همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

خاطره ای نوروزی

سلام...

 تقریبا یک روز از سال 93 باقی مانده و سال جدید خرامان خرامان در راه است ... فرصت را غنیمت دانسته و ضمن عرض تبریک عید و سال نو .... آرزو می کنم زندگی تان در سال 94 ... چون بهار باطراوت ... چون تابستان سبز ... چون پاییز زیبا ... و چون زمستان پر برکت باشد....

با تقدیم  یک خاطره ی نوروزی ... امیدوارم خوشی و قشنگی های نوروز... گوارای وجودتان باشد.....



سیزده بدر سال 1354بود و طبق رسم همه ساله ،تمام فامیل خونه ی حاج دایی جمع شده بودند... خونه که چه عرض کنم ... شهری بود واسه خودش ...با دوتا حیاط اندرونی و یک حیاط بیرونی و باغ متصل به اون ... با اتاق حوض خونه و زور خونه و قهوه خونه توی هر کدوم از حیاط ها ... با یه مطبخ سنگی و دود زده که همیشه ی خدا چند مدل غذا روی آتیش اجاق هیزمیش در حال پخت بود...

اون موقع روز حدود ساعت 4 بعد ظهر همه بعد از خوردن یک ناهار مفصل ،توی اتاق بزرگ و بسیار قشنگ آیینه خونه جمع شده بودند و  دور هم می گفتن و میخندیدن و صد البته می خوردن! آخه بساط چایی و میوه و شیرینی روبه راه بود و همه از این بساط فیض میبردن ... اما بهترین قسمت اون وقت روز موضوع "عیدی " بود... اون ساعت وقتش بود تا بزرگترهای فامیل به همه عیدی بدن و این ماجرای عیدی دادن و گرفتن خیلی تماشایی و پر آب و تاب بود.... هرکسی یه جور عیدی میداد ... مثلا یکی سکه های نو و براقی را که می خواست عیدی بده مثل شاباش عروس و داماد ، پرتاب میکرد بالا و همه جا پخش میشد و بچه ها و جوون ها برای جمع کردنش حمله می کردن و تو سر و کله ی هم میزدن و فضا پر از جیغ و داد و خنده و شادی میشد ... وقتی هم عیدی گیرت می اومد باید مواظب می بودی که ازت نزنن مثلا اسکناس های عیدیت توی دستت بود و حواست نبود...یک هو  یکی می اومد اسکناس ها را چنگ میزد و می قاپید و میرفت و حالا تو باید دنبالش میکردی و از چنگش در می آوردی.... و خدا میدونه که چقدر این کارها لذت بخش بود...

اون روز وقتی نوبت عیدی دادن عموجان شد ، گفت که من عیدی نمیدم ... امسال بیخیال من بشید.... اما مگر امکان داشت ؟ همون موقع قانونی وضع شد بدین مضمون : هرکس عیدی نده .... میندازیمش توی حوض وسط حیاط .... وسط همون حیاط که به باغ متصل بود یک حوض عریض و طویل قرار داشت که تازه آبگیری شده بود و توش پره ماهی های قرمز ریز و درشت بود... حوض که میگم فکر نکنید یه گودال کوچیک آب ها ....نه ...یه چیزی تو مایه های بعضی استخرهای فعلی بود.... خلاصه از عموجان انکار و از جوونهای طلبکار عیدی اصرار ... فکر کنم عموجان با اون کت و شلوار کرم رنگ اتو کشیده و موهای فکلی خوش فرمش که کلی بهش می نازید, باور نمیکرد که قانون تازه وضع شده ، اجرایی هم بشه ... اما شد .... به چشم برهم زدنی عمو روی دوش پسرهای جوون فامیل بود و روان به طرف حوض ... صدا ی قیل و قال و خنده های بلند جمعیت نمی ذاشت صدای فریاد و اعتراض عموجان به گوش برسه و قبل از اینکه کسی بتونه وساطت کنه عموجان خوش تیپ و باکلاس فرنگی مآب عزیز وسط حوض غوطه ور بود ... بنده ی خدا هی دست پا میزد و میگفت شنا بلد نیستم اما  افراد حاضر  دور حوض فقط می خندیدند .... بالاخره بعد از چند دقیقه ، افراد رقیق القلب گروه به کمک عمو شتافتند و از حوض کشیدنش بیرون .... بنده ی خدا واقعا مثل موش آب کشیده شده بود ... یه پتو آورده شد و دور عمو گرفتند و بردند تا خشکش کنند ... ساعتی بعد عمو مشغول پخش اسکناس های ده تومانی نو و تانخورده و خیس از آب حوض بود.

نظرات 10 + ارسال نظر
ستاریان جمعه 29 اسفند 1393 ساعت 14:19 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
اینطور که پیداست عیدی ندادن عموجان آن هم به زبان خوش، خاطره بس به یادماندنی هم برای خود و هم برای بقیه ساخته و چه خوب و شیرین هم نقلش کردید
جناب شنگ هم حواسش جمع باشد که چنین خاطره ای از خود به یادگار نگذارد
قابل توجه مریم خانم که جمع همساده ها یا بچه محل هستند یا فامیلند و یا همشهری. اصلا لباس همه ی آنها روی بند رخت زیر یک افتاب خشک می شود

سلام...

همین طوره ..... و خیلی ممنون از لطفتان....

جناب شنگ یا هرشخصی اگر هم چنین خاطره ای بسازند ... خیلی هم بد نیست ....در تاریخ ماندگار میشه خب

علایی جمعه 29 اسفند 1393 ساعت 11:00

سلام
چه جالب پس هم محله ای هم هستیم من و آقای ستاریان در یک محله هستیم و مغازه سابق ایشان هم در همان محله بود.

سلام....

باعث خوشوقتی است ... البته این محل تولد و بزرگ شدنم هست ... و بعد از تاهل ..... رفتیم محل مهربان همسر

امیری جمعه 29 اسفند 1393 ساعت 07:57

سلام
خاطرات کودکی بر نگردد دریغا

سلام.....

بله .......واقعا همین طوره که فرمودین و خاطرات کودکی بر نمیگرده ....... اما خوشبختانه دریغی برای این ندارم ... هر سنی ...خاطرات مخصوص خودش رو داره که ...... باید تجربه اش کرد...

مریم جمعه 29 اسفند 1393 ساعت 01:21

سلام به سارا بانوی عزیز
خاطره تون خیلی قشنگ بود اینقدر خوشم میاد از این جوونهای پرانرژی و با حال که با شلوغ کاریها و شیطنت هاشون زندگی رو قشنگتر می کنند
راستی چه به سر کت و شلوار کرم رنگ عمو جان امد ؟
و یک سوال دیگه ! شما رسم دارید روز سیزده عیدی می دید یا اینکه سال 54 عیدی ها رو با تاخیر دریافت کردید ؟
یک راستی دیگه ! اینطور که معلومه اینجا همه دارند با هم فامیل می شن برای همین من به شدت دارم از خودم حسودی در وَ کنم
برای شما و خانواده ی عزیزتون سالی پر از شادی و سلامتی و موفقیت آرزو می کنم .اینطور که معلومه برای عید می رید به زادگاهتون . سفر خوش بگذره و خدا پشت و پناهتون باشه

سلام به روی ماهتان...

خیلی ممنون....قشنگ خوندید...
بله ...جوون ها و جوانی ...همیشه زندگی را خوش آیندتر می کنند....
ازکت وشلوار عمو جان خبری ندارم ...احتمالا رفته خشکشویی...
در مورد عیدی هم باید عرض کنم .... از اول عید خونه ی هر بزرگتری بریم ...عیدی میدن.... اما اون سال ها روز ۱۳ هم ...چون کل فامیل دور هم بودن.... و خیلی ها را تازه می دیدن... بزرگترها .... از دم به همه عیدی می دادن.... حتی اگه قبلا هم داده بودن.....
در ضمن شما تاج سر مایید ....ما که قلباْ ارادتمندیم بانو
در اخرهم عرض کنم ...زادگاه من تهران هست ... اصفهان زادگاه والدینم هست که البته اون ها هم ۶۰ سال قبل ترکش کردن و اومدن تهران.... ولی چون اکثرفامیل اصفهان تشریف دارن...ایام کودکی همیشه نوروز می رفتیم اونجا....ولی سال های بعداز تاهل ... اغلب تهران هستیم ....مثل همین امسال ....و خوشحال میشیم اگر .... شما رو هم اینجا ببینیم ....

علایی پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 21:08

سلام
خاطره شیرینی بود پس این خاطره مربوط به اصفهان است. شهر کودکی و نوجوانی من چقدر آن موقع از این خانه ها در اصفهان فراوان بود . پس انگار یه جورایی ما همشهری هستیم

سلام....

ممنون.... بله ...زیباترین خاطرات کودکی من مربوط به این شهر است که.... موطن والدینم می باشد و.... مقصد سفرهای نوروزی ما....

و فکر کنم غیراز یک جورایی هم شهری بودن... یک جورایی هم محلی هم محسوب شویم..... البته اگر درست متوجه شده باشم که .... مکان مغازه قبلی جناب ستاریان .... محل سکونت شما هم باشد

ناهید پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 19:48

سلام سارا بانو
خیلی خاطره ی قشنگی بود
بعضی خاطرات برای همیشه تو ذهن می مونه ، حالا خوبه عمو جان سرما نخوردن
پیشاپیش سال نو بر شما هم مبارک
و اما معنی ط ن ب
ط = طلا
ن = نقره
ب = برنز

سلام به روی ماهتان دوست عزیز...

بله ...و خوشحالم که از دوران شیرین کودکی خاطرات خیلی زیادی به خاطرم مونده....

خیلی هم ممنون.... به همچنین برای شما و خانواده محترم ....سال بسیار خوشی را آرزو میکنم....

که اینطور........ مدال های سه گانه ....همه یک جا نصیب یک نفر می شود!!؟.......خب مبارک باشد
و متشکرم از توضیح رو شنگرتان

بزرگ پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 16:36

سلام
خاطرات نوروز های دوران کودکی همه شیرین و خواندنی هستند این خانه دایی جان در کدام شهر قرار داشت؟

سلام ....
بله ... برای من که بهترین خاطرات زندگیم ....مربوط به 10 سال اول عمرمه ...
این خونه هم در شهر اصفهان هست ... و هنوزم وجود داره .... سازمان میراث فرهنگی اصفهان اونجا را خرید و تبدیل به موزه کرده ....

niloofar پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 15:41 http://1persianblog.s2a.ir

سال نو پیشاپیش مبـــــــــــــــــــــــــــــارک
امیدوارم در سال 94 به همه ی آرزوهاتون برسین!

سلام...

تشکر.... به همچنین !

شنگین کلک پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 15:23 http://shang.blogsky.com

سلام مجدد پس از کسب
ط ن ب
خوب این عموجان که اسکناس های نو هم برای عیدی دادن آماده کرده بود چرا سرمخالفت گذاشت که این بلا سرش بیاد ؟
من که فکر میکنم خودش هم بدش نمی اومده یک آبتنی بکنه بله این عیدی دادن ها و گرفتن ها برای بچه ها خیلی
جالب هست . اما گفته باشم ما ازاین رسم و رسومات نداریم ها کسی بعدا به فکر توی حوض انداختن شنگین کلک نیفته

علیک سلام ....
خب من یادم نمیاد چرا ......اما احتمالا این هم جزو نمک پرونی های ایشون بوده ......
اقا این روزا همه دنبال زنده کردن رسم و رسوماتند.... شما چرا ازش فرار می کنید!!؟

شنگین کلک پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 15:20 http://shang.blogsky.com

سلام و فعلاً فقط
ط ن ب

سلام...

البته من قضیه این ط ن ب را ... نمیدونم !.... اما ظاهرا جایزه ی اولین نظر باید باشه ...... اگر اینطوره و جایزه ای جایی وجود داره ...... تقدیم به شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد