همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و تذکره الاولیاء . . .

                                                                                                           اندر احوال ابراهیم ادهم

نقل است که هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی.

 یک شب یاران گفتند: او دیر می آید . بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید و ما را دربند ندارد، چنان کردند.

چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفته اند. در حال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود، خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت.

یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده و در آتش پف پف می کرد و آب از چشم او می رفت و دود گرد بر گرد او گرفته.

گفتند :چه می کنی؟ گفت : شما را خفته دیدم گفتم مگر چیزی نیافته اید و گرسنه بخفته اید، از جهت شما چیزی می سازم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که او با ما در چه اندیشه است و ما با او در چه اندیشه بودیم.

(تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری)


نظرات 8 + ارسال نظر
علی امین زاده چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 14:55 http://www.pocket-encyclopedia.com

هر کسی از ظن خود....

ناهید جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 01:21

سلام
خیلی زیبا بود
راستی نمی دونم چرا این روزها همش دیر می رسم!
و با اجازه از صاحبخونه:
مریم جان عزیزم همیشه خوش خبر باشی،وای چه لحظه ی هیجان انگیزی بوده لحظه ی دیدار این دوست عزیز!
در ضمن منم به جناب بزرگ گرامی خیر مقدم عرض می کنم ، امیدوارم در وطن بهشون خوش بگذره

پرنده خاموش پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 22:42 http://www.silentbird.blogsky.com

مهربانی یعنی آن عمل صمیمانه
...چیزی فراترازلبخندی دوستانه...
که به انسانی دریک جهان آسایش تحفه میدهد...
واین زندگانی راارزشمندمی کند...
شایدکه ارزانی اقبالی باشد...
یاکه حتی بخشی ازیک سکه ی یک تومانی...
یاخدمتی کوچک که سخاوتمندانه عرضه میشود...
شایدکسی آن راتقاضاکند...
یاکه اندیشه ی آن درذهن خودمان خلق شود...
به هرتقدیرراهش همین است...
بخشایش مااین طوربروزمیکند
...این یعنی کمی فداکاری...
که ماازانجامش خوشحال میشویم...
وآسمان راانگارکمی روشن ترمیکنیم ...
برای خاطرکسی دیگر...
واغلب آن رااینطوربه حساب می آوریم...
چیزی که ازآن ماست وگسترده اش می داریم...
چراکه هیچ عملی فراترازآن نیست
!...یاری دادن به یک دوست.


خیلی حکایت جالبی بود
چه خوبه اگه همه دوستا اینجوری باشن

kamangir پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 18:57 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
دوست خوب نعمت و ثروتیه که ارزشی برایش نمیشه مشخص کرد خوشا بحال دوستان کسانی هموچون ابراهیم ادهم و شما ایضا
پس خوشا بحال خودم
مریم بانو چشمتان روشن

شنگین کلک پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 17:30

سلام و وقت شما نیز به خیر و شادمانی
و ممنون از ذکر حکایت ابراهیم ادهم
هرکس مسول افکار و اعمال خویش است و خوشا آنان که در
اندیشه وکردار به مهر و نیکی رفتار می کنند .
----
به به مبارک باشه مریم بانو
سلام ماراهم خدمتشون ابلاغ بفرمایید تا ان شا الله
حضوراً خدمتشان برسیم .

مریم پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 17:13

سلام
خبر خبر!
ما یک مهمون عزیز داریم
امروز صبح بزرگ عزیز قدم روی چشم ما گذاشتند
جانمی جان هورااااااااااااااااااااااااا هی !

دادو پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 14:15 http://dado23.blogsky.com

سلام
عجیب حکایتی بود و ندانستیم رفتار یارانش برگیریم اگر چونان اویی یافتیم یا چون او باشیم و یاران مفتخور خویش بخورانیم ...

در ازمنه ی جدید آورده اند اکبر نامی بود و شهره خاص و عام به اکبر دِرهم ؛ از قضای روزگار تیری بر بال او نشست و خانه نشین شد و اوضاعش دَرهم شد ... پرسیدند چگونه از آن رو به این رو شدستی !؟ گفت : " از بزرگی خدایم اینقدر حالیم شد که چون بخواهد چرخ قضا بگرداند ، اعضا بگزارد و احوال بگرداند ، همچنانچه در من کسره ای به فتحه ای بگرداند "

مضحکة اخبار فی احوال اخیار

سهیل پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 13:37 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام و وقت بخیر
خدمت تمامی همساده ها عذرخواهم
حساب روز و وقت و تاریخ و زمان از دستم در رفته بود و یادم رفته بود که امروز نوبت منه . ممنون از مریم بانو و همچنین گرامی همشهری که یاداوری نمودند و پیگیر اینکه بدقولی ام را جبران نمایم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد