همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

چشمانم را می بندم

 جناب آقای علی امین زاده از سایت پربار دانشنامه جیبی بر ما منت گذاشتند و با ارسال مطلبی، میهمان همساده ها شدند. ضمن تشکر صمیمانه از لطف ایشان، شما را به خواندن این نوشته ی زیبا دعوت می کنیم:


http://s6.picofile.com/file/8216509242/index0.jpg


-جدی؟! راست می گی؟!

-آره! یه مدت می رفتم پارک درس می خوندم. اونجا دیدمش.
تقریباً کم مانده بود از خوشحالی، دوستم را بغل کنم! وقتی از تو بخواهند یک متن در مورد کودکان کار بنویسی و ببینی این، سخت ترین کار دنیاست. چرا؟ چون هرگز از کودکان کار خاطره ای نداشته ام. بارها دیدمشان. اما آنقدر عادی شده اند که دیگر دیده نمی شوند. عین یک عادت، یک روزمرگی. اینک اما، تجربه ای جدید را می شنیدم. این، دستمایه ی خوبی برای نگارش خواهد بود. تجربه ی تعاملی دوستم در مواجهه با یک کودک کار.
-فال حافظ می فروخت.
-ازش فال خریدی؟
-نه
-؟!
-اما برام یه نقاشی کشید. یه مرغ عشق.
شناختی از پرندگان ندارم. اما باز هم این می تواند الهام بخش باشد: یک کودک هنرمند اما بی بضاعت! وای خدای من! یک سوژه ی کلاسیک!
-می تونی از نقاشی اش یه عکس بگیری و برام ایمیل کنی؟
-هوم... باید بگردم پیداش کنم. گذاشتم وسط یکی از کتابهام. 
-خب، میشه امشب بگردی؟
-آخه یادم نمیاد کدوم کتاب بود. خیلی از کتابهام رو به خاطر کمبود جا توی انباری گذاشتم. 
-باهاش حرف هم زدی؟
-آره. مدرسه رو ترک کرده بود.
-دیگه؟
-دیگه؟... خب... خب چیز دیگه ای یادم نمیاد. زیاد حرف نمی زد.
-یعنی این همه مدت اون بچه رو می دیدی و هیچی بهت نگفت؟
-این همه مدت کدومه؟ روز بعد که رفتم پارک نبودش. 
-اسمش رو یادت نمیاد؟
-اسمش... اسمش؟ نه! نپرسیدم. اما نقاشی اش خیلی قشنگ بود.
http://s3.picofile.com/file/8216463492/zabaleh_forush.jpg

ترجیح می دهم بحث را ادامه ندهم. روزها می گذرند، کودکانی را می بینم در حال فروختن فال، پاپ کورن، پفک هندی و زغال اخته. کودکانی که بسان ریتم یک موسیقی مبتذل پاپ هر روز بی تغییر و عادت وار تکرار می شوند. آنقدر که دیگر شنیده نمی شوند. دیده نمی شوند. حواس پنجگانه گاهی گمراه کننده اند. یک موسیقیدان حرفه ای برای دیدن روح اصوات، چشمهایش را می بندد. کودک کار را می بینم، صدایش را می شنوم. کودکی که نقاشی اش در هزارتوی صفحات کتابها گم شده. می خواهم روحش را ببینم. و من چشمانم را می بندم. 

****************

نظرات 15 + ارسال نظر
من لی لی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 09:13 http://manlili.blogfa.com

یاد یه جمله از پسرخاله افتادم
که می گفت غم انگیزه که انقدر به دیدن بچه های خیابونی عادت کردیم که دیگه نمی بینیمشون

سمیه دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 22:13 http://asranevesht.blogfa.com/

کتابها میشه نوشت درباره کودکان کار :(
چقدر بده که نمیتونیم کار درست و بنیادی انجام بدیم
ای کاش مسیولین ما بفکر این اسیب اجتماعی باشن..

مهشید سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 13:16

" تو به این معصومی تشنه لب آرومی
غرق عطر گلبرگ تو چقدر خانمی
کودکانه غمگین ،بی بهانه شادی
از سکوتت پیداست که پر از فریادی
همه هر روز اینجا از گلات رد میشن
آدما ی خوبم این روزا بد میشن
توی این دنیایی که برات زندونه
جای تو اینجا نیست جات توی گلدونه .. "

خسته نباشید و خدا قوت بابت تلنگر زیباتون
واقعا دردناکه ببینی دختر بچه ها و پسر بچه هایی که الان تو بهترین سالهای عمرشون هستن مجبور به کار باشن
سالهایی که برای ما به درس خوندن و بازی گذشت
برای خیلی از این بچه های معصوم به سختی میگذره
و یه آینده ی نامعلوم و نه چندان خوب انتظارشونو میکشه
هر وقت که کودکان کار رو میبینم واقعا حس میکنم ما چقدر مدیونیم .. به خدا به خودمون به خانواده ... به این بچه ها ، و باید یه جوری این دین رو جبران کنیم
کاش میشد کاری کرد به جز دلسوزی .. کاش

شکیبا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 19:22 http://sh44.blogsky.com

سلام
آدم میمونه چی بگه هر چی بگیم که دردی از اونا دوا نمیشه
ایکاش اینطوری نبود ولی هست

علی امین زاده دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 07:47 http://www.pocket-encyclopedia.com

سلام و روز بخیر.
ممنون از لطفی که به متن اینجانب داشتید.
همانطور که اشاره نمودید، سرکار خانم سهیلا، وبلاگ بهار و سرای دل باعث شدند من با وبلاگ «همساده» ها آشنا شوم. لازم می دانم از لطف ایشان صمیمانه تشکر نمایم.

ستاریان یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:29 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
دیدن سه چیز همیشه مرا به گریه می اندازد. زنانی که مستاصل و درمانده آواره ی خیابان هستند. پیرانی که با کهولت سن به کار سخت مشغولند و کودکان کار!

بهمن شنبه 18 مهر 1394 ساعت 21:17

سلام بر استاد عزیزمان جناب آقای امین زاده
متاسفانه مشکل کودکان کار در جای جای مملکت ما ریشه کرده و اگه در بر همین پاشنه بچرخه نه تنها از تعدادشون کم نمیشه که روز به روز بر جمع پریشانشون افزوده خواهد شد .
کاش کسی بفکر مسائل و مشکلات کشورمون بود ...

نگین شنبه 18 مهر 1394 ساعت 19:07

سلام بر جناب امین زاده گرامی

همیشه وقتی به این کودکان میرسم سعی میکنم در حد بضاعتم چیزی کمکشون کنم ..
اما این کمکهای ناچیز مشکل اونها رو حل نمیکنه ...

همیشه این مسئله فکرم رو مشغول میکنه که این مشکل رو چطوری میشه ریشه کن کرد ؟ و مهمتر این که چه کسانی باید به فکر حل این مشکل باشن ؟

خیلی دلم میخواد بدونم آیا در ممالک اروپایی هم کودکان کار وجود دارند ؟

ناهید شنبه 18 مهر 1394 ساعت 18:32

سلام جناب امین زاده
ایکاش از طرف مسئولین مربوطه برای ساماندهی معیشتی بچه های کار تدابیری اندیشیده می شد، اما گویا چشمان حضرات حس نزدیک بینی را از دست داده و بچه های کار و آواره ی ممالک دیگری مثل فلسطین ، سوریه، عراق و همچنین کارتون خواب های آمریکا، گرسنگان آفریقا و نرخ بیکاری در اروپا رو بهتر و آشکارتر رصد می کنند ..
ممنون از نوشته ی تامل برانگیزتون

sara شنبه 18 مهر 1394 ساعت 13:17

سلام....

کاش چهره ی شهر ها ... بخضو ص تهران ... از این لکه ی ننگ پاک شود ... و هیچ کودکی را نبینیم جز با لبخند فراغت و شادی بر لب ....

دادو شنبه 18 مهر 1394 ساعت 11:53 http://www.dado23.blogsky.com

با سلام و تشکر از مطلب انتخابی برای همساده ها

جهان سوم را با پارامترهای زیادی می شود از سایر جهان ها تشخیص داد ؛ بیکاری ، فقر ، عدم وجود سیستمهای یکپارچه ، کودکان کار (!) ، آنارشیست های عدالت خواه و ...
باید توان آن را داشت که به مسئله نگاه کرد ، نه فقط صورت مسئله که همه ی ابعاد آن ، و این کار سختی خواهد بود ، سعی می کنم بریده بریده نگاه کنم ، یادداشت بردارم و روی دیوار فکرم بچسبانم

*** همه چیز از حاشیه آغاز می شود ... حاشیه را کسانی می سازند که شاید خود مقصر اصلی نباشند ، مهاجرت بدلیل جنگ ، مهاجرت بدلیل خشکسالی و فقر ، مهاجرت به دلیل دسترسی به امکانات و آسیب دیدگان از بدآمدهای روزگار و ... و شاید هم خودشان مقصر بوده باشند !! مانند خانواده هایی که در دام اعتیاد هستند ... ایرادات مدیریتی هم که غیرقابل انکار هست !!

*** حاشیه در جهان سوم گاه از خود متن بزرگتر می شود ، حاشیه یعنی جایی که آدمها بدلایلی در آنجا طبقه بندی می شوند ، در حاشیه ها نگاه برخلاف چیزی است که افراد دیگر جامعه با نگاه معمولی می بینند ... محبت رنگ دیگری دارد ، نان مزه ی دیگری دارد ، نان آور شخص خاصی نیست ، پدر می تواند نان خور باشد ، می تواند پدری نباشد و همه بنوعی نان آور باشند !! خوب و بد در آنجا فرق دارد ، نیاز حرف اول را می زند ؛ آنجا همه واقع بین تر از آن هستند که دیگران را مقصر بدانند ، آنها توی شهر راه نمی افتند برای راهپیمایی ، آنها شعارهای ژورنالیستی بلد نیستند ، و بهتر از هرکسی می دانند سیاست دروغی بیش نیست چرا که سیاست زد و بند قانونی پولدارهاست ... اگر کسی بخواهد سراغشان برود برای پاک کردن سیمای شهر است از چهره شان ، که بسی نازیبا هستند !! آنها سوژه ی خوبی برای تازه کارهای سیاسی و تبلیغات های انتخاباتی هستند و برای فیلمسازان و عکاسان جوان که می خواهند با هزینه ی کم راهی به جشنواره ها بیابند و ...

*** تفکرهای غلطی که شکم سیری ناپذیری دارند مشتری درجه یک کودکان کار هستند ... مشاغل تعریف نشده ای که راه جیب مردم را با تونلی از احساس حفر می کنند !! کارگاههای کوچک که برای تولید نیاز به نفر دارند ولی بخاطر سنتی بودنشان برخی جاها را باید با این حقوق های کوچک پر بکنند ، کودکان کار در تعریف بچه های زیر15سال هستند ولی بزرگترهایی که بدلایلی تحت پوشش نیستند هم بنوعی تولید کننده ی کودکان کار هستند و در همین رده قرار دارند ...

*** کودکان کار آرزوهای تلف شده ی مردمان یک جامعه هستند ... مردم برای بچه ی یتیم شده ی فلان بازیکن میلیاردی بیشتر دل می سوزانند تا بچه ی بی پدری که نان شب ندارد ، هرچه باشد آن بچه از جنس آرزوست و این بچه از جنس اشتباه !!

*** جهان اول را از درآمدهایش می شناسند و جهان سوم را از هدررفت هایش !!

...
...
...

شنگین کلک شنبه 18 مهر 1394 ساعت 10:36

ممنون از پستتان در خصوص کودکان کار
البته به گمانم باید تفاوتی اساسی قایل شد میان کودکان کار
و کودکانی که توسط گروههای مافیایی تکدی گری استثمارمی شوند . کودکان کار آنهایی هستند که بجای لذت از بهترین دوران زندگیشون و بازی و شادی مجبور می شوند کارکنند و کسب درآمد داشته باشند هرچند ناچیز برای گذران زندگی خود و احتمالا کمک به خانواده شان و بیشتر در کارگاههای کوچک و به واسطه معرفی آشنایان به کار گمارده می شوند و با فال فروش و شیشه پاک کن و اسپند دودکن سر چهارراه ها تفاوتی اساسی دارند .

مریم شنبه 18 مهر 1394 ساعت 10:29

همینطور که شما نوشتید کودکان کار از شدت فراوانی و ظهور دیده نمی شن.
این بچه ها همه جا هستند: تو قبرستونها بر سر شستن مزارها با همدیگه رقابت می کنند، تو ورودی آرامستانها گل می فروشند، تو خیابونها نون خشک و ضایعات می خرند یا با یک ترازو آدمها رو وزن می کنند و پول در می آرن
متاسفانه بعد از مدتی این کودکان پاک و معصوم، هم مناعت طبعشون رو از دست می دن و هم معصومیتشون رو... تعدادی شونم معتاد می شن یا به کارهای خلاف رو می آرن

مریم شنبه 18 مهر 1394 ساعت 10:22

سلام آقای امین زاده
مجددا بابت لطفی که به وبلاگ همساده ها دارید از شما تشکر می کنم ضمن اینکه لازمه یک بار دیگه از سهیلا بانوی عزیز به خاطر معرفی شما تشکر کنم. خیلی خوشحالم که از طریق این دوست گرامی با یک دوست فهیم و ادیب آشنا شدیم .
خیلی دلم می خواد کل مطالب سایتتون رو از اول تا آخر بخونم حیف که این روزها حتی فرصت سرخاروندن ندارم

باران شنبه 18 مهر 1394 ساعت 09:37

سلام وتشکر از شماوجناب امین زاده گرامی
تلنگر خوبی بود کاش میشدغیرازدلسوزی ، براشون کاری کرد کاش مسئولین دیده هاشون بازمیشدوفکری براشون میکردند کاش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد