همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

آیریس(سوسن)

باید آنجا بودی و میدیدی که با یاد آوری رنج هایی که کشیده چگونه چشم هایم پر از اشک میشود و با چه سختی بغض را در گلویش نگه میدارد وبا سرفه های عصبی سعی درپوشاندن لرزش صدایش دارد باید میدیدی وقتی از کارهایی که با او کردند حرف میزند چگونه رنگ صورتش مثل گچ سفید میشود تمام  بدنش چگونه میلرزد اصلا باید  وقتی که حرف میزد،وقتی سردرد دلش باز شدآنجا بودی و این آتشفشان درد و رنج را به چشم میدیدی تا بفهمی انسان ها یک دل، یک روح ویک رنگ خون بیشتر ندارند اگرچه در ظاهر از همدیگر متمایزند.....اسمش آیریس است یک کانادایی صددرصد اصیل.از اهالی نیوفوندلند پیرزنی است حدودا هفتادساله اما لاغراندام وارد وچابک.منیجر فروشگاه رئیس مان تام هست روابط خوبی با هم داریم وقتی به آنجا میروم همیشه سر به سرش می گذارم و او هم همیشه شکلات برآیم نگه میدارد معمولا آخر وقت به آنجا میرسم و فرصتی داریم که کمی گپ بزنیم.ازش میپرسم آیریس تو به کی رای می دهی؟ انتظار دارم بگوید کانسرواتیو ها اما میگوید نمیدانم شاید لیبرال میگویم  ان دی پی  چطور میگوید شوهرم از آنها خوشش نمی آید میگوید میخواهند ماری جوانا را آزاد کنند اما به نظر من ماری جوانا به مراتب از مشروب بهتر است میگویم تو مشروب نمیخوری؟ چشم هایش برق میزند و میگوید نه من از مشروب متنفرم...اینجا بود که سر درد دلش باز شد و بیشتر از نیم ساعت با خشم،با درد و با اشک صحبت کرد: من هیچ وقت بیش  از اندازه مشروب نخورده ام. اطرافیانم میگفتند اصلا تا به حال تو را خارج از حال عادی ندیده ایم.خیلی جوان بودم با همسرم به یک پارتی رفتیم همان دوست های همیشگی.از راه که رسیدیم یک نفر یک لیوان شراب به دستم داد  من یکی دو جرعه خوردم و رفتم روی مبل نشستم.همین! آخرین چیزی که یادم می آید نشستن روی مبل بود.بعدها به من گفتند که از همان لحظه مبدل به یک دیوانه تمام عیار شده بودم بدون هیچ کنترلی روی حرکات و گفتارم وچنان حالم بد میشود که من را روی دوش به منزل بردند.دو هفته تمام جایم کنار دستشویی بود چون باوجود رفتن پیش دکتر تهوع یک آن رهایم نمیکردم آن مدت آرزوی مرگ میکردم اما به سراغم نمی آمد.میگویم چیزی توی شرابت ریخته بودند؟ میگوید بله.چون من هیچ‌وقت زیاد نمی خوردم پیش  خودشان فکر کرده بودند بگذار مستش کنیم وبه او بخندیم اما من به خیلی از داروها آلرژی دارم و آن چیز توی مشروب میتوانست به قیمت جانم تمام شود.البته حدس میزدم کار کی بود اما دلیلی نداشتم.میگویم شوهرت هیچ کاری نکرد؟ میگوید چکار میتوانست بکند وقتی مدرکی نداشت؟ پیش خودم فکر میکنم بین ایرانی ها هم مردان بی‌غیرتی پیدا میشوند که همسرانشان را به مجلس شراب ببرند اما همان ها هم آنقدر غیرت دارند که اگر کسی چنین کاری بازنشان کرد گردنش را خورد کنند چه با مدرک چه بی مدرک.آیریس ادامه داد خود شوهرم وقتی مشروب می خورد تبدیل به یک حیوان وحشی می شود چون بیشتر اوقات بیشتر از ظرفیتش میخورد این جور وقت ها من واقعا از او میترسیدم چون هرکاری ممکن بود از او سر بزند برای همین یک زیر انداز و یک پتو برمیداشتم و با دو پسرم میرفتیم بیرون خانه روی یک تپه زیر درخت تا صبح سر می کردیم.زمان هایی هم که هوا سرد بود از خواهرم خواهش میکردم ماشینش را بیرون گاراژپارک کند تا بتوانیم شب را آنجا سر کنیم.باز با خودم فکر میکنم ما ایرانی ها لااقل به خواهر بی پناهمان،توی خانه پناه میدادیم  نه توی گاراژ ! ادامه میدهد همه امیدم به بچه هایم بود اما دومین پسرم هم یک الدنگ مشروب خور از آب درآمد لنگه پدرش.یک روز یکشنبه ساعت 8 صبح با تلفن پلیس بیدارشدم.میگفتند پسرم را در حال مستی با ماشین من در میسی ساگا دستگیر کرده اند درحالیکه خانه ما در آشووا بود(چیزی شبیه فاصله جاجرود تا هشتگرد)شب بدون اطلاع من سوویچ را برداشته بود وحوالی صبح آن را از جاده به پایین انداخته بود.به همان دلیل هم ماشین از دست رفت هم پلیس جریمه کرد وهم شرکت بیمه تا 6 سال بیمه را دو برابر کرده بود.میگویم آیریس این داستان ها مربوط به خیلی قبل میشود حالا چی؟میگوید خوب همسرم چند سالی است که دیگر نمیخورد اما دلیلش داشتن یک کبد درب و داغان است.میگویم پسرت چی؟ به چشم هایم خیره می شود و میگوید: عاقبت جانش را بر سر این کارها گذاشت

نظرات 11 + ارسال نظر
علی امین زاده پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 18:05 http://www.pocket-encyclopedia.com

دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه

شنگین کلک پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 08:41

سلام و سپاس ویژه بخاطر این پست فوق العاده و متفاوت
ازآشنایی با خانم آیریس خوشحالم و از شما ممنون .
از جانب ما هم به ایشون سلام برسونید و بفرمایید که دراینسوی
کره خاکی هم انسان هایی هستند که با خواندن شرح درددل
ایشون دلشان به در آمده و با ایشون همدردی کرده براشون
روزهای خوشی را در آینده آرزو دارند .

ناهید چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 17:40

سلام
درد و رنج آیریس رو می شه تو چهره ی خیلی از زنان جامعه مون هم دید، هر چند به جای مشروبات الکلی، بلای خانمانسوز اعتیاد بر زندگیشون سایه افکنده ...
اصولا آدمهای فهمیده و غیرتمند صرف نظر از اینکه تابع چه دین و مسلکی هستند، به طور فطری برای خود خط قرمزهایی دارند و همیشه در آن محدوده حرکت می کنند و آیریس هم از این امر مستثنا نیست...
و اما مواجه شدن و درد و دل کردن او با یک انسان دلسوز و صادق که برای رنجهای او اشک می ریزد، شاید پاداش صبوری آیریس هست که خدا در اون لحظه برایش در نظر گرفته است.
ممنون از نوشته ی بسیار خوبتان

sara چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 14:57

سلام...

آدم ها در هر سنی و در همه جای دنیا ... به یک جفت گوش شنوا نیاز دارند...
ممنون از پستتون ...

سهیل چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 14:00 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام و وقت بخیر
و زندگی ای که بر پایه هایی درست ساخته نشده باشد
و زندگی ای که فرد راهی درست در پیش نگرفته باشد
اینچنین سختی ها و مشکلاتی را برای دیگران بوجود می آورد .
سختی زندگی بیشتر به خود شخص برمیگردد و همچنین مسیری که انتخاب کرده است

باران چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 11:31

سلام
حرام بودن بعضی چیزها در اسلام عواقب وحکمتی داره که نمونه ی بارزش سرنوشت پسر ایریس هست چه رنجی رو تحمل کرده طفلی...

kamangir چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 11:00 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
زیاده روی در هر کاری و بقولی افراط ، مهلک است ، حالا اگر اون کار شرب خمر هم باشد ، اگر دین اسلام را خیلی دوستانه تر توضیح میدادند !!! شاید تا بحال همه مسلمان بودند

مریم چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 10:40

سلام
- انسانها عواطف و احساسات مشترک دارند و همین ویژگی های مشترک باعث می شه یک شعر یا یک موسیقی یا یک نقاشی، جهانی بشه و هر انسانی در روی کره ی زمین این اثر رو با تمام وجود بفهمه و با اون همذات پنداری کنه
- چند وقت پیش جناب شنگ داستانی رو با عنوان"ساندویچ مرغ" در همساده ها آپ کردند. داستان در باره ی یک رشته وقایع و اتفاقات بود که دست به دست هم می دن تا قهرمان داستان که یک مسلمانه در نقطه ای دور از وطن، ساندویچ مرغی رو بخوره که ذبح اسلامی شده.
امروز وقتی پست آیریس رو خوندم یاد اون داستان افتادم....
اینکه شما از ایران می رید کانادا و سر راه آیریس 70 ساله قرار می گیرید و مهرتون به دل او می افته و می شید سنگ صبور او تا بغض چندین و چند ساله ش بترکه و از غم و غصه هایی بگه که سالیان سال روی دلش تلنبار شده چون گوش شنوایی برای گفتن و شنیدن پیدا نکرده بوده !
اونم کی؟ یک غیر هم وطن که نه هم زبانشه و نه هم فرهنگش، طوری که در تمام مدت، ذهنش درگیر مقایسه بین فرهنگ او و فرهنگ خودشه.
ممنون برای پست متفاوتتون

همطاف یلنیز چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 10:29 http://fazeinali.blogfa.com

سلام سلام
نمونه این خانم برای من آشناست. با این تفاوت که دردش از مشروب نبود بلکه از مواد مخدر بود و قمار!
.
زنها اغلب دردهای مشترکی دارند

یادخاطرات چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 09:25

سلام

بیچاره ...آیریس(سوسن) و امثال او.

خانواده های قربانی مشروبات الکلی..

معتادان مشروبات الکلی هم به خود وهم به دیگران اسیب می رسانند.

ضایع شدن عقل که شخص دیگر به اراده ی خودش نیست.

...گرچه بعضی جنایاتی انجام میدهند وبعد جرم خودرا به گردن

مصرف الکل می اندازند.

عبدالحسین فاطمى چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 09:24

سلام
دلم به رنج آمد از خواندن این فراز کوتاه از خاطرات تلخ این خانم
دین ما چقدر متعالى است؟! وقتى معتقد بر خباثت ذاتى مشروبات الکلى است همین است .تفاوت آدمى با حیوان در عقل و فهم است و نه اینکه مسکرات این فاصله را بسته به میزان اثر به حداقل مى رساند یکى از دلایل حرمت و نجاست آن معلوم مى شود.
خدا نسل ما را از شرابخواران قرار نده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد