همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

دلم تنگه برای ...

به نام خدا 

سلام امروز نوبت آقای فاطمی بوده که آپ کنند، اما همین الان خبر دادند که گرفتارند و مطلبی رو برای امروز آماده نکردند. چون بنا رو بر این گذاشتیم که هر روز همساده ها رو آپ کنیم و تمام روزهای تقویم همساده ها قرمز باشه،به همین خاطر من با مراجعه به وبلاگ خودم (راز نهان) مطلبی رو که قبلا از وبلاگ آشنایی با زندگی یک زن معلول قطع نخاع  انتخاب و در وبلاگ خودم نوشته بودم، برای امروز همساده ها انتخاب کردم. فقط این توضیح کوچولو رو بدم که دیبای عزیز در سال 70 بر اثر تصادف قطع نخاع شده. عنوان پست دیبا هست: خدایا شکر، فقط دلم تنگه برای ....


دلم تنگه برای نمازخوندن ایستاده
دلم تنگه برای بالا رفتن از کوهها
دلم تنگه برای اینکه پام را بذارم تو جوی آب و سردیش را احساس کنم
دلم تنگه برای دوست داشته شدن نه ترحم و دلسوزی
دلم تنگه برای منتظر تاکسی شدن و خسته شدن پاهام
دلم تنگه تو تابستون پشت اتوبوس واحد بدوم و بهش نرسم
دلم تنگه هر وقت خسته میام خونه روی زمین راحت بشینم
دلم تنگه شبها بدون اینکه بیدار بشم ،دست به دست بشم
دلم تنگه راحت برم دستشویی بدون سوند و دستکش و بتادین
دلم تنگه برای رفتن پشت بام خانه پدری ام
دلم تنگه برای پوشیدن کفشهای خوشگل
دلم تنگه برای زحمت کشیدنهای خانه تکانی
دلم تنگه برای کمک کردن تو مهمونیا
دلم تنگه برای شبهای احیا و محرم که یه گوشه ای بشینم بدون اینکه همه میخم باشن
دلم تنگه برای ایستاده دوش گرفتن
دلم تنگه برای بها دادن به احساساتم
دلم تنگه برای اینکه اینقدر راه برم تا پاهام درد بگیره
دلم تنگه برای همه پله های دنیا

......

شما دلتون برای چی تنگه؟

نظرات 8 + ارسال نظر
علی امین زاده سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 17:10 http://www.pocket-encyclopedia.com

دل دیوانه ی تنها
دل
تنگ.

مریم شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 11:12

سلام
ممنون از دوستان عزیزی که برای این پست کامنت گذاشتند من چندین بار نظرات خوبتونو خوندم و بسی لذت بردم . دستتون درد نکنه

kamangir جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 21:48 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
خوب منم واسه خیلی چیزا دلم تنگ شده
واسه نوجوانی و جوانی که گذشتند واسه لحظه هائی که توی بیابونها هستم و نمیتونم با خانواده باشم حتی برای نبودنهای بعدم از حالا دلم تنگه
هیچ کس از پیش خدا نیومده که بدونه کی قراره بره اما آدمی که طعم رفتن را چشیده بیشتر انتظارشو میکشه و حسرت نبودنهای بعدش را بیشتر میخوره ، دمی را که در آن هستیم غنیمت بداریم

ناهید جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 20:23

سلام

دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه...
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادرجان برادر جان دلم تنگه ...


دلم تنگه که یک شب با خیال راحت و آرامش عمیق و بدون هیچ دغدغه ای بخوابم ...
خدایا شکر، فقط دلم تنگه...

سارای قصه جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 17:09

اول سلام
بعد آرزوی سلامتی و آرامش برای همه..
بعدتر هم یک نیمچه خاطره..
چندین سال قبل مدت نسبتا طولانی ای در بیمارستان بستری بودم..روزی که مرخص شدم و به خونه برمیگشتیم با دیدن محله و خیابان و کوچه بغض سنگینی توی گلوم نشسته بود و حیران بودم که من چقدر وابسته ی همین روزمره ها بودم..به سوپر سر کوچه که رسیدیم های و های زدم زیر گریه..بابا با تعجب پرسیدن چی شد؟ خیلی ناخودآکاه و صادقانه گفتم دلم برا عمو منوچهر و سوپرش تنگ شده بود و بابا کلی بهم خندیدن که چشمم روشن..هنوز هم سر به سرم میگذارن که یادته برای سوپری سر کوچه گریه میکردی های های؟..(اون سوپر و اون عمو جزء نوستالژی های کودکیم هم بودند البته ;) )
عمیقا و حقیقتاً شاکر و آرام و شاد بودنم آرزوست..

همطاف یلنیز جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 16:19 http://rahi-2bare.blogsky.com/

سلام سلام
.
آفرین به همت این خانم ... قدر داشته ها رو خوب می دانند (آیا در وبلاگ جدیدی می نویسند؟)
.
امروز صبح با سردرد از خوابی که دیده بودم بیدار شدم
شکر که خواب بود...یکسری وقایع پراکنده نوجوانی... در اینجا می توانم بگویم اصلا دلم برای آن آشفتگی بلوغ تنگ نشده
.
ولی تا دلتان بخواهد دلتنگ زندگی خوابگاهی ام هستم... رفتارهای بچه ها و آن همه موارد تازه جدید و آن همه شوق زندگی

مریم جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 12:59

سلام
حدود یک ماه پیش بزرگ عزیز هم در وبلاگشون از حسرتهایی که دارند نوشتند:
(...این حسرت برای من دور از وطن میتواند راه رفتن در خیابان های کثیف و دود گرفته باشد،میتواند شنیدن صدای گوشخراش دستفروش در هنگام خواب ناز باشد،میتواند جرو بحث با راننده بی انصاف مسافرکش باشد،میتواند ساعت ها در صف ادارات سرگردان بودن باشد،میتواند حسرت به دل نگاه کردن به مغازه ها باشد ...میتواند صبح زود از کلک چال بالا رفتن باشد، میتواند نیمه شب مهتابی زیر آسمان پرستاره شیراز قدم زدن باشد،میتواند درگرمای ظهر عرق ریزان کشاورزی کردن باشد، میتواند در خنکای پاییز کنار دریا بودن باشد حتی میتواند نیمه شب جگر و خوش گوشت خوردن در کافه های فرحزاد باشد... برای دیگری اما میتواند حسرت نبودن عزیزی باشد که تا دیروز بود
تا چیزی را داریم قدرش را نمیدانیم چون دشمنی به نام عادت هست که نمیگذارد هر روز و هر لحظه شکرگذار داشتن داشته هایمان باشیم :پدر،مادر،همسر،فرزند،جوانی،سلامتی،ثروت،دل خوش و....همه در دسترس ماست دریغ که تا هست قدرش را نمیدانیم)
بله ! تا چیزی رو داریم قدرشو نمی دونیم حتی به جای اینکه قدردان باشیم غر می زنیم و ناشکری می کنیم .
به قول بزرگ عزیز چیزایی رو که داریم تا هستند قدرشونو بدونیم

یادخاطرات جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 11:37

سلام

دلم تنگه برای دیباجون و برای عزیزانیکه مثل این این شرایط رادارند.

شرایط رادیده ودرک میکنم.دلم تنگه برای اینکه هیچوقت نمی توانیم این عزیزان را عمیقا خوشحال کنیم.
=====
فریادها مرده اند سکوت جاریست

تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است!

میگویند خدا تنهاست!

اما ما که خدا نیستیم!!

چرا از همه تنهاتریم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد