همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و زمانی که می زی ایم . . .

                                به نام خدا
به نظر می رسد اکثر تفکر غالب بر جامعه این باشد که الان ما در یکی از بدترین شرایط مکانی و زمانی در حال زندگی هستیم و این چه جایی و چه زمانی است که ما زندگی می کنیم . از نظر مکانی نمیخواهم صحبت کنم ولی لااقل از نظر

زمانی فکر میکنم که ما در برهه نسبتا خوبی از تاریخ این مملکت  هستیم و میشه در این زمان مواردی را پیدا نمود که حتی باعث این باشه که آیندگان به وجود ما در این زمان غبطه بخورند و آرزوی حضور در این زمان را داشته باشند. در

زیر میخواهم به بعضی از این ویژگی ها اشاره کنم :
از نظر سیاسی : بی شک وقوع انقلاب و رخدادهای مرتبت با آن در این برهه از زمان در تاریخ این مملکت بسیار شاخص و ویژه می تواند باشد . و به آن اضافه نمایید همزمان بودن با رهبری آن که توانسته اینچنین تغییر بزرگی را بوجود

آورد. همچنین رخداد دیگری که امیدوارم در تاریخ این مملکت هیچگاه دیگر رخ ندهد هشت سال جنگ است که حتما آیندگان خیلی دوست خواهند داشت که در مورد شرایط و موقعیت و وضعیت آن چیزهای زیادی را بدانند ، چیزهایی که شاید 

ما خیلی ساده و عادی آنها را دیده و شنیده و درک کرده ایم . موارد دیگر در این زمینه میتوان به وجود رئیس جمهورهایی است که در همین ابتدا انقلاب حضور داشتند رئیس جمهورهایی که در آینده شاید هر کدام را به نام دوره اشان بیشتر

بشناسند تا اسمشان . و شاید آخرین موردی را که بشود بهش اشاره کرد همین جریان توافق هسته ای است . در این انقلاب اسامی بسیار زیادی آمده اند و رفته اند که شاید نسل های آینده همانطوری که ما در مورد افرادی همچون مصدق و

امیرکبیر و حتی ناصرالدین شاه و رضاشاه و احمدشاه و . . . فکر میکنیم آنان برای افرادی که اکنون ما به راحتی آنان را دیده ایم، فکر کنند.
از نظر اقتصادی : بی شک این دوره زندگی ما یکی از متغییرترین وبی ثبات ترین شرایط اقتصادی کشور باشد . تغییرسریع قیمتها و شاخص های اقتصادی به سمت بالا و پایینی که ما اکنون  با تمام وجود حس میکنیم را شاید آیندگان اصلا

نتوانند تصور کنند و مطمئنا به ما در این زمان لقب هایی همچون پوست کلفتان اقتصادی، کرگدن های ایرانی و . . . را خواهند داد .
از نظر ورزشی : خداییش این چند سال ورزش ما در بعضی زمینه ها خوب توانسته رشد کند . مثلا تیم فوتبال سال 98 و یا تیم والیبالی که اکنون داریم و تیم فوتبال ساحلی و فوتسال و بسکتبال و . . . که اکنون خیلی از عناوین را برای اولین

بار کسب می نمایند در دید آیندگان بزرگتر جلوه می نماید . حضور بازیکنان و مربیان مطرحی در رشته های مختلف ورزشی همچون علی دایی ، مهدوی کیا ، کریم باقری ،قایقران، حجازی ، سعید معروف ، موسوی و نیکخواه بهرامی ،

حدادی و . . . و ولاسکو و کی روش و برانکو و کواچ و . . .
از نظر موسیقی : در این باره بیشتر توجه من به موسیقی سنتی هست که به آن علاقه دارم . حداقل حضور شجریان پدر و پسر و شهرام ناظری و حتی خوانندگانی همچون سالار عقیلی و قربانی و . . . و نوازندگانی که در این اواخر حضور

داشتند همچون موسوی و مرحوم لطفی و جلیل شهناز و . . . در تاریخ موسیقی این کشور ستاره های تابناکی هستند که آیندگان خیلی دوست خواهند داشت که ای کاش این هنرمندان را درک کرده باشند .
ازنظر نویسندگی و شاعری : حضور شاعرانی نزدیک و دور همچون ابتهاج و اخوان و مصدق و معینی کرمانشاهی و. . . شاید بتوانند رشک آیندگان را نسبت به ما برانگیزند و نویسندگانی همچون محمود دولت آبادی و علی اشرف درویشیان و

عباس معروفی . . . بتوانند سرآمدان این حوزه در زمان ما باشند .
از نظر طنز : وجود هنرمندان طنزی که اکنون وجود دارند در خیلی زمینه ها توانسته طنزهای بسیار خوبی را به نمایش بگذارد چه از نظر نویسندگی و چه از نظر بازیگری افرادی همچون مهران مدیری ، جواد رضویان و مهران غفوریان

ومحسن تنابنده و . . . در زمینه های بازیگری و نویسندگی فعالیت داشته و باعث بوجود آمدن فضایی مفرح شده اند .
از نظر بازیگری : هنوزه که هنوزه هر وقت از خسروشکیبایی یاد می شود همه با احترام خاص از او یاد می کنند و آیندگان نیز مطمئنا اینگونه خواهند بود می توان به بازیگران بسیار خوبی همچون کشاورز و نصیریان و انتظامی و تارخ و

معتمد آریا و ژاله علو و . . . خیلی و خیلی دیگر را نام برد که در زمینه بازیگری بسیار مهارت داشتند و توانسته اند اثار جاودانی از خویش برای آیندگان به یادگار گذارند .
از نظر دینی : راستش در این زمینه من چندان اطلاعات جامعی ندارم ولی خب عالمانی همچون حسن زاده آملی وفاطمی نیا و مرحوم محمدتقی جعفری و . . . افراد مشخصی هستند
در زمینه های مختلف دیگر هم میتوانیم افرادی را پیدا کنیم همچون دکتر سمیعی متخصص مغز و اعصاب و در زمینه عرفان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و زمینه های دیگر سینمایی و دوبلوری و . . . نام برد که برای کوتاه شدن مطلب

از بیان آنان صرف نظر می شود .
در ضمن تمامی اسامی ای که نام بردم نظر شخصی خودم و کمک حافظه در هنگام نگارش این متن بوده و حتما و حتما حافظه ای کم آورده است و نظر بسیاری از همساده ها با من متفاوت خواهد بود . منتظر موارد دیگر از جانب شما هستیم .

5سال در چشم برهم زدنی !!


حوالی سال 64 بود ، دبیر دینی ما را بدلیل اینکه در یک مدرسه ی دیگر در دفاع از بهائیت بعنوان یک دین سخنرانی کرده بوددرآموزش و پرورش معلق کرده بودند و بلاتکلیف بود و کلاس نمی دادند ، یکی دوهفته ای بجای درس دینی با کلاس های دیگر به ورزش می پرداختیم !! یک روز برف آمده بود و چون برف نو را باید با شادی باستقبال رفت در حیاط مدرسه مشغول بازی با برف بودیم که من بقصد یکی از دوستان یک گلوله برفی جانانه پرتاب کردم ، در همین اثناء یک آخوند صفرکیلومتر سرتا پا سیاه پوش که راه رفتنش کوچکترین نشانه ای از وقار نداشت از کریدور ورودی واردحیاط مدرسه شد و گلوله ی برفی پرتابی من دقیقاً زیر گوشش جا خوش کرد... سرش را برگرداند ، چشمکی حواله کرد و راهش را ادامه داد و بطرف ساختمان رفت !!

 

فردای آن روز دیدیم همان فرد را بعنوان دبیر دینی برای ما در نظر گرفته اند ، سر اولین کلاس مان با او ، طبق معمول بازار خالی بندی برای بدست گرفتن نبض کلاس شروع شد و در ضمن فرمایشات فرمود که همان لحظه ی ورود به مدرسه ، یک شیرپاک خورده ای با یک گلوله برفی به من خوشآمد گفت و از همان لحظه من حس کردم اینجا همان جایی ست که دنبالش بودم !! باید در اولین دیدارم با او ، تشکرم را برسانم ... یکی از همکلاسی ها بلافاصله گفت : " از آن که گوشه ی کلاس نشسته باید ممنون باشید !! اولین جمله ی حکمت آمیز او در کلاس اینگونه شروع شد : " دشمنان تان را در میان دوستانتان جستجو کنید ، غریبه شما را نمی شناسد و  با شما کاری ندارد ، دوست پایه ی دشمن است !! "

 

روزها سپری شد و بعداز چندین کلاس کم کم دبیر موبوطه شروع کرد از خاطرات حضورش در جبهه حرف زدن ، لحن خاصی داشت و تقریبا خاطرات خاص را بیان می کرد (  بعدها مسموع شد که  اولین کسی که بعد از مشاهده اخراجی ها به ذهن بچه ها رسید ه بود همان شخص بود !! ) کم کم این خاطرات سَبُک و شیطنت های خنده دار جایش را به جوک های بد و بدتر و ... داد ، طوری که یک بار موقع شروع جوک گفتن من بدون اجازه بلند شدم و از کلاس بیرون رفتم ، بعدها هر وقت کتاب را می بست به من می گفت : " پسر عمو تو برو تا ما با هم کمی حرف بزنیم ! "


===


دبیرستان ما تمام شد و تا زمان رفتن به سربازی من مشغول کار بودم ، یک روز توی خیابان او را دیدم که با یکی درگیری لفظی دارد ؛ از نوع شدیدش !! قضیه این بود که به یکی بدهی داشت و او را وسط خیابان گیر انداخته بود ، وقتی مرا دید کمی زیاده از حد شرمنده شد ، بهرحال دبیرمان بود و من شاگردش !! طرف حسابش اصلا ول کن نبود و فحش هم شنیده بود و دیگه بدتر !! من طرف آن مرد رفته و پرسیدم بخاطر چقدر پول فک و فامیل همدیگر را ریخته اید وسط خیابان و معلوم شد همه اش 5هزارتومان بود!!!؟  البته که زیاد نبود ولی کم هم نبود باندازه حقوق یک ماه یک کارمند ساده بود !! یک عده دبیر ما را کشیدند بردند آنطرف خیابان و من طرف حساب او را به چاپخانه ای که بودم آوردم و 5هزار تومان برایش شمرده و روی میز گداشتم و گفتم از بابت تاخیر و بی ادبی اش او را حلال کن !! نگاهی به من کرد و گفت : " حیف تو نیست که بااین بی ادب رفیق هستی !؟ " گفتم : " همین ادب را هم از او یاد گرفته ام ، او زمانی معلم من بود!! "


===


سال 69 من سربازسپاه بودم ومی خواستم بیایم مرخصی ، توی سقز هو افتاده بود که در تبریز یک دکتر سرشناس را می خواهند اعدام کنند ( دکتر کریم صاحبی - متخصص زنان و زایمان ) و سر و صدا پیچیده و دکترها طومار داده اند به مجلس و ... ، ضمنا خبرآمده بود که 3 نفر که با لباس رسمی سپاه با ورود به خانه ها سرقت مسلحانه می کرد و احتمالا چند نوبت تجاوز و ... را هم همزمان با آن دکتر اعدام می کنند !!  این خبر سریعتر از همه جا در سپاه پخش شده بود !! روزیکه من داشتم می آمدم تبریز یکی از سربازها به من گفت که ظهر امروز قرار است اعدام بکنند ، اگر شانس داشتی سر موقع به تماشا می رسی !! ( دیده اید که برخی ها چقدر علاقه دارند به این قبیل مسایل و پیگیری آنها !! )

 

اتوبوس حوالی ظهر به تبریز رسید ، دقیقا در تقاطع میدان جهاد ( نصف راه ) ، راه بندان بود و توقف اتوبوس اجباری بود ، گفتند یک ساعتی راه بندان خواهد بود بخاطر مراسم اعدام !! من پیاده شدم تا کمی پیاده رفته و بقیه راه را تا خانه با تاکسی بروم ، جمعیت زیادی آنجا بود ، دوست نداشتم شاهد صحنه باشم ولی مجبور بودم از وسط جمعیت بروم ، یک لحظه شنیدم که طناب را می اندازند گردن محکومان ، ناخودآگاه سرم را برگرداندم بطرف ماشینی که محکومان روی آن بودند ، چشمانم با یک جفت چشم که شاید همان لحظه مرا دیده بود در هوا گره خورد ، دبیر دینی مان بود !!!  همان کسی که از خاطرات جبهه اش می گفت و از افتخارات پاسدار بودنش و ... حالا طناب در گردنش چفت شده بود ، چشمم را از او گرفتم تا راهم را ادامه بدهم ، چند قدم بعد دوباره برگشتم تا ببینمش ، هنوز چشم از من نگرفته بود و تا جائیکه گردنش می چرخید مرا نگاه می کرد ... از همان اول هم دوست اش نداشتم ولی درآن لحظه تنها آشنایی که داشت شاید من بودم ، چشمکی  زده  و راهم را ادامه دادم ، کمی دور شده بودم که صدای تکبیر مردم بلند شد و فهمیدم کار تمام شده است !!!

 

سوار ماشین نشدم و همه ی مسیر را پیاده تا خانه آمدم ، سر یکی از چهارراهها یکی از همکلاسی هایم را دیدم که برای فرار از سربازی رفته بود سرباز معلم شده بود !! با دیدن من و بعد از خوش و بش معمول ، گفت : " خبر داری که امروز قرار بود پسرعمویت را اعدام بکنند !! " گفتم : " خبر نداشتم ولی وقتی طناب را انداختند گردنش ، اتفاقی خبردار شدم ... "

 

بازیگران صحنه



نمیدانم شما تا به حال نقشی را بازی کرده اید یا نه . البته احتمالاً بسیاری از افراد بشکل حرفه ای چنین کاری را انجام نداده باشند . اما برای اینکه تا حدی تصور نزدیکی از این موضوع برایتان ایجاد کنم یاد آوری می کنم که شاید دردوران تحصیل بعنوان شرکت در یک نمایش دانش آموزی به شما نقشی محول شده باشد . یا شاید بطور روزمره در مواجه با افراد مختلف از دوست و فامیل گرفته تاغریبه ها و رهگذران کوچه و خیابان ، شما خواسته یا ناخواسته در هر ارتباط انسانی  نقشی را ایفا می کنید . شاید در بعضی از آنها نقشتان به دل خودتان هم می نشیند و شاید در بعضی هم اصلا از نقش ایفاشده خوشتان نیاید . شاید به ناچار مجبور به ایفا نقشی شوید و شاید با اندیشه ای خبیثانه دست به ایفا نقشی زنید . درجواب سوالی که از یکی از بازیگران حرفه ای سینما درخصوص میزان فرورفتن در نقش هایش پرسیده  بودند . اینطور جواب داده بود که بعد از پایان هر نقش مدتی بازی نمی کنم تا از تاثیرات آن نقش بیرون آمده خود واقعی ام را بازیابم .   مسلم آن است  که بازی هر نقشی اعم از خواسته یا ناخواسته و موافق یا مخالف یا مثبت یا منفی بر روح و روان بازیگر آن نقش تاثیراتی خواهدگذاشت . و چنانچه قرارباشد نقشی بطور درازمدت توسط بازیگری ایفاشود ناخواسته وی را باخود همسو و همراستا خواهد کرد . حال هرچقدرهم که بازیگر لحظه به لحظه به خود تلقین کند که شخصیت وی چیزی جدای از نقشیست که درحال بازی آن است. اگرچه که چنین تلقین یا یاد آوری نیز کمتر اتفاق می افتد چرا که هنر بازیگر در قرارگیری در آن نقش است و چنین یادآوری مکرری جز نفی هدف اصلی چیز درپی نخواهدداشت.
ولیکن آنچه هدف ازاین مقدمه بود رسیدن بدین سوال است که انسان ها بدون میل و اختیار خویش در نقطه ای از این دنیای خاکی وارد داستان می شوند وبه ناچارباید درنقشی از پیش تعیین شده بازی کنند . اگر همه ارواح را پاک و منزه بدانیم و نشات گرفته از یگانه روح الهی به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ تفاوتی میان آنها نیست و هریک نا خواسته مشغول اجرای نقشی از پیش نوشته شده در محیط و صحنه ای از قبل چیدمان شده می شوند . حال باید دید دراین میان چه چیز موجب برتریست ؟ آیا شما به بازیگری که نقش مثبت داستان را ایفا می کند امتیاز بیشتری خواهید داد یا  جدای از مثبت و منفی بودن نقش به بازیگری که نقشش را بهتر بازی می کند امتیاز بهتری خواهید داد ؟ هیچ فکر کرده اید که اگر همه ما درحال بازی نقش شخصیت های فعلی خود هستیم پس خود واقعی ما کیست ؟  واصولا خود واقعی ما با نقشی که از بدوتولد درحال بازی آن هستیم چقدر متفاوت است ؟  آیاماهم مانند آن بازیگر حرفه ای باید قدری بازی را متوقف کنیم تابه خودواقعی مان برسیم . یا در سیر این جهان چنین توقفی ناممکن است ؟
پستو نوشت 1 : این پست محدودیت سنی ندارد زیر یک سال هم میتواند نظردهد !
پستونوشت 2 : سالهاست که دیگر کاسبی با چنین هیاتی ندیده ام به گمانم که نسلشان منقرض شده باشد یا نقششان به پایان رسیده باشد !