همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

رستم

شما هم اسمش را رستم بگذارید .. بی حال و بی رمق و در اوج درماندگی دستگیر شده بود .

برادران ، که اون روزها واقعا با قاچاق مبارزه می کردند-حین دستگیری ،بلعیدن سه بسته هرویین را با چشمان خود دیده بودند. واین جرم در بهارسال 1359جرم قابل گذشتی نبود .

هنوز سپاه به طور کامل تسلط به اوضاع نداشت و هنوز زندان درست و درمونی هم در نظر گرفته نشده بود . در یک خانه مصادره ای مستقر بودیم و در قسمت اندرونی خانه ی سابق خان ، دادگاه انقلاب با یک حاکم شرع و دو سه کارمند شروع به کار کرده بود . 

گزارش دستگیری به اطلاع حاکم شرع رسید و دستور به حبس موقت داده شد . از زندانی اسم و رسمش را پرسیده بودند که جوابی نداده بود و با کمال اطمینان و اعتماد به نفس و قیافه حق به جانب گرفتن ،ادعای بی گناهی می کرد و حاضر به هیچ همکاری ای نبود . چون خیلی لاغر و ضعیف بود ،اولین کسی که با او روبرو شد اورا رستم نامید !!

رستم را در اتاقک چوبی ،در گوشه حیاطِ خانه خان انداختند و منتظر شدند تا نیاز به دستشویی پیدا کند !!! و مدرک جرم را ...پیدا کنند و لابد ضمیمه پرونده !!

نخندید . داستان کم کم ناراحت کننده می شود . هنوز چند ساعتی از حبس انفرادی و در انتظارِ رستم نگذشته بود و هنوز مدرک جرم در پیچ و خم روده ها در انتظار دفع بود که سر وصدای رستم در آمد . ابتدا صدا زد : برادر ...برااااااادر !!

و وقتی برادری به استجایت صدایش رفت گفت که : بخدا من بی گناهم . من کاری نکرده ام . من ...

ادعایی که هر زندانی در بدو ورود می کند و ربطی هم به میزان جرم ندارد و هیچ چیزی را ثابت نمی کند حتی گناهکاری را .

و برادران ترتیب اثری ندادند .

طولی نکشید که صدای برادر براااادر رستم تکرار شد و رفت و آمد به به در محبس نیز . اما ازاین سرو صداها نه چیزی عاید رستم شد و نه بازجویان .

و کم کم نیمروزی گذشت که رستم بدست و پا افتاد که : من اعتیاد به هرویین دارم و انچه بلعیدم فقط گوشه ای از نیاز روزانه ام را برطرف می کند و اگر دوا !!! به من نرسد چنین و چنان می شوم .

ماوقع صورتجلسه شد واعتراف متهم به بلعیدن و داشتن اعتیاد به محضر قاضی گزارش شد . دستور داد تا ترک اعتیاد و تشکیل جلسه دادگاه در زندان بماند . چگونه اما؟ معتاد به هرویین و بدون داشتن مواد !!

برای یک معتاد زندگی بدون غذا ، بدون آب و حتی بدون هوا قابل تصور است اما بدون مواد هرگز ! نداشتن مواد ، آن هم هرویین ،مساوی خماری و درد و مردن تدریجی است و رستم تا مرز مرگ رفت .

رستم که در بدو دستگیری حتی اسمش را حاضر نبود به بازجو بگوید با نزدیک شدن زمان مصرفش ،بدست و پا افتاد . ابتدا به اعتیاد اعتراف کرد . بعد از اندک زمانی به قاچاق هرویین و خیلی زود به ...خوردن . هیچ انتظار آزادی هم نداشت فقط ملتمسانه دوایش را می خواست .

کم کم کار بالا گرفت . داد و فریاد و درد خماری لحظه به لحظه عرصه را برای رستم تنگ کرد . فریادهای جگرخراش رستم از دیوارهای محبس چوبی به بیرون رسید و ناله ها فریاد و هوار شد و بچه ها به قاضی منتقل کردند . دستور داد با یک پزشک مشورت کنید و دارویی که مناسب حالش باشد به او بدهید .

 در شهرضای آن زمان تعدادمعتادین به هرویین بسیار اندک بود و پزشکی که داروی ترک اعتیاد بداند نیز . با این وجود طبیبی مقداری دارو تجویز کرد . نه بیمار حاضر بود با این داروها بسازد و کمی خودش را بسازد و نه داروها کارساز بود .

نیازِ بدن رستم به هرویین ،-همانطور که عرض شد -ابتدا اورا به اعتراف واداشت . کم کم به التماس و با گذشت زمان به داد و هوار . ووقتی خماری امانش را گرفت پاشنه دهن را ورکشید و از بالا تا پایین و از زمین تا آسمان و اهل آسمان را به فحش های چارواداری نوازید . والبته هرچه فریاد ها و اهانت ها بیشتر شد کم محلی و ترتیب اثر ندادن بارز تر .

تراژدی رستم با ترک اعتیاد – از نوع خاصش – تمام نشد . به او سه ماه زندان دادند . زندان تازه تاسیس در گوشه ی خانه ی سابق خان مأمنی شد برای مرد بی خانمانی که عمری را با اعتیاد به سر برده بود . در باغچه زندان سبزی و صیفی کاشت . با مامورینی که او را دستگیر کرده بودند -و در دوران بسیار بسیار سخت ترک اعتیاد انواع و اقسام هتاکی و فحاشی به آن ها کرده بود- رفیق شد . به همه احترام می گذاشت . رفت و روب و جارو می کرد .با زندانیان دیگر برادرانه رفتار می کرد و از همه مهم تر ورزش می کرد .!!

گفت برایم میل و تخته بیاورید و معلوممان شد که باستانی کار ورزیده ای است . هرروز صبح دویست سیصد بار میل می گرفت و با صدای شیر خدا ورزش جانانه می کرد .

اواسط تابستان مدت حبسش تمام شد. دلش نمی خواست از زندان برود !! جایی برای رفتن نداشت و از همه مهم تر بیم این داشت که دوباره پایش به جمع دوستان معتاد باز شود و روز از نو روزی از نو .

دوستانه و برادرانه نصیحتش می کردند که به زندگی برگرد و راه راست را برگزین .

یاد آوری ترک اعتیاد برایش کابوسی بود . برای ما نیز که از نزدیک شاهد جان کندنش بویم نیز خاطره تلخی است که فراموشمان نمی شود . ترک اعتیاد بدون هیچ اصول علمی و مشاوره پزشکی و آنچه ناگفتنی است !!

در اون ایام – در چند روز اول رستم خودش را گلوله می کرد و مانند گنجشکی که بخواهد از دیوار شیشه ای رد شود خود را به در و دیوار می کوبید و فحش می داد و التماس می کرد و هرویین می خواست و نمی یافت .و بقولی کلنگی ترکش دادند !!

رستم هرویین را ترک کرد . به قول خودش آدم شد . سر به راه و رام . و با بقیه زندانی ها تومنی هفت صنار فرق پیدا کرد !! اما سیگار را ترک نتوانست کردن .

خودش می گفت ترک سیگار از ترک هرویین سخت تر است . واین جمله غلط در طول زمانی که این بنده حقیر آلوده به سیگار بودم نصب العین من شده بود . والبته با ترک سیگار فهمیدم که این حرف رستم یک اشتباه فاحش بود . مثل همان اعتیادی که او را آواره و دربدر کرده بود .

پی نوشت : این یک داستان واقعی است

2- چون اخیرا دوستان دو پست درباره سیگار و ترک آن نوشتند ،بنظرم آمد این خاطره رابنویسم                                      

نظرات 16 + ارسال نظر
یادخاطرات سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 08:21

سلام حاجی

ممنون که زحمت کشیدید وکامنت گذاشتید.

سید نورالدین یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 23:50

سلام
بله منم الان یادم امد انروزها وان شخص را
از اینجا به همه سلام میکنم چون وبلاگ ما فعلا بسته است

بزرگ یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 17:13

سلام
واقعا اعتیاد چیز وحشتناکی است حالا به هر چیز که می خواهد باشد.سیگار انتقام سرخ پوستان از اشغالگران سفید بود و تریاک هدیه (بز) افلاطون به کلیه بشریت

kamangir شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 12:34 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
در مورد اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی اطلاعی ندارم ، اما واقعا ترک سیگار سخته !! من شاید تا حالا 10 بار ترک کردم و دوباره کشیدم ، کاش میشد دیگه نکشم !!!

sara جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 20:20

سلام...

ممنون از به اشتراک گذاری این خاطره تان ... با ما...
من فکر میکنم ...هرچقدر مواد یا کاری که به آن اعتیاد داریم ... به ظاهر کمتر باشد.... ترک کردن آن سخت تر خواهد بود...
شاید چون گمان بر این است که ضرر سیگار کمتر از ماده ای چون هرویین است ... می گویند که ترکش سخت تر است ...

بنده سالهاست که سعی در ترک اعتیاد به انواع شیرینی و شکلات و بستنی و ... خولا۳ کلیه مواد شیرین دارم .. اما نمی شود که نمی شود!

سلام
مردد بودم این شعر را برایتان بنویسم یا نه !! ولی می نویسم :
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس لذت نخوانی
همه مشکلات ما بنی آدم از این جا شروع می شود که با نفسمان نمیتونیم مبارزه کنیم . تگر معتاد به هرویین می تونست با نفس خودش مبارزه کند ،معتاد نمیشد و البته من و شما هم که نمی توانیم از شیرینی چشم بپوشیم نیز

ناهید جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 20:00

این را هم اضافه کنم که داستان از نظر نوشتاری شما بنظرم جالب بود و اینکه اصولا موضوع رهایی از هر اعتیادی بنظرم جالب است .
هر چند که ممکن است ترک و خلاص شدن درد آور باشد ولی به زحمت و تاثیرگذاری آن می ارزد ...

ناهید جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 19:45

سلام
داستان جالبی بود ، ممنون
نمی دونم چرا وقتی حرف از اعتیاد به میان میاد، فوری موضوع مواد مخدر و سیگار و ....در ذهن آدم تداعی می شه، در حالی که هم هویت شدگی با هر چیزی در این دنیا اعتیاد آور است ، مثل قدرت ، ثروت ، پست و مقام ، ماشین و...
واقعا رهایی یافتن از اینها به مراتب سختتر از ترک مواد مخدر است !

سلام
بله اعتیاد انواع گوناگون دارد . بارزترین و خطرناک ترینش مواد مخدر و دود و دم است

دادو جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 16:25 http://dado23.blogsky.com

سلام
خاطرات واقعی تلخ ولی تاثیرگذارتر هستند ...
من سیگار را با استفاده از قانون بازنشستگی پیش از موعد برای کارهای سخت و زیان آور ( سیگار یک تفنن سخت و زیان آور محسوب می شود !! ) سر بیست سال بازنشسته کردم ... اگر آن قانون نبود باید تا سی ساله شدن صبر می کردم

سلام
خدارا شکر که از سیگار رهایی پیدا کرده اید .
به نظر من سیگار ام الخبائث است

سهیل جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 16:00 http://sobhebahary.blogfa.com/

فکر کنم اگه امروز بخواهند آدمهایی مثل رستم را جمع کنند دیگر خیلی جاهای بزرگ و پر جا و مکان هم کفافشان را ندهند . اون زمان یک اتاق در گوشه یک حیاط کافی بود و اکنون خدا میداند چه مساحتی را برای فقط نگهداری آنان باید بکار برد
امید آنکه سلامتی و تندرستی و شادی و نشاط درکشورمان بیشتر گسترش یابد به جای افسردگی و دلمردگی و فقر و اعتیاد

سلام
البته اعتیاد گسترده شده و مواد مخدر نیز به انواع مختلف و وفور در دسترس هست . به قول دوستمان خدا عاقبت همه مارا ختم بخیر کند

مسافر جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:43

سلام اگه بیشتر از رستم نوشته بودید اسمش مشخص میشد اما مثل رستم حالا تو کوچه بازار زیادند و خدا بخیر کنه تتمه عمر خود وخانوادهمان

سلام
دوست عزیز . ایشون همشهری ما نبودند و اهل و ساکن تهران بودند . دوستان مشترکمان شاید این خاطره را به یاد داشته باشند

همطاف یلنیز جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:41

سلام سلام
.
ارجمند بابا، سیگاری نیستند منتهی از یه زمستان و آسیب دیدن پاهایشان گفته اند و استفاده از تریاک و دود دادنش به ساق پاها و البته پس از بهبودی دیگر استفاده نکردند.
نظر خوبی به معتادان از هرنوع قدیم و جدید ندارم همان جمله معروف که باید همه شان را انداخت دریا. خلاص
خوو آدم عاقل خودش رو بیمار و دردمند می کنه

سلام
ظاهرا شما هم از آن دست افرادی هستید که معتاد را مجرم می دانند .
این روش و روش های کلنگی دیگر جواب نمی دهد
باید برای درمان معتاد و مبارزه با مواد مخدر به توصیه های دانشمندان و اندیشمندان علوم اجتماعی و روان شناسان و .. عمل کرد .

یادخاطرات جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:24

سلام

در کمپ معتادان به معتادی گفتند تجربه ی خود را به معتادان

بگو......گفت تجر به ای که من در سی سال با زحمت بدست اوردم شما میخواهید به رایگان در دودقیقه تعریف کنم؟؟

سلام
حرف جالبی زده . البته بندگان خدا وقتی چانه شان گرم میشه بیشتر از معمول هم تعریف می کنند .

خاطره تلخی بود

سلام
بله تلخ و دردناک . ای کاش اموزنده نیز بوده باشد .

مریم جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 12:13

سلام
شما از آدمهایی مثل رستم نوشتید ... می شه این قصه رو ادامه داد و رسید به آدمهایی مثل ذبیح و حبیب !
ذبیح و حبیب دو تا قاچاقچی جزء بودند که دو سه تا کوچه دورتر از خونه ی مادری من زندگی می کردند البته اگه بشه اسم این نوع زندگی رو ، زندگی گذاشت!
هر دو کارشون معتاد کردن جوونها بود ، ذبیح از حبیب پست تر بود چون اولش جنس رو مجانی در اختیار جوونها قرار می داد و بعد از اینکه مطمئن می شد به منظور خودش رسیده و اون جوون مبتلا و معتاد شده ، جنس رو بهش می فروخت .
هم ذبیح و هم حبیب هر دو افتخارشون این بود که معتاد نیستند و اینو از بزرگترین افتخارات خودشون می دونستند .
حبیب چند بار به زندان افتاد اما ذبیح زرنگ تر از این بود که دم به تله بده .
دلم می خواست آخر و عاقبت این دو نفر رو ببینم ...هر دو پسرهاشون معتاد شدند (شایدم قربانیان این دو نفر برای انتقام ، معتادشون کردند) و هر دو مرگ پسرهاشون رو به چشم دیدند
ذبیح به مرگ طبیعی مرد و حبیب بر اثر سرطان حنجره مُرد .
ادمهایی مثل رستم فقط به خودشون ظلم می کنند اما امثال ذبیح و حبیب گناهشون به مراتب بیشتر و بزرگتره ... البته ذبیح و حبیب در مقایسه با واردکنندگان و توزیع کنندگان عمده ، عددی بیش نیستند

سلام
بدون شک هر کس برای جوانان مردم دام پهن کرد بچه های خودش را نیز در معرض خطر قرار داده است .
حدیثی از حضرت علی (ع) داریم که : من حفر بئر لاخیه فقد وقع فیه .
هرکس برای برادرش چاهی کند خودش در آن می افتد .

شنگین کلک جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 10:31

باید به این رستم خان شما تبریک گفت و ازاوقدر دانی کرد که توانست است خود را اینقدر متحول کند ظاهرا که ایشون واقعا رستمی بوده اند . و البته این مدل ترک اعتیاد هم برای خودش روش قابل تاملیست .
ممنون از بازگوی این گزارش مستند . منهم چند مورد دیده ام که بعد از ترک اعتیاد شدیدا به سیگار رو می آورند و ترک آن را سخت تر از ترک اعتیاد به مواد مصرفی قبلی می دانند . شاید هم در مورد فردی که قبلا معتاد به ماده مخدر قوی مثل هروئین بوده است این حالت صدق کند و با کسی که تنها از سیگار استفاده می کرده متفاوت باشد . شاید امروز کسی بر این رفتار و برخورد نگهبانان با ستم خرده نگیرد مخصوصا که نتیجه کار به ترک و تحول او منجر شده است اما به واقع این رفتار با هرموجود زنده ای اعم انسان یا حیوان به دور از انسانیت نبوده است ؟ گاهی انسان ها در برخورد با یک گناهکار انسان بودن او و همینطور انسان بودن خودشان را فراموش می کنند .

سلام
با شما در باره نحوه برخورد موافقم . نگاه اون زمان به معتاد بعنوان مجرم بود نه بیمار . گرچه که امروز نیز خیلی ها به معتاد بعنوان یک مجرم نگاه می کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد