همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

خانم همسایه ...




تقریبا  4 ساله بودم که به منزل جدیدی نقل مکان کردیم ... توی همان محل قبلی اما چند خیابان آن طرف تر ... روزی که اسباب کشی کردیم را خوب به خاطر دارم ... اصولا خاطرات بچگی ام را خیلی خوب به یاد می آورم  (برعکس خاطرات زمان حال!!!) ... یکی دو ساعتی به ظهر مانده  بود که رسیدیم و بزرگترها مشغول تخلیه بار شدند ... من هم که برای اولین بار خانه را می دیدم ... توی خانه می گشتم تا یکی از اتاق ها را برای خودم انتخاب کنم !... ظهر که شد خانم نسبتا مسنی  با یک سینی غذا به در خانه آمد و گفت :
- من همسایه شما هستم ... گفتم امروز اسباب کشی کردید و اجاق گاز ندارید ... برایتان ناهار بیاورم ....

مادر و پدر متعجبم  ...خیلی تشکر کردند و بعد از کلی تعارف بالاخره  سینی غذا را گرفتند... و ما اولین روزمان در خانه جدید ... مهمان این همسایه شدیم ... 
خانم همسایه موقع رفتن ناگهان از مادرم سوال کرد :
-  ببخشید خانم ...  شما سادات هستید!!؟
که با پاسخ مثبت مادرم همراه بود ... خانم همسایه لبخندی زد وگفت پس با اجازه تان من شما را سادات خانم صدا می کنم  و رفت ولی بعد ظهر هم باز سینی بدست از راه رسید و این بار چای آورده بود جهت رفع خستگی ...
آن روز نفهمیدم اما حالا میدانم که مامان و بابا واقعا با اکراه و در پی اصرارهای زیاد خانم همسایه ....سینی چای را قبول کردند .... 
اما  آمدن این خانم به در خانه ی ما به بهانه ی مختلف از جمله  کمک کردن... در روزهای بعد هم ادامه داشت ...

چند روز بعد حدود ساعت 10 صبح که زمان بیدار شدن من از خواب بود!!... خانم همسایه باز هم زنگ خانه ما را زد و این دفعه مربای آلبالوی خانگی آورده بود ..... مادر از روی ادب تعارف کردند که : تشریف بیاورید داخل ....... که انگار خانم همسایه منتظر همین بفرما بود ... و فوری "زحمت آوردمی  " گفت و وارد شد !...

خانم همسایه رفت و روی مبل نشست ... مادرم هم مربای آلبالو را به آشپزخانه بردند و ... چایی آماده کرده و با کیکی که تازه پخته بودند ... برای میهمان ناخوانده مان آوردند .... مثل همیشه اول کمی به حال و احوال و تعارفات گذشت ... خانم همسایه گفت که زاده ی یکی از شهرهای استان خراسان است و مدل حرف زدنش هم در واقع لهجه ی همان شهر است ... لهجه ی شیرینی که  برخلاف لهجه آرام اصفهانی مادرم....خیلی تند تند بیان می شد ... اینقدر که گاهی متوجه نمیشدیم چه می گوید...
گفت که اسمش مُنَوَّر است ... و 3 دختر و 2 پسر دارد که ... دو دختر بزرگش به خانه بخت رفته و پسر بزرگتر هم برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرده ... دختر آخری دوران دبیرستان و پسر ته تغاریش هم اواخر دوران دبستان است ...
اما مطلب اصلی که می خواست بگوید چیز دیگری بود..... مُنَوَّر خانم پاشد و آمد کنار مادرم نشست و در حالی که دستان مادرم را در دست می گرفت گفت :
- سادات خانم جان ... این مدت فهمیده ام که شما چندان اهل رفت و آمد با همسایه  نیستید ... راستش خودم هم همین طور هستم ... اما خانواده ای که قبل از شما این جا می نشستند ... خانواده بسیار خوبی بودند و ... در این کوچه تنها همسایه ای بودند که با هم رفت و آمد داشتیم ... وقتی انها رفتند خیلی ناراحت شدم ... و خیلی هم نگران بودم که آیا چه خانواده ای اینجا خواهند آمد ؟ ... به هرحال یک دختر جوان و یک پسر نوجوان در خانه دارم و ... نگران بودم نکند کسانی بیایند که ... نتوانم تحمل شان کنم ... و خلاصه خیلی ناراحت و دلواپس بودم ... تا اینکه شب قبل از آمدن شما ... خواب دیدم ...

مُنَوَّر خانم به اینجا که رسید  اشک از چشمانش جوشید و گفت : خواب دیدم که  خانمی بلند بالا که چادر مشکی عربی بر سر داشتند ... به خانه ما آمدند و من در خواب میدانستم که ایشان حضرت زهرا (س) هستند ... به من گفتند : چرا اینقدر ناراحتی ؟ ناراحت نباش ... کسی که میخواهد همسایه ات شود ... دختر من است و من ضمانتش را میکنم ... تو هم اگر مرا دوست داری ... مراقبش باش که  در این شهر غریب است ...
بعد در حالی که دستهای مادرم را محکم می فشرد اضافه کرد: حالا هم سادات خانم ... به جدت قَسَمَت می دهم که مرا از خانه ات نرانی و ... بگذاری تا به قولم به خانم فاطمه زهرا (س) عمل کنم ...

و این طور شد که ... مُنَوَّر خانم  شد تنها همسایه ای که ... با ما رفت و آمد خانوادگی داشت ... حتی زمانی که دیگر همسایه نبودیم ... یعنی تا آخر عمر خودش و عمر مادرم.....

نظرات 12 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 07:56 http://www.pocket-encyclopedia.com

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

ستاریان یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:34 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
قدیما سادات احترام ویژه ای داشتند و سید خانوما و آقا سیدهای محلات ارج و قرب خاصی داشتند. اما آنچه برای من در خلال خواندن این متن برجسته شد و دوست دارم درباره اش بنویسم خواب و خواب دیدنه! هر چقدر ذهن شکاک آدم بخواد از نگاه انکار به دنیا نگاه کنه باز نمیتونه برای اینطور خوابها دلیلی درخور بتراشه.
فوت خواهر خانم من هم همراه شده با خوابهایی عجیب. توی یک مورد یکی از اقوام دور یکی از خواهر خانمهای من زنگ میزنه به خواهر خانمم و میگه شما خواهری به اسم زهرا دارید؟ جواب بله که می شنوه میگه چه جالب! اما عجیبه که من خواب دیدم دیشب فوت شد! و واقعا عجیب بود که درست خواب دیده بود و زهرا خانم همان شب فوت شده بود!

سلام...

خواب دیدن و بخصوص رویاهای صادقه هم جزو سوالات بی پاسخ منه!...

در آینده از این موضوع خواهم نوشت....

ممنون...

بهمن شنبه 18 مهر 1394 ساعت 21:26

سلام سارا خانم عزیز
نوشته ی خیلی زیبائی بود ، خصوصن که با خوندنش انتظار خبرهای بدی رو داشتم که یهووئی اشک توی چشام حلقه بست .
خداوند رحیم همه ی رفتگان شما و ما و دوستان عزیز این خونه ی پر از مهر و محبت رو ببخشد و بیامرزد . و روحشون قرین رحمت و آمرزش الهی انشاالله .

سلام جناب بهمن خان...
خیلی ممنون از ابراز لطفتون نسبت به نوشته ام....

از دعای خوبتون هم ممنون ... و بنده هم میگم آمین...

باران شنبه 18 مهر 1394 ساعت 09:28

سلام بانوجان
منم میگم معتقدوخوب وپاک ومومن ....بودن به سیدوغیر سید بودن ربطی نداره .سیدی رو مبشناسم که اصلا خودشن منکر دین واعتقادوسیدو...هست
دلی پاک و صاف و بی ریایم آرزوست

سلام بر باران بانوی عزیز....

من هم با شما موافقم ..... داشتن ارزش های انسانی ... نشانه ی آٔدمیت هست ... به قول معروف ... گیرم پدر تو بود فاضل ... از فضل پدر ترا چه حاصل؟...... سید بودن یا نبودن ... موضوعی نیست که تحت اختیار ادم باشه ... پس نمیتونه معیار و ملاک خوب بودن قرار بگیره .....
ممنون از نظرتون

ناهید شنبه 18 مهر 1394 ساعت 01:54

سلام مجدد
سارا بانو جان از لطف و محبتتون واقعا ممنونم، ولی باید عرض کنم که من سیده نیستم ،منظور دوستم هم از سوال همین بود که خوب بودن ربطی به سادات بودن نداره ...
راستی خوشحالم که مریم بانو جان هم به سلامتی اومدن ،
مریم جان عزیزم سلااااااام

سلام به روی ماهت ناهید جان...
ببخشید که اشتباه متوجه شدم ... اما نظرم در مورد خوبی ناب شما تغییری نکرد ...
بله .....ما نیز خوشحالیم از حضور سبز مجدد ایشان...

نگین جمعه 17 مهر 1394 ساعت 22:36

سلام بر همساده های عزیز و گرامی

و سلامی ویژه خدمت سارا بانوی نازنین که قلم ساده و بی تکلف و خاطره شیرین و نابشون کام ما رو شیرین کرد


مادرها وقتی برای همیشه سفر میکنن و از پیش ما میرن ، هیچکس نمیتونه ذره ای از جای خالیشون رو پر کنه .. هیچکس ...
روح مادر نازنینتون شاد و یادشون گرامی

من یه جاری دارم که سید اولاد پیغمبره
(ما کلاً سه تا جاری هستیم که غیر از من ، اون دوتا سید هستن ولی بخدا منم خیلی آدم بدی نیستم)

همیشه به یکیشون که باهاش صمیمی تر هستم میگم : خوش بحالت .. اگه این دنیا کار بدی ازت سر بزنه اون دنیا بخاطر جدّ بزرگوارت بهت میبخشن و مواخذه نمیشی .. اونم میخنده و میگه : اتفاقاً اون دنیا حضرت رسول از ما گلایه میکنن که شما چرا با اعمال و رفتار نادرست منو شرمنده کردین ؟ پس ما دو برابر دیگران مجازات میشیم!

من زمانی که دبیرستان بودم یک شب خواب دیدم سر کلاس درس دستم رو با چاقو بریدم و جای بریدگی خون اومد ... یه آقای خیلی خوش قیافه و فوق العاده مهربون جلو اومدن و یه تیکه پنبه به من دادن و گفتن دستت رو با این تمیز کن ...
من پنبه رو گرفتم و ازشون سوال کردم : شما کی هستین ؟
ایشون در سکوت کامل رفتن پای تخته سیاه و با گچ روی تخته نوشتن :
محمد رسول الله

الان که تعریف میکنم اشک تو چشمام حلقه زده...

کاش هنوزم دلم همونقدر صاف و زلال بود ...

سلام نگین بانو جان...

شما لطف دارید ...
بله جای خالی دو نفر هرگز پر نمیشه اون هم مادر و پدر هست ... کاش اون هایی که دارند ... قدر بدونند.....
در خوب و نازنین بودن شما که شکی نیست ... اما جاریتان هم بسیار درست گفتند ... هرکه امتیازی داره ... بیشتر مسوله و باید بیشتر مواظب رفتارش باشه ...
مطمنم که شما به قدر لازم و کافی .....همچنان صاف و زلال هستید بانو جان...

مریم جمعه 17 مهر 1394 ساعت 21:10

18-19 سال پیش قبل از اینکه تو خونه ی فعلی مون مستقر بشیم یک روز من و همسرم و بچه ها آمدیم برای نظافت خونه.
خونه مون حاشیه ی شهر بود(الانم حاشیه ست) همه ی خونه ها نوساز بودند و تعداد ساکنین انگشت شمار بود، از بخت بد حتی یک دونه مغازه هم دور و برمون وجود نداشت و ما موقع امدن فقط وسایل نظافت و شستشو رو با خودمون آورده بودیم و اصلا یاد خندق بلا نبودیم!
در اوج خستگی و درست همون موقع که داشتیم از پا در می امدیم مادر یکی از دانش آموزام که فرهنگی بود و خونه شون اونجا بود با یک سینی چای و نون و پنیر در خونه مونو زد
سارا بانو اگه بدونید اون چایی و نون و پنیر چقدر به ما چسبید! من که تو عمرم چای به اون خوش عطری و نون و پنیر به اون خوشمزگی نخوردم
دست منیر خانم و دست این همسایه ی گل ما درد نکنه

بله ... همسایه ی خوب نعمت بزرگی است که حتی میتونه از فامیل هم ... بهتر باشه ....

مریم جمعه 17 مهر 1394 ساعت 21:00

سلام
خدا رحمت کنه مامان سادات عزیزتونو
ما تو خونه ی مادری دقیقا برعکس شما بودیم و در خونه مون همیشه به روی همسایه ها باز بود و از سر خیابون تا ته خیابون با تمام همسایه ها رفت و امد داشتیم، همسایه ی دیوار به دیوار که جای خود داشت
یادم نمیاد این ارتباط تنگاتنگ هیچ زمانی باعث ناراحتی و اختلاف شده باشه شاید چون تک تک همسایه هامون خیلی خیلی خوب بودند(یکی از دوستان مجازی که همشهری ما هستند اسم محله ی مادری منو گذاشتند خیابون رویایی)

سلام بانو جان...

خیلی ممنون ... روح همه رفتگان شاد...
من فکر میکنم این ارتباط نداشتن با همسایه ها و ... حتی دوستان و آشنایان دیگر(مثلا همکاران)... یک خصیصه ی فامیلی هست ... یعنی در کل فامیل هزار دستان ما ..... نود و۹ درصد ارتباطات فامیلی هست و لا غیر ... حالا حکمتش چیه !؟... بنده هم خیلی خبر ندارم!
از قدیم گفته اند که هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار....لذا به نظرم ارتباط با افراد دیگه ... اعم از همسایه و دوست و آشنا ... خصیصه ی پسندیده ای است ... پس خوش به حال شما

شنگین کلک جمعه 17 مهر 1394 ساعت 16:59

سلام
و سپاس از این خاطره زیبا.
امید که ارواح همه انسان های خوب ازجمله سادات خانم و منورخانم درجوار رحمت حق تعالی شاد باشد و راضی از رفتار
بازماندگانشان .

سلام....

خواهش میکنم....
روح مادر من که مسلما از بنده راضی نیست .... اما امیدوارم روح منور خانم چنین نباشد !

ناهید جمعه 17 مهر 1394 ساعت 13:40

سلام سارا بانوی عزیز
خاطره ی خیلی قشنگی بود، چه خواب زیبایی ! خدا مادر عزیزتون و همینطور همه ی رفتگان رو قرین رحمت کنه، روحشون شاد
من یه دوست صمیمی دارم که ساداته و فوق العاده بانوی محترم و با صداقتی است، یک بار از او در این مورد سوال کردم که آیا سادات بودن شما نقشی در خوب بودنتون داره ؟ و او بلافاصله گفت : مگه شما ساداتید ؟ ( حمل بر خود ستایی نشه لطفا )
نمی دونم منشا این دسته بندی بین آدمها در ایران از کجا شکل گرفت ؟ بنظرم انسانها با نوع رفتار و گفتارشون خودشون رو معرفی می کنند! من مطمئنم مادر عزیز و بزرگوارتون آگر سادات هم نبود ، باز انسان خوب و شریفی بود ...
و اما خواب اون بانوی مشهدی نشان از خلوص قلبی خودش داشت که برای آرامش و اطمینان پیام رو به این صورت زیبا دریافت می کنه، الان دیگه از اون خوابهای صادقه هم خبری نیست...
ممنون از نوشته ی خوبتون

سلام بر بانوی گرانقدر ناهید خانم...

ممنون ... روح همه اسیران خاک در آرامش باد...
عقیده بنده هم مثل شما ست ... خوب و بد بودن ربطی به سید بودن یا نبودن آٔدم ها نداره و ... مثال در این مورد فراوان است.... یکیش خوده شما که بی تردید حتی اگر سیده هم نبودید .... همینقدر نیکو خصال و عالی بودید...
من هم متشکرم بانو جان

آدم چاق جمعه 17 مهر 1394 ساعت 13:19 http://chagh2.blogfa.com

خدا رحمت کند همه رفتگان را. مردم قدیم حتی به یک قول در خواب اعتقاد داشتند و پایبند بودند. ای کاش مردم این دوره به قولهایی که در روز روشن و با اطمنیان می دهند پایبند باشند.

سلام....

آمین....
پایبندی به اعتقادات ... پشتوانه تعهد مردم به عهد و پیمانشان بود ... متاسفانه حالا با کمرنگ شدن اعتقادات مذهبی ... عمل به قول و قرارها هم هیچ ضمانتی ندارد ...
ممنونم از شما ...

دادو جمعه 17 مهر 1394 ساعت 09:32 http://dado23.blogsky.com

سلام

در روزگار نه چندان دورتر در همین شهر و کوچه ها ، مردم احترام خاصی برای سادات قائل بودند ، این احترام اگرچه با لفظ سفارش همراه بود ؛ می گفتند : " پیامبر فرموده خوب سادات را بخاطر خودشان و بدشان را بخاطر من احترام کنید " (( این جمله را به کرات می شنیدیم ولی خود من بشخصه حالا که این را می نویسم این جمله را جایی ندیده ام ، منکرش هم نیستم !! )) ولی هر چه بود بیشتر از این نبود که خود خانواده های سادات غالبا رفتاری داشتند که در میان کوچه و همسایه براشان تولید حرمت می کرد و خود از این سفارش پیشی می گرفتند ، بی اشاره نماند که این رفتار زیاد هم سخت نبود و خانواده های غیرسادات زیادی هم در اطراف ما بودند که بسیار محترم و متشخص بودند و ...

بگذریم که امروزه یکی از نشانه های اصلی هجمه های فرهنگی که سعی در کم رنگ کردن اسلام و رواج انواعی از روش های جدید با عنوان " پاک دینی " دارد و سابقه اش شاید بیش از 50 - 60 سال باشد ، یکی از نشانه های اصلی اش هدف قرار دادن سادات می باشد ...

خیلی ممنون از درج این خاطره زیبا

سلام....

کاملا درست فرمودید ... قبلتر ها هم مردم احترام سادات را داشتند و هم بیشتر خوده سادات .... رعایت سید بودنشان را میکردند....

اما متاسفانه حالا گاهی این سید بودن فقط تیتری است جهت فخر فروختن یا... مطرح کردن خود .... و از اصل مطلب خبری نیست!
بنده هم متشکرم از شما بابت نوشتن نظرتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد