همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

دغدغه های مادری ....

پریروز دختر خواهرم زنگ زد، من پشت کامپیوتر نشسته بودم، با همدیگه از هر دری حرف زدیم، صدای پسرش رو می شنیدم که می گفت: مامان! "می می" می خوام!
دختر  خواهرم گفت: (خاله ! رادمهر یک ماه دیگه، دو سالش تموم می شه و من باید از شیر بگیرمش، می گن برای شیر گرفتن از داروی گیاهی "صبر زرد " استفاده کن، از الان نگرانم که نکنه بی قراری کنه و من و خودشو اذیت کنه! مامانم می گه تو باید دیر یا زود،  این کار سخت رو انجام بدی .)
همینطور که داشتم به حرفهای دختر خواهرم گوش می دادم، تو گوگل سرچ کردم: "نحوه ی صحیح از شیر گرفتن بچه"
از بین سایتها و وبلاگهای نمایش داده شده، وبلاگ یک دکتر رو انتخاب کردم و مطالبی رو که اون دکتر نوشته بود، برای دختر خواهرم خوندم: (بعضی از مادرها از صبر زرد برای شیر گرفتن بچه استفاده می کنند، بعضی مادرها سینه شون رو سیاه یا زرد می کنند، تا بچه رو بترسونند و اکثر مادرها بچه رو به صورت ناگهانی از شیر می گیرند ...
تمام این روشها غلطه! صبر زرد یک داروی مسهله و ممکنه بچه اسهال بگیره. رنگی کردن سینه و از شیر گرفتن ناگهانی هم از لحاظ روحی  به بچه ضربه می زنه، راه درست اینه که به تدریج بچه رو از شیر بگیرید و دفعات شیر دادن رو کم کنید. موقعی که می خواید بچه رو از شیر بگیرید، باید پدر بچه به شما کمک کنه و سر اونو گرم کنه، شاید لازم باشه شما ساعاتی رو تو خونه و پیش بچه نباشید، تا بچه شما رو نبینه و هوس نکنه شیر بخوره ....)

... من از روی نوشته ی دکتر می خوندم و دختر خواهرم با دقت گوش می داد و در باره ی هر جمله، اظهار نظر می کرد و حرفی می زد ...اما دختر خواهرم خبر نداشت که در اون لحظه، من چه دل آشوبه ای دارم و دارم به چه چیزایی فکر می کنم!

من احسان رو درست روز تولدش و به طور ناگهانی از شیر گرفتم، من از کجا می دونستم که نباید یهویی شیرمو قطع کنم و نباید سینه مو رنگی کنم؟ من از ضربه خوردن بچه چیزی نمی دونستم! من از همون روشی استفاده کردم که مادرم و مادربزرگم و مادر مادر بزرگم استفاده کرده بودند!

از روی نوشته می خوندم، اما ذهنم درگیر دهها سوال بود:
- آیا این تنها اشتباه من در مورد بچه ها بوده؟
- کجاها باید بچه ها رو راهنمایی می کردم و نکردم؟
- کی و چه موقع باید جلوشون در می آمدم و نیامدم؟
- چه موقع نیاز داشتند با من حرف بزنند، اما حواس من بهشون نبوده؟
- چه وقت به محبت من نیاز داشتند و من ازشون دریغ کردم
؟

- چه حرفهایی رو باید بهشون می زدم و نزدم؟

- چه موقع به وجود من نیاز داشتند و من در کنارشون نبودم؟

- و چه موقع باید براشون سرمایه گذاری می کردم، اما اولویت رو به چیزهای دیگه دادم و ازشون کم گذاشتم؟

و ....


پی نوشت :


- ... خدا رو شکر می کنم که این دغدغه های آزار دهنده ، همیشگی نیستند، بعضی وقتا یادم می افته که زمان قدیم مهم ترین دغدغه ی خیلی از پدر و مادرها، فقط سیر کردن شکم بچه های قد و نیمقدشون بوده و اتفاقا این پدر و مادرها، بچه هایی کم توقع و قدرشناسی تربیت کردند که خیلی بیشتر از بچه های امروزی قدر والدینشونو می دونند.

-من تنها مادری نیستم که این دغدغه ها رو دارم، هر پدر و مادری، به خاطر عشق و علاقه و همین طور مسئولیتی که در قبال به دنیا آوردن فرزندانشون دارند، زندگی و جوونی شونو به پای بچه ها می ذارند و حتی خیلی فراتر از توان و وظیفه شون، به اونا خدمت می کنند!

- خواهی نخواهی این همه ایثار و فداکاری و از خود مایه گذاشتن، انتظار و توقع ایجاد می کنه. البته نه انتظار مادی!  نهایت توقع پدر و مادرها در این حدّه که بچه هاشون ناسپاس نباشند و گاهی از اونا یاد کنند ...

- یک آقایی می گفت: "وقتی درسم تموم شد، پدرم خونه ش رو فروخت و خودش و مادرم رفتند مستاجری و پول خونه رو داد به من تا برای آینده م سرمایه گذاری کنم ". وقتی آدم چنین پدر و مادرهایی رو می بینه فکر می کنه در حق بچه هاش کم گذاشته!

- و دیدم فرزندانی رو که با فقر و تنگدستی بزرگ شدند و وقتی به ثمر رسیدند، زیر بال و پر والدینشونو گرفتند و حتی اونا رو بعد از عمری مستاجری، صاحب خونه کردند.

- بعضی وقتا می مونم که کدوم یک از این پدر و مادرا کارشون درسته؟ پدر و مادرایی که حتی بعد از ازدواج همچنان هوای فرزندشونو دارند و در بچه داری و کارای دیگه کمکش می کنند ( تا جایی که من دیدم اکثر این بچه ها متوقعند و هر چقدر پدر و مادر بهشون خدمت کنند باز طلبکارند! ) و یا پدر و مادرایی که تا یک سن خاص از بچه ها حمایت می کنند و بعد از اون به بچه ها می گن: از این به بعد باید روی پای خودتون بایستید و نباید هیچ توقعی از ما داشته باشید.

-آه که چه سخته پدر و مادر بودن!...شاید بشه برای بچه دار شدن از واژه ی "سهلِ ممتنع" استفاده کرد.... زن و شوهرها، بعد از ازدواج دلشون بچه می خواد، دلشون می خواد نوزادشونو در آغوش بکشند و اونو بو کنند، یاد شیرین زبونی های بچه ی نوپا که می افتند دلشون غنج می ره،  دلشون می خواد تن دختر بچه شون لباس دخترونه بپوشونند و موهاشو ببافند، وقتی یاد تیپ پسر بچه هایی که لباس مردونه می پوشند و موهاشونو مردونه می زنند می افتند دلشون ضعف می ره، دلشون عصای پیری می خواد ...و در این بین شاید به تنها چیزی که فکر نکنند، مسئولیت سخت پدر و مادر بودنه!

وقتی بچه به دنیا میاد می بینند، همه چیز همونطور بود که فکر می کردند، همه چی خوب پیش می ره تا بچه کم کم بزرگ می شه و به سن نوجوانی و بلوغ می رسه و تحت تاثیر ویژگیهای این دوره، شروع به سرکشی و طغیان می کنه، نوجوان دلش استقلال می خواد و دیگه مطیع محض نیست و تحت هر شرایطی به پدر و مادرش "چشم" نمی گه، اون وقته که بعضی از پدر و مادرها،  رَبّ شونو یاد می کنند و  حتی وقتایی می شه که دور از جون شما، به غلط کردن می افتند ...دیدم مادرهایی رو که می گن: خوش به حال فلانی که بچه دار نمی شه، یک کلمه می گن فلانی نازاست و خلاص!

تازه اون موقع بعضیها یاد جمله ای می افتند که بارها از زبون بزرگترا شنیده بودند، اما معنی شو نمی فهمیدند: "بچه ها وقتی بزرگ می شن غصه شونم مثل خودشون بزرگ می شه " ...

... و بچه ها بزرگ می شن، ازدواج می کنند و هوس می کنند بچه دار بشن...

و این قصه تا دنیا دنیاست ، ادامه دارد !



http://s6.picofile.com/file/8189008134/91_08_29_baby1.jpg

نظرات 13 + ارسال نظر
ستاریان جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 17:26 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
پدر و مادرها تا جایی که بتونند و در توانشون باشه برای بچه هاشون حتا از جون هم مایه می گذارند اما همیشه در کنه ذهن بچه هامون، آرزوهایی هست که حسرت برآورده نشدنش چون داغی بر دلشون باقی می مونه و متاسفانه رد همین داغ های باقی مونده اغلب به همه ی گذشت ها و ایثارهایی که پدر و مادرها برای بچه هاشون توی زندگی خوشون کردند، می چربه!
معمولا بچه ها در زندگی آتی خودشون اول سعی می کنند این آرزوها و حسرت ها رو براورده کرده و پوشش بدند. به خاطر بیارید وقتی رو که بچه بودید و دچار حرمان می شدید و تصمیماتی رو که برای بچه های خودتون می گرفتید

سلام
آقای ستاریان خوش به حالتون که حتی یک لحظه از عمرتونو هدر ندادید
این کامنت شما یعنی یک دنیا تجربه !
شما کاملا درست می گید نسل ما هزاران حسرت و آرزو داشتند و تمام سعی شونو کردند که بچه هاشون در حسرت اون چیزا نباشند ...و نتیجه ش این شد که می بینیم
ممنون . این مطالبی که شما تو کامنتتون نوشتید تو ذهن منم بود اما نمی دونستم چطوری بیانشون کنم
خوشحالم که این پست باعث شد شما حرف دل منو به بهترین وجه بیان کنید

عبدالحسین فاطمی سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 08:34

سلام
به نظرم پدر و مادرها کمترین نقش را در تربیت فرزندان دارند بخصو ص امروزه
اینکه والدین به فکر تامین همه نیازهای بچه ها شون باشن به نظرم اصلا کار صحیحی نیست و در مواردی حتی اگر بچه ها دچار مشکل هم بشن باید خودشون مشکلاتشونو حل کنن و والدین حمایت ضمنی ازشون بکنن.
الان که پسرم وارد سال چهارم زندگیش میشه کم کم دارم می فهمم پدرو مادرای ما چه رنج و عذابی برای تربیت ما کشیده اند چون بنده با تمام ادعایی که داشتم می بینم که در برابر این کوچولو کم میارم .
هم در برابر خواسته هاش و هم در برابر استدلال هایی که برای انجام کارهاش داره و هم روش هایی که برای جللب رضایت من اتخاذ می کنه .
کم میارم و نمیدونم که وقتی فلان کارو می کنه از روی عناد و لجبازیه یا طبیعت کودکانه اس .
واقعیتش حرف روانشناس ها رو هم قبول ندارم چون بعضی دوستان روانشناس هستن ولی خودشون تو خاناوده مشکل دارن پس اگه می تونستن مشکل خودشونو حل می کردن .

اما در مورد اشتغال هم با نظر مریم خانم موافقم کاش دولت و حکومت راهکاری پیدا می کرد جوونای ما عمر و جوونی و انرژی شون هدر نمی رفت

سلام
خوب و خوش و سلامتید ؟
- شما کاملا درست می گید اختیار تربیت فرزندان از دست پدر و مادرها خارج شده .
من پدر و مادرهای زیادی رو می شناسم که متدینند اما بچه هاشون نه خدا رو قبول دارند و نه پیامبر رو و این مسئله باعث نگرانی خانواده ها شده .
- خوشم میاد که امیرعلی با استدلالهای کودکانه ش حساب و کتابهای شما رو به هم ریخته
قدیمیها مثل ما به دل بچه ها راه نمیامدند ، چون هم تعداد بچه ها زیاد بود و هم شرایط جامعه از هر نظر که بگید با الان تفاوت داشت .
فکر نمی کنم شما دلتون بیاد به امیرعلی توپ و تاشر برید
- در مورد مشاورین و روانشناسها من حرف شما رو صد در صد قبول دارم . نمی گم همه ی مشاورها آدمهای مشکل داری هستند ولی اونایی که من می شناسم همه شون مشکل دارند ، اونم مشکلات اساسی که خودشون به شدت به مشاور نیاز دارند ! بیچاره کسانی که به این مشاورها مراجعه می کنند .
- آقای فاطمی دور و برم کسانی رو می شناسم که به خاطر نفوذ و رابطه ، همه ی بچه هاشونو بردند سر کار .
و وقتی بچه ها کار داشته باشند راحت می تونند ازدواج کنند .
دیدن این ظلم و تبعیض آشکار من و بچه ها رو خیلی ناراحت می کنه به خصوص اینکه این مورد رو در نزدیکان خودم می بینم ... چه گویم که ناگفتنم بهتر است

بزرگ سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 06:09

یلام
اینور دنیا پدر و مادرها اکثرا(نه همگی) تا سن 18 سالگی حمایت مستقیم از فرزندان دارند و بعد از آن این حمایت در موارد خاص و در صورت درخواست فرزندان انجام می شودبچه ها از 14 سالگی کار پارت تایم انجا میدهندوتا اتمام مان تحصیل ادامه میدهند درنتیجه هم تجربه زندگی پیدا میکنند و هم استقلال را با همه معایب و محاسنش درک می کنند...فراموش نکنیم که پدر و مادرها هم انسان هستند و نیاز به زندگی دارند و اصلا درست نیست که تمام زندگی و هوش و حواسشان صرف فرزندا شو

سلام
خوبید ؟
اگه یادتونباشه در دهه ی 60 و اوایل دهه ی 70 ، طرحی رو به نام طرح کاد در دبیرستانهای کشور اجرا کردند : طرح کار و دانش ...پسرها با فرا رسیدن فصل تابستون می رفتند تو کارگاههای نجاری، تراشکاری، مکانیکی، کابینت سازی، قطعه سازی و ...کار می کردند .
این طرح بعد از چند سال شکست خورد و جالب اینکه هیچ وقت علل و دلایل شکست این طرح بررسی نشد (من یادمه می گفتند بعضی صاحب کارها به دانش آموزها تجاوز کردند) ظاهرا مسئولین نظارت کاملی بر انجام این طرح نداشتند .
فکر نمی کنم الانم پدر و مادرها حاضر باشند بچه هاشونو به چنین محیطهایی بفرستند.
-بله ! پدر و مادرها انسانند ولی تو کشور ما اگه بچه ها تو سن خاصی سر کار نرن یا ازدواج نکنند همه پدر و مادر رو مقصر می دونند !
بعضیها به ما می گن شما دو تا حقوق دارید یکیشو بدید به بچه هاتون تا ازدواج کنند .
یا می گن برید براشون زن بگیرید زنشونو بیارید چند سال با خودتون زندگی کنند
بزرگ عزیز سر و کار ما با یک مشت آدم زبون نفهم افتاده که فکر می کنند باید 24 ساعته دیگران رو پند و موعظه کنند و راهکار ارائه بدن !

فریبا دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 21:41 http://faribae.blogfa.com

مریم جان سلام
و همینطور سلام به همه دوستان حاضر و غایب
این بلاگفا چرا out of order شده ؟!
درست بشو هم نیست ظاهرآ !!
در مورد پست شما ، والا نمیدونم !!!
من شخصآ با سن کم دخترم رو خوب تربیت کردم و خدا رو شکر مشکلی هم نداشتم و ندارم .
از تربیت کردن بعضی ها (گاهی که باهاشون هستم) کلافه میشم و خوشم هم نمیاد ولی به من چه !!
متآسفانه نسل به نسل بد و بدتر میشه ، خدا آخر عاقبت همه بنده هاش رو ختم بخیر کنه.
بگذریم ..
حال خودتون چطوره ؟!
وایبر حالش چطوره !!!
بابا اونقدر ها هم بد نیست ، خیلی راحت میشه در ارتباط بود . از من گفتن ! دیگه فعلآ همین ! شب همگی خوش
راستی ط ن ب هم

سلام
به به ! فریبا خانم گل خوبید ؟
فعلا که بدجور بلاگفا زده تو کاسه و کوزه ی همه مون ! خوش به حال شما که سرتون تو وایبره و کاری به کار بلاگفا ندارید
ببم جان اگه من بیام وایبر گیر می افتم ! چون هم فامیل ها همه وایبری اند ، هم همکارها .اونوقت مجبورم یکسره تو نت دنبال مطالب جالب بگردم تا براشون بفرستم ! خودم می دونم گرفتار می شم حسابی !
خدا رو شکر منم در مورد تربیت بچه ها مشکل ندارم (ماشاءالله برای خودشون مردی اند )
بزرگترین دغدغه ی الان من اینه که باید کوتاهی دولت رو جبران کنم
دولتها وظیفه دارند اشتغال زایی کنند ، کاری که سالهاست در انجامش کوتاهی کردند
خیلی از پدر و مادرها مشکل منو دارند . شانس آوردیم که کشور ما مثل چین پرجمعیت نیست وگرنه خدا می دونه با این مسئولین بی عرضه ای که داریم چی به سر ملت می آمد .
ممنون که سر زدید بازم از این کارا بکنید خوشحال می شیم
راستی ط.ن.ب چندم ؟
شب شما هم بخیر و شادی و آرامش

ناهید دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 21:29

سلام مریم جان
ایکاش دغدغه ی همه ی مادران در زندگی فقط به شیر گرفتن بچه خلاصه می شد ، انسان هر لحظه از زندگیش گرفتار شیر می شه منتها از نوع درنده ش که رهایی از اونا واقعا سخته و دل شیر می خواد
تربیت فرزند یکی ازپیچیده ترین مسائل زندگیه و فرمول خاصی هم نداره و هر کسی بنا به شرایط محیطی و فرهنگش بچه هاشو تربیت می کنه و کمتر کسی هست که بگه ما در مورد فرزندانمون کوتاهی کردیم . ولی چون دنیا هی در حال تغییره ، پدر و مادرها نمی تونن همگام با تغییرات لحظه ای پیش برن به همین دلیل سطح توقعاتشون از فرزند در حد گذشته باقی می مونه و فاصله و شکاف با نسل جدید هی بیشتر می شه ، پدری که در گذشته خودش در آرزوی داشتن دوچرخه می سوخت ، الان فرزند نوجوانش از او توقع ماشین داره و همینطور مادر ...این داستان همچنان ادامه داره ...
پی نوشت : مریم جان ببخش که دیر اومدم ، 3 روزه که ناراحتی صفرام دوباره عود کرده (یعنی درد در حد وحشتناک) و دیشب بیمارستان بودم ، الان حالم کمی بهتره و تو خونه در حال استراحتم
امیدوارم تو و همه ی دوستان عزیز سلامت باشید

سلام نی جان
این یکی دو روز که نبودی خیلی به فکرت بودم .مطمئن بودم که یک مشکلی پیش آمده اتفاقا غروب فکر کردم اگه باز خبری ازت نشد مزاحم خواهرت بشم .
خدا کنه خیلی زود حالت خوب خوب بشه . کاش یک راه راحت وجود داشت که برای همیشه مشکلت حل بشه و دیگه درد نکشی (چقدر ما در زمینه ی پزشکی عقبیم ...خدا کنه محققین و دانشمندان زودتر راه درمان بیماری ها رو پیدا کنند )
ببم جان با این حال و روزت چرا این کامنت طولانی رو نوشتی تو الان باید استراحت کنی
در مورد تربیت بچه ها با تو موافقم انسان موجود پیچیده ایه .ممکنه یک نسخه تربیتی در مورد بچه ای درست عمل کنه و موفقیت آمیز باشه و در مورد یک بچه ی دیگه نتیجه ی عکس بده
...رفتگر محله مون می گفت :" یک گوشی خریدم که نیاز به هندزفری نداره .این گوشی شبها موقع کار مونس منه "
رفتگره طوری در باره ی گوشیش حرف می زد که انگار بزرگترین گنج دنیا رو داره !
حالا ممکنه بچه ی این رفتگر هزار و یک توقع از پدرش داشته باشه و به قول تو به کمتر از ماشین رضایت نده !
بازم ممنون که زحمت کشیدی و کامنت نوشتی . ببم جان خیلی خیلی مواظب خودت باش

kamangir دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 21:11 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
درسته که علوم ، مخصوصا پزشکی پیشرفت بسزائی داشته ولی معمولا ثابت شده روشهای قدیمی کارآمد و بدن ضرر بودن ، حداقل تا حالا اینطوری بوده(نظر شخصیمه) و بقول معروف بزرگ میشه یادش میره ، روزهای خوشی را برای برایتان آرزومندم

سلام
اتفاق منم فکر می کنم اگه خیلی به حرف روانشناسها و دکترها گوش بدیم و بچه هامونو مطابق دستورات و توصیه های اونا بزرگ گنیم بچه ها ترد و شکننده بار بیان .
به هر حال دیر یا زود بچه های ما وارد جامعه می شن ...جامعه ای که مثل خانواده با این بچه ها برخومرد نمی کنه و لی لی به لالاشون نمی ذاره
ممنون جناب کمانگیر منم برای شما آرزوی موفقیت و سربلندی دارم

امیری دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 19:38

سلام
انقدر در پیچ و خم زندگی روزمره غرق بودم که نفهمیدم بچه ها چه جوری و کی بزرگ شدند .پنج شش سال اول زندگی مشترکمون که درگیر جنگ بودم و چند سال بعدش را نیز دغدغه نان
به قول پریش :
میهمان بودم در این دنیا ولی
روز وشب اندیشه نان داشتم .
البته همراهی و همکاری همسرم در تربیت بچه ها بی اندازه موثر بود .
به هر حال شد آنچه شد ...وفکر می کنم سعی داشتم فرزندانی مفید تحویل جامعه بدهم ...ولله الحمد..

سلام
یک متنی هست که می گه : (بعضی آدمها چه هستند ، هستند...و چه نیستند ،هستند )
آقای امیری من مطمئنم شما حتی اون زمانهایی که جبهه بودید و ظاهرا تو خونه نبودید ، تاثیر خودتونو روی بچه ها گذاشتید . (حیف که بلاگفا به هم ریخته وگرنه می رفتم قسمتهایی از نامه ی دختر خانمتون رو انتخاب می کردم و برای اثبات حرفم اینجا می نوشتم )
در مورد زحماتی که همسرتون برای تربیت و بزرگ کردن بچه ها کشیدند هر چی بگید کم گفتید . دستشون درد نکنه و خدا بهشون سلامتی بده
و چه افتخاری از این بالاتر که زحمات شما و همسرتون به ثمر نشسته و فرزندانی تربیت کردید که از هر نظر شایسته اند

sara دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 15:09

سلام...

بهمن ماه سال گذشته که با دوستان دوران دبیرستان دورهم جمع بودیم... بحث و حرف اصلیمون همین بود... دغدغه های مادرانی که فرزند نوجوان دارند....
چون ما هم سنیم ...تقریبا اکثر مون بچه های هم سن دارم... و حالا این بچه ها به سن نوجوانی رسیدن ... و همگی مون با این موضوع در گیریم...
وقتی صحبتهای دوستامو شنیدم ... خیلی حالم بهتر شد...چون دیدم همه ی ناراحتی و غصه هامون تقریبا مشترکه ....و این یعنی ... من مادر بدی نیستم... و این مسایل تقصیر من نیست... بلکه برای همه هست ... و دونستن این خیلی آرومم کرد...
من دوست ندارم همه ی زندگیم رو فدای بچه هام بکنم... دوست دارم خودم هم جوری که دلم میخواد زندگی کنم ... و از زندگیم لذت ببرم .... البته این به این مفهوم نیست که از بچه هام کم بذارم..... نع !....... اما سعی میکنم به خودم و همسرم هم فکر کنم ... و بچه ها هم در حد اعتدال بهشون رسیدگی بشه ...
ممنون مریم بانو از پست خوبتون

سلام سارا بانوی عزیز
باز خوبه که دوستانتون صادقانه از غصه ها و دغدغه هاشون گفتند بعضی از مادرها که فکر می کنند باید 24 ساعته از بچه هاشون تعریف کنند !
یک خانمی رو موقع پیاده روی تو پارک می دیدیم اینطور که خودش می گفت سه تا بچه ی دسته گل داشت یک از یک بهتر ، نابغه تر ، مومن تر !
جالب اینکه یکی از دخترهاش ، چند سال پیش دانش آموز من بود و من این نبوغی رو که مادرش می گفت در وجود دخترش ندیده بودم .
دختر خانمش یک دانش آموز متوسط و کاملا معمولی بود و البته خیلی خجالتی و کم حرف
والله اگه من دختر خانمشو نمی شناختم حسابی دپسرده می شدم که چرا من نتونستم بچه هامو اینجوری تربیت کنم ؟
- بله مطمئنا شما مادر خوبی بودید و هستید . شما وقتی برای بچه های مردم دل می سوزونید قطعا سعی می کیند برای بچه های خودتون کم نذارید
- و البته باید به یک نکته ی دیگه هم توجه کرد ما زیادی از بچه هامون توقع داریم من وقتی بچه هامو با بچه های دیگه مقایسه می کنم می بینم خدا رو شکر بچه ها رو خوب تربیت کردیم .
- شما یک قدم از من جلوترید من همیشه و در همه حال بچه ها رو به خودم ترجیح می دم و این زیاد خوب نیست
وقتایی بوده که از شدت خستگی نمی تونستم سر پا بایستم اما وقتی ازم چیزی می خوان بهشون "نه" نمی گم و باز ساعتها سرپا می ایستم تا خواسته شونو اجابت کنم ! (کسانی رو دیدم که از منم بدترند ! )
ممنون از شما و کامنت خوبی که نوشتید

محفوظ دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 14:14

سلام خوبید؟

سلام
سلامت باشید شما خوبید ؟
از وقتی بلاگفا فرررررررررررت شده از دوستان بی خبر موندیم

همطاف یلنیز دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 13:23 http://fazeinali.blogfa.com/

ط ن ب دوم
+
یه کلیپ زیبا، درباره بهترین روش تربیت فرزندان...ساده و راحت
http://s6.picofile.com/file/8189028284/video_2015_05_16_13_19_22.mov.html

مبارک باشه
چه کلیپ قشنگی بود !ببم جان اینو حاضر و آماده از کجا آوردید ؟

همطاف یلنیز دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 13:12 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
من درباره اون قسمت دغدغه مادری چیزی ندارم بگم "شنیدن کی بود مانند دیدن" فعلا همطاف هست و خودش یه لاقبا
ولی درمورد این حس که مبادا کوتاهی یا قصور و اشتباهی کرده باشیم در زندگی. فکر کنم همه گیر باشه هم والدین هم فرزندان دچار این حس و دل آشوبی هستند. آموزه های دینی مون یه محدوده یی معین کرده ها.
به نظرم پدر و مادر مسئولند درست، منتهی به شرط استطاعت. چه رفع نیازهای اولیه خوراک و پوشاک چه نیازهای بعدی ( به قول خودتون پدرمادرهامون اون چیزی رو به ما یاد دادند که خودشون بلد بودن...)
و
...
راستی به قول دوستی، شما باز "پشت" کامپیوتر نشستید؟!

سلام همطاف عزیز
یادم باشه برم جلوی کامپیوتر بشینم خب ببم جان مگه نمی گن نشستم پشت فرمون ؟ خب اینم مثل اونه دیگه !
اتفاقا می خواستم یک پی نوشت دیگه اضافه کنم یادم رفت ! می خواستم بنویسم نهایت و تهِ تهِ این احساس مسئولیت کجاست ؟
همطاف جان پدر و مادرها و به خصوص مادرها حد و اندازه سرشون نمی شه و هر کاری برای بچه هاشون بکنند فکر می کنند باز براشون کم گذاشتند .

شنگین کلک دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 12:35 http://shang.blogsky.com

سلام
عجب پینوشتی که بلند تر از خود پست شده !
اولا که ط ن ب را بدهید به خودم
بعدش هم اینکه خوب این رسم روزگاره دیگه
که عشق آسان نمود اول ولیک افتاد مشکل ها

سلام
- یادتونه یکی از خواننده ها نوشته بود (چرا شما کامنت گذارها خودمونی حرف می زنید ؟ من دلم می خواد برای پستهاتون کامنت بذارم اما وقتی می بینم جمع خودمونیه پشیمون می شم )
خب ببم جان شما که مدیرید باید این مسئله رو رعایت کنید و ننویسید ط.ن.ب تا کم کم از سر بقیه هم بیفته
به هر حال برای اینکه به من برچسب خسیسی نزنید می گم مبارک باشه و با دل خوش خرجش کنید
- خب وقتی آدم یک پستی رو دو سه روز پیش می نویسه و نمی تونه آپ کنه هی وسوسه می شه یک چیزایی بهش اضافه کنه
- من به واسطه ی شغل معلمی خیلی در رفتار بچه ها دقت می کردم و می دیدم بعضی بچه ها ذاتا آروم و صبورند و بعضیها شلوغ و پر جنب و جوش ...بعضیها مطیع بودند و بعضی دیگه سرکش ...و بعضیهاشون قوی و خوش بنیه بودند و بعضیها ضعیف و رنجور
و جالب اینکه این خصوصیات بیشتر از اینکه اکتسابی و تابع محیط باشند ، ریشه در ژنتیک داشتند !
با این تفاصیل دغدغه های پدر و مادرها یکسان نیست و شدت و ضعف داره .
-جناب شنگ خوشتون آمد ؟ 4 خط نوشتید شونصد خط جواب دادم یک دلیلش اینه که خیالم از ناهار راحته !...(گزارش هفتگی داریم )

. دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 12:33

این پست جز اشک چیز دیگری نداشت.

شما و دوستان دیگه مون می دونید که پدر و مادرها لحظات خوش و شیرین هم زیاد دارند
اما خب دغدغه ها بیشتره ! به خصوص برای مادرها که از همون لحظه ای که می فهمند باردارند شروع می شه تاااااااااااااا دور از جون شما ، لحظه ی مرگ .
و البته که بعضی از پدر و مادرها بی خیالتر از بعضیهای دیگه هستند و در نتیجه خیلی اذیت نمی شن . خوش به حالشون والله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد