همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

ساندویچ مرغ


ساعت حدود سه بعدازظهر بود. روی یک صندلی پلاستیکی ، کنار خیابان "بِوِرلی هیلز" نشسته بودم پشت یک میز چتردار و تقریباً زیر سایه‌اش بودم. سفارش یک ساندویچ مرغ داده‌ زل زده بودم به شیشه های "راکت برگر" و هم نوا با سروصدای شکم ، انگشتانم را روی میز حرکت می‌دادم. با خودم فکر می‌کردم که باید تا حالا غذایم را می‌آوردند ، شاید اگر به "استاربرگر" رفته بودم حالا دستمال چربی که با آن دورِ دهانم را تمیزکرده بودم در سطل بود.
سعی کردم قدری در صندلی فرو رَوَم و راحت‌تر بنشینم. تقریباً از صدای شکمم غافل شده بودم و حواسم به چند اتومبیل قرمز رنگِ طرفِ مقابل خیابان بود که پیشخدمت با لبخندی غذا را آورد. درست نفهمیدم چه گفت. منهم با لبخند جوابش را داده راهی‌اش کردم. و فوراً ساندویچ را نیش کشیدم. جای شما خالی خوشمزه بود. البته شاید هرکس آنقدر گرسنه می‌ماند سنگ هم برایش خوشمزه می‌شد. تقریباً نیمِ بیشتر ساندویچ را خورده بودم که نگاهم به گوشت آن افتاد. مرغ سرخ شده‌ای که رویش ذرات سبزی دیده می شد و یک سُسِ صورتی رنگ لذیذ با مقداری سبزیجات دیگر ، میان نان سفیدِ برشته‌ای که هنوز داغ بود.

روی لبهِ گوشتِ مرغ جای دندانهایم پیدا بود. گوشت سفیدِ ریش‌ریش شده که انگار تار و پودش ازهم گسسته است. قدری از جویدن بازماندم ، نگاهم روی منوی غذا چرخید و دوباره ردیف غذایی را که  سفارش داده بودم نگاه کردم. "ساندویچ جوجه مرغ اسپانیایی با ذبح اسلامی". تهِ ساندویچ را که شاید با دو گاز دیگر می‌شد تمام کرد گذاشتم روی میز و به ریشه های سفید گوشت جوجه مرغ خیره ماندم.

جوجوی عزیز می‌بینی عجب دنیاییه! مسلمان‌ها باید تو را توی اسپانیا بکشند بعد تکه‌تکه و منجمد کنند و با کانتینرهای یخچال دار بفرستندت به آمریکا و توی این قاره دراندشت بچرخی و بچرخی تا اینکه سراز "راکت برگرِ لوس آنجلس" در بیاری و سرخ و خوشمزه‌ات بکنند و بشی یک ساندویچ مرغ. از آن‌طرف دنیا هم من باید از تهران پاشم بیام اینجا و با شکم گرسنه سر از همین "راکت برگر" در بیارم و اونوقت تو را بیارند سر همین میز ، زیر سایه این چتر ، بدهند من مسلمان بخورم.

پستو نوشت : میلاد اما رضا (ع) بر مسلمین و شیعیان جهان مبارک باد
نظرات 15 + ارسال نظر
سهیلا جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 16:14 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام جناب شنگ خان
مهم این بود که ذبح اسلامی بود و لقمه ی حلال...پس باخیال راحت بزنید بربدن و حالشو ببرید.

علیک سلام سهیلا بانو
و سپاس از حضورتان . البته آدم گشته هرچیزی را میبلعد. اما وقتی قدری گرسنگی فروکش کرد و شکم برآمد و قند خون بالا آمد و نور به چشمان آدمیزاد برگشت مینشیند تازه به آنچه
خورده است فکر می کند و وارد تخیلات و توهمان فلسفی می شود .

H.K پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:35 http://pangovan.blogsky.com/

آقای شنگین کلک من فکر کردم شما الان استکهلم باشید!
چون امروز یک جلسه ای بود به نام "طرف های قرار داد شنگن
پس بورلیهیلز بودی... اگه هنوز هستی برو یک سر به دکتر "هلاکویی" بزن خونش اون نزدیکی هاست...
و در باره مظلومیت آن مرغ سفید و خوش مزه هیچ ندارم عرض کنم، یاد خیانت های زاپا تا و کشتار داخلی آن سالیان ساندنیست ها افتادم....
دلم گرفت از این همه ظلم///

درودبر شما رفیق عزیز
آخه قرارداد شنگن را چه به شنگین کلک ؟!
من همینجا در وطن عزیز نشسته ام و دارم لذت دنیا و آخرت را می برم
البته بخش آخرتش را بیشتر ان شاالله دردیار باقی لذت دنیارا تجربه خواهیم کرد
حالا دلت گرفت یعنی از فردا گیاه خواری را شروع می کنی ؟ بعضی مصاحبه های ایشون را
شنیده ام و برام جالب بوده . ان شاالله دفعه دیگه که رفتم راکت برگر دوتا ساندویچ مرغ
می گیرم سر راه یک سری هم به دکتر می زنم بشینیم باهم بزنیم به وجود . سلام شما را هم
خواهم رساند .

سارای قصه پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:24 http://ghese83.blogsky.com

سلام و عذرخواهی بابت تاخیر ..عیدتون هم مبارک و شادباش

علیک سلام
خواهش می کنم شما هر وقت بیایید به موقع است
عید بر شما هم مبارک باشد .

سهیل پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 09:54 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام و وقت بخیر
وقتی که قرار باشه لقمه حلال در سفره اتان باشد حتی اگر از این سر دنیا به اون سر نیا بروید اونوقت خدا نیز از یک گوشه دیگه دنیا لقمه حلال را برای شما به این گوشه دنیا می کشاند .
اونوقت میدونید من میگم شاید اون فکر کردن های با خودتان که ای کاش از این فروشگاه خرید نمی کردید و می رفتید فروشگاه دیگر نیز وسوسه های شیطان بوده که نمیخواسته لقمه حلال به شما برسد . ولی خداوندگار بر همه چیز قادر و متعال است

علیک سلام و وقت شما هم به خیر وخوشی
امان از این نصیب و قسمت .

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 06:46 http://rahi-2bare.blogsky.com/

سلام سلام
.
حالا چی شد اون دو گاز آخر! (ته ساندویچ رو که نگذاشتید مثلا برای باکلاسی! ها؟)
همین چندوقت پیش در فروشگاه بودم یه آقای هم محله یی واردشد و سفارش چند کنسرو و تن ماهی و ... به فروشنده داد .متوجه شدم عازم چین است و برای فرار از غذاهای آن دیار قصد حمل این بار خوراکی وطنی را دارد...البته متوجه نشدم برای حلال‌خوری اش بید یا عجایب نخوری

علیک سلام
مگه میشه آدم گرسنه که کلی هم انتظار یک تکه مرغ ذبح اسلامی را کشیده باشه
برای نمیدونم کلاس یاهرچی از خیر ذره ای از اون ساندویچ بگذره . این یک مکالمه رو دررو
بود و باید با ریشه ریشه های گوشن مرغ چشم در چشم به بحث فلسفی می پرداختیم
بعددرکمال آرامش و رضایت خاطر برش داشتیم تا ذره آخرش را هم نوش جان فرمودیم .
خیالتان راحت . البته من هم شنیده ام در چین و ماچین هر چیزی که تکان بخورد می گیرند و
میخورند حتی در بعضی رستورانهایشان ماهی و هشتپای زنده را از توی اکواریم جلوی مشتری
بیرون میکشند و تکه تکه کرده میپزند و تحویل مشتری می دهند . حالا برای
هر یک از این علل هم باشد هم محله یی شما کار ثواب اندرصوابی را انجام داده اند .

عبدالحسین فاطمى چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 20:02

سلام به همه دوستان

دیشب در حرم سلطان ارتضاء على ابن موسى الرضا به یاد همه تان بودم و دعاگوى وجود نازنینتان
امیدوارم بازهم حال دعا داشته باشم و حق برادرى را توان انجام
موید و منصور باشید

علیک سلام به شما و سپاس بسیار
که مارا نیز یادکردید در دیار امام هشتم .
ما هم دعا می کنیم که بازهم حال دعا داشته باشید و صد البته که همین یادشما از ما درآن
حرم شریف نمادی از ابراز برادریست . ان شاالله که حاجاتتان روا گردد ایضاً دعاهای ما ازاین راه
دور بواسطه حضورشما برادر عزیز .

ناهید چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 19:55

سلام جناب شنگ گرامی
عیدتون مبارک
چقدر خوبه که فیلمسازان از نوشته های زیبا و خوب ِشما فیلم کوتاه و بلند بسازند
به قدری نوشته تون ملموس بود که ذهنم برای چند دقیقه روی تصویر ساندویچ، کلوزآپ کرده بود و از اون فضا بیرون نمی رفت
روزی استاد بهم گفت : از این که دو نفر بعد از سالها دوری از یکدیگر ، در یک زمان و مکان واحدی به هم می رسند، این نوع برخورد نقطه ای تصادفی نیست، بلکه بستگی به عواملی دارد که باید دست به دست هم می داد تا این اتفاق صورت بگیرد.
حال با خوندن حکایت نویسنده و گفتگویش با جوجوی عزیز ، حرف استاد دوباره برام تداعی شد
ممنون از نوشته ی بسیار خوبتان

علیک سلام ناهید بانوی گرامی و عید شماهم مبارک باشد .
ای بابا نوشته های شنگ کجا و این بلند پروازی ها کجا . درهرحال سپاس از نظر لطفتان
معلومه شماهم یا هنگام خواندن گشنه تان بوده یا خلاصه به خورد و خوراک علاقمند هستید .
راستش من هم درمورد همزمانی وقایع خیلی چیزها خوانده ام وحتی یک زمانی بودکه خیلی به این قضیه حساس شده بودم . بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که خیلی هم نباید ذهن را درگیر علل این همزمانی ها کرد چون علت خیلی از آنها را نمی یابیم یا به علت های نادرست می رسیم واصولا همه همزمانی هاهم نباید علت دارباشندو به دنبال علت گشتن برای یک واقعه تصادفی می تواند ذهن را به گمراهی بکشاند . بازهم سپاس از حضورتان

یادخاطرات چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 17:12

سلام
تا انجایی که من اطلاع دارم.از کشور ایران برای وارادات گوشت ومرغ برزیلی تعدادی روحانی برای نظارت ذبح اسلامی اعزام

میشوند. البته با گفتن یک بسم الله به نیت تمام کشتار مرغ وگاو.

علیک سلام مجدد
عجب شغل سختی دارند اینها . برای گفتن یک بسم الله اینهمه راه رامی روند تا برزیل آنهم حتما به خرج دولت اسلامی .

بزرگ چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 16:57 http://abiaramesh.blogfa.com

سلام
بزرگ ترین معضل غربت همین پیدا کردن غذایی حلال است.حتی در شهری چون تورنتو که جمعیت مسلمین بسیار زیاد است،تعداد رستوران هایی که غذایی حلال عرضه کنند کم است.اکثر رستوران های ایرانی غذایی غیر حلال به اسم حلال به خورد ملت میدهند(میدانم چون اوایل که آمدم در یکیشان کار کردم)البته بیشتر ایرانی های اینجا اهمیت نمیدند که غذا ذبح اسلامی باشد بعضی هایمان هم انواع ترکیبات خوک را میخورند از ژامبون و ساسیج گرفته تا ریب که مزه مشروبات است اما در همین شهر شده رفته باشم در کافی شاپ و ایس کپ سفارش داده باشم و فروشنده که حدس زده مسلمان هستم گفته باشد این نوع ایستک ژله دارد و ژلاتینی حلال نیست!

علیک سلام و درود بسیار
اینطور که پیداست شما از دست هموطنان مقیم کانادا خیلی کشیده اید. خداوند نصیب نکند آدم در کشور غریب از هموطنش چنین رفتارهایی را ببیند . امید که این رفتارها در نسل های آینده ادامه نیابد . و راستی و درستی در جامعه ایرانی گسترش یابد . این تجربه شما را من درهمین تهران خودمان داشتم هنگام خرید از فروشگاهی که فروشنده ارمنی بود .

دادو چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 13:46 http://www.dado23.blogsky.com

سلام و خیلی ممنون از پست مرتبط با خوردن !!
پیش نیاز :
1- من زیاد رستوران می روم و غذای بیرون هم غالبا در برنامه ی روزانه و هفتگی ام هست ، نه به این خاطر که غذای بیرون را دوست داشته باشم ، بخاطر اینکه با عده ای دوست هستم و همیشه بساط دورهمی برپاست ... وقتی بساط در خانه ها باشد عموما یک عده در آشپرخانه می مانند و یا روزی را به دردسر تهیه غذا می گذرانند و هر روز بیشتر از نوبت قبلی به تشریفات اضافه می شود ؛ البته من طرح املت را سالها با موفقیت اجرا می کردم که برای شام در خانه دوستان صرفا برای املت می رفتیم که نشان بدهد باهم بودن مقدم بر غذا می باشد ولی تازه واردهای جمع شروع کردند به رفتن در محدوده تشریفات و ... و دورهمی های خانگی را جمع کردیم و حالا غالبا بیرون باهم هستیم ! وقت طلاست و هزینه ی شام و ناهار هنوز خیلی خیلی پائین تر از ارزش وقت است !!
2- من نشستن در رستوران را خیلی دوست دارم و معتقدم با هرکسی که نمی شود رستوران رفت (!) در رستوران که باشم برخلاف آدم های عجول چندبار گارسنی که برای دریافت سفارش می آید را برمی گردانم که هنوز انتخاب نکرده ایم !! و بعد می نشینم با آرامش تمام غذایم را می خورم ، رستوران که زیر دو ساعت باشد می شود فست فود !!! ( مخصوصا یک گارسن جوان حتما باید بغل دستم باشد تا هی بفرستم دنبال آب و نان و ماست و ... اگر چیزی لازم نداشتم با او بگم و بخندم !! )
3- در ایران فست فود یعنی غذایی باکلاس (!) که زود آماده می شود ولی چون بهمراه یک عالمه مخلفات است بهمان اندازه ی رستوران وقت می گیرد ، مخصوصا که یک عده با آرایش کامل و لباس مرتب و مهمانی تشریف می آورند و ... بچه که بودیم می گفتند برخی چیزها را نباید نگاه کرد و خورد ( مثل انجیر و گیلاس و ... ) همه شان هم مورد دار بودند و بزرگ که شدیم فهمیدیم که گیلاس را باید نیمه کال خورد و یا اگر رسیده باشد حتما داخلش کرم دارد ، مریی یا نامریی !! انجیر هم که خشک شده اش خانه تیمی است و ... در میان غذاهای عصر جدید باید فست فود را نگاه نکرده خورد !!!

شاید مرتبط :
بابا طاهر ، عریان بود و جایی نرفته بود و فکر می کرد غریبی چاره دارد و غم یار است که باید در انتهای شعر چندبار تکرار بشود ، اگر یک دست لباس فاخر داشت و یک سفر به فرنگ رفته بود می دید اگر پول داشته باشی چیزی که زیاد است یار !! ولی غریبی بد دردی است !!
وقتی انسان به غربت می رود ( برده می شود !! ) یک واحد در مغزش فعال می شود که در وطن آن قسمت غیرفعال است ، در گوشه ی دستگاه لیمبیک مغز یک اتاقکی هست که بالایش نوشته " واحد تبدیل و بررسی " ؛ تا وقتی که این واحد فعال است شما غریب محسوب می شوید ... تبدیل حرف هایتان به زبان دیگر ، تبدیل پولتان به پول دیگر ، بررسی نوع غذاها ، بررسی مکان هایی که می روید ، حساب و کتاب کردن موقع خرید و ... وقتی در وطن و دیار خودتان هستید این واحد انگار اصلا نبود !!!!
غربت گاه مکانی است ، من می روم تهران !! گاه زبان هم به آن اضافه می شود ، من می روم استانبول !! گاه دین هم به ان اضافه می شود ، من می روم لندن !! گاه خوردن هم معضلی می شود اضافه تر ، من می روم چین و ماچین !! و ...

علیک سلام
آقا لازم شد ما باهم یک قرار رستورا ن بگذاریم حالا اگه توی لوس آنجلس و سانفرانسیسکو هم نشد می ریم همین چلوکبابی حاج علی یک دوساعتی می شینیم سر دل صبر اختلاط می کنیم . اما غربت را خوب تعریفی نوشتید اداره ایست که دقیقا بسته به موقیت مکانی فرد
شروع به کار کرده یا تعطیل می شود . اما از من به شما نصیحت بعضی از این قرارهای فست فودی را به نان و پنیر یا آب دوغ خیار تغییردهید که هم تنوعیست و هم برای سلامتی مفید تر است .

SARA چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 13:08

سلام...

معلوم بوده این شخص مسلمان واقع در لوس آنجلس آمریکا... خیلی بیکار و فارغ البار و بی مشغله و بی دغدغه ی جسمی و ذهنی بوده که ....اینطوری روی ساندویچش زوم کرده!

والا ما که غذا را شروع میکنیم ...اگر تنها باشیم... اینقدر در گیری های ذهنی و فکری میادتوی کله ی مبارکمان که .... اصلا نمی فهمیم کی غذا تمام شد و یا مزه اش چی بود ... یا اصلا خوده غذا چی بود!!!
یواشکی نوشت = دکترها می فرمایند یکی از دلایل چاقی (دور از جون بنده!!!) هم دقیقا همینه !...این که زمان خوردن ... به خوردنمان توجهی نداریم!....

علیک سلام
نه خیرا . ایشون به چیزی که میخورده اهمییت میداده و دوست نداشته چاق و چله بشه
البته اکثرمسلمین وقتی به بلاد کفر می روند روی خود و خوراکشان حساس میشوند
نه که فکر کنید برای حفظ استیل باربیشون باشه نه خیر از اونجا که مسلم همه را به کیش خود
پندارد با ینکه بهشون میگن این گوشت ذبح اسلامی داشته امابازهم باورشون نمیشه و سعی میکنن با نگاه وبررسی یک جوری اطمینان خاطر پیدا کنن .

یادخاطرات چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 13:06

سلام
مطلب ریبا بود .

اما بوی زهم مرغ ازاردهنده است. در هر شرایطی که باشد

اگر سرخ کنند..فلفل...زعفران..و...

نمی دانم بعضی ها چگونه با ولع میخورند.

در مهمانی ها هم بیشتر مرغ بخورد مهمان میدهند.

علیک سلام
خواهش میکنم . اما لازم شد شما یکبارهم که شده
یک سری به این راکت برگر بزنید . جان خودم چنان عاشق
این مرغ هایش می شوید که اصلا بوی زهم از یادتان خواهد رفت
تا سالها ی سال و البته اگر همانجا ماندگار شوید که یحتمل چنین
بوی به کل از خاطرتان محوشود .

kamangir چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 12:15 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
خوبه که ذبحش اسلامی بوده

علیک سلام کمانگیر عزیز
شما خوبید ؟ خیلی کم پیدا شده اید ها .
ان شاالله که همیشه سلامت و شادمان باشید
بله البته یافتن همین ذبح اسلامیش خودداستانهایی دارد
بسی طولانی

مریم چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 11:55

اگه گفتید این پست چی کم داره؟
یک اهنگ ملایم و آرامبخش
آخه تو اکثر فست فودها اهنگ ملایم پخش می کنند تا فضا رویایی بشه
وااااااااااااای خوش به حال عشاق جوان! چه کیفی می کنند

نفرمایید ! عشق که سن و سال نداره
من با همین سن و سال همین حالا از یکی از همین فست فود ها برمی گردم
جای شما خالی نباشه فضا هم کاملا مردونه بود

مریم چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 11:52

سلام
عید شما هم مبارک
- چقدر خوب فضای داستان و ساندویچ و ... رو توصیف کردید حتی اگه این دو تا عکس، زینت بخش پست تون نبود باز نوشته تون کاملا تصویری بود
- لحظات کشدار و طولانی انتظار رو همه مون در رستورانها تجربه کردیم اینطور مواقع اگه خانوادگی به رستوران رفته باشیم سرمونو به حرف زدن گرم می کنیم و هر چند لحظه یک بار می گیم پس چرا غذای ما رو نمیاره؟! و اگه این انتظار خیلی طولانی بشه یک نفر رو به نمایندگی می فرستیم محض تذکر و یادآوری و اینکه خیالمون راحت بشه فراموش نشدیم و البته در تمام لحظات انتظار، زیرچشمی نگاه می کنیم به اونایی که دارند غذا می خورند و هی وسوسه می شیم که کاش این غذا رو سفارش داده بودیم
- من برای اینکه بچه ها و باباشون از دستپختم تعریف کنند دقیقا از این شگرد استفاده می کنم یعنی به جای اینکه سر سیری غذا رو آماده کنم می ذارم زمانی که روده کوچیکه شون در حال خوردن روده بزرگه ست براشون غذا می آرم تا حسابی به به و چه چه کنند
- بله! دنیا پر از اتفاقات عجیب و شگفت انگیزه و البته این اتفاقات فقط برای مسلمانها رخ نمی ده به عنوان مثال زمان شاه امکان داشت یک امریکایی در تهران، ودکای سوئدی بخوره. (حواسم هست که تاکیدتون بر ذبح اسلامی و مسلمان بودن نویسنده ی داستانه)
دستتون درد نکنه این داستان هم مثل همه ی داستانهاتون بسیار زیبا بود

علیک سلام و سپاس از نظر لطفتان
البته بعضی غذاها هم هستند که برخلاف ظاهر قشنگشون طعم چندان جالبی ندارند
خوب البته ذائقه ها هم متفاوت است . داداش مصطفی را مجبور کرده بودند کمپوت آلوئرا
بخورند . همش میگفتن این چیه آدم فکر میکنه داره حلزون میخوره !
پش شگرد شما گرسنه نگه داشتن اهل منزله ! اما مطمئناً دست پختتان هم عالیست
اون شرحی که شما بر نحوه ساخت ترشی نوشته بودید دهن هر آدمی را آب می انداخت
البته اون ودکای سوئدی فقط به بدنامی شاه منجر شد والا که درحال حاضر بسیارچیزهای مدرن
تر از اون ودکاها در تهران به دست تهرانی ها هم می رسد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد