همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

حالا حکایت ماست

سلام


نخست: فصل دوم نیز تمام شد و اینک پاییز با مهرش رسید. مبارکتان (به قول  دوستی از اینجا به بعد رو سرازیریه چشم رو هم بذاریم سال تموم می شه! پس کلی ازش لذت ببریم که عمر گران می گذرد ,خواهی نخواهی )

و

بعد: ایمیلی از دوستی دریافت کردم

story of a small girl who wished to have a bicycle


 

 

مادر دلش شکست، ناراحت شد ولی با مهربونی گفت:حتماً عزیزم. برات یکی می‌خرم تا بتونی با دوستات بازی کنی.
نصفه شب وقتی همه خواب بودند، مادر کنار تخت شوهر مریضش داشت گریه می‌کرد:چرا ما اینقدر فقیریم که نمی‌تونیم حتی یه دونه از چیزایی که دخترمون میخواد بخریم؟
پدر بیچاره هم که ناراحت‌تر از همیشه شده بود گریه کرد.

روز بعد دختر کوچولو ساکت ولی خوشحال داشت صبحانه می‌خورد. مادرش اومد پیشش، موهاشو نوازش کرد، لبخندی زد و گفت:خب... من تمام دیشب رو فکر کردم و تصمیم گرفتم یه کاری بکنم.
دخترک گفت:چی؟
مادر گفت:بیا هر دو تامون قول بدیم. تو قول بده که تو مدرسه 10 تا نمره خوب بگیری، اون وقت من هم قول میدم برات یه دوچرخه بخرم. قبول؟
دخترک خوشحال شد و قبول کرد.
هر شب مادر ورقه‌های دخترش رو نگاه می‌کرد. دخترک خیلی خوب پیش می‌رفت.
بعد از چند روز مادر متوجه شد که دخترش فقط هشت تا نمره خوب داره.  خیلی ناراحت شد که دختر کوچولو انگیزه اشو از دست داده و دیگه حرف مامانشو باور نخواهد کرد.
فردای اون روز مادر رفت خرید. وقتی می‌خواست کمی سیب بخره، دید میوه فروش برای بسته بندی میوه ها از یه
سری کاغذ استفاده میکنه. یکی از کاغذها رو برداشت تا بخونه که در کمال تعجب دید این دست خط دخترشه.
از مرد فروشنده پرسید:ببخشید، شما این کاغذ ها رو از کجا پیدا کردید؟
فروشنده گفت:اوه، خانم، من یه دوست کوچک دارم، اون به مادرش گفته که براش دوچرخه بخره و مادرش ازش خواسته تا 10 تا نمره خوب تو مدرسه بگیره تا براش دوچرخه بخره. ولی چون اونا فقیر هستند اون ورقه هاشو که نمره خوب گرفته میده به من تا خانواده اشو مجبور نکنه کاری رو که نمیتونن انجام بدن.
عشق، درک، مهربانی، مسولیت به  سن، فرهنگ و آموزش ما ربطی ندارد!
اینها باید جایی ته دلمان باشند.


*****


منم با خباثت تمام در جواب، برایش نوشتم

سلام سلام
به‌به چه دختر کوچولوی خوبی
فقط یه نکته
گویا اول داستان همین دختر کوچولوی خوشحال! تقاضای یه دوچرخه کرده بود، نه؟
به نظرم بهتر بید اون
عشق، درک، مهربانی، مسولیت
رو همون ابتدا خرج می کرد که نه مامانش به گریه بیافته نه باباش دردمندتر بشه
والا

...


پ ن: یه سری داستان از این دست مدام می چرخد و ارسال می شود که چی؟ 

یا یکسری جملات فرهنگ مآبانه بی ریشه... همگی با مفاهیم سطحی و تکراری!

 خوو با این سرو صدای مزاحم ساخت و ساز مجتمع روبــــرو ( نمی دانم این همه موزاییک و کاشی برش‌داده رو کجا نصب می‌کنند! یا این غلطک پرسروصدای فسقلی چرا راهی رو می کوبد و صاف می کند که فردایش قرار است توسط بیل مکانیکی پرسروصداتر به بهانه های مختلف! کنده شود!!)

و این قانون جدید شهرداری برای عدم نظافت محوطه مجتمع ها مگر با بستن قرارداد با قسمت رُفت و روب ،

و نم زدن سقف سرویس بهداشتی و خالی بودن واحد بالایی!

الان وقت چنین داستانها و روایات بوق است؟

 




آخر: باقی بقایتان

توقع ندارید که جانم رو هم فدایتان کنم. ها؟ (آیکون یه همطاف بی اعصاب)


 

نظرات 10 + ارسال نظر
sara چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 23:54

سلام...

امیدوارم که دعای دوستان در این روز استجابت دعاها ...مورد قبول واقع شده و.... هم اکنون همطاف عزیزما به آرامش و آسایش رسیده باشند ....

در مورد چرندیات منتشر شده در شبکه های اجتماعی و نت که نگوووووووو..... بسیار شنیده و دیده و گفته ایم ......اما کو گوش شنوا....... مثال پررنگش این متن هایی که آخر یا اولش می فرمایند برای n نفر ارسال کنید تا پول و پله بهم بزنید یا کرور کرور معجزه سرتان هوار شود...... و اگر ارسال نکنید هم ... مصیبت مثل سیل و طوفان بر همه جایتان آوار خواهد شد!!! ...... هرچه هم به این دوستان بهتر از جان می گوییم شما دیگه چرا؟ شما که دکتر و مهندس و استاد و معلم و تحصیلکرده ی این جامعه اید چرا این اکاذیب را رواج داده و منتشر می کنید!!!؟....... باز هم به خرجشان نمی رود و هی از این ها برایمان می فرستند!!! نمیدانم چرا ماهنوز سر و مر گنده ایم!!!

سلام
متشکرم... بلی بلی همطاف مشهدیست و خلق و خوی ش هم به آب و هوای ولایتش شبیه شده...خوو اینجا صبح خنک است و ظهر گرم و عصر بارانی و شب آسمانی صاف
...
حالا انتشار دادن این قسم و آیات به کنار ...خداییش ماندم با این همه برخورد از نوع نزدیک من چطور فراموش کرده و باز برای منم می فرستند (ناگفته نماند یکی از رفقا گفت چون تعداد خواسته شده اغلب بالاست مثل ارسال به 20- نفر40 و ... مجبورند مرا هم در لیست قرار بدهند مبادا معجزه صورت نپذیرد یا دچار بلایش شوند.مجبورند مجبور)

باران چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 16:46

سلام بربانوی غضبناک
فرارسیدن سلطان فصلها،پاییزرنگارنگو زیبا وآغازمهروشروع سال تحصیلی وجنب وجوش دانش اموزان برهمگی مبارک

همطاف جان این دوفصل هم به سرعت برق وباد میگذره ! وقتی بچه بودیم به نظرم گذر زمان اینقدرشدت نداشت حالا چه عجله ایی داره من که سردرنیوردم!؟

درمورد ایمیل ارسالی ، منم با شما وبقیه ی دوستان موافقم .متاسفانه پیامهایی درتلگرام وغیره دست به دست میشه که واقعا برای جوانهای ما که اکثرا هم ایمان سفت وسختی ندارن ودنبال کوچکترین بهانه میگردن تا دلایل غیرمنطقی خودشون رو درمورد دین واسلام وغیره منطقی جلوه بدن ،مضر وخطرناکه ! والله سربازای من که گاهی سوالهایی میپرسن وجواب های قانع کننده ایی هم طلب میکنن که من حقیقتا می مونم چی بگم؟!
راستی چند روزی که ولایت بودیم مطلع گشتم همی همسایگان ،کلی راحت واسوده به سرمیبردن ! چون جناب فرمانده نبود، که تا سروصدایی میومد(از هر نوعی از صدای بازی بی موقع بچه ها گرفته تا صدای ابزاروفریادهای کارگران وخواندن در حمام پسر همسایه و.....)شالو کلاه کنه وبره طرف منبع صدا وقطعش کنه !!
به امید ارامش واسایش برای همطاف مهربان ودوستان گرامی

سلام بر باران بانوی مهربانی
پس جناب فرمانده نیز مانند ارجمند بابا ما دوستدار و حامی سکوت و البته امنیت روانی خانواده اند (یکی از دلایل فروش منزل و ساکن شدن اینجا)
والا منم در جوانی سوالهایی داشته بیدم منتهی برای جواب پیگیر می شدم نه مثل الان که نگاه ها به دهانهاست (نگاه نمی کنند که چه می گوید، نگاه می کنند، که می گوید!) خداییش بعضی مسایل واقعا ساده است مثل گیردادن به قربانی کردن گوسفند و راه انداختن یکسری جملات بی ربط درباره مظلومیت گوسفند و ایشش خون و سربریدن و ... من ماندم این سلاخی که روزانه در کشتارگاههای ما صورت می گیرد و بعضی از ما روزانه که نه هفته ای یا ماهانه گوشت این حیوان مظلوم رو می خوریم و از خوردنش هم لذت می بریم ... الان مساله چیست؟ عید قربان است و سنتی مذهبی مثل بوقلون خوری عیدشکرکذاری ینگه دنیا... حالا چون ریاست جمهورهای آنجا به طور نمادین بوقلمون پرورشی چاق و چله ای رو آزاد می کنند یعنی ما هم باور کنیم که سربریدن بوقلمون و پرکردن شکم و خوردنش کم شده؟
بگذریم شخصا مسایل دیگری برای رسیدگی دارم با این گذشت سریع زمان و کمبود وقت.والا
و
شروع این فصل زیبا بر شما هم مبارک و پرخیر و برکت. ان شاءالله

سهیلا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 15:40 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام خدمت همطاف بی اعصاب و مهربون ما
بنظرم خوب جوابی برای این داستان بی پایه و اساس دادی.دندان شکن بود و کف بر....وال لااااااااااا...
چه معنی میده اینارو بازنشر میکنن و رو اعصاب بقیه پاتیناژ میرن....
اجرت ان شاالله محفوظه دوست من...
وای گفتی ساخت و ساز....محله ی ماهم انگار همه باهم یادشون افتاده که تعمیر کنن و بسازن و وووو....ینی اعصاب منم الان درحد مال تو افت داشته و خورد و خاکشیر شده....هعییییییییییییییی

سلااام سهیلا بانو
...
من با ساخت و ساز مشکل ندارم ها خوو تابستان اغلب فصل تعمیرات و نوسازی و سایر است فقط ماندم در کار این مجتمع روبرو ! تمام این چندسالی که اینجا ساکنم مدام می کَنَد و صاف می کند ! می سازد و خراب می کند.محوطه سازی با کاشت درخت و آجر فرش تمام می شود بعد برای فاضلاب و تغییر اگو فاتحه اش خوانده می شود

فاضل چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 15:25

سلام مطلب زیبایی بود هرچند داستان بود ولی این داستانها هم برای نسلهای بیست یا سی سال پیش کاربرد داشت ..حالا خداوکیلی بگید ای داستانها روی چند درصد بچه های امروزی تاثیر وکاربرد داره..؟

سلام
خداییش چند درصد؟
و سوال اساسی تر اینکه چرا این داستانها برای بزرگترها ارسال می شود؟

علی امین زاده چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 14:27 http://www.pocket-encyclopedia.com

حدود 6-7 سال پیش این داستانها در ایمیل زیاد رد و بدل می شد. اوایل من این داستان ایمیلی ها را جدی می گرفتم تا اینکه یک روز یک داستان در مورد این بود که آرمسترانگ موقع فرود بر سطح ماه گفته: موفق باشید آقای گورسکی!
از آنجایی که در این موضوع خاص دهها مستند دیده بودم و چندین کتاب خوانده بودم و لحظه به لحظه اش را حفظ بودم، خیلی تعجب کردم چون در هیچ کجا به این جمله ی آرمسترانگ اشاره نشده بود.
خلاصه اینکه یه سرچ زدم و دیدم بعله! این از آن داستانهای من در آوردی است که حدود 3-4 سال قبل از آن تاریخ در وبلاگهای انگلیسی زبان دست به دست میشده و به قول معروف گندش در اومده بوده که دروغه.
از آن به بعد هر موقع از این داستانها به دستم می رسید سریع در موردش سرچ می کردم. تقریباً همه ی شان من درآوردی و دروغ بودند.

آفرین به شما
من اغلب برای مطالب شبه علمی می روم سراغ سرچ و البته گاهی هم برای صحت انتساب شعری شاعران ( همطاف هم بارها و بارها ندانسته چنین مستندات دروغ را باور و نشر داده است ها منتهی خدارو شکر الان بازنشرم به حداقل رسیده است)

ناهید چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 13:29

سلام
اولین روز پاییز و ماه مهر بر همگی عزیزان مبارک
تبلیغات این نوع داستانها به قدری زیاده که در شبکه های مجازی هم دست بدست می گرده و البته با استناد به کشور های مختلف و با نویسندگان مختلف، مثلا یه روزی حکایتی رو به انیشتین نسبت میدن و روز بعد به دکتر حسابی و روز بعدتر به ادیسون ...
خب معلومه به حکایتها و ادبیات غنی فارسی مثل شاهنامه یا گلستان سعدی و قابوسنامه و ... استناد نمی شه که ، فکر کنید چند در صد از جوانها به ادبیات ایرانی آشنایی دارند ؟
حتی داستان پتروس فداکار هم بیشتر از فداکاری ریزعلی جهانی میشه ، پس تبلیغات نقش مهمی رو در جهانی شدن فرهنگ یک کشور ایفا می کنه ...
اعصاب همه از سر و صداها داغونه ، همسایه ی روبرویی ما داره خونه شو باز سازی می کنه ، صدای دستگاهی که دیوارهارو تخریب می کنه خیلی وحشتناکه ولی من تو این مواقع صدای موسیقی رو زیاد می کنم ، تا کمی اوضاع تعدیل بشه الان هم یه ساعتی هست که دزدگیر ماشینی داره همینجوری آژیر می کشه ، نمی دونم صاحبش کجاست

سلام
نی جانم، من اغلب این روایات تبلیغی رو نخوانده رد می کنم منتهی گاهی که دوستان هم سن چنین حکایاتی را برایم می فرستند نمی توانم بی تفاوت بمانم . بحثی بر سواد جوانترها ندارم که حداقل آشنایی با سبک شعرا هم ندارند همین منسوب کردن ابیات کاملا امروزی به مولانا یا مصرع هایی ناهمگون به سهراب سپهری! منتهی در برابر دوستانم سریع واکنش نشان می دهم تا بیشتر دقت کنند لااقل در ارسال مطالبشان برای همطاف
و امان از این نوسازی و تعمیرات (البته رفتار همسایه هم مهم است ها...لااقل زمان شناس باشند نه که سرصبح یا وقت استراحت بعدازظهر یا مورد داشتیم ساعت یک نیمه شب دریل روشن کرده نمی دانم برای پیچ کردن کجا... والا)

kamangir چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:00 http://ranandegan.blogsky.com

مشکلات آپارتمانی زندگی کردن چندتاشونو شمردین و به نظرم برای شروع کافیه
مدارس هم که نگو من امسال 2 تا مدرسه رو دارم ، من که نتونستم خدا بچه های همه را موفق کنه ، کوچولوهای منم میون اونها

اول از آخر :آمین یا رب العالمین
و
آپارتمان نشینی است و مشکلاتش که پایانی ندارد

مریم چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 10:44

سلام
- ماه مهر و فصل پاییز بر شما و دوستان عزیز مبارک
- در روز عرفه "روز استجابت دعا" منم از شما دوستان خوبم التماس دعا دارم.
-ببم جان داستان این دختر کوچولو که از شعر اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره پربارتره!
تاثیرپذیری بچه ها از داستانها خیلی خوبه ، خدا رو چه دیدید شاید این داستان، زیاده خواهی بچه ها رو کنترل کنه!
- سرو صدای بلندگوی مدارس هم کم از سر و صدای گوشخراش بنایی نیست امروز معاون مدرسه ای که نزدیک خونه ی ماست شونصد بار ساعت کاری مدرسه و ساعت سرویسها رو برای اولیای بچه ها تکرار کرد! یک نفر نبود بهش بگه دور از جون، مگه اولیای بچه ها گنگ و کودنند که یک حرف رو شونصد بار براشون تکرار می کنی؟

سلام
مدرسه ها وااا شده ه ه، همهمه برپا شده ه ه
و امروز روز دعاست، دعا و خواست خیر برای خود و خویشان و دوستان و آشنایان و همه و همه (ان شاءالله همگی جاجت روا باشیم در این روز)
آ آ یه مدرسه ابتدایی هم نزدیک ماست فقط نمی دانم امروز بلندگویشان خراب بید یا سروصدای این غلتک روبرو صدا آنجا را محوکرده بود؟!

سهیل چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 10:33 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
به نظر می رسد که اعصابتون خیلی خرد و خاکشیر شده که اینگونه داستانها را اینگونه مورد نقد قرار داده اید . گرچه من هم معقتدم که اکثر این مطالبی که دست به دست میگردد داستان است و عملی نمودن آن در خیلی از موارد خیلی سخت است
هیچ چیز بدتر از نم زدگی مخصوصا از نوع سقف دستشویی نیست ما هم یکچند وقتی درگیرش بودیم که الحمدالله خوب شد

در این روز عرفه از همه دوستان و همساده های گرامی التماس دعا دارم

سلام.عاقبتتون بخیر و شادی
اعصابم که خرد هست منتهی کار از نقد کردن این روایات گذشته... این روزها هم که کلی حکایت و داستان درباره عیدقربان البته از نوع نهی و امر و سایر می ریزد بر سرمان که ای داد و بیداد چرا گوسفند کشی یا چرا حج با وجود فقرا ، چرا نذر و ... ملت درهم برهم گو شدند حسابی! همطاف هم جزوشان...
نم زدگی هم خوب می شود منتهی امان از همساده های ... (بوق)
چنان درگیر روزمرگی بیدم که وقتی گرامی مادر اشاره کردند به دعای عرفه ، یادم آمد قصد روزه داشته بودم

دادو چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 09:25 http://www.dado23.blogsky.com

سلام
مهر ماه مهربانان است و لطافت و زیبایی اش تقدیم به همه معلمان که نگهبانان مهر هستند ...

داستان های جاری و ساری در اینترنت دارای سه خاستگاه هستند ؛ تهذیبی ، تحریکی و تخریبی !! هر کس بقدر روحیه و شخصیتی که دارد می تواند از آنها بهره برداری بکند ... البته برخی داستان ها هم که شبیه فیلم های هندی هستند صرفا جنبه ی تاثیری دارند و می توانند باعث ویبره ی روانی شوند !!

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ؛ شما می توانید در قالب شعری بالا بجای گزینه های یاد شده از نیازها و نهادهای اجتماعی استفاده بکنید ، مثلاً شهرداری را جای فلک بگذارید هرچند شهرداری های ما بیشتر چرخ و فلک هستند تا فلک !! ابر که بی برو برگرد متعلق به آب و برق است !! خورشید ارگان نیست ولی همه تابعی از آن هستند ، و نقش هزینه های زندگی را دارد و همیشه بدر کامل است !! ماه می تواند درآمد باشد ولی نه به آن نظمی که ماه آسمان دارد و غالباً یکبار در حالت غره است و سی روز بعدی در مسیر سلخ حرکت می کند ...

سلام
ااین ویبره روانی رو خوب اومدید ها
با این توصیفات دادویی
ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا اعصاب مصاب برای همطاف باقی نگذارند
(روز اول ماه را غره و روز آخر ماه را سلخ گفته اند
خیام می گوید:
می خور که پس از ما ، ماه بسی از سلخ به غره آید از غره به سلخ)
و
متولد ماه مهر...مهرتان باقی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد