همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

شهریوری شیرین!

دیدار دوستان وبلاگی سرشار از هیجان و لذته، به خصوص اولین دیدار... چون دوستانی که همدیگه رو می بینند ظاهرا غریبه اند، اما از هر آشنایی، آشناترند و هزاران خاطره ی مشترک دارند!

... جمعه سیزدهم شهریور، آقای کاوسی عزیز و خانواده ی محترمشون رو در یکی از پارکهای اراک زیارت کردم. 

آقای کاوسی دقیقا همونطور بودند که فکر می کردم: متین و موقر ...و کم گوی و گزیده گوی! خانواده ی آقای کاوسی هم مثل خودشون شاد و صمیمی و دوست داشتنی بودند، طوری که از همون لحظه ی اول مهرشون به دلم نشست

دومین دیدار:دوستان عزیز وبلاگی از مدتها قبل خبر داشتند که بزرگ عزیز قراره بیان ایران، خوشحالی من مضاعف بود چون می دونستم قراره بزرگ، قدم روی چشم ما بذارند و چند روزی مهمونمون باشند.(حیف که این چند روز شد یک روز و نصفی!)

...بالاخره پریروز (پنج شنبه 26 شهریور) انتظار به سر آمد و چشم ما به جمال بزرگ روشن شد.

بزرگ عزیز حدودا 30 ساعت تو خونه ی ما بودند، سی ساعت  شیرین و به یاد ماندنی، سی ساعتی که به سرعت یک چشم به هم زدن گذشت و تبدیل به خاطره شد .

من از همون روز اول که با بزرگ آشنا شدم باهاشون رودربایستی داشتم. بک روز براشون نوشتم: اگه  قرار باشه یک روزی من شما رو ببینم، حتما اون روز پساپسی می افتم! بزرگ عزیز گفتند: " نگران نباشید! یخها تو همون 5 دقیقه ی اول آب می شه! تازه اگر قرار باشه کسی نگران باشه، اون منم که قراره 4 نفر رو ببینم!

...آب شدن یخها به 5 دقیقه هم نرسید، همسرم آنچنان با بزرگ اخت شد که مدام می گفت کاش بزرگ چند روز دیگه هم پیش ما می موندند، تازه موقع خداحافظی هم چشمهاش پر از اشک شد!

 من همیشه فکر می کردم بزرگ خیلی کم حرف و جدی باشند، برای همین از قبل به بچه ها سفارش کرده بودم خیلی ازشون سوال نکنند، اما تو این دو روز بزرگ با مهربونی و دلسوزی به سوالات بیشمار بچه ها جواب دادند و با نقل قولهایی از  کتاب چهار اثر اسکاول شین اونها رو دلگرم و امیدوار می کردند.

... پریشب بک اتفاق خوب دیگه هم افتاد: دوستان عزیزمون آقای فاطمی، جناب آتش، آقا سهیل و آقای ستاریان تلفنی با بزرگ صحبت کردند.

من تا دو روز پیش با آقا سهیل تلفنی صحبت نکرده بودم، پریشب تا صدای منو شنیدند،گفتند: سلام علیکم و رحمة الله! ... و بعد شروع کردند مشهدی حرف زدن. من اصلا فکر نمی کردم آقا سهیل پشت تلفن مشهدی صحبت کنند! برای همین بهشون گفتم شما چقدر شبیه حبیب رضایی تو فیلم آژانس شیشه ای حرف می زنید! آقا سهیل گفتند: مو مث او حرف نمی زنم، او مث مو حرف می زنه! تازه اون آقاهه رو دیدید که تو خندوانه مشدی حرف می زنه؟ اونم از مو تقلید می کنه !

بعد از اینکه بزرگ و آقا سهیل صحبت کردند، من همچنان به خاطر لهجه ی قشنگ آقا سهیل ذوق زده بودم که بزرگ گفتند: " به سهیل گفتم قبل از تو با آقای فاطمی و جناب شنگ صحبت کردم، سهیل گفت: ای بدبخت سهیل! ای بیچاره سهیل! مُنو گذاشتی اخر همه؟!"

...و اما دیدار سوم و چهارم: جمعه صبح یهویی یادم افتاد که آقای شمس همشهری عزیزمون اظهار تمایل کردند که بزرگ عزیز رو ببینند. واسه همین زنگ زدم به همسر عزیزشون  و ازشون دعوت کردم به اتفاق تشریف بیارن خونه ی ما و بزرگ رو ببینند.

یکی دو ساعت بعد آقای شمس و فاطمه جان و دختر گلشون تمنای نازنین، قدم روی چشم ما گذاشتند و با آوردن هدایایی ما رو  چوبکاری کردند.(مثل آقای کاوسی و بزرگ عزیز)

عکس فاطمه جان رو قبلا دیده بودم، فاطمه عین عکسش ملیح و دوست داشتنی بود، اما آقای شمس رو برای اولین بار بود که می دیدم.دیروز وقتی دیدم یک آقای خیلی جوان وارد خونه مون شدند، حسابی غافلگیر شدم، آخه من همیشه آقای شمس رو خیلی مسن تر از این سن و سال تصور می کردم!
من هر وقت تو وبلاگم از اراک قدیم می نوشتم، آقای شمس پا به پای من خاطره تعریف می کردند، تقریبا می شه گفت قدمت خاطراتشون به قدمت خاطرات من می رسید! دیروز صبح با دیدن سن و سال کم شون حسابی جا خوردم و سورپرایز شدم و تا همین الانم معمای خاطره گویی هاشون برام حل نشده! غلط نکنم روح یکی از گذشتگان در وجودشون حلول کرده!
و اما دختر گلشون تمنا! دقیقا مثل یک گل زیبا، بیتا و بی همتا بود

... دیروز بزرگ عزیز رفتند و با رفتنشون خونه ی ما حسابی سوت و کور شد، تو این چند ساعت بارها کامی و بچه ها گفتند چقدر جای بزرگ خالیه.

....خوش به حال جمعیت اخوان که قراره به زودی همدیگه رو ببینید، پارسال که آقای ستاریان از بزرگ برای خوردن چای آتیشی دعوت کردند، من یکی اصلا فکرشو نمی کردم به این زودی جمعیت اخوان تو خونه باغی دور هم جمع بشن.  ....خوشششش بگذره ببم جانها! (آقای ستاریان تو وبلاگشون از همه ی دوستان برای رفتن به خونه باغی دعوت کردند)


پی نوشت :

این پست اولش 60 خط بود، کلی از شاخ و برگش زدم تا شد اینقدر! یعنی تقریبا نصفشو حذف کردم. (این توضیح رو دادم واسه اینکه غر نزنید که چرا اینقدر حرف زدی!)

نظرات 20 + ارسال نظر
کیارش جمعه 3 مهر 1394 ساعت 10:26 http://kh3sa.blogfa.com/

درود مشکل من این است که ایملم باز نمی شود بقیه اش می دانم

سلام
خب ببم جان یک ایمیل دیگه درست کنید .
ایمیل یک وسیله ی شخصیه ، درست نیست که یک نفر با ایمیل خودش برای دیگری وبلاگ درست کنه

فریبا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 12:00 http://faribae.blogfa.com/

سلام مریم جان
ای وای !! چه اتفاقات خوشایندی و خوش به حالتون !
این مدت من همش یا نبودم ، یا مهمان داشتم از شیراز ..
و خلاصه بیخبر از همه جا
میدونستم جناب بزرگ قراره بیان ایران، اما زمانش رو دقیق نمیدونستم ..
بهشون گفتم چنانچه اصفهان تشریف میارن خبر بدن ، ولی ...

ظاهرآ شما دیگه رو بلاگفا فعالیتی ندارین ، از ناهید جان احوالتون رو پرسیدم مدتی پیش ، که گفتند کوچ کردین بلاگ اسکای !!
هر از گاهی به کامنت های خودم سر میزدم ، ولی سوت و کور بود و هست !!! فکر کنم همه مشغول گذراندن آخرین روزهای تعطیل تابستانه هستند !
خودم هم که در سفر نت نداشتم و کم پیدا بودم !!
از برنامه های جناب بزرگ خبر دارین که تا کی هستند و چه سفرهایی در پیش دارند ؟
خوشحالم که به شما ها و ایشون خوش گذشته و خاطرات خوبی به جا مونده از این دیدار
اینطور که نوشتین امروز دوستان میرن باغ ، باید گفت خوش به حالشون که همدیگه رو میبینن و بیشتر آشنا میشن ..
امیدوارم در حین نوشیدن چایی ، توطئه نکنن بر علیه نسفان چون این یه تصمیم قدیمیه و امکانش هست
در پایان خیر مقدم میگم خدمت جناب بزرگ (راستی اگه امکانش هست، اسم واقغی ایشون رو بگین)! و ان شاالله بهشون حسابی خوش بگذره در جوار خانواده و دوستان ..
میبوسمتون و از اینکه اینقدر دیر بهتون سر زدم شرمنده ..
این مدت واقعآ نرسیدم به شما و دوستان سر بزنم ..

آدرس وبلاگ شخصی خودتون رو باید پیدا کنم و بیام ببینم اونجا چه خبره !!

سلام فریبا بانوی عزیز چشم ما روشن
جاتون خالی روزهای خیلی خوبی داشتیم حیف که کوتاه بود
دیگه حتی به مدیریت بلاگفا هم سر نمی زنم ...شما چون نبودید متوجه نشدید که بلاگفایی ها یک پس لرزه ی دیگه هم داشتند و هر چی تو ماه مرداد نوشته بودند همه حذف شد!
آدرس یاد دوست رو براتون می نویسم وای اینجا هم خیلی فعال نیستم نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله ام حتی حوصله ندارم به وبلاگها سر بزنم و برای دوستان کامنت بذارم اگه به همین ترتیب پیش بره باید خودمو بازنشسته کنم http://yadedoost.blogsky.com/
بزرگ عزیز گفتند فرصت نمی کنم اصفهان و شیراز برم فقط یک سفر کوتاه دو روزه به مشهد دارند . امروزم که رفتند خونه باغی . آقای فاطمی ظهر بعد از تماس با آقای ستاریان نوشتند :
(هم اکنون تماس با خونه باغی برقرار شد
گزارش:
نون پنیر زده شده تو رگ
برخی در حال شستن استکان
برخی در حال نماز
برخی در حال مخابره گزارش ماهیتابه هستن
ظاهرا تا یک ساعت آینده بساط جوجه کباب فراهم خواهد شد )
ممنون که بهمون سر زدید خدا کنه همیشه در حال سیر و سفر باشید و بهتون خوش بگذره

رویا سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 11:55 http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

گل مریم جان ! برای من صحبت کردن با شما همیشه دلچسبه حتی اگر درد و دل کردن باشه . البته که دوست دارم همیشه از شادی ها و خوشی ها بگین .. ولی صدای شما مثل ابریشمه ..نوازشم می کنه..


سلام !

سلام
دوست خوب یعنی رویا کسی که وجودش مایه ی آرامشه
خدا کنه همیشه شاد و سلامت باشید

باران یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 14:53

سلام
به به ! چه عالیییییییی
واقعا چه شهریوربه یادموندنی شدن برای شما ودوستان جای ماخالییییییییییی
خوندن پست وکامنت های دوستان اونقدربرام شیرین بود که باولع تمام همراه بود ودلم میخواست حالا حالا هم میخوندم ...
خیلی خوشحالم که بالاخره انتظار دیدار به سررسید وباعث مسرت شما ودوستان شد کاش فاصله ها اونقدر کم بود تا بایه شیپورکوچولو که شما میزدی میتونستیم ههمون دور هم جمع بشیم بدون هیچ فوت وقتی
به هرحال امیدوارم باز هم شیرینی این لحظات رو تجربه کنی چون خودم چشیدم ومیدونم طعم بهشت رو میده ،میدونی که مبالغه نمیکنم ...
امیدوارم درخونه باغی هم به بزرگ عزیزودوستان دیگه خوش بگذره البته با میزبانی جناب ستاریان حتما ومطمئنا خوش خواهدگذشت بازم جای ماخالییییییی

سلام باران جان عزیز
هیچ کس به اندازه ی شما خوش به حالش نشده چون شما دوستانی رو دیدید که من آرزوی دیدارشون رو دارم و البته سخت مشتاق دیدار خودت هستم
چی می شد اگه همه مون خانوادگی می رفتیم خونه باغی؟
ان شاءالله به سلامت برن و برگردند و بهشون خوش بگذره اما خدا کنه نیان به ما پز بدن

رویا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 11:10 http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

سلام گل مریم بانوی خودم . روز خوش !
هنوز صدای گرمتون گوشم رو نوازش میده و اومدم ببینم اینجا چه خبره؟
من تجربه ی دیدار وبلاگی زیاد داشتم .. همه ی اونا هم به خوبی و شیرینی عسل.. ولی خوب دلم خیلی زیاد می خواد که شما رو ببینم . دلم می خواد در آغوشتون بگیرم .. بقیه ی دوستان هم عزیزن و دیدارشون آرزوست .. یک روز حتما به آرزوهام جامه ی اجابت می پوشونم .. تا اون روز به اونایی که دیدنتون حسودی می کنم

سلام رویا بانوی نانین و عزیزم
قدیما هر وقت با شما تلفنی صحبت می کردم ذوق زده می شدم و می رفتم سراغ آقای ستاریان و بهشون پز می دادم و می گفتم با شما صحبت کردم اما از وقتی آقای ستاریان سرشون به کار و عمل و ...گرم شده کسی نیست بهش پز بدم
فداتون بشم منم خیلی دوست دارم شما رو ببینم . ممنون که امروز زنگ زدید ، و ببخشید که سرتونو درد آوردم دلم می خواست با یک محرم و همراز ، درددل کنم و خدا شما رو سر راهم قرار داد

ستاریان شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 21:49 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
چه حس خوبی رو منتقل می کنه این نوشته!
طوری نوشتید که من با تمام وجودم ذوق کردم و خودم رو پیش شما حس کردم. همیشه دیدار با دوستان برام لذت بخش بوده و خیلی خوشحالم که تونسیتید آقای کاوسی و خانواده شون رو ببینید و از اینکه بزرگ عزیز تونست بعد از مدتها دوری از وطن به ایران بیاد بی نهایت خوشحالم و می دونم که طی سالها ارتباط وبلاگی شما و بزرگ عزیز چه قدر هر دو چشم انتظار این دیدار بودید و از اینکه این سی ساعت منجر به چنین ارتباط خوب و گرم و صمیمی با شما و آقا کامی و احسان و محسن عزیز شده، حسادتم شد
حالا دیدار با واحه برادر زاده ی عزیز و جناب شمس و دختر عزیزشون، تمنا که سابقا راجع بهشون می خوندم و همشهری شما هستند. خوشحالم که این دیدار میسر شد و باعث شد راجع بهشون خبری بگیرم.
خیلی ممنونم که وجودتون دلیل مهر و محبت و ارتباط صمیمانه بین ما همساده هاست.
خدمت جناب فاطمی هم عرض سلام و ارادت دارم.
از خدا میخوام که اسبابش مهیا بشه و این جمع باحضور شما کاملتر و لذت بخش تر بشه.
همینجا از هر دوست و عزیز دیگه ای هم که تمایل داشته باشه کنار هم جمع بشیم دعوت می کنم که با حضور خودش جمع ما رو کاملتر بکنه
باور کنید از وقتی برای خونه باغی قرار گذاشتیم، دارم ساعت شماری می کنم کاش می شد داداش و شریک بورژوای خودم هم می شد و می اومد

سلام
ممنون شما لطف دارید حدود 20 خط از این پست رو به خاطر طولانی بودن حذف کردم اما الان پشیمونم چون اون 20 خط از قسمتهای دیگه خودمونی تر و صمیمی تر بود.
امروز عصر به ناهید عزیز گفتم من می دونستم که بزرگ ساعت 6 صبح بلیط اتوبوس دارند در تمام این سه ساعت و نیم- چهار ساعتی که بزرگ تو اتوبوس بودند من ذوق زده بودم برای اینکه می دونستم یک نفر به خاطر ما رنج سفر رو به خودشون هموار کردند و ساعتها تو اتوبوس نشستند .دیروز من حساب سانت سانت و متر متر جاده رو داشتم
آقای ستاریان! دیروز و پریروز با بزرگ، اینقدر از شما تعریف کردیم... اینقدر تعریف کردیم که اگه بودید و می شنیدید ماهها گریه می کردید
الان از مهرداد هم دعوت کردم با شما بیاد خونه باغی اما نوشت امکانش برام نیست ولی اگه برم تهران حتما به آقای ستاریان سر می زنم ببم جان شما مهره ی مار دارید!
تو رو خدا این خرناس خان یا همون خرزو خان رو هم با خودتون ببرید و به زور هم که شده سر و صورتشو اصلاح کنید
من نمی دونم جناب شنگ این تحفه ها رو از کجا پیدا می کنند؟!!! اولش اون آبزیان محله الانم این بَجمالو!
http://s6.picofile.com/file/8212171042/Khornas.jpg
راستی به آقای سامع هم خبر دادم(شدم شیپورچی!)

عباسی شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 21:30

سلام

چه خبر بوده و ما بی خبر از همه جا

پس بالاخره اومدن بزرگ عزیز به واقعیت پیوست

انشالله همیشه سلامت باشن

سلام آقای عباسی عزیز
اتفاقا این دو روزه خیلی خیلی به یاد شما بودم ...اصلا روزی نیست که ازتون یاد نکنم

شنگین کلک شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 19:08

سلامی بلند بالا خدمت جمیع همسادگان گرامی و عزیز
به به می بینم که جمع همساده ها جمع شده خدارا شکر
ظاهرا این دیدارها خیلی می چسبه . می گم با این تنوع نقاط سکونت همساده ها اصلا چطوره یک برنامه ریزی بکنیم راه بیفتیم به سفرهای استانی با اهل و عیال بجای دغدغه های پست گذاشتن مشغول دغدغه های مهمانی همسادگان شویم که بسی لذت بخش وشادی آفرین است .من هم از شنیدن صدای جناب بزرگ بسی شاد شدم و امیدوارم درمحفل خونه باغی بیشتر از محضر دوستان بهره مند شوم .

علیک سلام بلند بالا به رئیس اعظم
شنیدیم می خواید برید خونه باغی و جوجه کباب نوش جان کنید و آتیش به پا کنید و ... ببم جان مواظب باشید سیل نبردتون ! تو رو خدا اگه هوا بارونی بود نرید .
... آره به خدا ! دَدَر از وبلاگ بهتره به خصوص اگه جمعیت اخوان جلو بیفتند و به جمعیت نسوان بگن شما دست به سیاه و سفید نزنید، ما خودمون می پزیم و می شوریم ، شما فقط بیاید حاضرخوری کنید

sara شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 17:47

سلام...

به به ... چه پایان پر باری داشته شهریور شما ........

خیلی بهتون غبطه خوردم .......چون میدونم چنین دیدارهایی چقدر زیبا و خاطره انگیزه ...... مثلا تصور کنید شما به همراه خانواده گرامی ... تشریف بیارید منزل ما........چقدر عالی میشه !
و خوشحالم که قراره دیداری هم اینجا بغل گوش ما اتفاق بیوفته .... میگم حالا چرا قرار باغی ... مردانه می باشد!!!!؟...... راستش بنده هم خوشحال میشدم به همراه مهربان همسر برم دیدار اخوان گرمی خودم
اما امیدوارم بهشون خوش بگذره و بخصوص جناب بزرگ با یک چمدان پر از خاطرات زیبا و شاد ... به خونشون برگردند....

سلام
بععععععععله شهریور خاطره انگیزی شد
ممنون شما لطف دارید کامی ما که علی تنوریه و از خونه در نمیاد شما تشریف بیارید ما در خدمتتون باشیم
ببم جان من اگه به جای شما بودم با جمعیت اخوان هماهنگ می کردم و یکی دو تا خانم دیگه رو هم با خودم همراه می کردم و می رفتم خونه باغی .(مثلا خانم جناب شنگ یا خانم آقای ستاریان یا خانم آقای امیری )
با شناختی که از شما دارم مطمئنم این کار رو می کنید خوشششش بگذره ببم جان

کاوسی شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 17:22 http://mighat61.blogfa.com

سلام
من هم خوشحالم که موفق به دیدن خانواده ی صمیمی شما شدم. هرچند جای آقا احسان خالی بود. در هر حال تالی تلو ایشان آقا محسن را زیارت کردم، بسیار موقر بودند و متین. هر چند من در چشمان ایشون خوندم که دوست دارند متاهل شوند اما حس کردم پدر و مادرشون کمی تا قسمتی خواب سنگین هستند. بابا دست بجنبونید و دوستان وبلاگی را برای یه شام دامادی دعوت کنید بیایند اراک.

سلام سلام صد تا سلام
در مورد دیدار با شما خیلی بیشتر نوشته بودم اما چون دیدم پست طولانی شده مجبور شدم قسمتهایی رو حذف کنم
راستی ممنون برای کتاب و گز و پولکی .اول بگم من این همه پولکی خورده بودم اما هیچ کدوم به خوش طعمی پولکی شما نبود گز رو به خاطر بزرگ باز نکرده بودم و وقتی بزرگ تشریف آوردند افتتاحش کردیم دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود ان شاءالله بتونم محبتهاتونو جبران کنم و در یک فرصت مناسب در خدمت شما و خانواده ی عزیزتون باشیم ...اون روز که شما آمدید ما درگیر و دار رفتن خانم برادرم به مکه بودیم و خیلی سرمون شلوغ بود شما هم که گفتید غریبه بینتونه و ما رو ترسوندید
یادم رفت عکس احسان رو بهتون نشون بدم الانم که بلاگفا وضعش خرابه
آقای کاوسی شما دعا کنید محسن کار پیدا کنه ما بلافاصله براش آستین بالا می زنیم .

بزرگ شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 15:09

سلام،سلام،صدتا سلام
باز هم گلی به جمال اینترنت ابوریحان که بلاخره ما را به همساده ها وصل کرد
بله این سفر قطعا خاطره انگیز ترین سفر تمام عمرم بود
دیدار شما و آقا زاده ها و خصوصا جناب کامی خان سعادتی بود بس عظیم که نصیب من شد.خصوصا کامی خان که از مردان نیک روزگار هستند و خیلی خیلی از آشنایی و مصاحبت ایشان مفتخر شده ولذت بردم.اما وجدانا راضی به این همه زحمت افتادن شما نبودم و حسابی شرمنده محبت ها و الطاف خانواده گرامی شما خصوصا شخص شما شدم امیدوارم که همواره برقرار و شاد بمانید
صحبت با دوستان عزیز هم سعادتی بود مضاعف در این سفر اراک.وحالا دارم لحظه شماری میکنم که جمع سرداران همساده هادر باغ کویر سبز بر قرار شود

سلام
به به! چشم ما روشن
بزرگ عزیز باور کنید از وقتی رفتید تو خونه ی ما هیچ کس حرفش نمیاد
کامی رو که خودتون دیدید چقدر مریدتون شده دیروزم به خودتون گفت که تو این مدت کوتاه چقدر از شما یاد گرفته
ببم جان زحمت چیه؟ اسم کاری که از روی عشق و علاقه انجام می شه رو نباید زحمت گذاشت تنها ناراحتی من از این بابت بود که وقتی می رفتم تو آشپزخونه صحبتهای شما رو یک خط در میون می شنیدم ، دوست داشتم حتی یک لحظه از زمان با شما بودن رو از دست ندم
واقعا رفتید ابوریحان؟ چه حالی دارید؟ ای وای ! کاش آقا سهیل هم اونجا بود و با همدیگه خاطرات ابوریحان رو مرور می کردید
... و ای کاش می شد ما هم خانوادگی می آمدیم خونه باغی و شما و دوستان عزیزمون رو می دیدیم...حیف
خوش بگذره

ناهید شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 14:00

سلام مریم جان
وای چه روز هیجان انگیزی داشتی! ایکاش منم زنگ می زدم و با جناب بزرگ اندکی اسپیک می کردم ولی خداییش روی ما جماعت نسوان رو سفید کردی، چون هم آشپزی می کردی، هم تلفنهارو جواب می دادی، هم پذیرایی می کردی، کاری که عمرا همزمان از دست جماعت اخوان بر نمیاد
به هر حال آرزو داشتم که تو وطن به جناب بزرگ گرامی( صاحب فانوس دریایی ) خوش بگذره که خدا رو شکر مثل اینکه آرزوم برای 30 ساعت تو خونه ی شما برآورده شد حالا امیدوارم در سرزمین کویر سبز هم موقع خوردن چای آتیشی بهشون خوش بگذره و فکر کنم بساط جنگ چایدران هم برچیده بشه گویا صاحب فانوس دریایی از اونور آبها حامل پیام صلح هستن، مذاکرات اولیه ی توافق در اراک با حضور حکیمه جان و همسر گرامیشون آقا کامی صورت گرفته و توافق نهایی شاید در کویر سبز با امضای سردار داداش ستاریان و جمعی از اخوان به پایان برسد ( هر چند بعید می دونم)
دیدن واحه جان و خونواده اش هم هیجان انگیز بوده ، از همین جا به واحه جان عزیز و تمنای دوست داشتنی سلام عرض می کنم
جای همه ی دوستان سبز

سلام نی جان عزیزم
بله فوق العاده بود
پریشب با اینکه شب دیر خوابیدیم(ساعت 2) ولی من از ذوقم قبل از ساعت 6 بیدار شدم فکر اینکه بزرگ عزیز تو خونه ی ما هستند منو به شدت ذوق زده کرده بود
کامی بیشتر از مباحث سیاسی و اعتقادی خوشش میاد، بچه ها بیشتر دوست داشتند راجع به کانادا اطلاعات کسب کنند، اما من فقط دوست داشتم در باره ی دوستان وبلاگی حرف بزنم ....اتفاقا بارها ذکر خیر تو شد و هم من و هم بزرگ هر دو ازت تعریف کردیم
تو این یک روز و نصفی که بزرگ خونه ی ما بودند اقوام و دوستانشون مدام زنگ می زدند و می پرسیدند کجایی و کی برمی گردی؟ اگه دست من بود دلم می خواست حالا حالاها، بزرگ رو تو خونه مون نگه داریم حتی بهشون گفتم کفشهاتونو قایم می کنیم تا نتونید برید
...منم از دیدن فاطمه و آقای شمس و تمنا جان خیلی خیلی خوشحال شدم حیف که با دوستانشون قرار داشتند و مجبور شدند زود برن.
من بارها به بزرگ گفتم دوستانی که در مجازستان در جمع ما هستند از بهتریهای روزگارند
راستی نی جان با توجه به مشکلات بلاگفا از این به بعد برات تو وبلاگی که تو اسکای ساختی کامنت می ذارم

سهیل شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 12:55 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
چی بگم والله . . . شما خودتون همه چیز را تعریف کردید . برای من هم خیلی خیلی جالب بود و کلی و نصفی کیف کردم .
صحبت باشما و کامی خان و بعدش هم بزرگ برای من اتفاق بسیار خوبی بود که رخ داد و خیلی لذت بردم .
و جالبتر اینکه شما در پشت تلفن فرمودیدکه : الان گوشی را میدهم به بزرگ .
من سریع در جواب شما گفتم که ببم جان الان دیگه اسم واقعی اش را ببرید ، بزرگ صدایش نکنید
ولی گویا من در هوا هنگام جابجا شدن گوشی تلفن از شما به بزرگ عزیز داشتم صحبت میکردم و نشنیدید .

سلام
درسته! نشنیدم شما چی گفتید من از اول تا آخر، بزرگ خطابشون کردم اصلا عادت نداشتم به اسم واقعی صداشون کنم
کامی گفت اصلا نفهمیدم آقا سهیل چی گفتند چون صدا مدام قطع و وصل می شد
بزرگ هم گفتند سهیل هی تکیه می داد به دیوار واسه همین تلفن قطع می شد
ببم جان مگه پیرمردید که حتما باید یک تکیه گاه داشته باشید

عبدالحسین فاطمی شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 12:32

..

سه شنبه شاید بشه رفت ولی چهارشنبه برم امکان نداره بلیط برگشت برای عید قربان گیرم بیاد.

حالا بینیم قسمت چی میشه
اگه خدا بخواد می ریم اگه نخواست به خاطراتشون گوش می دیم ولی خب این یه فرصت استثنایی است

بزرگ جرات نمی کنند باهواپیماهای فرسوده ی ایران سفر کنند(مثل کامی و بچه ها) مشهد هم می خوان با قطار برن.
شما چه دل و جراتی دارید

kamangir شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 12:22 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
پس ظاهرا شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع بودین دیگه خوش بحالتون واسه تمام هیجاناتش ، که تعریف کردین ، شاید اگر من جای آقای فاطمی بودم همون کاریو میکردم که با گوشیه داغ و سرخ شده میکردم
خوش باشید و پایدار

سلام
جای شما خالی من از طرف آقای ستاریان از شما دعوت می کنم برید خونه باغی و خوششششش بگذرونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد