همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

بازی وبلاگی- خرابکاری و سوتی!

به نام خدا

سلام

شاید تعدادی از شما عزیزان خبر داشته باشید که بزرگ عزیز دو سه روزی هست به ایران آمدند. دیشب من دیدم بزرگ مشغول گذاشتن پست جدید برای امروز هستند، کاملا مشخص بود که پست شون رو دارند با گوشی می نویسند .

تا اخر شب با سختی و مشقت زیاد 3-4 خط نوشتند و من خیالم راحت بود که هر طور شده پستشون رو آماده می کنند، اما الان که به همساده ها سر زدم، دیدم همون 3-4 خط رو هم حذف کردند.(منم فکر نمی کنم بتونم با گوشی پست بذارم) .

با توجه به توضیحات بالا، وقتی دیدم امروز بی پست موندیم، تصمیم گرفتم برم سراغ یکی از وبلاگهای قدیمی بزرگ عزیز و یکی از نوشته های آرشیوشونو برای امروز انتخاب کنم. پستهای جدی زیاد داشتند اما من بعد از کلی گشتن، تصمیم گرفتم یکی از پستهاشونو که مربوط به یک بازی وبلاگیه، اینجا بذارم.

اینطور که من فهمیدم از بزرگ عزیز خواسته بودند 5 تا از سوتی ها و خرابکاری هاشونو بنویسند! 

شما دوستان عزیز هم فکر کنید و اگه یادتون آمد خرابکاری هاتونو بنویسید، منم(مریم) هر چند مورد رو که یادم بیاد تو بخش نظرات می نویسم!

... و اما سوتی های بزرگ عزیز:

عجب دوره زمونه ای شده من پیر مرد رو به بازی دعوت کردنداصلا به بچه مثبتی مثل من میخوره که سوتی داده باشم؟ اما برای خالی نبودن عریضه چند شبه سوتی مینویسم البته با کسب اجازه از سوتی کاران پیش کسوت

۱- پنج سالگی: انداختن لوله بخاری روی روتختی ساتن یکی از فامیلهای دور در روز عید نوروز

۲- ده سالگی: تذکر،آن هم در جمع فامیل، به دایی دکتر(بزرگ ،خانواده)جهت نکشیدن سیگار

۳- بیست سالگی: تصادف با ماشین اداره در روز استخدام بعد از یک دنیا پارتی بازی

۴- سی سالگی: به کار بردن عبارت( پدر زنم) ،به جای( پدرِ زن برادرم)در ماه اول آشنایی با خانواده همسرم

 ۵- سی سالگی تا حالا: جا گذاشتن تمام مدارک اقامتی قبل از پرواز به دیار فرنگ،در آخرین روز اعتبار ویزا

نظرات 12 + ارسال نظر
علی امین زاده سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 17:07 http://www.pocket-encyclopedia.com

یاد سوتی این نیروی جدید واحد افتادم:
صبح یه چیزی رو پیگیری کرده بود اما چون ناقص بود الان که ساعت 14 بود باید دوباره زنگ می زد. دیدیم همینطور نشسته و هیچ کاری نمی کنه.
پرسیدیم چرا زنگ نمی زنی؟
گفت: آخه الان ساعت 14 است. ممکنه خواب باشه.

خرمگس جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 21:04

سلام مجدد.
قبلش باید عرض ارادت می کردیم خدمت دوستان بزرگوار غیبت ما را ببخشایید البته شاید هم این مدت از شر ما راحت بودید.
عرض ارادت خاص خدمت مریم خانم.
عرض ارادت و احترام فوق خاص محضر استاد بزرگوارم ستاریان.

سلام جناب خرمگس
خوبید؟ خیلی خوش آمدید
اتفاقا مدتی بود خیلی به یاد شما بودم فکر کردم به لحاظ شغلی سرتون شلوغه .ممنون که سر زدید

sara جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 20:19

حالا هم دیر نشده مریم بانو....... سوتی ها رو بفرمایید ...

یک بار وقتی احسان بچه بود حس می کردم انگل داره . بردمش دکتر، تو راه با خودم فکر می کردم به دکتر بگم آقای دکتر پسرم انگل داره یا بگم جونور داره
فکر می کنید به دکتره چی گفتم؟
بهش گفتم : آقای انگل! فکر می کنم پسرم جونور داره!

sara جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 14:29

سلاااااااااااااااااااام....

اسم سوتی که میاد ... بی اختیار یه لب خند پت و پهن ... روی صورتم جا خوش میکنه .... از بس خاطرات مختلف در این زمینه یادم میاد..... کلا دکترا دارم در سوتی دادن
البته خیلی از سوتی ها ... رو نمیشه گفت ... اما یه چند تاییش که قابل گفتنه ...خدمتتون عرض میکنم !

1- واسه یه درس....دانشجوها ازم نمونه سوال تستی می خواستن.... منم نشستم و سوال طرح کردم و با برنامه ورد تایپش کردم .... یه سریش جا خالی را پر کنید بود.... نمیدونم چرا به سرم زد .... کلماتی که در اون جمله ها باید برداشته میشد را ..... به جای اینکه حذف کنم .... فقط رنگش رو سفید کردم....... بعد هم خوشحال و خندان ....سوالات رو گذاشتم توی سایت و گفتم دانشجوها برن دانلود کنند .......
جلسه ی بعد که سوالات را پرینت شده آوردن ......... دیدم تمام جمله به طور کامل چاپ شده!!....ظاهرا رنگ کل متن را سیاه کرده بودن .....
دانشجوها هم هی سوال میکردن : استاد ! کجای این جمله را باید ....پر کنیم؟

2- چند وقت قبل ...کلی وجه رایج مملکت دادیم ...یک آگهی برامون چاپ کردن .... با یک شماره تلفن اعتباری ایرانسل قدیمی ....... هرچه منتظر شدیم دیدیم هیچکسی زنگ نمیزنه واسه آگهی ...
بررسی فرمودیم و متوجه شدیم این شماره را به علت اینکه دوسال باهاش کار نکرده بودیم ..... فروختن به یه نفر دیگه !!!

3- توی یک کوچه بین سهروردی و شریعتی بودم .... خانمی راننده پراید بود و داشت راه خیابون شریعتی رو از اقایی می پرسید .... من پریدم وسط و گفتم : میخواین برین شریعتی؟ گفت بله ...
گفتم : اجازه می دید سوار شم ؟ منم میرم اون طرف ... مسیر رو نشونتون میدم ...... با خوشرویی گفت : خواهش می کنم ..بفرمایید سوار شید ...خیلی هم لطف میکنید....
منم با خوشحالی پریدم بالا......اخه مسیر یک سربالایی تند وحشتناک داشت که باید پیاده می رفتم!....... و شروع کردم راهنمایی خانم ........ تا رسیدم به مقصد ... پیاده شدم و تشکر کردم و گفتم انتهای همین کوچه ....خیابون شریعتیه ....مستقیم برید میرسید به شریعتی !!
خانمه بنده خدا هم کلی تشکر و کرد و گازش رو گرفت و رفت ........
هنوز چندقدمی نرفته بودم که .....یه چیزی یادم افتاد......... انتهای اون کوچه .....خیابون سهروردی بود نه شریعتی !!!
180 درجه مخالف راهنماییش کرده بودم !

سلام
خیییییییییییلی جالب بود. دیروز من گیر یک عده آدم "سوتی نده" افتاده بودم و دیدم آبروریزی می شه اگه من یک نفری از دسته گلهایی که به آب دادم بنویسم کاش این کامنت رو دیروز نوشته بودید

kamangir جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 13:09 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
جناب بزرگ با ارتقا سنی سوتی هاشونم یزرگ شدن هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
باید فکر کنم بین تمام عمرم که فکر کنم کلش سوتی بوده چند تا را انتخاب کنم که خدائیش کار سختیه پس مخلص کلام ، ختم کلام : از روز اول تا حالا ی کمانگیر( تخلص حقیر)

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 20:13 http://rahi-2bare.blogsky.com/

سلام سلام
جدیدترین سوتی من...
ما یه عکس قاب شده از پدربزرگ مادری داریم. چندروزپیش، گرامی مادر خواستند با پدرشان! عکس یادگاری بگیرند. منم رفتم و پس از بررسی صندلی پلاستیکی حمام را آوردم گذاشتم کنار دیوار و ایشان را صدا زدم و خواستم بروند بالای صندلی بیاستند
گرامی مادر: برای چی؟
همطاف: خوو خودتان خواستید عکس دونفری بگیرید! ارتفاع این صندلی خیلی مناسب است ها... دقیقا کنار قاب
گرامی مادر : وا! (بعد هم راحت، قاب رو از دیوار برداشتند و بغل گرفتند و اشاره کردند) حالا عکس بگیر
همطاف:

ناهید پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 16:58

سلام
به قول فیلمنامه ی روز واقعه:
"پدران ما متولیان معابد بودند و ما گناه ایشان باز می خریم"
و به نظر منم سوتی کار واقعی حضرت آدم بود که باعث شد ما به این دیر خراب آباد بیاییم و توی زندگی هی سوتی بدیم

دادو پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 13:03 http://dado23.blogsky.com

سلام
یا من سوتی کم می دهم و یا اینکه نمی دانم سوتی چیه !!؟ من و سوتی دادن این چه حکایت باشد!؟
من یکبار توی یک جمع شلوغ از نوع خودمانی (!) یکی (!) را با اسم یکی دیگر (!) صدا زدم و یک عالمه خندیدیم !!

مریم پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:47

سلام
بذارید من یکی از خرابکاری های جدیدمو که داغ و تازه ست شرح بدم!
چند روز پیش به زووووووووووور همسرمو راضی کردم تا با همدیگه بریم دیدن سه خانواده از 4 خانواده ای که تازگیها از زیارت مشهد آمدند.(یکی دیگه شونو می خواستیم بعد از شام بریم)
جلوتر برای هر 4 خانواده کادو خریده بودم و کلی بابت برنامه ریزی و کدبانوگری خودم، خوشحال بودم و چندین بار پز دادم که خوشتون امد یک روز تنهایی رفتم بازار و این 4 تا کادو رو خریدم و ...؟!
- از خونه ی عروس خواهرشوهرم شروع کردیم و اولین کادو اهدا شد و سوغاتی مشهد و شمال هم دریافت شد(نبات و زرشک و زعفران و کلوچه ی لاهیجان)
از اونجا به خونه ی دختر خواهرشوهرم زنگ زدیم و بهش خبر دادیم که مقصد بعدی خونه ی اوناست و کلی قسمش دادیم که چایی درست نکنه چون هم خونه ی خودمون چایی خوردیم و هم خونه ی داداشش!
- رفتیم خونه ی دخترخواهرشوهرم و دیدیم به حرف ما گوش نکرده و چای درست کرده و دوباره پذیرایی و دادن کادو و دریافت سوغاتی !
از اونجا زنگ زدیم خونه ی خواهرشوهرم و اعلام کردیم مقصد بعدی خونه شماست!
- رسیدیم جلوی در خونه ی خواهرشوهرم .کادو دستم بود، در یک آن نگاه کردم دیدم تنظیمات چادرم به هم خورده، آمدم چادرمو تنظیم کنم که کادو از دستم افتاد !بلافاصله کادو رو از زمین برداشتم و تکون تکونش دادم ! بعععععععععععععله کادو کاملا خرد و خاکشیر شده بود!
اولین کلمه ای که به زبون آوردم یک "عجب" کشدار بود و جمله ی بعدی : "چرا اینجوری شد ؟"
و بعد تحمل نگاه سرزنش آمیز همسرم بود که انگار داره به دست و پاچلفتی ترین آدم دنیا نگاه می کنه
...هیچی دیگه عقب عقب برگشتیم و تو راه به خواهرشوهرم زنگ زدم و راست و حسینی براش تعریف کردم چی شده و اونم صد دفعه گفت فدای سرتون! حالا چرا برگشتید؟ خب بدون کادو می امدید و از این حرفها!

سهیل پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:36 http://hamsadehha.blogsky.com

ها ا ا ا یکیش همین الان یادم اومد
الان من دو روزه که توی وب بزرگ برایش خصوصی نظر گذاشته ام که وقتی آمدی شماره تماس ات را بده تا باهات صحبت کنم . الان سه روز هم هست که هی می رم ببینم که ایا بزرگ جوابم را داده یا نه . خب یکی نیست بگه ببم جان تو (سهیل) شماره ات را برای بزرگ بذار تا او به محض دیدن در اولین فرصت تماس بگیره. این چه کاریه . . . .
بی مزه بود ببخشید دیگه

سهیل پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:31 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
خرابکاری ؟ ؟ ؟ سوتی ؟ ؟ ؟ اصلا این دوتا چی هستند ؟ من و خرابکاری ؟؟؟ من و سوتی ؟؟؟
اینقده هست که دیگه برام عادی شده و یادم نمی مونه . الان اصلا حضور ذهن ندارم . هی دارم فکر میکنم هیچی یادم نمی یاد. امان از این کم حافظگی . یادم هست که چند تا سوتی دادم که همه خندیده اند ولی اصلا موضوعش یادم نیست .

سینا پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:24 http://www.stekdamiha.blogsky.com

عالی نوشتی درود بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد