همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

وبرای یاد گرفتن فراموش کن...

به نام خدا
 آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرت‌های دهکده شیوانا افتاده بود محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. شیوانا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت:

"دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را می‌داند. می‌خواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفت‌زده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیشقدم می‌شود؟"


http://s6.picofile.com/file/8219600326/Z0.jpg


یکی از شاگردان شیوانا که حافظه‌ای بسیار قوی داشت و در جمع شاگردان به زیرکی و زرنگی معروف بود، قدم پیش گذاشت و گفت:

"من آن‌قدر دانش و اطلاعات دارم که به محض این‌که دوست شما اصول درست کردن سم را یاد بدهد، سریع یاد می‌گیرم. من می‌روم!"


شیوانا با تبسم موافقت کرد و گفت:
"اجازه بده یکی از شاگردان معمولی و تازه‌کار را هم همراه تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط چون این شاگرد خیلی ساده است از زرنگی و هشیاری‌ات علیه او استفاده نکن!"

همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد راهی دهکده دوردست شدند. چند هفته بعد آن ها برگشتند و همه با شوق و علاقه منتظر بودند تا روش دفع آفت را از زبان آن ها بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت:
"چند ماده ساده را اگر با هم مخلوط ‌کنیم، می‌توانیم ضد آفت را بسازیم و در عرض یک هفته مرض را از محصولات ذرت دور سازیم. اصلا نیازی به این مسافرت نبود."

او به سرعت مواد مورد نظر خودش را مخلوط کرد و روی بعضی از مزارع آفت‌زده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری حاصل نشد و اوضاع از قبل هم بدتر شد.

شیوانا شاگرد ساده و معمولی را احضار کرد و از او خواست هر چه را یاد گرفته برای بقیه نقل کند. آن شاگرد با جزییاتی وصف‌ناپذیر تک‌تک مراحل را از تمیز کردن ظروف سم تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم و آب ندادن مزارع قبل از سم پاشی به مدت مشخص و سپس مخلوط کردن آب و سم با هم و استفاده از آن را توضیح داد. وقتی طبق دستورات شاگرد معمولی سم ساخته و استفاده شد، بلافاصله در عرض کم‌ترین مدت قابل تصور آفت‌ها از مزارع محو شدند و همه چیز درست شد."


http://s6.picofile.com/file/8219600268/Z1.jpg


شاگردان با تعجب نزد شیوانا رفتند و از او پرسیدند:
  "آن شاگرد زرنگ اطلاعات بسیار زیادی داشت و هوش و حافظه او در بین جمع بی‌نظیر بود. در حالی که این همراه دوم یک شاگرد معمولی است. چگونه آن فرد زرنگ نتوانست جزییات دقیق را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد و این شاگرد معمولی توانست به این خوبی همه چیز را یاد بگیرد؟"

شیوانا پاسخ داد: "آن شاگرد زرنگ و باهوش فریب هوش و زرنگی خودش را خورد ؛ به همین خاطر موقع یاد گرفتن درس‌ها از استاد، حواسش به خودش و غرور خودش و دانش خودش بود. برای همین دانش او تبدیل به پرده‌ای شد بین او و درسی که می‌گرفت ؛ به همین خاطر به جای حرف‌ها و درس‌های استاد فقط صدای دانش خود را می‌شنید. اما این شاگرد ساده و معمولی با ذهنی پاک و خالی و صاف و با فروتنی و تواضع یک جوینده واقعی دانش، درس‌ها را فرا گرفت ؛ به همین علت همه جزییات را با دقتی وصف‌ناپذیر درک کرده بود. برای یاد گرفتن چیزهای جدید اغلب لازم است انسان دانش قبلی خود را برای مدتی به طور موقت فراموش کند تا بتواند در فضای یادگیری موضوع تازه قرار گیرد.


http://s3.picofile.com/file/8219600350/Z2.jpg

دوست زرنگ و باهوش شما با وجود زیرکی و هوشمندی بالایی که داشت، اما هنر فراموش کردن خودش و کنار گذاشتن دانش قبلی و غرور دانستنش، موقع یادگیری دانش جدید را بلد نبود. اما این دوست معمولی شما چون در مقابل درسی که داده می‌شد مثل یک فرد تازه‌کار و مشتاق ظاهر شد، توانست همه چیز را جذب کند. در حقیقت به همین دلیل است که در زندگی افراد معمولی بسیاری اوقات بسیار بهتر و قدرتمندتر از افراد باهوش ظاهر می‌شوند. یادگیری آن ها در موضوع کاریشان عمیق و دقیق و جامع است. به همین خاطر موثر و کارآمد هستند. به همین سادگی."

نظرات 10 + ارسال نظر
sara جمعه 8 آبان 1394 ساعت 16:14

سلام...

ممنون از پستتان ...

یاد یک اقایی افتادم که .... تدریس خصوصی زبان انگلیسی میکرد... میگفت : شاگردم هر چقدر بیشتر زبان بلد نباشد ... از نظر من بهتر است !... چون اونهایی که فکر میکنند چیزی بلدند... خیلی دیرتر یاد می گیرند.....

شنگین کلک پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 14:17

سلام
و سپاس از داستان زیبا .
بله متاسفانه وقتی علم افراد تا حدی زیاد میشود این غرور بعضاً
مانع یادگیری بیشترشان هست . بقول معروف کسی که اصلا
چیزی را نمی داند بهتر می آموزد تا او که مقدار اندکی میداند
و به دانسته خود مغرور است .

ناهید چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 18:59

سلام
داستان بسیار زیبا و آموزنده ای بود ،ممنون
بعضی از آدمها با غرور کاذبی که دارند ، چنان خود را در فضای ذهن و منیتها محبوس می کنند که تصور می کنند هر چه که می گویند، بر مبنای عقل و خرد هست! غافل از اینکه آنها تراوشات ذهنی خویش را نشخوار می کنند!
حتما شما هم دیدید کسانی را که به طول کلام مبتلا هستند ، اگر ساعتها پای صحبت اینجور آدمها بنشینید ، چیزی که بر روح و روانتان تاثیر عمیقی بگذارد از آنها نمی شنوید .
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا رهان ...

بزرگ چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 16:50 http://abiaramesh.blogfa.com

سلام
همیشه غرور بیجا افت جان آدمها می شود

kamangir چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 13:11 http://ranandegan.blogsky.com

یه ضرب المثل خودمانی بود که میگفت : قصاب ناشی به از قصاب صد ساله ست !!!
اما همیشه صدق نمیکنه ، اما این هم هست کسی که از کاری سر درنمیاره سعی میکنه یاد بگیره ولی کسی که همون کار را بلده دیگه سعی در اموختن نداره !!! البته نباید اینطوری باشه !!!
بین ما راننده ها یه مثلی هست که میگن رانندگی ادعا نداره و هیچ وقت راننده ای نیست که به تمام چم و خم کار آشنا باشه همیشه در حال اموختنه ، چرا که مجبوره یاد بگیره ، مثل همون خلبان پیره کله شق
حالا راستی جواب سئوال جناب دادو چیه ؟؟؟؟

سارای قصه چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 12:11 http://ghese83.blogsky.com

سلام و وقت بخیر..
گاهی هم مانع ذهنی ما دقیقا و تحقیقا غرور نیست.. یک جور پیش فرض محکم داریم که مانع کشف حقیقت میشود..مثال خیلی ساده اش اینکه آنقدر از چیزی مطمئنیم که دیگر نیازی به بررسی و دقت بیشتر در آن مورد نمیبینیم..مثلا گوشی موبایل را گم کرده ایم و کاملا مطمئنیم که توی کیف نیست ..زمین و زمان را زیر و رو میکنیم و به کیفمان نیم نگاهی هم نمیکنیم!!..غافل از اینکه گوشی بینوا از اول هم توی کیف بوده!

یک جور دیگرش هم میشود همان که دکتر شریعتی در یکی از سخنرانی هایشان در مورد حضرت علی (ع) خطاب به جمع گفته بودند که ای کاش شما هیچ شناختی از علی (ع) نداشتید ..آنوقت من میتوانستم جوری ایشان را به شما بشناسانم که سر تا پایتان از شوق و شگفتی بلرزد..اما حیف که تا من بگویم علی ..هر کدام از شما علی ای که خودتان میشناسید را پیش چشم میاورید..
موانع ذهنی دقیقا به همین شکل عمل میکنند و نمیگذارند ما از حوالی حقیقت عبور هم بکنیم..
شادی و سلامت نصیبتان

مریم چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 10:31

سلام
برای من پیش آمده که مثل اون دوست زرنگ و باهوش با این تصور که به موضوع احاطه ی کامل دارم بازیگوشی کردم و آنچنان که باید و شاید شش دُنگ حواسم متوجه ی موضوع مورد نظر نبوده
... و شده که مثل اون شاگرد متوسط و معمولی به ریزه کاریها و جزئیات مسئله خیلی دقت کردم و ته و توی اون مسئله رو درآوردم و هیچ نقطه ی ابهامی برام نمونده
به نظر من انتخاب افراد باید بر اساس تخصص، علاقه و انگیزه صورت بگیره
ممنون بابت داستان قشنگ و آموزنده ای که انتخاب کردید

علی امین زاده چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 10:01 http://www.pocket-encyclopedia.com

یاد ضرب المثلی افتادم که از یک خلبان شنیدم:

ما خلبان پیر داریم،
خلبان کله شق و مغرور هم داریم.
اما هیچ وقت خلبانِ پیرِ کله شق و مغرور نداریم.

دادو چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 09:58 http://www.dado23.blogsky.com

با سلام
داستانک زیبایی بود و ساده و آرام برگزار شده بود و این از شیوانا بعید نبود ؛ حالا اگر ما بجای بیماری محصولات ذرت بخواهیم اقتصاد بیمار را علاج بکنم آیا این نسخه جواب می دهد !؟
آیا این داستان بنوعی شایسته سالاری را حذف نمی کند و نمی گوید شاگرد باهوش و زرنگ بواسطه ی غرور توزرد از آب درآمده و شاگرد متوسط خوب جواب داده است !؟ شما بعنوان شیوانای همساده ها چه کسی را برای یادگیری به ممالک غربی می فرستید تا برایتان دانش جدید بیاورد ؛ جناب شنگ را یا جناب خنگ را ( مورد اول معلوم و مورد دوم دادوی مستتر می باشد !! ) چه توجیهی برای مجلس خواهید آورد اگر نماینده دونقوزآباد از شما در مورد اعزام شاگرد متوسط بجای شاگرد زرنگ استیضاح بکند !!؟ هر دو را می فرستید !؟ ... آن وقت جواب نماینده کَل آبادِسفلی را در مورد حیف و میل بیت المال چه خواهید داد !!؟

یادخاطرات چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 09:51

سلام

گاهی انسانها از جایی ضربه می خورند که حتا تصورش را

نمی کنند....غرور بیجا سبب شکست میشود.

تصویر سوم بسیار شاد وزنده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد