همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

" دغدغه ای بنام سیگار ... "


برای سیگاری بودن پارامترهای زیادی وجود دارد ، کسانی که یکی از این پارامترها را بطور مرتب داشته باشد و ادامه بدهند در زمره سیگاری ها قرار می گیرند ولی کسانیکه همه ی پارامترها را داشته باشند ولی رعایتی نداشته باشند بیشتر سیگارکش محسوب می شوند ... با این تواصیف کسانیکه بهم خوردن یک رویه ی دائمی آنها را پریشان بکند اعتیاد سیگار دارند ولی کسانیکه بتوانند بطور متناوب بین این پارامترها حرکت کرده و شدت و ضعف نشان بدهند معتاد محسوب نمی شوند ؛ به این دسته می شود گفت که بصورت تفننی به این استفاده نامطلوب و ناپسند در جامعه مشغول هستند ، در حالیکه گروه اول که اعتیاد به سیگار دارند یک بیمار روانی محسوب می شوند و نسخه پیچی های مملو از اندرز و نصیحت و تهدید و ... برایشان کاربرد ندارد.


من تقریبا همه ی پارامترها را در زمانهای مختلف داشتم و یکی از آنها سابقه بود !! مادربزرگم سیگار می کشید و تنها دختر یک خانواده ی سرشناس بود و هفت برادر او را مثل تخم چشمشان نگه می داشتند ، حتی در زمان طفولیت بنابر احادیثی که از خودش منقول بود برای پدرش که مباشر ارشد بود ، حتی در جلسه های رسمی !! ، چپق پر کرده و آماده می کرد . بعدها از چپق به سیگار مهاجرت کرده بود و در مهمانی هایی که در خانه ما می آمد ما می رفتیم از سرکوچه برایش سیگار می گرفتیم ، اشنو !!


یکی از برادرهایش هم هی برایش سیگار " هما " می آورد که آن زمان به " هما بیضی " شهرت داشتند ، مادربزرگ از آن سیگارها خوشش نمی آمد ولی هیچوقت به روی برادرش نمی آورد که آنها را دوست ندارد ، برای همین آنها را گوشه ای کنار می گذاشت برای همسایه ها و مهمان هایش و ما فسقلی ها ، موش این انباری بودیم ...


ناگفته نماند که برادرها ، بجز دو تایی که خیلی ها آنها را ندیده اند و نامشان بدلایلی از صفحه ی فامیل پاک شده و یکی هم برادر سوم که تا مدتها همه او را برادر بزرگ می دانستند و مریض احوال بود !! ، بطور مرتب به خانه خواهر سر می زدند ، آنهم نه با تشریفات و بصورت رسمی ، بلکه می آمدند توی حیاط ، خواهر برای آنها پنجره را باز می کرد و لبه پنجره می نشستند ، یکی از درد پا می نالید و دیگری از درد کمر ، یکی از گلهایی که توی پارک ... کاشته بودند و یکی از ساختمان جدیدی که دارند احداث می کنند و خانه ی پدری فلان کس بود و ... ما بیاد نداریم این ملاقات ها بیشتر از یک ربع طول کشیده باشد !!


شروع تفنن سیگار کشیدن و سرفه هایی که گاه طعم مرگ می داد از آن روزها شروع شده بود ، حوالی 10 – 11 سالگی !! ولی هیچگاه تکراری موزون نداشت و توقف های چند هفته ای و ماهانه هم در پرونده دیده می شد ، بعدها زمان دبیرستان رسید و باز هر از گاهی به این شیطنت نابخردانه دست می زدیم و از این رهگذر برخی نیز همراه ما شدند ، همراهانی که بدلایلی اینکار را مرتب اجرا کردند و اعتیاد به سیگارشان آنها را تا اعتیادهای دیگر هم برد و برخی هنوز هم مشغول سیگار کشیدن هستند !!


بعد زمان خدمت سربازی رسید و من در سپاه بودم ، اولین جمله ای که یادم ماند این بود که سیگار در سپاه ممنوع است و از ما خواسته شد تا با رعایت این نکته حرمت سپاه را نگهداریم ... جمله ای که دو سال تمام در گوشم بود و نه تنها سیگار نکشیدم بلکه هر کس در پادگان سیگار می کشید از دود سیگارش یک هیولا درست می شد شبیه من !! با توجه به رشد روزافزونی که در زمان سربازی داشتم ، بخاطر ته سیگاری که در سالن خواب می دیدم همه را در چله ی زمستان بیرون می کردم و توی برف ها تنبیه شان می کردم و تقریبا برای همه مسجل شده بود که سیگار اگر یک دشمن خونی داشته باشد من هستم !! توی شهر در مرخصی های ساعتی همه سیگار می کشیدند و بنوعی به من حرص می دادند ، غافل از اینکه من سابقه ای بمراتب طولانی از آنها در این زمینه داشتم ولی در طول دو سال اصلا سیگار نکشیدم !!


یک روز بعداز اتمام خدمت سربازی در اصفهان قدم می زدم و سیگار داشتم ، یک نفرکه به همراه همسرش در حال حرکت از کنار ما بود ، بعد از چندبار ورانداز کردن من ، مرا شناخت و ضمن معرفی من به همسرش یادآور شد که کسی که بخاطر سیگار، روزگارشان را سیاه می کرد حالا سیگاری شده است !! و من مجبور شدم شرح ماوقع را برایش بگویم و تازه شاخ درآورد شاخ درآوردنی !!


بعد ازخدمت روزگار ولگردی های عاشقانه بود و شاید فکر می کردم دوای این دردهای ناعلاج را سیگار تسکین می دهد ولی باز بدون قاعده سیگار می کشیدم و هر از گاهی یادم می رفت و مدتی نمی کشیدم ... بعدها که کوهنوردی را مرتب و حرفه ای دنبال کردم برای هر روز کوهنوردی یک بسته را دود می کردم و زمانی که در شهر بودم سیگار نمی کشیدم ، یعنی هیچ حسی به سیگار نداشتم ولی در کوهستان محال بود بدون سیگار سر بکنم ، سابقه سیگار کشیدن در همه ی قله ها را داشتم و بالای دماوند یک قوطی کبریت هدر کردم تا بتوانم سیگارم را روشن بکنم و حداقل چند پُک برای یادگار کشیده باشم !!


من چون در آن شرایط بودم می توانم تشویقات و تحریکات را در کنار تهدیدات و تنبیهات درک بکنم ، در بین سیگاری ها از هر طیفی بود و گاه برای توجیه کارشان ادله ی خاصی می آوردند ، مثل برخی از این ملی مذهبی ها هستند که دوست دارند هر آیه ای از قرآن را با توضیح علمی بیان بکنند و گاه خودشان هم گیر می مانند !! مثلا دکتر تیم ملی کوهنوردی کشور در سمیناری اعلام کرد که کوهنوردانی که درارتفاعات بالای 4000 و 5000 ادامه فعالیت می دهند برای کمک به خون سازی بدنشان باید روزانه حداقل یک نخ سیگار را بکشند !! و تعریف می کرد از کشیدن سیگار در ارتفاع 7000متری و عوارضی که برایش پیش آمده بود ومستنداتش را هم به تیم پزشکی کوهستان از کشور ژاپن پیوند می داد !!!!!!


خلاصه اینکه این هر از گاهی ادامه یافت و با من به کارخانه آمد ، من چون کم می کشیدم و واقعا تفننی بودم ، غالبا سیگار گرانتر می خریدم و این باعث می شد ناخنک در اطراف من زیاد باشد ، مثلااز هر بسته سیگار " کنت " که می خریدم بیش از پنج نخ به من نمی رسید و بقیه را این و آن از من کش می رفتند !! منهم واقعا خوشحال می شدم چون نام کنت برای من بود و دودش برای آنها ؛ البته به همه شان می گفتم که سیگار مفتی اعتیاد می آورد ولی باور نمی کردند تا اینکه از همین رهگذر چند نفر رسما از طریق سیگارهای من سیگاری قهاری شدند که به نامشان سکه می زدند !! یک تفنن بیست ساله که شاید باندازه ی بیست سال خاطره و حرف و حدیث دارد !! تا اینکه اوضاع عشقولانه ای ما به بالاترین سطح خودش رسید ، من می توانستم کتابی بنویسم با عنوان " آچمز در عشق " ، چون همه ی روابط من در یک جاهای خیلی اساسی گیر می افتاد و لاینحل باقی می ماند ، سیگار فقط به درد زمان هایی می خورد که با یک مسئله در حالت آچمز باشید !!


دقیقا روزیکه همه فکر می کردند شاید مصرف سیگار من به دو برابر افزایش بیابد ، من تصمیم به کنار گذاشتن سیگار گرفتم ، البته دلایل ریز و درشت زیادی هم داشتم ولی به تنهایی قادر به مقابله با تفننی که داشتم نبودند ...


26 اردیبهشت 83 ، من در اتاق مسئول شیفت نشسته بودم ، بهمراه یکی دیگر از همکاران که مسئول کارگاه بود ، هردو از نوچه های دودی من محسوب می شدند ، یک نامه تنظیم کرده بودم برعلیه یکی از روسای ارشد کارگاهها و داده بودم همه ی مسئولین هم ترازم امضاء کرده بودند که امروزه از آن بعنوان یک سند خاص یاد می شود !! آن نامه بعدها خیلی طوفان کرد ، مخصوصا که مسئولین امضا زده بودند و همه را به چالش کشیده بود ، هیچ راهی برای کنار آمدن با آن نبود و موضوع آن نامه تا هیئت مدیره آن زمان هم کشیده شده بود ، همه می گفتند نامه را پس بگیرید و بعد بیائید حرفتان را گوش کنیم ولی نامه جمع نشد و بعدها منشور اعتراض لقب گرفت ، زیر نامه همین تاریخ خورده بود ( جهت اطلاع که چرا تاریخ بیاد مانده است ) در همان جمع سه نفره ، هر سه مان سیگار درآوردیم تا روشن کنیم ، من گفتم : " دیگر نمی خواهم بکشم !! " یکی از همکاران گفت : " برای این تصمیم بزرگ من باید فکر بکنم !! " ( فکر آن همکار نزدیک 9 سال طول کشید و حدود یکسال است که سیگار را کنار گذاشته است ) ، همکار دیگر گفت : " من تازه یک بُکس گرفته ام و باید اول آنها را تمام بکنم و بعد ... " سیگاری که در دست داشتم را بطرفش پرتاب کردم و گفتم : " این را هم بهمراه آنها بکش !! " ( آن همکار نه تنها آن سیگارها که سیگارهای زیادی را هم دود کرد و بعد از 8 سال موفق به کنار گذاشتن سیگار شد )


تقریبا از آن سال و تاریخ به بعد ، افراد زیادی بدست من توبه سیگار داده شدند ، نه با تهدید و نه با مقابله و نه با چیزی که عرف است ، من از خیلی که سیگار می کشیدند می خواستم تا از کشیدن آن لذت ببرند و کمک شان می کردم تا به این هدف برسند واگر نمی توانستند ( مشغولیت نامطلوب نمی تواند تولید لذت مستمر بکند !!) برایشان داستان هایی می گفتم و بعد می دیدم خودشان سیگار را کنار گذاشته اند ، حالا درکارخانه ای که دود سیگار حرف اولش را می زد تعداد انگشت شماری سیگار می کشند که آنها هم در حال مذمت دائمی دیگران هستند ، و اشخاصی هستند که می توان حدس زد مشکلات روانی و روحی شان بزرگتر از سیگار کشیدن شان می باشد.


باید یکی را نه درحرف ، که در رفتار بتوان درک کرد ... دلایل مخفی اش را فهمید و برای انها جایگزین پیدا کرد ، مقابله رودررو اصلا مفید نیست ، و باید در کنارشان حرکت کرد ، برای این کار لازم است عمیقا برایشان دلسوز بود ، عمیقاً

 

نظرات 13 + ارسال نظر
یاد خاطرات سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 08:27

سلام

ما هم از شما تشکر میکنیم.

ستاریان سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 05:55 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

سلام و صبح همگی به خیر
بیدار نشستم تا خطوط تلفن دایال آپ قدری خلوت بشه و بتونم کامنت بگذارم و شکر خدا شد
اما باید بگم که صفای همساده ها به وجود و حضور پر برکت شماست و من در این میان هیچ نقشی ندارم و شما با گفتن این کلمات و جملات مدام باعث خجالت و شرمساری من می شید. واقعش حیفم می اومد که این جمع عزیز رو دور هم جمع نبینم و شکر خدا و لطف همگی شما و ممارست و حضور پر از لطف و صفای همه ی شما باعث آبادی و آبادانی اینجاست و من از این بابت دست یکان یکان شما می بوسم و از همگی ممنونم
باور کنید که من توی این هشت نه سال به هیچ کجا به اندازه ای حضور در جمع شما توی همساده ها وابسته و دلبسته نشده بودم حتا به وبلاگ خودم. اما اینجا یک حس دیگری برایم دارد و حتم دارم این حس نشات گرفته از وجود تک تک شماست. من حتا کامنت آقای بحرینی را که در اینجا دیدم خدا رو شکر کردم که اینجا دریچه ای شده برای احوالپرسی و سر زدن به هم و با خودم می گویم کاش همه ی دوستان مثل آقای جهانمردی و دیگر دوستان بلاگفایی لااقل از طریق اینجا از حال و روز خود باخبرمان کنند که بد جور دلتنگ همه شان هستم

مریم دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 22:29

سلام
ببم جان من همون موقع اینجا بودم اگه یک ندایی داده بودید پست رو براتون ثبت موقت می کردم
چه پست و کامنت دونی خوش یمنی بود پست جناب دادو معلومه پاقدم شون خوبه
آقای ستاریان اگه بدونید چقدر با این تصمیم تون همه ی ما رو خوشحال کردید
وبلاگ همساده ها بدون وجود کلنگ زنش هیچ صفایی نداره ...

ستاریان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 22:16

سلام بر داداش شنگ و جمیع همساده های خوب و عزیز
آقا حتما رویت فرمودید که به خاطر اینترنت دایال آپ و زدن اشتباهی بر روی تکمه ی انتشار به جای چرکنویس مطلب منتشر شد و من مردم و زنده شدم تا دقایقی بعد بتوانم آن را به حال چرکنویس برگردانم با این اینترنت ذغالی ام!
خلاصه اینکه از همین جا و توی همین فرصت از شما و مریم خانم و همه ی دوستان خوبم عذرخواهی می کنم که جز برای ابراز وجود و دادن خبر سلامت خود با گذاشتن پست که به هزار مشقت ممکن می شود راهی برای خدمت رسیدن ندارم هر چند ارادت همچنان باقیست و با امید به خدا طبق دستور برادرم شنگ و خواهر مریم خانم تا بتوانم می نویسم که نبودنم حمل بر قصور و کوتاهی نشود

شنگین کلک دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 20:08

سلام خدمت داداش مصطفی عزیز
اگه امروز هم نیامده بودی که ما دیگه جوانمرگ شده بودیم
رفته بودیم به رحمت حق تعالی .
درسته شماخداحافظی کردید اما خوب هروقت می تونید به
ما سر بزنید . ما چه گناهی کردیم همش باید پست های آپ
شده در کویر سبز را با حسرت نگاه کنیم و چشم در راه
نزول اجلال شما به همساده ها بمانیم .
خیلی ممنون که تشریف آوردید و چراغ محله را روشن کردید
حالا ببینید این خط اینهم نشون آخرش اگه شما این بچه محل های تازه ترک کرده را دوباره از راه به در نکردید . آخه
سیگار چه چیز خوبی داره ؟ نکنید آقا . ما طفل معصوم ها را
از راه به در نکنید . آخر و عاقبت نداره ها

ستاریان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:04 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
خوشامد می گویم به شما برای پیوستن به همساده ها و شروع این اولین نوشتن و همکاری با این وبلاگ عزیز و دوست داشتنی و صمیمی را.
اما چون اخیرا همگی با هم به جان سیگار نحیف و ضعیف و عزیز، یورش برده و یورتمه آورده ایدو دیواری کوتاهتر از سیگار پیدا نکرده اید ناچارم به دفاع برخاسته و در مدح و منقبت سیگار قلمی کنم و به مدیریت احاله داده و حوالت دهم تا از جانب من در دفاع از آن عزیز بچاپد تا شما باشید که بدانید اگر در گربه باز است پس حیای دیزی کجاست؟

سلام
اگر ما بخواهیم از لذات سیگار حرف بزنیم مردم گلیم زیر پایشان را فروخته به دود رو می آورند ...

شنگین کلک دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 17:30

سلام و آپ شدن اولین پستتان در همساده ها مبارک .
اینطور که پیش می رود کم کم معلوممان میشود که بچه محل های همساده هاهمگی درخصوص سیگار تجربیات ارزنده ای دارند و منتظر فرصتی بوده اند تا اینهمه اطلاعات ارزشمند را به اشراک گذارند . در یک سیمناری که یک دکتر طب سوزنی برگذار کرده بود هم من این مطلب رااز ایشون شنیدم که برای ترک دادن سیگاری ها اول به اونها درست سیگار کشیدن و لذت بردن از سیگاررا آموزش میداد و همین خیلی زود موجب ترک سیگارشان می شده است . حالا چطوری ؟ دیگر شرح نداد اماحالا که شما هم بلدید خوب بگویید بلکه ما هم بتوانیم سیگار کشیدن را از سر چند دوست نزدیک بیندازیم . خدا خیرتان بدهد . به گمانم درحاشیه این پست باید پستی هم درخصوص آن قطعنامه 26 اردیبهشت 83 بنویسید که بدجور شروع به پیاده روی نقاط کنکاشگر خاکستری مغزمان کرده است .

سلام
بچه های محل و غیرمحل در وبلاگستان های مختلف باهم اشتراکات زیادی دارند که آنها را به این وادی کشانده است ، ببینید اولین کسی که موضوع را مطرح کرد کی بوده !؟
داستان لذت یک بحث خاص دارد ، ایشالا در آینده پرداخته می شود

sara دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 15:03

سلام...

حالا اینقدر در مورد سیگار پست بزارید که ....ادم وسوسه بشه ... بره بکشه ها!
البته من در سه مقطع ...تجربه پک زدن به سیگار رو دارم ... چون نمیشه بهش گفت سیگار کشیدن...
تجربه ای بد و وحشتناک و پر از سرفه و احساس خفگی !...
وشکر خدا که این چنین بود...

سلام
بهتر است تجربه اش را داشته باشید ، شاید در قیامت از آن هم سوال بشود

مریم دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 14:38

سلام جناب دادو
این اولین نوشته ی رسمی شما در همساده هاست بهتون خوشامد می گم خوشحالم که می تونم از تجاربتون استفاده کنم
- اینطور که معلومه فرمولی که شامل مواد مخدر(بیشتر تریاک) می شه در مورد سیگار هم صدق می کنه
- چقدر عجیبه که همه می گن با کشیدن اولین سیگار به سرفه افتادیم ! وقتی اولین تجربه شیرین نیست و هیچ لذتی نداره برای چی ادامه ش می دن ؟
- منظورتون از رشد روزافزون در زمان خدمت سربازی چیه ؟ سربازها که زمان خدمت درجه نمی گیرند ! می گیرند ؟
-چقدر سیگار کشیدن شما عجیب و غریب بوده ! موقع کوهنوردی یک بسته می کشیدید و تو شهر تعطیلش می کردید !
- بی صبرانه منتظریم شما حداقل یک پست پیرامون روابط تون و آچمز در عشق بنویسید
- خدا رو شکر که جبران مافات کردید و به جای کسانی که از رهگذر شما سیگاری شدند ، خیل عظیمی رو ترک دادید !
- در مورد دلسوزی و خیرخواه بودن با شما کاملا موافقم .به نظر من این موضوع در خیلی از موارد کارسازه ، به عنوان مثال اگه دست اندرکاران برای بد حجابها دل می سوزوندند و اونا رو خودی قلمداد می کردند شاید در امر مبارزه با بی حجابی موفق تر عمل می کردند .

علیک سلام

و حتی در مورد خیلی از عادات روزمره هم می تواند صدق بکند ، هر رفتاری شروع و پایانی دارد ...
تجربه ی اول لازم نیست حتما شیرین باشد ، گذر از تلخی ابتدایی نوعی نشان دادن بزرگ شدن هم تلقی می شود
بقیه را باید بتدریج بنویسم
فعلا رشت هستم و به دیدار سوسن چلچراغی مشغولم

همطاف یلنیز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:07 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام سلام
.
"دلسوزی" یه صفت خوب نه تنها برای امربه معروف و نهی از منکر. بلکه برای زیستن و زندگی کردن.برای دوست داشتن و دوست داشته شدن هم فاکتور مهمیست.
گویا تا بوده دنیا،جز مادر و پدر برای آدمیزاد دلسوزی نشناخته...
و بدا به حال کسانی که والدین شبیه خاله خرسه معروف! داشته باشند.
آفرین به شما. فقط من متوجه اون سند خاص و حواشی طوفانی اش نشدم

سلام
دلسوزی همیشه وجود دارد ، ولی هرکس در حد و اندازه ی خودش ظاهر بشود خوب است !! قرار نیست آدم بیش از یک پدر و مادر داشته باشد

عبدالحسین فاطمی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:28

سلام

چه سرگذشت جالبی
چه پایان خوبی
با این اوصاف شما باید یه موسسه ترک سیگار باز کنید چون سیگار شروع همه بدی ها می تواند باشد .

***
مرحوم آیت الله جعفری که بنده به طور مستمر با ایان مانوس بودم سال ها بخاطر عارضه ریوی بستری بودند و عارضه قلبی نیز مزید بر علت شده بود به نحوی که اطبا حتی اجازه جواب دادن به تلفن را هم به ایشان نمی دادند .
از ایشان در مورد علت دچار شدن به عارضه ریوی پرسیدم گفتند :
زمانیکه کودکی بیش نبودم خانه ما در روستا مامن فقرا و اهل روستا بود .
وضعیت معاش مردم طوری نبود که بتوانند توان مالی درمان بیماری ها را اشته باشند برای همین اگر کسی در روستا مریض می شد می آوردند خانه ما بستری می شد و تا شفای کامل ما میزبان بودیم
در دوره ای پیر مردی چپق کش مهمان خانه ما بود و مدت ها در خانه ما بستری بود و نا اینکه فاصله بستر او تا اجاق 10 -20 قدمی میشد هر از چندگاهی به من میگفت پسرم بیااین چپق مرا روشن کن و من چپق روشن کن او بودم تا اینکه وقتی به خود آمدم دیدم 40 سال است روزی چند بسته سیگار دود می کنم اما همینکه دکتر گفت ضرر دارد همان روز ترکش کردم و واقعا هم همینطور بود یک روزه ترک کرده بود سیگار را ولی کار از کار گذشته بود و در اثر استعمال زیاد سیگار ریه شان سوراخ شده بود و باقی قضایا.

قابل توجه خانم سارا

حضرت آیت الله جعفری از شاگردان آیت الله سید صدرالدین صدر و دوست صمیمی امام موسی صدر بودند

سلام
موسسه برای کسب درآمد اگر باشد که باندازه ی کافی وجود دارد ... یکی باید نشان بدهد می خواهد ترک کند تا کمک کردن برایش معنی داشته باشد والا می تواند موجب تشدید بشود

یاد خاطرات دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:09

این روزها دلم که میگیرد

کز می کنم درون خودم

شعله ور میشوند همه غصه ها

تراوش میکند در مسیر تفکرم

حتی قطره ای زندگی نمی چکد

و لحظه ای لبخند به رویم نمایان نمی شود

این روزها که دلم می گیرد

فراتر از همه چیز به تو رو می آورم

و سکوت

سکوت تنها

بغض با گلویم درگیر میشود

اشک میلی به چشمانم ندارد

درد می بارد و

درد می بارد

و آرامش یاد تو صبورم می کند

خداااااااااااااااااااااااااااااااا

یاد خاطرات دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 09:39

سلام
بسیار جالب بود.

در زمان مرحوم پدرم عقیده ی انان این بود که مرد باید سیگار بکشد.وعجیب این بود که میدیدم پدرم با عموهایم باهم نشسته بودند وهرکدام بسته ای از سیگار در دستشان بودوبه هم تعارف میکردند.

وبه این موضوع فکر نمی کردند که سیگار ضرر دارد.

امامتاسفانه امروزه جوانان مستعد این هستند تا از سیگار کشیدن به .....شیشه و کراک و..بنگ و.........روی اورند.

امیدواریم که هیچ خانواد ه ای در ان مواد مخدری رخنه نکند.

حتا سیگار.

با سلام
سیگار که زیاد مهم نیست ، گاهی اوقات عادات خیلی ناپسندتر عرف می شود !!
یادم می اید که در سالهای دور رفته بودم فیروزآباد شیراز ، به رسم مهمان نوازی برایم منقل وافور آوردند و وقتی دیدند مهمانشان سوسول است ، جمع کردند و رفتند چند بسته سیگار آوردند ...
مرسی از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد