همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

پنج سال درایران بعنوان افسر ژاندارمری

متن حاضر بخشی از کتاب "پنج سال درایران بعنوان افسر ژاندارمری" به قلم (پر نوسترم) و ترجمه (حبیب فرجزاده) می باشد که توسط جناب دادو برای انتشار ارسال شده است  . شما را به خواندنش دعوت می کنیم .

 

  



این متن گزارشی از یک افسر ژاندارمری - سوئدی است - که توسط دولت مشروطه در 1910 برای
 امن سازی راه ها و اطراف شهرک و دهات دوردست استخدام شده بود.

شهرکرمان صاحب ژاندارمری شد. آن شهر مرکز منطقه ای به همین نام کرمان بود. درزمانهای قدیم کاروانهای بزرگ که تنها وسیله رساندن محصولات هندوستان به غرب بودند، همیشه ازکرمان می گذشتند.
اهمیت کنونی این شهر به سبب نزدیکی به بندرعباس، مهمترین بندر وارداتی ایران است. اداره امور ژاندارمری کرمان را به سرهنگ "گلیم اسدت" سپردند. درمیان افرادی که او را همراهی می کردند، کاپیتان" نیلس ده ماره " از "اسمولند" بود، جوانی بیباک و بااعتماد به نفس، که همواره آماده و پا در رکاب، از قبول هیچ مسئولیتی ابا نداشت.
منطقه سالها میدان تخت وتاز قبایل جمازه سوارِ بلوچ بود. این قبایل کارشان تاراج و ویران گری بود. مانند هون های آتیلا به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمی کردند. نه گندم روی مزرعه ، و نه بچه در رحم مادر درامان بود.
دولت مرکزی ایران ضعیف تر ازآن بود که بااین اشرار مسلح مقابله کند. اما ورق برگشت، قرعه بنام ژاندارمری رقم خورد. خبر نتیجه عملیات ژاندارمری ازسایر نقاط پخش شده بود، و مردم می دانستند که پاک سازی بوسیله ژاندارمری، همه جا بادقت و انرژی انجام می یابد. سوئدی ها در همه جا تقاضای فرصت برای آموزش افراد، که مناسب برای اجرای عملیات خطرناک باشند، بودند. اما متاسفانه با مشکل همیشگی روبرو می شدند. حاکم و سایر بزرگان با وجود تمام توضیحات مقامات مسئول سوئدی، اصرارداشتند که ژاندارمری بی درنگ جنگ راشروع کند. اکثراً هم ژاندارمری کوتاه می آمد. هیچ کسی علاقه نشان نمی داد که اهمیت آموزش و زمان آموزش را درک کند. باری گلیم اسدت و ده ماره کمی افراد آموزش دیده همراه خود آورده بودند. اما آنها برای تربیت گروه های جدید درنظرگرفته شده بودند.مثل همیشه بلوچها آمدند. ازهمه جوانب سیل گزارش ها و تقاضاهای کمک درمقابل غارت گران به کرمان میرسید. آنها ازجنوب کویرلوت پیشروی و همه آبادی ها را با خاک یکسان کرده بودند. مردم وحشت زده فرار می کردند و وسایلی را که نمی توانستند باخود حمل کنند مخصوصآ گندم و یونجه را در زیرخاک دفن می کردند. تعداد افراد راهزنان را ۳۰۰۰ تخمین میزدند. ژاندارمری کرمان بیشتر از ۳۰۰0 عضو نداشت، که ۱۰۰نفر آنها سواره و چند نفر مسئول مسلسل ها بودند. ازخود شهر نمی شد امید کمک داشت، چون گرفتار ناآرامی بود. سرانجام هیئتی از سواره نظام و مسلسل چی تحت سرپرستی " ده ماره" آماده و عازم شد. واضح است که موقعیت نیروهای نظامی ما نامساعد بود.
بیگمان عملیات پس رانی آنها که خوب مسلح بودند و توسط درجه داران هندی فراری رهبری می شدند خیلی مشکل بود. اما اینها برای سرپرست دلیر گروه کوچک ما اهمیت نداشت، برعکس هنگامیکه ضروری بود او حمله کرده و ضربه را وارد می کرد.
اولین هدف گروه، آبادی ای بنام "تر رود" بود. درآغازقراربود ازآنجا بمثابه قرارگاه مرحله ای استفاده کنیم و مایحتاج غذایی را از آنجا تکمیل بکنیم. بعدازچهار روز راه پیمایی به ده رسیدیم. ازنمای ده معلوم بود که همه اهالی از ترس دشمنانی که نزدیک می شدند آنجا راترک کرده بودند. این خط تیره ای بود که روی محاسبات ژاندامری، برای کامل کردن انبارمواد غذایی، کشیده شد.خوشبختانه با کشف انبارهای مخفی اهالی، توانستیم گندم تهیه بکنیم. اگرنه سرنوشت گروه نامعلوم بود. بعداز یک استراحت جانانه به راه ادامه دادیم متوجه شدیم که استراحت گاه بعدی کاملاً غارت شده و زمین پوشیده از مرده آدم واسب بود، چاه ها رانیز آلوده کرده بودند، راهی بجز پیشروی آنهم با لشگر خسته نبود. یک کاروان را غارت کرده بودند. چارواداری که زنده مانده بود گفت: احتمالأ راهزن ها درنزدیکی دردهی بنام "دارزین" اطراق کرده اند، که فاصله اش از آنجا بیشتر از چند ساعت نبود. "ده ماره" تصمیم گرفت که شب پیشروی را ادامه دهیم، تا بتوانیم در بامداد دست به حمله بزنیم. حرکت خطرناکی بود، یک آدم محتاط حتمأ می گفت با یکصدوده نفرخسته به دشمن سه هزارنفره که دیوار ده را نیز در اختیار دارند، حمله کردن دیوانگی است. اما به هموطنِ دلیر ما فرمان داده بودند که راهزنان راسرکوب کند، او مصمم به اجرای دقیق فرمان بود. راه پیمایی درشب تاریک ،درتنگه کاملأ ناآشنا، ما را بی اندازه هیجان زده کرد. تمام سعی ما این بود که درتاریکی - شب مانند قیر - راه را گم نکنیم. جلو داران را بطور شدید به رگباربستند، دریافت درستی از موضع وقدرت دشمن در آن شرایط غیرممکن بود. به پیشروی، بهرصورت ادامه دادیم، در آن شب درگیری جدی اتفاق نیفتاد.
هواکه روشن شد ده "دارزین" را از فاصله چندکیلومتری دیدیم. وقت ایستادن، وفکر و تامل کردن نبود، عمل عاقلانه حمله و از لحظات غافلگیری حریف بهره جستن بود. جلو دیوار ده، دشمن صف آرایی کرده و نیروی زیادی را تمرکز داده بود، آنها شدیداً و باهدف گیری دقیق سوارنظام درحال پیشروی ما را به تیر بستند. شگفت انگیز است که چطور راهزنان کویر هنگامیکه مشاهده کردند فشنگ هایشان درشن خالی فرو میرود سریع تغییرموضع دادند. درعرض چندلحظه باران گلوله ازبالای سر سواره نظام باریدن گرفت. تلفات می توانست سنگین باشد. سرپا ایستادن درتیررس ۹۰۰ متری، یعنی خود را براحتی دراختیار گلوله های دشمن قراردادن. فرمانده خودش پایین پریده و پشت یکی ازمسلسل ها نشست. درجه دار "مارتین اکستروم" که در آغاز کتاب معرفی شده است، پشت مسلسل دوم نشست. همه چیز آماده شد، سوارنظام به خط تیراندازی ایستادند، دستور شلیک صادرشد. به برکت درخشش وحشتناک سرب گلوله های مسلسل خسارت زیادی به دشمن تحمیل شد. هرکدام که توانست جان خود رانجات دهد، درپشت دیوار ده پناه جست. گلوله ها دوباره باشدت باریدن گرفت. ژاندارم ها درتنگنای بودند، نیروهای ما نمی توانست ازتنگه بجای پناهگاه استفاده کند. برگشتن، امکانش نبود، خطردرمحاصره افتادن بود. امکان پیشروی هم نبود.
راهزنان پناهگاه "دازین "را رها و حمله راآغازکردند. شانس آوردیم که "اکستروم" توانسته بود با چند نفردر قسمت شمالی نیروهای ژاندارم یک قهوه خانه کوچکی را اشغال و درآنجا مستقرشده، و مانع حمله شود. بعد ازساعت ها گرفتارجنگ بودن، مهمات درحال ته کشیدن بود. روحیه ژاندارم ها، زیرفشارحمله و کمبود آب رو به ضعف بود، باید به فرمانده خستگی ناپذیر سوئدی به اندازه یک دنیا حق داد که توانست هفت تیر بدست افراد خود را درخط تیراندازی نگه دارد.
دردوردست ها، درپشت سرما دسته ای سوار درحال نزدیک شدن بود، از رفتارشان می شد حدس زد که خودی هستند. با گروه تماس برقرارشد، معلوم شد که نیرویی تقریبأ به تعداد ۵۰۰ نفر با دو تا توپ را حاکم شهر کوچک بم که درجهت روبروی دارزین قرارداشت، بکمک "ده ماره" فرستاده است. بهتراین بود که آنها تحت فرماندهی یک سوئدی باشند. مسئولیت برقرای تماس با نیروی کمکی به "اکستروم" محول شد. قرارشد که درساعت مشخصی حمله شروع شود. نقشه این بود که همزمان "ده ماره" نیروهای خود را مجبور به شرکت درجنگ کرده و دشمن از دو طرف به آتش بسته شود.
قراربودکه"اکستروم" باشلیک گلوله توپ آغازحمله را اعلام کند. یک گلوله توپ درساعت پنج بعدازظهر شلیک شد. دیگرخبری نشد، معلوم شد که هیچکدام ازتوپ ها قابل استفاده نیستند، وحتی ازآنها مشکل بتوان بجای چوب پنبه استفاده کرد.
"ده ماره" با وجود کوشش زیاد موفق به آماده کردن افراد خود نشد. نیروهای خسته، توان ترک موضع خود رانداشتند. بلوچها قهوه خانه کوچک درشمال جبهه مارا فتح کرده و قادربودندازآنجا صف ژاندارم ها رابگسلانند. خوشبختانه غروب شدو تاریکی تسلط یافت. به این نتیجه رسیدیم که بخاطر داشتن ابتکارعمل، رفیق ما نیروهای خود را برای حمله فردا صبح آماده کند. اما سرنوشت غیر از آن رقم خورد که انتظارش راداشتیم. ژاندارم ها ازتاریکی شب استفاده کرده دوپا داشتند یک پا هم قرض کرده میدان جنگ را خالی کرده بودند. همه اسب ها را،حتی مال فرمانده را با خود برده بودند. همه نیروی حاضر را "ده ماره" یک افسر ایرانی و چهارنفرتشکیل میداد. بقیه فرارکرده بودند. وضع شش نفر خیلی خوشایند نبود. اگردشمن حمله می کرد، جز شکست چه می توانست نصیب ما بشود. نه غذایی، نه آبی و نه درآن صحرای بیکران راه بازگشتی . یک افسرایرانی با هزارزحمت موفق شده بود که مانع فرار عده ای از نیروهای وحشت زده بشود، و بعداز چندین ساعت آنها را به حضور فرمانده برد. با کمک دسته جمعی مسلسل ها را بلندکرده و درپناه شب همه مان بطرف چشمه ای کوچکی که موقع پیشروی ازکنارش رد شده بودیم حرکت کردیم. چه شانسی، چه لذتی بالاخره توانستیم لب هایمان راباآب خنک تر بکنیم. خوشبختانه از دشمن نشانه ای ندیدیم. گشتی را برای دیدزنی بطرف دارزین فرستادیم، آنها متوجه شدند که بلوچها تاریکی شب راغنیمت شمرده -با دیدن نیروهای جدید کمکی- جایگاه را ترک کرده و رفته اند. "ده ماره" به ده آزاد شده حرکت کرد و فرصت یافت قبل ازحرکت بسوی کرمان با نیروهایش استراحتی بکنند ...

نظرات 7 + ارسال نظر
علی امین زاده سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 17:29 http://www.pocket-encyclopedia.com

واقعه ی جالبی بود. ممنون از اشتراک.

دادو چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:36 http://dado23.blogsky.com

سلام مجدد و یک توضیح مختصر در مورد کامنت دوستان ؛
ایران سیستم ژاندارمری را از سوئد خریداری کرده بود و قرار بود سوئدی ها در امر آموزش و راه اندازی سیستم فوق در ایران باشند ، ولی در جایی اشاره رفت که حکام آن زمان ( مانند این زمان ) ارزش آموزش را جدی نمی گرفتند و از خود آنها می خواستند تا در مقابله با اشرار وارد عمل بشوند ... بیش از یکصد سال است که سوئد در کار فروش انواع سیستم های مدیریتی به کشور های جهان می باشد.

شنگین کلک چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 00:29

سلام و سپاس از متن ارسالی.
و ممنون که بازهم ما را با آثار دایی گرامی آشنا نمودید
دونستن این موارد تاریخی برام جالب بود .
خدمت مریم بانوهم سلام و عرض ادب دارم . و تبریک میگم
راه اندازی مجدد کامپیوترشون را . این کامپیوتر نو خودش حد اقل یک جوجه داره . حالا من نمیگم یک سور مفصل به یک جوجه رضایت دادم البته تا نظر سایر دوستان چی باشه ؟

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:40

سلام
خدا رحمت کنه دایی بزرگوارتون رو
خیلی برام عجیب بود که دولت مجبور شده برای سرکوب اشرار از نیروهای خارجی استفاده کنه و اونم نیروهای سوئدی! به نظرم سوئدی ها مردم صلح دوست و آرومی هستند .
خدا رو شکر که الان تو کشورمون امنیت برقراره. یک بار تو وبلاگ آقای ستاریان نوشتم من استبداد رو به هرج و مرج و آنارشیسم ترجیح می دم
این حرفم به یک آقایی برخورد و کلی طعنه و کنایه بارم کرد

sara سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 14:12

سلام....

ممنون که بازهم از ترجمه های دایی گرامی ... ما را مستفیض کردید...
قبلا هم عرض کردم ... داستان ها یا مستندات یا گزارشات تاریخی ... همیشه برایم جالب و خواندنی هستند...
اینکه زمانی افسران سوئدی ... بر ژاندارمری ایران فرمان می راندد هم جالب بود....

علی سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 13:14 http:/http://donyababa.blogfa.com/

سلام و روز بخیر خدمت سرو ر گرامی عرصض کرذه و شهادت امام جعفر صادق را تسلیت عرض میکنم
از لطف شما بی نهایت متشکذم من تخصصی ندارم و همه کمک و راهنمایی دوستان یزرگواری چون شماست
م عیب مربوطه را با تعویض قالب حل کردم و بدین وسیله تشکرم را توسط راز نهان ابلاغ کردم
چنانچه کد کاربری و رمز را برای بررسی میخواهید که متشکرم از شما عیب مربوطع رفع شد ولی اگر چچنانچه مورد دیگزیست تقدیم کنم از نظر من بلا اشگال است

علیک سلام
خواهش می کنم . خدارا شکر که مشکل حل شد. موفق و پیروز باشید .

دادو سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 10:30 http://dado23.blogsky.com

باسلام خدمت بزرگواران و تشکر از بابت درج این مطلب ؛
قابل ذکر است که این نوشته شاید طولانی و با توجه به نوع ترجمه اش خسته کننده باشد ولی نکات ریز و قابل تامل خوبی دارد ...
غرض یادآوری یک نکته کوچک و مهم بود و آن افتادن یک بخش بسیار کوچک در زمان درج در صفحه بود : " کتاب در 1925 انتشاریافته است!! "
برعکس ما که گاه نسل هایی را از قلم می اندازیم و بقول دشمنان دانایمان، حافظه تاریخی نداریم !! برخی ملت ها حتی گزارشات ماموریت های بظاهر پیش پا افتاده را بصورت منظم و مستند ثبت و ارائه می دهند تا هم انتقال اطلاعات صحیح بوده باشد و هم در ماموریت های دیگر و اقدامات بعدی مثمر ثمر واقع بشود ( بکار آید ) !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد