های رادیو و مجریان تلویزیون مدام تذکر می دادند که این بوته ها را نخرید چون با از بین رفتن پوشش گیاهی در بیابانها، آسیب زیست محیطی به آن وارد می شود و کم کم این حرف اثر خودش را گذاشت تا اینکه خرید و فروش بوته به کلی منسوخ شد.

آجیل چهارشنبه سوری

قدیم رسم بر این بود که همه آجیل چهارشنبه سوری را که مختص همان شب بود، تهیه می کردند و پدر من که آجیل فروش بود، از چند روز قبل این آجیل را در وسط یک دوری که سینی مسی بسیار بزرگی بود، کُپِّه می کرد و به معرض فروش می گذاشت و سر چراغی هم که از راه می رسید، سرش برای فروش این آجیل. خیلی شلوغ می شد.


قاشق زنی چهارشنبه سوری

یکی از رسومی که در آن روزها، رواج داشت و من از اواخر شب های چهارشنبه سوری به یادم مانده، قاشق زنی است و ما بچه ها، چادر مستعمل و رنگ و رو رفته ای را از مادران خود می گرفتیم و آن را بر سر می کردیم و دسته جمعی و یا تک تک بطور ناشناس به در خانه ی همسایه ها می رفتیم و با زدن مستمر قاشق بر کاسه، خوراکی طلب می کردیم. بچه های دیگر هم به محض شنیدن این صدا خبردار می شدند و رفته رفته تعدادمان زیاد می شد و صاحبخانه شیرینی، شکلات، آجیل، گردو و یا بادام، میوه و... توی کاسه های ما می ریخت. چه ذوقی داشتیم، اگر زودتر از بقیه به فکر افتاده بودیم و با پیش دستی کردن به بچه های محل، کاسه مان از هدایایی خوردنی، پر می شد. تحفه ای که صاحبخانه ها یک به یک، به ما می دادند و بعد می نشستیم روی پله ای دم در خانه ای یا توی کف همان کوچه و زیر نور تیرهای چراغ برق و شروع می کردیم به شکستن گردوها و بادامها و پوست کندن و خوردن میوه و شیرین کردن کاممان با شیرینی ها و شکلات های شب چهارشنبه سوری و این ختم شیطنت های ما در آن شب به یادماندی محسوب می شد و حسن ختام هم، صدای گفت و گو ها و خنده هایی بود که از خانه ها به گوش می رسید و بوی انواع غذاهایی که سرتاسر کوچه را پر کرده بود و سر و صدای خانواده هایی که سرتاسر سال به انتظار این شب بودند و حالا به دور هم بر سر سفره ای برای خوردن باقالی پلو با گوشت یا سبزی پلو ماهی به همراه کوکو سبزی و یا فسنجان و یا... می نشستند و صدای تشتک نوشابه هایی که با قلقی خاص و با صدایی بلند به هوا برمی خاست و در پی اش غریو شادی و هورای آمیخته به تعجب که به نوبت از خانه ها به گوش باقی همسایه ها هم می رسید. 

بله واپسین روزهای سال کهنه بود و سال نو داشت از راه می رسید. روزشماری ما، برای رسیدن عید نوروز، دیگر داشت به سرانجام خود نزدیک می شد و دیگر از آن شب موقع خوابیدن، منتظر آمدن عمو نوروز بودیم و برای عیدی هایی که توی عیددیدنی ها جمع خواهیم کرد، نقشه ها می کشیدیم و کنار علاءالدین یا زیر کرسی با لبخندی شیرین به خوابی عمیق و سنگین فرو می رفتیم.

...

عیدتان، پیشاپیش مبارک

عید دیدنی با پدربزرگ ها و مادربزرگ ها

بسم الله الرحمن الرحیم

توی این روزهای پایانی سال، همه ی مردم، کم و بیش، مشغول رُفت و روب و شست و شو و خونه تکونی هستند و با پیدا کردن کوچکترین فرصت ها، به دنبال خریدهای عید میرند و کم یا زیاد، البسه و یا لوازم مورد نیاز عیدشونو تهیه می کنند.

بله ما ایرانی ها و فارسی زبان ها، توی همه جای دنیا، کم کم با پشت سر گذاشتن ننه سرما، داریم برای اومدن عمو نوروز آماده می شیم. امیدوارم شرایطی مهیا و فراهم بشه تا همه ی مردم، از کارمندان و کارگران و بازنشستگان و اقشار کم درآمد جامعه هم بتونند رخت و لباسی مناسب برای خود و بچه هاشون تهیه کنند و از آمدن عید نوروز و موسم بهار، حقیقتا شاد بشند.

شاید ارتباط تصویری با وبکمتصمیم داشته باشید تعطیلات عید امسال از شهرهای شلوغ و دود زده، فرار کرده و به دامان پاک طبیعت پناه برده و چند روزی رو از راه ها و جاده ها و از بودن در اماکن توریستی و تاریخی و تفریحی و جاهای دیدنی لذت ببرید. می خواستم توصیه کنم امسال به جای فرستادن پیامک و گفتن تبریک عید با تماس تلفنی و یا برقراری ارتباط تصویری با وبکم، و به جای نصب چنین اعلانهایی! یکی دو روزی از این تعطیلات نوروزی رو هم ، به دید و بازدید از پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها و بزرگان فامیل اختصاص بدید و به  اونا سری بزنید و کنارشون بنشینید و کمی از حرفاشونو بشنوید. مطمئن باشید اینطوری خاطرات خوشی رو توی اذهان بچه های کوچیک خودتون، برای همیشه ی عمرشون، خواهید ساخت. از خاطرات خوب خودم در این مورد اگر بگذرم، یادم هست وقتی پسرم کوچیک بود و به مهد کودک می رفت، اشعاری کودکانه رو حفظ کرده بود و دوتا از این شعرها که برای پدربزرگ ها و مادربزرگها سروده شده بود رو پیش اونا می خوند. هم خودش لذت وافری میبرد و هم قند توی دل پدربزرگ مادربزرگ ها آب می کرد و آنها رو از حس خوب زندگی، سرشار و لبالب می کرد. اون دو تا شعر این بود.

مادربزرگ

مادربزرگ

وقتی اومد

خسته بود

چار قدش و

دور سرش

بسته بود

صدای کفشش که اومد

دویدم

دور گُلای دامنش

پریدم

بوسه زدم روی لُپاش

تموم شدن خستگی هاش

مادربزرگ

بابا بزرگ که پیره الهی هیچوقت نمیره

عینک داره با عصا قصه می گه با ادا   

خوشحال ِمثل بنده با ریش سفید می خنده

نمی تونه بره کار خدا بابا رو برام نگهدار

بابای خوب و ملوس می گه مرا تو ببوس

وقتی اورا بوس می کنم خودم و براش لوس می کنم

دست می کنه تو سینی به من میده شیرینی

الهی بابا نمیره هر چند که خیلی پیره

مادربزرگ و پدر بزرگ

پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :

احترام به مسلمان سالخورده ، احترام به خداوند است .

الکافی : 2 / 165 / 1 منتخب میزان الحکمة : 308

امام صادق علیه ‏السلام :

بزرگسالان خود را احترام کنید و صله ارحام به جاى آورید .

الکافی : 2 / 165 / 3 منتخب میزان الحکمة : 310