همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

و عشق....

ای درویش هر که خواهان صحبت کسی شد آن خواست اوّل را میل می گویند، وچون میل زیادت شد و مفرط گشت،آن میل مفرط را ارادت می گویند،و چون ارادت زیادت شد و مفرط گشت،آن ارادت مفرط را محبّت می گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،آن محبّت مفرط را عشق می گویند.
پس عشق محبّت مفرط آمد و محبّت ارادت مفرط آمد و هم چنین......
ای درویش !اگر این مسافر عزیز [عشق]به مهمان تو آید،عزیزش دار!وعزیز داشتن این مسافر آن باشد که خانه ی دل را از جهت این مسافر خالی گردانی ،که عشق شرکت بر نتابد،واگر تو خالی نگردانی ، او خود خالی گرداند.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر ساخت ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
ای درویش !عشق بُراق سالکان و مرکب روندگان است.هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد،عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند،و عاشق را پاک وصافی گرداند.سالک به صد چلّه آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفه العینی کند.از جهت آن که عاقل در دنیاست و عاشق در آخرت است،نظر عاقل  در سیر ،به قدم عاشق نرسد...
ای درویش !عشق آتشی است که در عاشق می افتد و موضع این آتش دل است،و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن می سازد.
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل..........
" ای درویش ! هر که عاشق نشد ، پاک نشد ، و هر که پاک نشد ، به پاکی نرسید ، (و هر که عاشق شد ، و عشق خود را آشکار گردانید ، پلید بماند و پاک نشد ،) از جهت ِ آنکه آن آتش که از راه چشم به دل ِ وی رسیده بود ، از راه زبانش بیرون کرد ، آن دل نیمسوخته در میان راه بماند . از آن دل مِن بعد هیچ کاری نیاید : نه کار دنیوی ، و نه کار عُقبا ، و نه کار مولا . "

شیخ عزیزالدین نسفی
نظرات 17 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 07:51 http://www.pocket-encyclopedia.com

هر آن‌کسی که در این حلقه نیست زنده به‌عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

رحیم میرعظیم دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:11

pic<http://s6.picofile.com/file/8216773392/NSP.JPG>pic

منبع :
http://www.mehrnews.com/news/2024866/%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B3%D9%81%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%85%D9%86%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AA-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%8A%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4%D9%8A

رحیم میرعظیم دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:06

pic<http://s3.picofile.com/file/8216772226/Nasafi.JPG>pic

آرامگاه "عزیز االدین نسفی" یکی از بناهای تاریخی شاخص و مهم شهرستان ابرکوه است که قدمت آن به دوره سلجوقیان در قرن پنجم و ششم بر می گردد. نسفی از جمله کسانی است که علیرغم معروفیت جهانی، کمتر برای شناساندن آرامگاه آن تلاش شده اما هنوز نیز بسیاری از جهانگردان و ایرانگردان برای دیدار او به ابرکوه می آیند و مسافران بهاری نیز می توانند در گذر از این شهر تاریخی، یادی از این دانشمند بزرگ کنند.
بنای مقبره دارای محراب گچبری بسیار زیبایی است که با کتیبه های مزین گنبد علویان در همدان و مدرسه حیدریه قزوین و مسجد جامع ورامین و مقبره پیر بکران اصفهان هم طراز است. این آرامگاه مشتمل بر گل و بوته های اسلیمی و ریزه کاری بسیار عالی گچبری بر طرفین محراب به خط نسخ است و در اطراف محراب با خط نسخ آیات 20 تا 42 سوره هل اتی و با خط کوفی دو آیه آخر سوره بفره نوشته شده است.
آرامگاه نسفی به نام "پیر حمزه سبز پوش" به شماره ثبتی 205 در تاریخ 31 تیرماه سال 1313 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. عزیز الدین نسفی یکی از بزرگان و دانشمندان بزرگ است که که به پیر صدیق و پیر حمزه سبز پوش معروف است و مهمترین اثر وی، انسان کامل است که در دوران تدریس در مسجد جامع ابرکوه به رشته تحریر درآورده است.
ی در فرارود (ماوراءالنهر) می زیست و در ۶۱۷ هجری قمری در زمان هجوم مغولان آن دیار را ترک کرد و منسوب به شهر نخشب (نسف یا قارشی در ازبکستان امروزی) است.
نسفی، یکی از بزرگترین عارفان و از چیره دست ترین نثرنویسان زبان پارسی در سده هفتم هجری بوده است.
وی بعد از گذر از شهرهای مختلف که قسمتی از خاطرات وی در کتاب "کشف الحقایق" به اهتمام استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی آمده است به اصفهان و از آنجا به شیراز مهاجرت کرد و سپس در ابرقو سکونت گزید و همانجا بدرود حیات گفت.
از کتاب‌های مهم عزیزالدین نسفی می‌توان به کشف‌ الحقایق اشاره کرد. کشف الحقایق مبتنی بر فلسفه و عرفان است و نسفی بر 10 اصل کتاب را تألیف کرده است.
نسفی را می توان از مهمترین افرادی دانست که در فلسفه اسلامی تأثیرگذار بوده اند. از دیگر آثار نسفی می‌توان از آغاز و انجام، اسرار التصوف و خواص الحروف، اسرار القابلیه، اسرار الوحی، سلوک مقامات، لوح محفوظ و عالم صغیر، وحدت وجود و انسان‌ الکامل نام برد. هر چند نسفی در گمنامی و عزلت زندگی می کرد، اما اروپائیان پژوهشگر، وی را از سده هفدهم ( در سال 1655م) می شناخته اند، چه در این سال بود که بخشی از رساله "مقصد الاقصی" به زبان لاتین ترجمه و انتشار یافت و پس از آن نیز مورد توجه بوده است و به ویژه "ماریژان موله" یکی از آثار او یعنی "الانسان الکامل" را با حواشی و مقدمه لطیف و خواندنی به چاپ رساند.
برای دیدار از مقبره این دانشمند بزرگ در خیابان اصلی شهر آدرس را با نام آرامگاه پیر جستجو کنید. در انتهای کوچه ای که ابتدای آن بانک صادرات قرار دارد، بنایی تاریخی مشاهده می شود که این عارف وارسته را در خود جای داده است.
در حالی که بر مزار او فاتحه می خوانید عارفانه های زیبای او را به یادآورید. * کمال آدمی در چهار چیز است؛ اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک، معارف. مراد از معارف معرفت چهار چیز است؛ معرفت دنیا، معرفت آخرت، معرفت خود و پروردگار
بعضی همت عالی دارند، بعضی همت عالی ندارند و از این جاست که بعضی دنیا می خواهند و بعضی عقبی می خواهند و بعضی مولا می خواهند. آدمیان همین سه طایفه بیش نیستند. این طایف که مولا می خواهند عالی همت اند.
* ای درویش! تا خود را می بینی خدای را نبینی، چون خود را نبینی همه خدای بینی.
منبع :
http://yazdcity.ir/data/SC.php?type=component_sections&id=31&t2=DT&sid=1269

شنگین کلک یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 23:54

با سلام و عرض رسیدن به خیر خدمت بزرگ عزیز

بسی بازی ببنی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات

همه ذرات عالم مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات

درآن موضع که تابد نورخورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات

چه می گویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات

مریم یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 15:54

حیات را به غنیمت دار، و صحّت را به غنیمت دار، و جوانی به غنیمت دار و جمعیت و فراغت را به غنیمت دار و یاران موافق را و دوستان مُشفق را به غنیمت دار، که هر یک نعمتی عظیمند و مردم از این نعمت ها غافل اند و هرکه نعمت نشناسد از آن نعمت برخورداری نیابد و این نعمت ها هیچ بقا و ثبات ندارند، اگر درنیابی خواهند گذشت و چون بگذرد، هرچند پشیمانی خوری، سود ندارد. امروز که داری، به غنیمت دار و هر کار که امروز می توانی کردن، به فردا مینداز که معلوم نیست که فردا چون باشد.
"عزیزالدین نسفی - کتاب الانسان الکامل"
- تو وبلاگ مهر و ماه یک شعر از عزیزالدین نسفی نوشته بودم که الان هر چی تو گوگل گشتم شعرشو پیدا نکردم و متاسفانه به آرشیو مهر و ماه هم دسترسی ندارم (لعنت به وبلاگ مسدود کُن ها)

مریم یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 15:53

ببخشید به خاطر غلط نوشتن اسم عزیزالدین نسفی من کامنتهامو دوباره ثبت می کنم:
سلام
نوشته های عزیزالدین نسفی قشنگند، هم این نوشته ش و هم نوشته های دیگه ش، اما راستشو بخواید هضم بعضی حرفهای این عارف بزرگ برای من سخته. به عنوان مثال نسفی می گه "عشق شرکت بر نتابد"
اگه حرف نسفی راسته، پس چرا بعضیها قسم می خورند که همزمان دو نفر رو به یک اندازه دوست دارند؟!
و یا نسفی می گه:"هر که عاشق شد و عشق خود را آشکار گردانید، پلید بماند"
در حالی که خود شما بارها در نوشته ها و صحبتهاتون گفتید که عشق باید ابراز و اظهار بشه
فریدون مشیری هم می گه:
"تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!
دوستم داری را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو"
اما مولوی برای ابراز عشق دنبال راه دیگری می گرده :
«حرف و گفت و صوت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم.»
من یک راه بینابین رو می پسندم به نظرم نیاز نیست نسخه ی مشیری رو به کار ببریم و روزی صد بار بگیم دوستت دارم
و در عین حال توصیه ی نسفی رو هم برای این همه پنهانکاری در عشق نمی پسندم
به نظرم باید طرف مقابل بدونه دوستش داریم اما با رعایت رازآمیزی و ابهام عشق (چه کار سختی که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها!)

ناهید یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 14:21

سلام
کتاب "انسان کامل" عزیزالدین نسفی رو بارها خوندم و هر بار به معنای تازه ای از عرفان رسیدم، به خصوص در مورد "عشق".
عشق از منظر شیخ عزیزالدین به عالم مادی نیست که او عشق را رهایی از تن و پرواز به عالم معنوی و حقیقی می داند و در عالم معنا هرگز با زبان و حواس پنجگانه عشق را نمی توان تعریف کرد، نه میزانی دارد ، نه ظرفی و نه فرمی...
وجود عشق از خداست و چون خدا بی صورت است ، عشق هم بی فرم و صورت است ...خدایی که بتوان تصور کرد دیگر خدا نیست و عشق هم ...
و مولانا هم وقتی شمس را می بیند چنان آتش عشقی در وجودش شعله ور می شود که همه ی دانسته ها و آموخته های ظاهری را به یکباره رها می کند، چرا که عشق شریک مادی و ظاهری برنتابد، با این وجود اعتراف می کند که :
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است ...

ممنون از متن انتخابی زیبا و عارفانه تان

باران یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 14:17

سلام
مریض عشق را نازم که ازبهرعلاج او
مسیح ار،بربالین او رود بیمار میگردد.

کیارش یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 13:38

درود بر همساده ها

ستاریان یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 12:02 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
چه جالب! منم در امتثال امر مریم خانم داشتم متنی می نوشتم که اتفاقا راجع به عشقه! از شما هم که عجیب نیست چون عشق رو با تمام وجود لمس کردید.
رسیدن به خونه و قرار گرفتن کنار خانواده گوارای وجودتون باشه. هر چند وضعیت طوری رقم خورد که نشد خوب ببینمتون
نوشتن از عشق و گفتن از اون برای همه امکان داره، چون همه به نحوی عشق رو تجربه کردند و یا می کنند و البته که برای هیچ کس هم گفتن و نوشتن در اینمورد آسون نیست چرا که تعابیر مختلفی ازش میشه.
اما عشق های اساطیری و عشاق افسانه ای و عشق هایی مثل لیلی - مجنون و شیرین - فرهاد و رومئو و ژولیت و... انگار داستانش متفاوت از عشقهای معمول ماست و من که درکم از چنین عشق و عشاقی بسیار پایینه. برای همین درک نمی کنم که چرا"هر که عاشق شد و عشق خود را آشکار گردانید، پلید بماند" مگر عشق جز به ابرازش اصلا امکان ظهور پیدا می کنه که حالا عشق هم نامیده بشه؟
شاید مراد از این عشق، عشق به خدا باشه که:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

سهیل یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:35 http://hamsadehha.blogsky.com

و آما . . . و آما . . . از عزیزالدین نسقی خاطره ای دارم . یک مدت زمانی بود که از مطالب این بزرگ بهره می بردم و حظی وافر می بردم همچون این مطلب زیبایی که اینجا ثبت شده است . مزید بر علت هم یک وبلاگی بود که از این بزرگ می نوشت . خلاصه اینکه در مسافرتی گذرمان به شهر ابرکوه افتاد . این شهر درست برعکس آنچه که در امثال و حکم از آن به عنوان شهری در ناکجا آباد بیشتر یاد می شود شهری بود با چندین و چند اثر تاریخی بسیار باشکوه از جمله قدیمی ترین سرو جهان . در راهنمای این شهر مقبره عزیزالدین نسقی هم ذکر شده بود و آدرس داده بود . ما هم شیفته این حکیم و فیلسوف راه افتادیم و پرسان پرسان خودمان را رساندیم به مقبره اش که با کمال تاسف یا یک بنای قدیمی مواجه شدیم که تابلوی مقبره عزیزالدین نسقی هم بر روی آن حک شده بود ولی در آن بسته و از ظواهر امر چنان بر می آمد که چندین سال است کسی به آنجا مراجعه ننموده و هیچ کسی وقعی بر آن ننهاده . با کمال تاسف برگشتم و خیلی هم متاسف شدم . و از آن زمان نوشته های این حکیم بیشتر بر جان و دل نشست .

سهیل یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:34 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
اول از همه رسیدن شما به کنار خانه و خانواده را تبریک عرض میکنیم و همچنین بسیار بسیار زیاد اعلام میداریم که شدیدا دلتنگ شما شده ایم .
در مورد عشق همین بس که اینقده این مسئله بزرگ است که هر کسی می آید و از ان می گوید و بسیار میگوید و بسیار بر دل می نشیند و باز هم حق مطلب را به خوبی ادا نمی نماید . عشق چنان بزرگ و متعالی و باشکوه است که هر کسی می آید و یک جنبه از آن می گوید . تاکنون کسی را ندیده ایم که عشق را آنگونه که باید و شاید توانسته باشد تعریف کند . و این دلیل بر بزرگی و شکوه آن است و بس . شاید به خاطر آن باشد که عشق متصل به ذات خداوندی است و از بزرگی او بزرگ شده است .

یادخاطرات یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 10:00

سلام
عاشق بودن.... عاشق ماندن...سخت است. قضاوت باشما.

یادخاطرات یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 09:56

3
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس

در مقام بخشش از آئین مپرس

هر کسی او را خدایش جان دهد

آدمی باید که او را نان دهد

در تنور عاشقی سردی مکن

در مقام عشق نامردی مکن

لاف مردی می زنی مردانه باش

در مسیر عاشقی افسانه باش

دین نداری مردمی آزاده شو

هر چه بالا می روی افتاده شو

در پناه دین دکانداری مکن

چون به خلوت می روی کاری مکن

جام انگوری و سرمستی بنوش

جامه تقوی به تردستی مپوش

عشق یعنی ظاهر باطن نما

باطنی آکنده از نور خدا

عشق یعنی ذهن زیبا آفرین

آسمانی کردن روی زمین

هر کجا عشق آید و ساکن شود

هر چه ناممکن بود ممکن شود

در جهان هر کار خوب و ماندی ست

ردپای عشق در او دیدنی ست

عشق یعنی شور هستی در کلام

عشق یعنی شعر، مستی والسلام

یادخاطرات یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 09:53

2
بردن آنها به بیرون از قفس

عشق یعنی جنگل دور از تبر

دوری سر سبزی از خوف و خطر

جز کمند چشم و زلف و ابروان

عشق زنجیری ندارد در میان

در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر

ای دلاور دل بدست آورده باش

در دل آزرده، منزل کرده باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر

واگذاری آب بر تشنه تر

عشق یعنی خدمت بی منتی

عشق یعنی طاعت بی جنتی

گاه بر بی احترامی احترام

بخشش و مردی به جای انتقام

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده ای درمان کنی

عشق یعنی خویشتن را گم کنی

عشق یعنی خویش را گندم کنی

عشق یعنی خویشتن را نان کنی

مهربانی را چنین ارزان کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد