همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

دوستی ها


هر انسانی بسته به روش زندگی خود دارای دوستانی هست و دراین میان بعضی ها دوستان زیادی دارند و بعضی ها دوستان کمی !! بعضی ها با وجود داشتن دوستان زیاد از تنوع دوستی برخوردار نیستند و بعضی ها با داشتن چند دوست از انواع زیادی از فضاهای دوستی بهره می برند...

دوستان ما چند دسته هستند ، برخی را بدلیل داشتن صفت و رویه ی خاصی در زندگی شان دوست داریم و از آن ناحیه با او احساس نزدیکی می کنیم !! با برخی نیز دوست هستیم که آنها ما را دوست خود نمی دانند !! برخی نیز ما را دوست خود می دانند در حالیکه ما از دوستی آنها اکراه داریم !! دوستان همیشه در معنی کمال کلمه همراه و همدل نیستند ، برخی جریانات عده ای را کنار هم نگه می دارد و استفاده ا ز کلمه دوست بعنوان یک کلمه ی رایج در گفتگوها بر پیچیده گی این مبحث می افزاید ...

 

چند تا دوست دارید ؟ آیا می توانید براحتی نام آنها را روی کاغذ نوشته و بر اساس ارزش دوستی که برایتان دارند برایشان ردیف بندی بکنید ؟ آیا می دانید اگر همین کار را دوستتان انجام بدهد در کدام ردیف از دوستی های او قرار می گیرید ؟ با اطمینان خاطر می شود گفت که این سوالات انسان را به چالش بزرگی فرا می خواند ، اگر تعارف را کنار گذاشته و معرفت را جایگزین بکنیم می بینیم خیلی سخت است که کسانی را در ردیف های اول قرار بدهیم ، من بعنوان کسی که کثیرالرفیق تشریف دارم همیشه با این جایگاه دادن به دوستان مشکل دارم ، برخی اوقات می بینم سر برخی مسایل بعضی ها خودشان ترازو را گذاشته و همدیگر را وزن کرده و یکی را به من نزدیک و یا دور پنداشته اند ، این کار را این اواخر همسران دوستانم زیاد انجام می دهند تا اینکه مجبور شدم همین مسئله را یکبار برایشان بشکافم و وقتی دیدند ده صندلی اول در قلب من خالی است و دوستانم در ردیف های بعدی قرار دارند تعجب کردند !! تازه وقتی امتیاز دوستی ام به نزدیک ترین فردی که شاید به اجماع همه او را تائید می کردند از 100 ، 30 شده است خیلی ها حساب کار دست شان آمد که بیخود خود را در تعارفات معمولی سرگرم کرده اند !!

 

دوستان زیادی در اطراف آدم وجود دارد ، از نوع فامیلی گرفته تا نوع همکاری ، سببی و نسبی ، با صمیمیت ها و سوابق متغیر ، گاه یکی همیشه توی چشم است و برخی همیشه دور از چشم ... برخی را با وجود اختلافات زیادی که در رفتار و عقیده داریم نگه می داریم و از برخی با وجود اشتراکات زیاد دوری می کنیم ، بعضی بدرد دنیایمان می خورد و برخی بدرد آخرتمان ، گاه برای سنجش خودمان به همین دوستان نیاز داریم ، تائید و تکذیب آنها مانند آینه ای ما را به آنچه از شخصیت مان دیده می شود آشنا می کند...

 

دوستان ما و ارتباطاتی که با هم داریم ذخیرگاه بسیار بزرگی از انرژی های روحی و روانی ما هستند ، خواه ناخواه برای آنها وقت و انرژی گذاشته ایم ، این را از خلائی که نبودن شان برای ما ایجاد می کنند می توانیم بفهمیم و یا از انرژی بسیار وسیعی که با قطع رابطه شان برای ما آزاد می شود ...

 

======

 

( بازخوانی یک خاطره )


در میان انواعی از دوستان ، برحسب یک اتفاق ناخواسته و البته ناخوشآیند ، بر اساس آنچه از آن بعنوان فتنه روزگار یاد می توان کرد ( حوالی سال 77 ) ، روزگار مرا جایی برد که چند نفر آنجا حضور داشتند ، افرادی که اگر خودشان ، خودشان را معرفی نمی کردند محال بود با تعریف دیگران و یا برداشت های اجتماعی بتوان به کنه شخصیت شان پی برد !!


دوستانی که من پیدا کردم انسان هایی با جایگاه اجتماعی بسیار بالا ( و مخفی ) و از نظر اعتقادی و اخلاقی بسیار پائین ( و آشکار ) بودند ، انواعی از بزه های سنگین اجتماعی از قبیل قتل نفس ، کوچاندن اجباری روستائیان به شهرها ، رشوه دادن های در حد نجومی و خیلی کارها که براحتی بزبان می آوردند و من چندشم می آمد از شنیدن آنها !! می دانم وجه مشترکی بین ما نمی تواند وجود داشته باشد ولی آنها را به شوخی یا به جدی دوست من می نامند !!


بعدها من یکسری نوشته درباره آنها در وبلاگم با عنوان ( خاطرات من با یک دوست خطرناک ) در چند قسمت منتشر کردم که هر نوبت که شماره جدید را می گذاشتم ادامه ی مطلب شماره قبلی را پاک می کردم ... بعدها که نوشته های هر سال را کتاب می کردم تا در کتابخانه ام نگهداری بکنم ، چشمم به آن مطالب افتاد که ادامه نداشتند و از هر کدام فقط تیتری بجا مانده بود ...


در محل زندگی تان کسی هست که بدون استثنا همه او را بشناسند و بلافاصله با شنیدن نام او تغییری در رفتار و گفتارشان پدید بیاید ، فرقی نمی کند جنبه مثبت یا منفی داشته باشد مهم اینکه اینهمه در بین اهالی نسبت به او شناخت باشد ، یکی از همین دوستان بدِ من ادعا کرد که هرگاه به شهرستان ما آمدی یا به یکی که اهل شهرستان ما می باشد برخورد کردی ، اگر کاری داشتی می توانی نام مرا بدهی و کاری که داری را بگویی !؟ علی الظاهر چنین ادعایی آنقدر بزرگ بود که شاید بطور منطقی برای نفرات تراز اول کشوری هم چنین تصوری نمی رفت !!! من در سه مرحله این ادعا را آزمایش کردم و در هر سه بار که برای نفرات مختلف و در مکان های مختلفی بود نتیجه ای که داد یکسان و مساوی با آن ادعا بود !!!

 

*

یک بار توی پلیس راه راننده اتوبوس چون صورتحساب نداشت دست دست می کرد تا فرار بکند ، از ددر برمی گشتیم ، سربازی جلو آمد و در حالیکه کفگیرش را بطرف راننده گرفته بود خواست که زود باشد ... من پائین بودم و اتیکت روی لباسش را خواندم ، گفتم : " سرکار بچه ی فلان شهری ؟ " گفت : " بله " گفتم : " من آنجا دوستی دارم شاید بشناسی " گفت : " آنجا خیلی بزرگ است شاید هم نشناختم " گفتم : " دوست من خیلی بزرگتر از این حرفهاست " گفت : " اسم اش چیست ؟ " گفتم : " ( ... ) " ، کفگیرش را پائین گرفت ، به راننده گفت سوار شو و سریع برو ، زود باش ...

توی ماشین راننده به من گفت : " به سرباز چی گفتی که از اون رو به این رو شد ؟ " گفتم : " چیزی نگفتم فامیل درآمدیم ... " گفت : " آره جون خودت ... رنگش پریده بود و موقع حرف زدن چانه اش می لرزید !! "

 

**

یک راننده کامیونی هست که چند سالی می شود که برای کارخانه بار می آورد ، قبلا پرسیده بودم و همشهری دوستم بود ، یک بار روز تعطیل بار آورده بود و من کارخانه بودم ، دیدم دنبال امورمالی می گردد تا پول بارنامه اش را بگیرد و کسی نبود ، به مسئول تدارکات زنگ زدم که چرا هماهنگ نکرده اند و روز تعطیل راننده می آید و معطل می شود ، گفت شماره کارت بدهد تا اولین روز کاری به حسابش واریز بکنند ... چون از همان شهر آمده بود خواستم گفته ی دوستم را روی او امتحان بکنم ، با خودم تا پای خودپرداز آوردم و کارتم را انداختم و برایش پول گرفتم که معطل و نگران پولش نماند ، در حالیکه پول می گرفتم با او حرف می زدم و وقتی پول را بطرفش گرفتم نام دوستم را آوردم تا ببینم می شناسد یا نه !؟  دستی که برای گرفتن پول دراز کرده بود در هوا خشک شد و زود کنار کشید و با تته پته گفت که بعدا می آید و حسابش را می گیرد ، در حالیکه می خندیدم به زور پول را توی جیب اش گذاشتم ... و بنده خدا تا امروز هر وقت مرا می بیند بلافاصله از پشت فرمان پائین آمده با احترام خاصی با من دست می دهد !!

 

***

نوبت بعدی با یک سواری می رفتم به آن شهر ، مسافر نبود و تنها نشستم ... راننده خیلی سریع می رفت ، تا نزدیکی های شهر مزبور حرفی نزدم و برای خودش هی چایی می ریخت و می خورد ؛ نزدیک شهر بودیم که گفت : " در ... چکار داری ؟ کجای شهر خواهی رفت تا اگر مسیرم از آنجا بود برسانم ... " گفتم : " می خواهم دوستم را پیدا بکنم " گفت : " آدرس داری ؟ " گفتم : " نه ... به من گفته وارد شهر که شدی به هر کس بگویی تو را می آورد دَرِ خانه مان !! " خندید و گفت : " از کجا می دانست همه می شناسندش ؟ " گفتم : " اسم اش ( ... ) است ، تو می شناسی ؟ " فکر می کنم چایی که توی دهن داشت تبدیل به سنگ شد ، نفس اش بند آمد ، سرعتش را کم کرد ، نفس کشیدنش مشکل شده بود ، من به مسئله ی دیگری فکر می کردم و ذوق کرده بودم ... وارد شهر شدیم ، اشاره کردم نگهدار ، اول اصرار داشت خودش برساند و بعد نیم ساعت زور زدم تا کرایه را بگیرد ... آنهم فقط یکنفر حساب کرد به چه سختی !!؟؟



« در یک کافه ای چند نفر دور هم نشسته بودند و داشتند از هر دری حرف می زدند ، یکی از آنها می گفت که پسرش سرگرد است و فلان کاره ... دیگری می گفت که پسرش سرهنگ است و ... نوبت به پیرمردی می رسد و از او می پرسند پسر تو چکاره است ؟ جواب می دهد : " اگر به اوباش درجه می دادند ، پسر من حالا سپهبد بود !!! " »
 

نظرات 7 + ارسال نظر
بزرگ جمعه 26 تیر 1394 ساعت 07:39 http://abiaramesh.blogsky.com

سلام
نوشته جالب و خواندنی شما را یک نفس خواندم.چون من هم به واژه دوست و رفیق حساس هستم.وقتی میگویم دلم برای ایران تنگ است و می شنوم که:تو که همه فامیل و خانواده ات اینجا هستند دلت برای کی و چی تنگ می شود؟ جواب میدهم دوستانم.دوستان صمیمی من 5-6 نفر هستند که جایگاهشان نزد من با تفاوت صدم درصد تعیین می شود وهمگی در ردیف های اول هستند یقین دارم من هم همین جایگاه را نزد آنها دارم واما نوشته شما یک ایراد داشت که تنها به دوست بد پرداخته بودید

سلام
خیلی خوب است که دوستان شما در تفاوت های دهمی و صدمی تعیین می شوند ،
بنظر من قسمت اول نوشته نگاه خاصی به مسئله دوستی نداشت و همه را شامل می شد ، بله می شود همیشه از دوستش های خوب حرف زد ولی جریاناتی هم وجود داردکه می تواند در جامعه افراد را مشغول بکند و چشم بستن به آنها دلیل بر رفع ناهنجاری ها نیست ، ذکر آنها بمنزله ی تائید آنها نبود ولی کمی اشراف داشتن به واقعیت های موجود هم زیاد بد نیست ...

شنگین کلک جمعه 26 تیر 1394 ساعت 01:38

درآخرین ساعات ماه رمضان امسال از خداوند می خواهم که مرا حفظ کند از آشنایی با انسان نماهایی که دیگر مخلوقات از نامشان درهراسند . تا چه رسد به آنکه دوست خطابشان کنم . خداوندا مارا حفظ کن از شر نامردمان و از شر دوستانشان و از شر دوستان دوستانشان و از شر آنان که ایشان رادوست خطاب می کنند . توصیه می کنم شماهم دیگه دست از تست کردن نام این (دوست خطاب شدگان) بردارید .

آمین

زندگی اجتماعی یعنی شبکه ی بهم تنیده ای از انواع ارتباطات ، دوست بودن یا دشمن بودن تنها نامی ست که ما بر آنها می گذاریم تا دلمان خوش باشد والا ندانسته آب در آسیاب خیلی ها می ریزیم !! آراستن ظواهر و فریبنده کردن آن در هر اجتماعی وجود دارد و شاید اساس کار شیطان همین باشد ...

بخش اول خاطره خوانی توضیح مناسبی برای آن بود ولی انگار تصاویر ذهنی ایجاد شده از تست سه گانه تاثیرش بیشتر بود!

sara پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 21:57

سلام....
من برای مفهوم ؛دوست صمیمی؛.. ؛ دوست؛ ... ؛آشنا؛... تعاریف خاص خودم را دارم ... درجه بندی خودم را دارم ... و صد البته این ها برای دیگران تعاریف دیگه ای داره ...
با تعاریف خودم ... دوست و آشنا زیاد دارم ... اما دوست صمیمی اصلا!...
اولویت بندی های من هم دسته جمعی هست ... نه تک نفره ... و خوشحالم که کسی جز خودم از این اولویت بندی خبر نداره!
واما در مورد این دوستان خطرناکتون...چی بگم والا !... تجربه ی مشابهی ندارم ... اما یه نقل قول قدیمی هست که میگه ... اگه می خوای کسی رو بشناسی ... دوستانش رو ببین!

سلام
یک وقت هایی منهم دوست داشتم طبقه بندی بکنم بعد دیدم وقت طلاست حیف است !!

در مورد این افراد باید بگویم که دوست من محسوب نمی شوند ، خطاب می شوند !! ضمنا من از این سه نفر فقط یکی را ، آنهم سرپایی دیده ام و از آنها برای من بیشتر از نامی وجود خارجی ندارد!!
این مَثَل خیلی قدیمی شده ، آن زمان روستا برای خودش یک دنیایی بود و حالا دنیا برای خودش روستاییست !! کثیرالرفیق بودن من برای مخفی شدنم است ، بهترین راه فرار از خلق در بین خلق بودن است !!
خاطرات خوب با آدم خوبها هم داریم ها ، ولی دست می کنم توی کیسه و هرچی بیرون بیاید!! فعلا بدها که سبک ترند بالاترند !!

مریم پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 11:16

سلام
دیروز دکتر اسماعیل امینی مهمان برنامه خندوانه بود . رامبد جوان از او سوال کرد چه کلمه ای رو بیشتر از همه دوست دارید ؟ آقای امینی جواب داد : کلمه ی دوست رو خیلی دوست دارم .
و بعد ادامه داد : " به نظرم مهمترین ویژگی دوست ، وفاست . وفا با کلمه ی وفات هم خانواده ست . وفات یعنی تحویل دادن جان به تمام و کمال ...و وفا هم یعنی تمام کردن حق دوستی ، دوست واقعی در همه ی شرایط دوست ماست ، در هنگام شادی و در هنگام غم ، دوست ، ما رو بر اساس منافع شخصی و دنیوی خودش انتخاب نمی کنه و در دوستی قبل از اینکه به خودش فکر کنه به ما فکر می کنه "
با این تعریفی که دکتر امینی از دوست ارائه داد خیلی از دوستان از دایره ی دوستی خارج می شن .
من تو محیط کارم خیلی سریع و راحت با همکاران ارتباط برقرار می کردم و با همه گرم می گرفتم اما تمام افرادی که ما باهاشون سلام و علیک گرم می کنیم دوست ما نیستند، تعداد دوستان واقعی من از تعداد انگشتهای یک دست کمترند و با همین تعداد کم هم خیلی گرم نمی گیرم و و در باره ی مسائل خصوصی زندگیم باهاشون حرف نمی زنم ، اما دوستانم رو دوست دارم و همیشه به یادشون هستم .
شاید بتونم به جرات بگم با تعداد کمی از دوستان مجازی ارتباطی به مراتب نزدیکتر از دوستان دنیای واقعی دارم و این از عجایب دنیای مجازیه !
اما در مورد دوستی با افراد خاص که در خاطره تون تعریف کردید نخیر من دوست این مدلی ندارم اما همسرم با آدمهای عجیب و غریبی دوسته که به نظر میاد هیچ سنخیتی با اونها نداره ( البته همسرم هم مثل من اهل رفت و آمد و ارتباط نزدیک با دوستانش نیست) عاملی که باعث شده همسرم با این افراد آشنا و دوست باشه بچه محل بودنشونه .
همسرم می گه یک سال با رئیس اداره و همکاران رفتیم بازدید از زندان . تو زندان بچه محل های قدیمم رو دیدم که به خاطر ارتکاب جرائم مختلف زندانی شده بودند ، وقتی چشمشون به من افتاد منو به اسم کوچیک صدا می کردند و حسابی خوش و بش می کردند . رئیس اداره و همکارها هم حسابی هنگ کرده بودند که اینا کی اند و اینجا چه خبره ؟!

سلام
ممنون از کامنتتان ؛
کسانی که ما می شناسیم الزاما دوستان ما نیستند، ولی گاهی عمق بعضی آشنایی ها بمراتب بیشتر از خیلی از دوستی ها می باشد...

سهیل پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:28 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام و وقت بخیر
توی مشهد اون زمانهای قدیمی تر که محله ها تقریبا حدودشان مشخص بود و شهر هم حساب و کتابی داشت بعضی از این جاهل ماب ها و بعضی از این لوطی صفت ها بودند که اسمشان سر زبونها بود و هر کسی که اسمشان را می شنید از روی ترس و یا شاید احترام کار طرف را راه می انداخت . اما الان دیگه اینطوری فکر نکنم چندان باشد .
بعضی افراد قدیمی هم هستند که هنوز اسم اشان جاودان هستش مثل دکتر شیخ و یا حاج ملک و . . .
من خودم زمان بچه گی ام با یکی از همین به اصطلاح عموهای محله امون تقریبا دوست شده بودم یعنی اینکه این عموی محله مسیر رفت و آمدش از میلان ما بود و ما هم که توی میلان همیشه فوتبال بازی میکردیم یکبار که آمد رد بشه توپ زیر پای من بود من هم در عالم بچه گی ، نوجوانی مثلا میخواستم دریبلش بزنم او هم جلوم واستاد که مثلا توپ را از من بگیرد و توی همین گیر و دار نمیدونم چی شد که یهویی توپ از بین دو پای او رد شد و به اصطلاح "لایی" خورد. اقا نوچه های این عمو نزدیک بود بیان و منو قیمه قیمه کنند که خودش با خنده جلوشون را گرفت و دست من را گرفت و نشست و اسمم رو پرسید و بعد بهم گفت از این به بعد هر کس که خواست اذیتت کنه بهش بگو که من رفیق فلانی هستم . اگه هم اذیتت کرد حتما بیا به من بگو .
اقا ما توی عالم بچه گی ، نوجوانی امان کلی و نصفی از همین رفاقت سوءاستفاده کردیم و کلی و نصفی کیفش را بردیم .
البته بگم که اون بنده خدا توی یک دعوا به نامردی (به اعتراف تمام اهل محل) از پشت چاقو خورد و بعد از اینکه مسافت زیادی را به دنبال ضاربش رفته بود بعلت خونریزی جان به جان آفرین تسلیم کرد . خدایش بیامرزد .
هی جووونی کجایی که یادت بخیر
راستی یک سوال : اقا اینکه اسم این رفیق شما باعث شود که مثلا کار افرادی مثل شما راه بیفته و گره از کارتون باز بشه برای او حسنه و خیراتی نوشته می شود ؟

سلام
مورد شما برای محلات قدیمی صدق می کند ، چیزی که من نوشتم برای یک شهر صدهزار نفری بود و شاید بیشتر !!

اما در مورد سوال شما ، اگر گره حسنه باشد شاید صوابی به من برسد !! اگر سیئه باشد گناه را با او قسمت می کنیم !!!

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:07 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
"دوستان ما و ارتباطاتی که با هم داریم ذخیرگاه بسیار بزرگی از انرژی های روحی و روانی ما هستند"
.
تفاسیر شما از دوست یه طرف، حالا بیایید از این دوست سرشناستان بیشتر بگویید... بس کنجکاو شده ام این دوست خطرناک را بشناسم
و
ط ن ب

سلام
می بینم که یکی از جملات را مجزا کرده اید
کدام طرف !؟ خیلی مهم است !!
اگر در آمریکا زندگی می کردم زندگی یکی از آنها را فیلمنامه می کردم ولی اینجا تعریف هم سخت است ولی ایشالا بمرور زمان که مُردند شایدمجال تعریف بیابم ؛ از قرار معلوم یکی شان مرده است !! اول پرس و جو بکنم بعدا خبر می دهم

یادخاطرات پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:06

سلام

حتا کلمه دوست را باید تعریف کنیم.

دوستی جاده ی دوطرفه باید باشد.....باید

اما بعضعی مواقع اینطور نیست دلایل زیادی دارد.که هرکس برای خودش تعریفی دارد.

تنهایی بعد از خدا وند بهترین دوست است...بی دردوسر

رفیق بی کلک هم مادر ها هستند

اما بعضی دوستی ها نه به خاطر تنهاییه نه به خاطر بیکاریه


بلکه اشخاصی رادوست می داریم که انها ارزش دوست داشتن رادارند......حتا در این دنیای مجازی

خاطره اخری خیلی جالب بود.

سلام
دوستی یک رابطه ی قابل حذف بین دو شخص است ، بایدها و شاید ها را توقعات و انتظارات بر آن تکلیف می کند!!
خداوند که باشد بعدی وجود ندارد!! مثل سیاره ی ما که در فضا بچشم نمی آید !!
خودمانیم ها ... مادرها خودشان خیلی کلک هستند!!
دوست داشتن محصول ارتباط دوستی است ، با هر کس بتوانیم دوستی ایجاد کنیم می توانیم دوستش بداریم ،چه با لحاظ کردن سابقه و چه بدون اطلاع قبلی ، چه مجازی و چه واقعی !؟!؟ البته دوستی انسان با شیطان از نوع حقیقی است و سابقه اش به جد اول می رسد !! و دلیل آن آشنایی شیطان به انسان بیش از خود انسان میباشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد