همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

گندم از گندم بروید جو ز جو ...

 

این پست را که بنوعی ماقبل پست قبلی بود را می نویسم تا بمرور نوشتن نامی برایش پیدا بکنم ... در پست قبلی اشاره ای داشتم به یکسری تقلب ها که ماهیت عیارانه داشت و بواسطه برخی نگرش های جمعی به یک مسئله خاص پیش آمده بود و شاید برای برخی این سوال پیش می آمد که چنین کارهایی از یک سری نوجوان می تواند غیرعادی و بعید باشد ، این قسمت را می نویسم تا کمی روشن شود که با برخی تعلیمات نادرست ( فرقی نمی کند که در اداره باشد یا کارخانه و یا تجارت و ... ) ما بستری فراهم می کنیم تا علائق و توانایی های یک فرد به آن سو متمرکز شده و کارهایی بکند که شاید در نظر اول محال و یا سخت بوده باشد ...


1

من سال چهارم ابتدایی می خواندم و دختر همسایه مان معلم بود و از قرار معلوم با برخی از بچه هایی که دوره راهنمایی می خواندند ، از طریق برادرش ، نقشه ای چیده بودند برای شرکت کردن در جلسه امتحان ؛ آنهم بجای یک عده که برای شهریور مانده بودند و نمی توانستند بیایند سر جلسه امتحان ، حالا برای اینها به زبانی که بتوان سرشان کلاه گذاشت چند مورد داستان از نوع " ننه من غریبم !! " ساخته بودند ... از قضای روزگار نفر کم آورده بودند و قرار شده بود من و یکی از بچه های همسایه که همسن بودیم هم در این عملیات شرکت داده شویم ... طبق معمول ما از همان لحظه هول شده بودیم و از این کار می ترسیدیم ... چند روز مانده به شروع امتحانات ما را برای شرکت در این جلسات آماده می کردند ، مثلا اسمی که باید بجای آن امتحان می دادیم را توی کف دست مان نوشته بودند تا یادمان بماند که کی هستیم !؟ تا اگر کسی ( که به ما گفته بودند بازرس ) از ما پرسید آن نام را بگوئیم ...

 

روز شروع امتحانات ما را بردند تا سر کوچه ای در یک محله بالاتر ، امروزه آن کوچه ی دو یا سه متری که انگار انتها نداشت تبدیل به یک خیابان بزرگ شده است و مدرسه در آنجا قرار داشت ؛ دبستان ابن سینا ، قرار بود سر کوچه بایستیم و یکی یکی قاتی با بچه ها وارد مدرسه بشویم تا توی چشم نباشیم ... ( من هر وقت به سوره حضرت یوسف می رسم که حضرت یعقوب به برادران یوسف گفت باهم از یک دروازه وارد نشوید و ... یاد داستان خودمان می افتم !! )  جایی که رفته بودیم زیاد از محله ی ما دور نبود ولی اگر ما آن روزها متوسط به پائین بودیم آن محله تقریبا فقیر به پائین بود و برای همین ظاهر ما بدجوری توی چشم بود ، یعنی با چند فرق خیلی کوچک از آنها سوا می شدیم ، مثلا یک موی شانه خورده داشتیم و لباس هایمان کمی بهم می آمد ؛ همین کمی ها در حیاط مدرسه ما را انگشت نما کرده بود ... نیازی به حضور بازرس نبود و توی چشم همه لو رفته بودیم ، جلسه بعد فهمیده بودیم که آنهمه سفارش برای باهم دیده نشدن برای چه بود و خودمان ظاهرمان را اصلاح کرده بودیم !!

 

من باید بجای یک پسر که حالا نام کوچکش یادم هست و باقر بود و برای کلاس سوم امتحان می دادم و بقیه که راهنمایی بودند بجای بچه های کلاس پنجم !! جلسه امتحان شروع شد و سوالات برای من اصلا سخت نبود ، کمی که جواب ها را نوشتم سرم را بلند کردم و دیدم بقیه انگار برای تماشا آمده اند و دارند مرا نگاه می کنند ، من اصلا نمی دانستم آن زمان چه باید می کردم ، هیچ تجربه و یا راهنمایی برای آن لحظه از طرف کسی نشده بودم ... یکی که بغل دستم بود از من در مورد جواب سوال اول پرسید ، صدایش را می شنیدم ولی جرات کاری را نداشتم ، یک معلم که داشت توی راهرو قدم می زد از کنار ما رد شد ، هنوز ترس اینکه یکی نامم را بپرسد و بگوید خانه تان کجاست و مرا ببرد اتاق مدیر و ... مرا دستپاچه کرده بود ، سایه اش از سر من رد شد و رفت انتهای سالن و با یکی دو نفر دیگر از پنجره بیرون را تماشا کردند ... من جواب سوال اول را به بغل دستی ام گفتم و او بلافاصله به این و آن گفت ومن دیدم زیاد هم سخت نبود ... این اتفاقات مال سی و سه ، سی و چهار سال پیش بود و طبعا ریز و درشت آن امتحانات و اینکه چند جلسه رفته بودیم را بیاد ندارم ، فقط می دانم که در تعریف های بعد از امتحان که در جمع خودمان در محله داشتیم یاد گرفته بودم که برای معطل نشدن زیاد ، از برخی ها ورقه هایشان را بگیرم و خودم سریع بنویسم ، تازه یاد گرفته بودم چطور با اجق وجق کردن خطم شباهت خطم را از بین ببرم ...


آن داستان تمام شد و یک سری دانش آموز که نمره ده از سرشان زیادی بود با نمره بیست قبول شدند ... بعدها کاشف بعمل آمد که معلم همسایه ی ما از پدر آن دانش آموزان که سر جلسه حاضر نبودند مبالغی تیغ زده بود برای قبولی فرزندانشان ...و تازه تر اینکه معلم های دیگر هم همگی در جریان بودند و اصل ریشه ی این حضور ما و تبدیل نتایج بد مدرسه به نتایج درخشان حتی به سمع و نظر مدیر مدرسه هم رسیده بود !!!


2

دوره دبیرستان من از اعضای تیم والیبال و پینگ پونگ مدرسه بودم ، در والیبال زیادی توی چشم بودم چون کوتاه ترین قد در میان تمام بازیکنان شرکت کننده بودم ؛ در مسابقات پینگ پونگ اوضاعم خیلی خوب بود و چون آن زمان در دسته دوم شهر بازی می کردم و زیاد مسابقه دیده بودم ، یکی دو ماهی هم زیرنظر یک مربی چینی کار کرده بودم و اعتماد بنفس خاصی داشتم و حتی می توانستم روی اعصاب حریف هایم هم بروم !!!


یک دبیر ورزش داشتیم بنام آقای جودت نیا ؛ که به او آقای جودی می گفتیم !! این دبیر ما آدم فوق العاده ملایم و آرامی بود ، حوالی سال 1335 در رشته تنیس روی میز در سطح کشور هم برای خود عناوینی دست و پا کرده بود ، ولی در مقابل ما همیشه کم می آورد و می گفت : " نه تنها سطح بازی ها که کیفیت و نوع راکت ها و تکنیک ها خیلی عوض شده است و ما تقریبا در حکم منقرض شده ها هستیم !! "


سال چهارم دبیرستان من بهمراه همین دبیر رفته بودیم مسابقات بین مدارس ، آنهم توی سالن مخصوص تنیس روی میز شهر که من چند سالی بود با محیط آنجا آشنا بودم و اعضای هیئت هم مرا می شناختند ... بازی اول من با یکی بود که ظاهری خیلی شسته رفته  و مرتب داشت و معلوم بود که توی خانواده ی مرفهی بار آمده است ، من اشاره داده بودم که بازی مرا به میز اول بیاندازند تا حریفم که به تماشاچی ها نزدیک است و بار اولی هست که برای مسابقات آمده است ، حسابی جوگیر شود !! همه ی این مسایل را هم از مربی های خودمان یاد گرفته بودیم !! خلاصه اینکه بازی شروع شد و من بوضوح می دیدم که دست حریفم دارد می لرزد و از همان لحظه کارش تمام شده بود ... گیم اول را با اختلاف خیلی بالا بردم و توی پوست خودم نمی گنجیدم و فکر می کردم یکی آن بیرون منتظر است تا موقع تعویض زمین به من تبریک بگوید ولی ...


آقای جودت نیا یا همان جودی خودمان مرا کناری کشیده و گفت : " تو فکر می کنی داری با چه کسی بازی می کنی !؟ او هم مثل تو یک محصل است ، تو باید بفهمی که نباید غرور یک نفر  ، حتی اگرحریف باشد ، را بشکنی !! گیم دوم را باید به او واگذار بکنی و در گیم سوم با کمترین اختلاف او را ببری !! " ، حرفهایش اصلا برایم قابل هضم نبود ، مربیان من در مسابقات به من یاد می دادند چگونه با توجه به حاشیه ها بازی را به نفع خودم جلو ببرم و حالا یکی آمده بود و به  من درس ملاحظه حریف می داد ...


گیم دوم شروع شد و من با مهارت تمام فیلم بازی می کردم و طوری که خیلی ها متوجه نشوند ( ولی برخی ها متوجه شدند !! ) بازی را در امتیازهای مساوی آخر بازی واگذار کردم و حس شادی را در چهره ی حریفم می دیدم ، مخصوصا که در ضربات آخر مشت گره کرده اش را به نشانه پیروزی در به ثمر رساندن ضربه بالا می برد !! در گیم سوم خیلی پایاپای با او بالا رفتم و با اختلاف یک امتیاز او را بردم !! باخته بود ولی انگار که به اشتباهی که کرده باخته است و رضایت دوستانش را از نحوه ی بازی اش بدست آورده بود و برای همین موقعی که باهم دست می دادیم مرا خیلی محکم بغل کرد و بوسید ...


دومین تبریک را آقای جودی به من گفت و از کاری که کرده بودم خیلی تشکر کرد و گفت : " لذت زندگی در دیدن شادی توی چشم دیگران هست ، دیدی حریف ات چقدر خوشحال بود ... ، بازی برای برد خوب است ولی باید حواست به خیلی چیزها باشد !! " می دانستم چه چیزی را می گوید ولی آن قدرها برایم حظ نداشت ، بازی دومم را همانطور پیش بردم و در نتایج پایانی با یک اشتباه خودم بازی را باختم و بهمین راحتی اوت شدم ...


وقتی کنار معلم خودم رفتم حوصله نداشتم ، چند تا هم شیشکی شنیده بودم !! برایم کف زد و گفت : " امروز مقامی بدست نیاوردی ولی در عوض بزرگ شدی !! " توی دلم به او خندیدم و گفتم : " برو بابا ...  وسط مسابقه برایم درس اخلاق گذاشته !! " ولی می دانستم که واقعا کمی بزرگتر از کسی شده بودم که چند ساعت قبل وارد سالن شده بود ... موقع خروج از سالن یکی از مربیان شهر آنجا جلوی در منتظرم بود : " با دیدن من اخم کرد و گفت : " من هر دو بازی تو را دیدم ، تو دیگر هیچ چی نمی شوی !! آن کله خر ( منظورش دبیر ورزشی ما بود ! ) کار خودش را کرد ... "


بعد از آن سال من درهیچ مسابقه ای شرکت نکردم ...

 

نظرات 10 + ارسال نظر
شنگین کلک شنبه 25 مهر 1394 ساعت 23:57

سلام دادو ی عزیز
خوب حالا بعد از خواندن این داستانهای شمادر دوران تحصیلات و تقلب هایی که از دانش آموز دبستانی شروع شده تا دبیرستانی تا معلم ها تا مدیر مدرسه و تا ورزشکار و احتمالا همینطور تا مدیران رده بالا و وکیل و نماینده و وزیرو دیگه بقیه اش را نمی نویسم بجهت علاقه و دلبستگی وافر به زندگی . فکر می کنم که علاقه ای به هیچکدام ندارم . البته ازحق نگذریم از آقای جودی خوشم اومد ولی فعلا با ایشون هم کاری ندرام چیزی که فعلا بهش فکر می کنم این هست که یادم افتاد من هم در دوران مدرسه پینگ پنگ بازی می کردم نه درحد قهرمانی و مسابقات اما درحد بچه های آن سن و سال وضعیتم ازنظر اینکه از بازی لذت ببرم قابل قبول بود . و حالا
فقط به این فکر می کنم که موقعیتی دست دهد باهم چند دست پینگ پنگ بازی کنیم به یاد ایام قدیم .و البته کم کردن روی یک دانش آموز متقلب دیروز اما ازحالا این راهم
بگم که من ازاین قبیل جوانمردی های آقای جودی را در این مسابقه اصلا مد نظر قرار نمیدهم واز همان سرو اول با آبشارهای چرخشی پیچشی به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن
سعی درشکست شما خواهم داشت . اگه جای شما باشم از
همین فردا میرم یک مربی تنیس چینی دیگه پیدا میکنم

سلام
وقتی مرد بزرگ اشاره می کند ، بعضی ها ماه را نگاه می کنند ، بعضی ها نوک انگشتش را ( لیمپو )
منهم دیگر با هیچکدام کاری ندارم ...
و اما د رمورد بازی پینگ پونگ ، وقتی ما با مربی چینی روبرو شدیم دری دیگر از معرفت های بدبختی جهان سومی بروی ما باز شد !! فدراسیون بعنوان مترجم کسی را آورده بود که چینی بلد بود ولی پینگ پونگ بلد نبود !!! برای همین در انتقال حرفها بیشتر نقش یک طوطی سخنگو را داشت و این از حرکات سر مربی معلوم بود که در تمام مدت افقی می چرخید ... ولی رفتنی یک چیزی به ما یاد داد و گفت با تکرار این 5 حرکت آنهم نه زیاد در هر نوبت بیست بار ، می توانید تا آخر عمر ذهن خود را برای پینگ پونگ زنده نگه دارید ... و متاسفم برایتان چون بدون اینکه نیازی به دانستن سطح بازی شما باشد می توانم از حال شما را شکست خورده بدانم مگر اینکه از حالا بروید یک امامزاده و حسابی دست به دعا بشوید !!

همطاف یلنیز شنبه 25 مهر 1394 ساعت 16:07 http://rahi-2bare.blogsky.com/

سلام سلام
1. اینکه مدیر مدرسه خواسته باشد با این روش، رتبه اش بالا رود و... برایم قابل قبول است منتهی اینکه در آن دوران پدرانی بوده باشند که برای قبولی فرزندانشان پول خرج کنند برایم دور از ذهن است آن هم در آن مقطع تحصیلی! ابتدایی؟
2. درباره این نظریه که "اغلب کسانیکه ورزش می کنند نیتی غیر از سلامتی دارند " خوو اگر منم در نوجوانی می خواستم جودو کار شوم مطمئنا نیتم سلامتی نبود بلکه شهرت و مقام و به چشم آمدن در جمع فامیل و دوستانم بود که البته این میل به شهرت آنقدر شدت نداشت تا درد ناشی از آسیب دیدگی انگشت دستم را تحمل کنم ها به همین خاطر راحت از خیر ورزش قهرمانی گذشتم... البته به قدر کافی از حضور در تیم های ورزشی از نوع دوومیدانی بهره بردم. خوو هم اردوها هم سفرها برای المپیاد دانشجویی یا استانی خوش می گذشت.منتهی از این مرام ها نداشتم که فرصت بدهم به رقیب. واقعا رکوردها به ثانیه بند بود خوو

سلام
حداقل اینکه تقلب سیستمی مورد قبولتان هست جای شکر دارد !! برای خیلی ها مدرک پنجم همان انتهای خط بود ...
مطمئنا دلخوشی ها همه جا هست و برخی جاها کمی بیشتر ، آنقدر که حواس آدم به برخی چیزهایی که یاد می گیرد نباشد ... لازم نیست حتما در حوزه ورزش غور بفرمائید سایر جاها هم نمونه فراوان است !!

علی امین زاده شنبه 25 مهر 1394 ساعت 15:42 http://www.pocket-encyclopedia.com

من هیچ وقت مسابقات را جدی نمی گرفتم! شاید برای همینه که همیشه از بازی لذت می بردم حتی وقتی می باختیم.

همیشه برای تفریح بازی می کردم. یادمه یکبار در به اصطلاح لیگ فوتبالی که داشتیم توی زمین چمن، یه چند تا حرکت جوانمردانه توی بازی اومدم.

داور شدیداً تحت تاثیر قرار گرفته بود. آنقدر که بلند بلند و جلوی همه ی اعضای تیم گفت: باید در جشن اختتامیه یه جایزه ای بهش بدیم!

خلاصه همه ی تیم کیفور از این قول بودیم. با وجودی که از دور رقابتها اوت شده بودیم منتظر ساعت موعود بودیم.

در مراسم اختتامیه تیم اول جایزه اش را گرفت، تیم دوم هم همینطور و بعد مراسم تمام شد!

مربی ما به حالت اعتراض به سمت هیئت برگزار کننده رفت و با آنها صحبت کرد. جوابشان را هنوز یادم هست: «ما نگفتیم جایزه می دهیم! گفتیم اگه قرار باشه جایزه ای بدیم به شما و بازیکنتون تعلق می گیره! اما الان قرار نیست جایزه ای بدیم!»

سلام
گاه بی اهمیت بودن برخی چیزها ( یکیش همین برد و باخت های دوستانه ورزشی ) برای انسان یک توفیق است ، الهی هم نباشد حداقل توفیق تربیتی است !! برخی ها در بازی های دوستانه و غیرحرفه ای چنان جدی می شوند که کار به دعوا و فحاشی می کشد و البته این را بنوعی خوب می پندارند !!!

این را از من نشنیده بگیرید ؛ بزرگی یا کوچکی نمی دانم ( بالاخره کسی بود که دستش به تریبون می رسید !! ) گفته بود : " کارخوبی که در انتظار پاداش انجام گرفته باشد خوبی نیست !! "

باران شنبه 25 مهر 1394 ساعت 14:36

سلام
تقلب درسطح وسیع اونم توسط بالادستی ها!!! چقدرآشناست برام!!!
چه حس غریبی! دراوج توانایی اظهارناتوانی کردن!
آیا این حس به معنای همان گذشت یا ایثاراست؟!!
به نظرم دل بزرگ و دریایی میطلبد

سلام
تقلب همیشه در سیستم های معیوب و ناکارآمد وجود دارد ، بالادست یا پائین دست ، فرقی ندارد !! وقتی برای وجود تقلب شرایط مهیاست هرکس به توان خود ، راننده تاکسی سهمیه بنزین می فروشد ، معاون وزیر دکل نفتی !!
گاهی اوقات برخی چیزها خیلی مهم می شوند و گاهی خیلی تر !! کافیست با کمی تغییر نگاه تیک اهمیت برداشته شود ؛ می شود همان چیز ناچیز !! همه چیز که دل و دریا و اسکله نمی خواهد

sara شنبه 25 مهر 1394 ساعت 13:58

سلام...

خیلی ممنون از پست و خاطره ای که نوشتید....ولی من حسابی گیج شدم!!..... راستش اصلا متوجه منظورتون نشدم... باید خنگی من رو ببخشید ... اما چرا دیگه توی هیچ مسابقه ای شرکت نکردید!؟... از باخت سرخورده شده بودید؟ یا به این نتیجه رسیدید که ...پیروزی که با غمگین کردن دل حریف بدست بیاد ... ارزش نداره!!!!؟....
با توجه به پاسختون به مریم بانو ... یعنی شما میگید کلا هرکس در این کشور به نوعی پیشرفت برسه ... تقلب کرده!!؟... مثلا دکتر حسابی ...متقلب بوده!؟... یا پهلوان تختی ؟... یا اقای هادی ساعی !؟ یا آتوسا پورکاشیان !؟.. یا جناب حسین زاده!؟!!!...
سیستم ورزش کشور ما مریضه یعنی چی؟
در پرانتز باید عرض کنم اطلاعات ورزشی من در حدکله پاچه مورچه هم نیست ... و این سوالات را جهت روشن شدن خودم می پرسم...
برداشت من از حرف شما اینه که ....هرکسی در حال حاضر یا قبل از حال حاضر ..... به نوعی قهرمان ورزشی کشورمون محسوب میشه ....متقلبه ... درسته!؟
در مورد غمگین و ناراحت کردن حریف در مسابقات ... فک کنم کسی که وارد یک مسابقه میشه .... اونم بطور حرفه ای ... بهتر از هر کسی میدونه که مسابقه دو سر داره ... و هرگز قرار نیست که ....همیشه پیروز باشه .....پس از باخت هم خیلی دلشکسته نمیشه!... یه مدت ناراحته و بعد تلاش میکنه که جبران کنه ........مثل هر شکست دیگه ای در زندگی ... و به نظر من درست نیست که ... از این بابت کلا مسابقات را تحریم کرد!...
خولا3 که ...نفهمیدم نتیجه اخلاقی پستتون چی بود!

سلام
واقعیت اینه که محیط های ورزشی ما اصلا مناسب نیست ، کافیست وارد رشته ای باشید و یا از شخصی که نزدیکی بی رودروایسی دارید سوال بکنید ...

در جوابی که برای نگین بانو نوشتم برخی استثناها ذکر شدند ، آنهایی که واقعا توانایی بالا و شخصیت بالا داشتند که خیلی هم انگشت شمار هستند نسبت به خیل زیادی که در آن رشته ها حضور دارند و نگفتم که نیستند ...

البته بحث متقلب بودن نبود ولی شاید هم باشد ، یک مثال می زنم سال 78 من باتفاق تیم والیبال کارخانه رفتم اصفهان برای بازیهای کارگری ... 10 تیم بودند و 8 تیم تماماً رده ی کارگری بودند و بندرت توی آنها یک بازیکن باشگاهی بود ، بازیکن باشگاهی که نمی تواند کارگر باشد یعنی در آن سطح بودن از نظر تمرین و ... اصلا به گروه خون کارگر نمی خورد !! تیم پیکان از 12 نفر 10 نفرش ملی پوش بود که تازه گل سرسبدشان بهنام محمودی بود که تازه کشف شده بود !! دو ملی پوش دیگر هم در تیم پارس خودرو بودند که یکی از آنها مرحوم حسین معدنی بود !! شما تائید کنید ما در خدمتیم !! گاه ما جزیی از جریانیم و گاه خودمان جریان سازیم !!( حداقل در سازمان های مسئله دار !! )

قرار نیست همه یک حد از برداشت و احساس را در جریانات مختلف داشته باشند ... گاهی انسان بین هدف و عمل گیر می افتد ، برای برخی عمل خوب است و برای برخی هدف ... این انتخاب خود فرد است !! گاهی اندوخته های ما و حساب و کتاب هایمان در زندگی به 50 - 50 می رسد و به جایی می رسیم که به یک استخاره یا تلنگر نیاز پیدا می کنیم

نگین شنبه 25 مهر 1394 ساعت 13:16

گفتین آقای جودی !

برادرم کلاس اول ابتدایی که بود ، روز اولی که از مدرسه به خونه اومد با شوق و ذوق دورش جمع شدیم و گفتیم خوب مدرسه چطور بود ؟ اسم معلمتون چی بود ؟

کمی فکر کرد و گفت : امممم .. اممممممممم ...آهان ! آقای جاناتان

در حالیکه فکّمون به زمین چسبیده بود و چشمامون از حدقه داشت بیرون میزد پرسیدیم : چی ؟؟؟ جاناتان ؟؟؟؟؟ مگه معلمتون خارجیه ؟؟؟؟؟

خیلی خونسرد گفت:
نه .. خارجی نیست .. ولی اسمش آقای جاناتانه !!

بعد کاشف بعمل اومد اسم بنده خدا آقای جنتی بوده

چه حُسن تصادفی !!
دیروز امامت نماز جمعه تهران را آیت اله جاناتان بعهده داشتند

نگین شنبه 25 مهر 1394 ساعت 13:12

سلام بر جناب دادوی گرامی

واقعاً نمیدونم باید آقای جودی رو دوست داشته باشیم یا نه!

از طرفی از مرام و بقول معروف "اخلاق ورزشکاری" ! ایشون خوشم اومد ، از طرفی هم ظاهراً ایشون باعث شدن شما بکلی از مسابقات کناره گیری کنید ...

یادم به پسرم افتاد که در پینگ پنگ توانایی های قابل قبولی داره ، هر بار با مربی هاش بازی میکنه برنده ست ولی وقتی با پسرعموی دوازده ساله ش بازی میکنه همیشه می بازه !
و وقتی نگاه پرسشگر منو میبینه میگه :
مامان محسن فقط 12 سالشه !

راستی در مورد اون خانم معلم
خدا همه رو به راه راست هدایت کنه یا لااقل راه راست رو به سمت بعضیا کج کنه

سلام
وقتی کسی در مسیر موفقیت است ولی راهش غلط است را از مسیرش برداری و توی راه درست قرار بدهی ؛ این خوبی را وقتی اصل راه درست باشد می توان حس کرد ولی اگر موفقیت باشد نمی شود !!

باید عرض کنم پسر گلتان می توانند برای همیشه از بازی پینگ پونگ لذت ببرند ، حتی میا نسالی و بالاتر ولی گمان نکنم بتوانند در مسابقات خوب بدرخشند !! کسی که دلش می تواند بلرزد( حتی برای پسر عموی 12 ساله ) حیف است آن دل را به قهرمانی بفروشد

یک قهرمان خارجکی مصاحبه کرده و گفته بود یکبار با تختی در مسابقه روبرو شدم ، می دانستم حرفش نمی شوم برای همین یکی از کتف هایم را بستم به بهانه ضرب دیدگی ... تختی وقتی این جریان را دید تا آخر مسابقه اصلا با آن دستم کار نکرد و آن را بعنوان بزرگترین درسی که گرفته بود یاد می کرد و ...
این حکایت برای این بود که شاید افرادی پیدا بشوند که در اوج توانایی و قابلیت ورزشی بتوانند جوانمردی را هم اعمال بکنند که آنها پهلوانان واقعی هستند ... دیگران بدلایلی مجبورند یکی را رها بکنند !!

ایشالا پسرتان پهلوان قابلی بشود

مریم شنبه 25 مهر 1394 ساعت 11:17

سلام
- یک سال دانش آموزهای سوم راهنمایی مدرسه ی ما همگی در دروس تاریخ و جغرافی و اجتماعی امتحان نهایی، نمره ی بالای 18 گرفتند.
اون سال اکثر دانش اموزان مدارس دیگه به خاطر مشکل بودن سوالات، در این دروس تجدید شدند یا نمرات پایینی کسب کردند.
بعدها یکی از دانش آموزها به من گفت: دبیر ما طراح سوالات امتحانی بوده و قبل از امتحان سوالات رو با ما کار کرده بود.
البته این خانم دبیر، صرفا به خاطر اثبات و مطرح کردن خودش این کار رو کرده بود(می دونید که دبیرها دوست دارند یک سر و گردن از دبیران هم رشته شون بالاتر باشند)
مدیر این مدرسه ای هم که شما در باره ش نوشتید بدش نمیامده که دانش آموزانش با یک جهش ناگهانی در امتحانات شهریور قبول بشن و در صد قبولی مدرسه ش بالا بره. احتمالا این اتفاق، شرایط رو برای یک موقعیت بهتر تسهیل می کرده(مثلا مدیریت یک مدرسه ی بهتر)
خانم معلم همسایه تون هم که خودشو خیلی ارزون فروخته
- توصیه های آقای جودی خیلی انسانی بوده اما به نظر من ترحم و دلسوزی برای حریف حد و اندازه داره... شما باید فاصله با حریف رو کم می کردید اما نه اینقدر که بازی بعدی رو ببازید و در نتیجه انگیزه تون رو کلا برای رقابت و شرکت در مسابقه از دست بدید.

سلام
متاسفانه رمز پیشرفت در کشورهای جهان سوم همینه !! یا باید در سیستم مریض با تقلب بالا بروی و یا باید خودت را از سیستم جدا بکنی ... آقای جودی کاری کرد که من بتوانم از سیستم مریض ورزش کشور جدا بشوم و بعدها این حرف را بخودش گفتم و او خارج از سیستم مریض آموزشی (!) یک معلم خوب بود ...
اصولا بیش از 90 درصد کسانیکه ورزش می کنند نیتی غیر از سلامتی دارند و این شامل کسانیکه به توصیه ی پزشک دنبال نرمش می روند نمی شود !! اینها همگی وارد گود قهرمانی می شوند و توی گردونه ورزش دور خودشان می چرخند ؛ عده ای رده های قهرمانی را طی می کنند و باز توی همین گود می مانندچرا که تعریف بودنشان در همین گود است ، آنهایی که از دور قهرمانی جدا می افتند دنبال فلسفه هایی می روند که باز در همین گود خلاصه می شود و چه بسا خیلی هم افتخارآمیز بنظر برسد ...
بقول سیدعلی صالحی :

از دو به سه رسیدن رازی دارد
که دویدنِ هر نقطه را
کو ... تا تو باز دایره‌ای ...؟
می‌فهمی چه می‌گویم
خودت را به نادانیِ نان و گریه می‌زنی!

عبدالحسین فاطمی شنبه 25 مهر 1394 ساعت 10:23

سلام

ماها وقتی بچه بودیم خیلی خیلی شوت تر ازا ین حرف ها بودیم که بخشی از سناریوی یک معلم متقلب باشیم .
واقعا اون خانم معلم خیلی ... بوده که از دانش اموزان برای این تقلب بزرگ استفاده می کرد تازه همه شما می دونستید که برای چه کاری انجا می روید . بد آموزی بدتر از این ؟!

تاثیر خوب و بد یک جمله یک معلم می تواند سرنوشت یک مملکت را عوض کند .
ممکن است دست پرورده یک معلم خوب یا بد بشود رئیس جمهور یک مملکت انموقع هست که بیاد دنبال پرتقال فروش بود وقتی رفتارهای عجیب و غریب از آن مسئول دیده می شود

سلام
انسان ها دائما در حال تاثیرگذاری و تاثیرپذیری از دیگران هستند ، و این اصل بدلیل اجتماعی بودن در همه صدق می کند ؛ مخصوصا در زمان ما که بدلیل احاطه ی اطلاعاتی ، انسان ها ناگزیر از این تاثیرپذیری ها می باشند ...

ما آدم ها را روی هم رفته امتیاز می دهیم ولی تاثیرات جزءجزء هستند و نمی توان جلوی آنها را گرفت ، نیازها ، برداشت ها ، تعلقات و ... در انسان ها یکسان نیست.

البته اینکه تاثیر معلم در یک رئیس جمهور چه باشد نظر دادن سخت است ، ما در تاثیرات دائم هستیم و چه بسا مسیرهای متفاوتی را انتخاب بکنیم و رئیس جمهور برا ی تصدی این پست و رسیدن به سقفی که آن را در تعریف " رجال " قرار بدهد مطمئنا معلم ها و مرشدهایی در سطوح مختلف دارد ...

یادخاطرات شنبه 25 مهر 1394 ساعت 09:38

سلام

علیک سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد