همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

تهران

مطلب حاضر را جناب دادو فرستاده اند که شما را به خواندنش دعوت می کنیم.

ایران کشور افراط است، سرزمینی کویری ، با دشت ها و کوه های پوشیده از برف، با شمالی سرد و جنوبی گرم. کشور شکوفای دیروز و خراب امروز، کشور امید دیروز و کشور بی حساب و کتاب امروز، کشوری که در آن تعصب شرقی علیه آزاد اندیشی غربی، و فرهنگی هزار ساله علیه فرهنگ جدید اروپایی مبارزه می کند. تهران پایتخت این کشور است. با سی هزارنفر جمعیت در پناه دماوند و در محاصره کویر.

شهری با خانه های ساده، بازار و فروشگاه های غربی، شهری که هواپیماها بر فراز گنبدها و مناره هایش دور می زنند، خواجه ها در ماشین های آخرین مدل ، زنهای حجاب دار حرمسراها را می گردانند و پلیس های اونیفرم پوش، عبور و مرور کاروانهای شتر و الاغ را راهنمایی می کنند. نمی توان گفت که تهران با وجود خیابانهای درخت کاری شده و دورنمای قله پر برف وسر به فلک کش البرز شهر زیبایی است. به استثنای مراکز کسب، شهر عبارت است از خانه های شبیه به هم با سقف و درها و پنجره های مسطح مشرف به حیات، با باغ های بی نظیر و قصر ها که می توانست به شهر شادابی دهند، در پشت دیوارهای بلند گلی خشگ شده در زیر آفتاب، در حصارها محصورند.

قسمت شمالی شهر که در دهه های اخیر ایجاد شده، شدیداً متأثر از نفوذ غرب می باشد. دراین قسمت دو خیابان اصلی شهر، خیابان برق و خیابان لاله زار با بوتیک های اروپایی ، رستوران ها و سینما ها، هتل های اروپایی، علاءالدوله و ساختمان سفارتخانه ها است. هر دو خیابان به میدان بزرگ میدان توپخانه – که مرکز شهر هست منتهی می شوند. اداره تلفن و دادگستری نیز همین جا قرار دارند و ساختمان بانک ملی ایران با روکش سفالی می درخشد، نامه نویس ها هم این جا جمع اند، ایستگاه تراموای اسبی و اتوبوسهای عمومی همین میدان می باشد، در اینجا روی پلاتفرم کوچک گرد و زیر یک چتر رئیس محبوب ترافیک چون زینتی در نوک کله قند، نشسته است.

جنوب شهر با قصر قاجار، خیابان های تنگ وکثیف و بازاری بزرگ از بقایای ایران قدیم است. گرچه این دو قسمت در ظاهر با هم تفاوت زیادی دارند، اما وجوه اشتراک آنها بسیار و حیرت آور آست. تهران نه چاه و نه فاضلآب ، آب ازکوه در جوی های روباز در شهر از هر سو روان است. در اکثر خیابانها روی جوی ها را با سنگهای پهن پوشانده اند، در نقاطی روی جوی را برای سهولت استفاده ساکنین محل و رهگذرها باز گذاشته اند. آنچنانکه از همان جویی که یکی در کنارش روی شکم دراز کشیده و رفع تشنگی می کند، خران و شتران محله هم می نوشند، گدایان کهنه های خود را و مومنین صورت و پاهایشان را می شویند، خانم خانه داری ظرفهای غذا را و مردی خون بازوی بریده خود را می شوید. البته که در برنامه رضا خان است که این قسمت قدیمی را اصلاح کند، اما به آسانی می شود فهمید که این تغییر بخاطر صاحبان باغ چندان آسان نباشد.

اگر شهر بدرستی کانال بندی شود، امکان ازدیاد باغ ها بیشتر است، مسئله ای که هرگز برای یک ایرانی بس نیست، ضرورت حیات است، شخص باید دیگر خیلی فقیر باشد که از لذت آن بپرهیزد. ضمنأ باید انصاف داد که او بهتر از هرکسی می داند که چه گونه از باغ اش مراقبت کند. از قدیم الایام استادان باغ های میوه ایرانی بوسیله پیوند زدن، روی بهبود کیفیت میوه و گل کار کرده اند، درنتیجه در تهران نه تنها بهترین هندوانه ، هلو ، زردآلوی دنیا ، بلکه چیزهای کمیابی مانند توت فرنگی های سفید ، انگور بی دانه و گل سرخ آبی به عمل می آید.

امروزه گل و درخت میوه قسمت کوچکی از باغ ثروتمند های ایرانی را تشگیل می دهد، بقیه محوطه را چمنزار و استخر به اضافه حیوان اشغال کرده است. باغ هایی از تهران در خاطرم هست که طاوس سفیدی روی چمن کاری های مراقبت شده و زیردرختان کاج می چرخید، بلبلی از عشق گل غزل می خواند و کبوتر ها از حوضچه های مرمرین آب می خوردند، فواره های آب بلورین روی سفالین، آبی رنگ، قهوه ای طلایی، وسبز زمردی می سرید. اتفاق می افتاد وقتیکه شب در نور چراغهای زنبوری می رقصیدند، آهو و غزال پیدایشان می شد و با چشمان درشت قهوه ای براق تماشا می کردند. تنها کافی است که به فرش های ایرانی نگاه کنیم- فرش های زیبای قدیمی تا شباهت آنها رابا این باغها به بینیم. مردمی که در طول صدها سال عشق ورزیدن به طبیعت را آموخته اند و برای ادامه حیات در وسط کویر زیباتر از اینها چه می توانستند خلق کنند.

در بازار تهران که قدم میزنی، این واقعیت بیشتر قابل فهم می شود که با وجود اینکه فعلا ایرانیها در قسمت سبک کفه ترازو قرار دارند، هنوز هم حس و علاقه به طبیعت از خصوصیات معمولی آنها شمرده می شود. آنها هرچه رابه خواهند از دید گاه هنر شکل به دهند انعکاسی از باغ هایشان دارد. جالب توجه است که تمام تفاوت های محلی در خدمت بیان این موضوع است. به عنوان نمونه در شهر کوچک رشت کنار دریای خزر تخصص مردم در یک نوع گلدوزی هنری است، که عبارت است از سرهم کردن تصویرهای قشنگ ازتمام رنگها از گلها و خطوط عربی، در دوختن لباس.

گیلانی ها از متد دیگری استفاده می کنند. آنها پارچه ها را در قطعه های دراز می برند و آنها رابا گلدوزی تزیینی بهم می دوزند. شیراز هم زیباترین منبت کاری را با بهم پیوستن مس، استخوان، و تکه چوب های ریز را به صورت قوطی، قاب عکس به تمام کشور صادر می کند. اصفهانی ها از همه بیشتر ابتکار به خرج می دهند، آنها حداقل سه تا تخصص دارند. اول مقوا سازی، که در تمام دنیا بی نظیر است، جلد کتاب، بازی دوره ای، جعبه، و.... که با مینیاتورهای عالی نقاشی می شوند. دوم پارچه های پنبه ای رومیزی و سفره که رویشان توسط مهرچوبی نقش های مختلف می اندازند. سوم فلز کاری. از زمان شاه عباس نقره کارها و طلا سازهای اصفهان جزو ماهرترین ها به حساب می آیند، اگرچه امروزه تولیدات آن ها مثل بقیه رونق ندارد، کارهای آنها جزو هدایایی است که ما خارجی ها با کمال میل بعنوان تحفه با خود به خانه هایمان می اوریم. تقریبأ مفت هم هستند. همه را کیلویی می فروشند، کار مزدشان هم آنقدر است که می شود گفت هیچی، حتی اگر کار خیلی وقت گیر و ظریف کاری باشد.

بازار تهران را آن طور که می شد فهمید پیشتر شبیه یک نمایشگاه دایمی بود. افزون بر آن در درون دروازه های آن امکان نظاره بر فرآوری کارخانه ها و هنر داشت. در اینجا بطور کلی دسترسی به آخرین گزارشهای امور ایران هست. روزانه بیش ازسی هزار نفر از مردم تمام نقاط کشور در اینجا کارمی کنند. به اضافه هزاران نفر که تا اینجا برای خرید می ایند، کافی است که از اینها اخبار و یا درگیری های سیاسی و یا مذهبی را پرسید.

بازار شهری دردرون شهر بود با خیابانها، و میدانها ، فروشگاه ها، مساجد خودش، همه و همه جا از گل خشگ شده زیر آفتاب پوشانده شده بود، با پنجره هایی که باز می شد تا هوای تازه و نور را میزان کند. هرروز هم که در اینجا به گردی، چیز تازه ای کشف می کنی. مساجد با درهای زیبای کاشی هست ، جاهای رو بازی هست با حوضچه های مرمری و درخت کاری، فروشگاه های با سقف گنبدی و آراسته شده با کج کاری. هرگز هیچ جا به این اندازه شرق را به من نشناسانده. اکثرا من چای را در قهوه خانه کوچکی در سرایی عظیم می نوشیدم که ساختمانی دو طبقه طاقدار و حیاطی بزرگ داشت، و مهمانان در زیر درختان چای و نارگیله می خوردند. در این کاروانسرا ها کسی زندگی نمی کند، و شبها بعد از بسته شدن درهای بازار ، آن تو ماندن موجود زنده اکیدأ ممنوع است. سراها محل فروشگاه های عمده است و در وسط آن حیاطی مرکزی است که تمام پنجرها در آن باز می شوند، گذرگاه عمومی هم است، به طوریکه ما ، ضمن نوشیدن چای و گردش امور تجاری را دنبال کردیم.

گاهی کاروانی حتی از هندوستان، عربستان، ترکستان می آید. شترهایشان را دسته دسته پشت سرهم در گوشه ای می خواباندند و بار آنها را خالی می کردند. از بیرون درمی شد حدس زد که چه اجناسی وارد کرده اند. کاروان داران در حوض وسط حیات دست پا وصورت خود را می شستند، همانجا شترها برای آب خوردن جمع می شدند. کاروان داران پشت سر شترها لباس عوض کرده روی زمین با دیگران دور چای وقلیان چمباتمه زده و مردم از آنها جویای اخبار دیارشان را می شدند.

گاهی فقط چند تا خر جوان لنگان وارد شده و ارباب میدان می شدند. آنها فقط مقدار کمی جنس به اطراف نزدیک می بردند، کسی هم به آنها توجه نمی کرد، برای ما و دیگران هم جذابیتی نداشتند. در هیچ جای دیگر تهران نمی توان چکیده حالات شرق ، شرم و عرفان پاک را بدان خوبی دریافت. از طرف دیگر تهران مخلوق حرام زاده شرق بدون سنت، و ناپاک غرب است. از این روی شعاع نور امروزه پایتخت ایران نه درخشش، بلکه تنها بازتابی است.

شهرتهران زیاد قدیمی نیست، حداکثر هفتصدسال، پایتخت بودنش یک صد و پنجاه سال. از آثار تاریخی، حداقل مدرسه چند صد ساله و یا مساجد مقدس به خصوص خبری نیست. بدین دلیل درک اش آسان است که برایش اعتبار کسب کنند که شهر در ری همان محل قدیمی که پایتخت مادها بود، قرار دارد، بقایای مستقیم آن است. بدون انکار ری شهر یک میلیونی زمان داریوش ، زردشت ، و محل تولد هارون الرشید زمینه بسیار خوش آیندی برای پایتخت کنونی می تواند باشد تا این واقعیت مفتضح که شهر تا قرن چهاردهم شهرک معمولی پیش نبوده است که در ده کیلو متری ری واقع شده بود. تهران سعی کرده که با خط آهن کوچولوی و معروف خود به ری نزدیک شود، اما وقتیکه آدم برج کج نگهبانی و جای نشستن راه آهن کذایی را که از کنار دیوار قدیمی شهر می خزد، می بیند، متوجه می شود، که این خزیدن ثابت می کند که اصلاح سازی غربی همان قدر با تهران فاصله دارد که سنت های شرق دارند.

حالا با اجازه فصل جدیدی را در باره تهران پایتخت ایران باز کنیم. می دانیم که ایران در سده های نزدیک سعی کرده که با احتیاط دروازه های خود را بروی غربی ها به گشاید، اما کی را به عنوان نماینده آنها به خود راه داده است؟ در قسمت های دور افتاده جهان اگر کیفیت پیشروان اروپایی را در نظر به گیریم چندان تحفه های قابلی نبوده اند ، به طور عمومی متعلق به فرزندان خوب پیغمبر نبوده اند. افرادی که در ایران برتری تمدن غرب را نمایش می دهند، در نوع خود بی نظیراند. منهای آن خارجی هایی که در راس مدیریت هستند، بقیه توده ای شارلاتان، بی بند بار، سفته باز و فاسد هستند. ماجراجو؟ بلی. بدون آنکه تمایل به کاری داشته باشند، البته که نه واقعأ با روحیه ماجرا طلبی که هدف بزرگی داشته باشند. نه ، جمعی تنبل و احمق خوش گذران ، بی شخصیت ، انگل های اجتمایی که می خواهند بزرگترین جایزه زندگی را برنده شوند ، اما با بلیط مجانی ، فردهای بی هدف که در دنیایی از پرگویی زندگی می کنند.

کشور ایران به زباله دانی آشغال های غرب تبدیل شده است، بعد از آنکه آمریکا فعالیت خود را زمین گذاشت ، به نظرمی آید که کار شاه پهلوی از خیلی جنبه ها به کار سامسون شباهت پیدا کند. قبل از آنکه او دسته راهزن را از کشور بیرون براند ، سر و کله دسته جدیدی پیدا می شود. اما شاه جدید ایران فصلی برای خود دارد.

 

فصلی از سفر نامه یک زن به ایران.

الیزابت مه یر - اوسلو 1932

ترجمه : حبیب فرجزاده

نظرات 7 + ارسال نظر
ستاریان سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 20:22 http://mostafasatarean.blogsky.com

سلام
متنی بود با ریزه کاری های بسیار که شناخت خوبی از اوضاع احوال دوره ی موصوف می داد. البته اگر از غلو مصون مونده باشه. من نمی دونم اهالی نروژ با خوندن این متن به چه حالی می افتادند و به چی فکر می کردند. به خصوص اونجا که نوشته:"آنچنانکه از همان جویی که یکی در کنارش روی شکم دراز کشیده و رفع تشنگی می کند، خران و شتران محله هم می نوشند، گدایان کهنه های خود را و مومنین صورت و پاهایشان را می شویند، خانم خانه داری ظرفهای غذا را و مردی خون بازوی بریده خود را می شوید" وافعا یعنی اینطوری بوده؟!
اگر این قسمت رو حذف کنیم و باغات ر کنار بگذاریم و از اِلمانهای سنتی مثل شتر و خر و کاروانسرا بگذریم می بینیم تهران هیچ فرقی با اون دوره نکرده! حتا توی برزخ شرقی و یا غربی همچنان گیر کردیم!
در هر حال ممنون از شما که این متن منحصر به فرد به لحاظ تاریخی رو توی اینجا گذاشتید تا از گذشته ی تاریخی تهران بیشتر بدونیم

دادو سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 20:07 http://dado23.blogsky.com

با سلام مجدد و کمی اشاره
(سارا و مریم بانو) ؛ این شخص برای کارشناسی اوضاع آن زمان آمده بوده ، احتمالا قبل از اینکه سوئد بخواهد سیستم ژاندارمری را به رضاخان بفروشد ، نیاز به بررسی اوضاع کشور را داشته !! سوئدی ها وسواس عجیبی برای بررسی همه جانبه قبل از انجام و عملکرد بدون ایراد دارند !!
( همطاف بانو ) ؛ بندهایی که انتخاب کرده اید اشارات خاص گزارش بود ، سامسون همان فرد است که در داستان های بنی اسرائیل آمده است و امروزه گزینه سامسون در سیاست بسی مشهور است !! این بانو با بررسی اوضاع آن زمان چنین روزگاری را برای ایران و رضاشاه که نقش سامسون را بازی بکند ، پیش بینی کرده بود !! و چقدر درست از آب درآمد ، 100%
( جناب شنگین کلک ) اینکه ماهی سیاه کوچولو متعلق به بهرنگی است شکی نیست ، ترجمه ی این داستان در مجموعه ای منتشر شده بود و اشعار هم در آن مجموعه بودند.

شنگین کلک سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 18:15

سلام و سپاس از انتخاب این متن جالب .
خداوند دایی گرامیتون را رحمت کند . ان شاالله که بیشتر مارا
با آثار ایشون آشنا کنید . فقط یک موضوع را من متوجه نشدم
در متن لینک معرفی شده ازکتاب ماهی سیاه کوچولی بعنوان
مجموعه آثار نام می برد اما تاجایی من میدانم و البته شماهم
درکامنتتان نوشته اید ماهی سیاه کوچولو یک کتاب داستان کودکان از صمد بهرنگی بود . حالا کدوم روایت درسته ؟

sara سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 16:04

سلام...

نوشته ی خیلی جالبی بود....همون طور که مریم بانو فرموده اند... تیزبین و ریز بین بوده اند این خانم.... و حتما این سفرشان بابت همین نگاشتن سفر نامه بوده .....و با توجه به این جمله که گفته اند :؛هرگز هیچ جا به این اندازه شرق را به من نشناسانده؛

معلوم است که سفرهای مختلفی به شرق داشته اند....
ممنون جناب دادو که ما را در ترجمه ی دایی گرامی تان شریک کردید...... من واقعا از متونی که به هر نحو ..مربوط به تاریخ می شود....بسیار لذت می برم....

همطاف یلنیز سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 14:16 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
نخست: ط ن ب
بعد: خدا رحمت کند گرامی خان دایی دادو خان را
بعدتر: بعضی نطریان این خانم الیزابت برایم جالب است
"درنتیجه در تهران نه تنها بهترین هندوانه ، هلو ، زردآلوی دنیا ، بلکه چیزهای کمیابی مانند توت فرنگی های سفید ، انگور بی دانه و گل سرخ آبی به عمل می آید"
و
"کارهای آنها جزو هدایایی است که ما خارجی ها با کمال میل بعنوان تحفه با خود به خانه هایمان می اوریم. تقریبأ مفت هم هستند. همه را کیلویی می فروشند، کار مزدشان هم آنقدر است که می شود گفت هیچی، حتی اگر کار خیلی وقت گیر و ظریف کاری باشد"
و
"از طرف دیگر تهران مخلوق حرام زاده شرق بدون سنت، و ناپاک غرب است. از این روی شعاع نور امروزه پایتخت ایران نه درخشش، بلکه تنها بازتابی است"

آخر:
این "سامسون" همون قهرمان اساطیری است که قدرتش در موی بلندش بید؟

مریم سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 13:54

سلام
ممنون جناب دادو با این توضیحی که دادید قطعا خاطرات دایی تون (خدا رحمتشون کنه) خیلی شنیدنی و جالبه .خوشحال می شیم یادگاری هاشونو بخونیم .
ریزبینی و دقت الیزابت مه یر هم قابل تحسینه ، با توجه به تاریخ ثبت شده ، این خاطرات 83 سال پیش نوشته شده !

دادو سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 13:37 http://www.dado23.blogsky.com

با سلام خدمت دوستان

متن فوق برداشت یک فرنگی را نشان می دهد ، چیزی که از ایران و تهران آن زمان می بیند ؛ متن خالی از غلط های تایپی و املایی نیست ولی قابل دریافت است !!

( ما چیزی که می گوئیم نیستیم ، چیزی که دیده می شویم هستیم !! )

===

حبیب فرجزاده ( 1318 - 1392) ، دایی بنده ، از اولین مهاجران ایرانی به کشور سوئد بود و چهل سال از عمرش را در آنجا گذراند ... البته با سرچ کردن هم می توان ترجمه هایی از او را در اینترنت پیدا کرد ( حبیب فرجزاد+سوئد) ؛ http://www.topforum.ir/threads/1624/

نوشته های زیادی را ترجمه کرده بود ، که برخی از آنها بدلیل خاص بودن سلیقه اش در انتخاب مطالب فوق العاده بودند ، کومورا ( مافیای ناپل ) ، نوشته هایی از ادبیات کارگری سوئد ، اشعار شاعران سوئدی و بالعکس داستان های کوتاه فارسی و اشعار فارسی و ... به سوئدی ؛ در این میان ترجمه ماهی سیاه کوچولو و اشعار فروغ بازتاب خاصی داشت ...

من بنوعی آرشیو ایشان در ایران بودم و مطالب زیادی برای من ارسال می کرد ، شاید در زمان های دیگر از خاطرات شفاهی ایشان که بسیار خاص بودند مطالبی بیادگار نوشتم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد