همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

چرا من !؟ چرا تو !؟ (3)

 

یک روز خاص بود ، صحن و سرا را جارو زده و رُفته بودند ، گرد و خاکی هم اگر بود اثر جاپای آدم بود والا نه از نور گردی پیدا می شود و نه از آتش !! اینهم یک نشانه از حضور آدم در عرش بود ...

 

همه را خواسته بودند و غلغله ای بود ، همه به هم نگاه می کردند ، فرشته ها مثل همیشه آرام بودند ، انگار به آنها خبر رسیده بود و هم نبود ، آنها در دربار آشنا داشتند ، از سایر موجودات هم نماینده هایی آمده بودند ، همه در حالتی از کرنش بودند ، در این میان ابلیس چون سیر و سرکه می جوشید ، همه چیز و همه کس را ول کرده بود و نگاهش به آدم بود که در حال جواب دادن به ابراز احساسات حاضرین بود ، داشت از شدت حرص می سوخت ...

 

چیزی را آوردند و روی میز گذاشتند ، همه منتظر بودند تا ببینند چه خواهد شد ، خطاب آمد که آنچه روی میز است امانت خداوندی است ، چه کسی می خواهد آن را تا روز آخر نگاهدار باشد !؟ کسی نمی دانست که آن چیست !؟ کسی ندیده و نخوانده پا پیش نگذاشت ... این بار آن را به معرض دید گذاشتند ، ولی نه بصورت عام بلکه نماینده گروه ها می آمد و نگاه می کرد و می رفت ... از نوع نگاهها می شد فهمید که کار سختی خواهد بود ، کسی را جرات پا پیش نهادن نبود ، ابلیس هم به تماشایش رفت ولی نه تنها جرات قبول آن را نداشت بلکه می دانست چه کار بزرگی است ، او هم پا عقب گذاشت !! هنوز آدم مانده بود ، و نگاهها بطرف او خیره بود ...

 

آدم پا پیش گذاشت و آن را نگاه کرد ، در خود این توانایی را می دید ، سخت بود ولی ناممکن نبود ! قبول کرد که عهده دار این امانت شود و صدای تعجب و تکبیر عرشیان بلند شد ، جسارتی بس بزرگ و شگفت انگیز ، سر و صدا در هفت آسمان پیچیده بود ... ابلیس برای بار دوم به خود لعنت فرستاد ، می توانست خود آن را بپذیرد ولی نخواست بیخود خود را درگیر بکند و حالا بازی را باخته بود ، تنها دلخوشی اش این بود که خوانده بود " در نهایت عزیزی خوار و ذلیل شده و مطرود و ملعون دائمی خواهد شد !! " برگ برنده ای که هنوز او را سرپا نگهداشته بود ، منتظر بود تا مراسم تمام شود و زود از آن جمع بیرون برود ، حال خوبی نداشت ، حالا دیگر باید مثل سایر فرشته ها بزرگی آدم را نیز تحمل می کرد و این از هر کاری سخت تر بود ...

 

ناگهان میکائیل فرمان آورد که بخاطر نشان دادن تعهد به فرمانبری باید بر آدم سجده کنید ، این دیگر خیلی سنگین بود ، فرمان مطاع بود و همه به سجده افتادند و فرمان خداوندی را به تسبیح و تقدیس پرداختند ، ابلیس ولی ایستاده بود ...

 

نگاه دیگران روی او بود و سنگینی این نگاهها را تحمل کرد ، انگار قدرتهایی در او جمع شده بودند و نمی گذاشتند گردن فرود آورده و تعظیم و سجده کند ، تمام گذشته اش در او به هیجان آمده بودند ، معلوم بود کار این یکی دو روز نبوده و از همان آغاز خلقتِ آدم ، حسادت  و فضولی در درون او بیدار شده بودند و حالا یکپارچه شده و بر او فرمان می راندند ...

 

ابلیس چشم در چشم آدم ایستاد و سجده نکرد ، خطاب آمد که ای ابلیس چگونه است که تو سجده نمی کنی !؟ با طمانینه ی خاصی در حالیکه خود را پیروز این میدان می دانست و پشت اش به آن عبارت گرم بود به تعظیم و تجلیل گفت " که سجده و تعظیم شایسته خداوندگار است و این موجود مخلوقی بیش نیست !! " بظاهر حرفش متین بود ولی بالای والاترین دستورها مگر منطقی می تواند سوار بشود ؛ به دانسته ی خود مغرور بود و در خیال خود آخر بازی را تماشا می کرد ؛ ولی این بار در حالیکه بخاطر این اراده ی خاص خود را پیروز می دانست مورد لعن قرار گرفت و این بار خواست تا خطایش را ترمیم کند و دست به قیاس زد ، شاید آخرین راهی بود که بنظرش می رسید ، خودش هم می دانست که در آن مقام جای این حرفها نیست ولی بدجور قافیه را باخته بود ، در جایی که جنس را جایگاهی نبود و حرف اول را عشق می زد متوسل به جنس خودش ، آتش ، شد و آن را برتر از خاک دانست ، با آنهمه ذکاوت یعنی نمی دانست که این حرفها در عرش خریدار ندارد...

 

معلوم بود آن پاکی و عفافی که داشت و او را تا آن بالا برده بود هنوز طبیعتش را تغییر نداده بود و این کارهایی که پشت سر هم از او سر می زد ریشه در طبیعت جن گونه اش داشت !! خیلی زود و راحت همه چیزش را باخته بود ، ملعون بود و مطرود هم شد و جایگاهش را از دست داد ... از هفتاد هزار سال عبادت و بندگی ، برگ مهلتی یافت تا زمان پسین زنده بماند و از شدت تنفر و خبثی که به او دست داده بود به مشارکت در گمراهی و اشتباهات آدم و فرزندانش قسم خورد ...

 

(دنباله دارد )

نظرات 8 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 08:58

بله متوجهم
کامنت منهم از باب مزاح بود صرفاً

ما هم علوم درس نمی دادیم ... مزاح شما را ورز می دادیم ...

نگین چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 11:35

تازه اصلاً هم آتش برتر از خاک نیست !!
بلکه بیلعکس !!
خاک برتر از آتشه ..

مثال بارزش هم اینکه وقتی جایی آتیش میگیره روش خاک میریزن که خاموش بشه !
تا حالا تو عمرتون اینقدر قانع شده بودین؟!!!

خاموش کردن منطق خوبی نیست ... آتش خاک را پخته و سخت می کند ، داستان کشف آجر را می دانید !؟!؟ اینها تغییرات فیزیکی داستان هستند ...
در میان عناصر اربعه آتش از همه بالاتر است و خاک از همه پائین تر است !!

نگین چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 11:32 http://parisima.blogfa.com

بقول همطاف بانو جان سلام سلام
سلامی گرم و صمیمانه خدمت همساده های عزیز چه حاضرین چه غائبین !

و سلامی خدمت جناب دادو که معلوم نیست با این تعلیق ماهرانه ای که در این متن بکار بردن، عمر من پیرزن به آخر این ماجرا میرسه یا خیر
(احتمالاً یاخیر)!!

نمیدونم این بار کوتاه تر از دفعات قبل بود یا اشتیاق من برای خوندن و رسیدن به آخرش بیشتر شده ؟

بله بله من کماکان مشتاقم بدونم آخرش چی میشه !!
و این بدان معنا نیست که میخوام زود تموم بشه ها
بلکه بر حسب خصلت عجول بودنم، کم طاقتم برای دونستن آخر ماجرا !!

که اینطور!
پس ابلیس دل خوش کرده بود که اون ملعون ابدی که ازش صحبت شده ممکنه آدم باشه ؟!!
عجبا !

بشدت منتظر ادامه ماجرا میباشیم!

سلام
فعلا خانم مدیر برگشته و فرموده اند برویم توی صف ... ناشکری کردید و نوبتمان شد ماهی یک پست قبلی

آدمیزاد این خصلت را از ابلیس بیادگار گرفته که همیشه خود را پاک و دیگران را مقصر و گناهکار می داند ... خیلی ها که به دیگران ایراد بنی اسرائیلی می گیرند وقتی در همان پست قرار می گیرند فسادکاری را به حد فاجعه می رسانند!!! نمونه اش دولت ها

علی امین زاده سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 07:42 http://www.pocket-encyclopedia.com

...گردون نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من

با رغم عشق او را گردون نیارد تحمل ...
واقعیت این است که این بار را دل می کشد نه تن ؛ حالا چاق باشد یا نحیف و لاغر !!

فاضل دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 16:09

سلام خسته نباشید ودستتون درد نکنه که با توجه به کم مهری بعضی دوستان ، هنوز وبلاگ را سر پا نگهداشته اید .

سلام
دو ستان در مرخصی استصوابی حضور دارند و بزودی برمی گردند

سحر خانمممممممم دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 12:17 http://maloosak.69.mu

با سلام خدمت شما وبلاگ نویس محترم

انصافا وبلاگ زیبایی دارین.این رو جدی میگم...

امیدوارم موفق باشین.
65168

همطاف یلنیز دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 12:08 https://www.instagram.com/hamtaf.yalniz/

سلامی مجدد
این خودم رو برای وبلاگ های خودم استفاده می کنم.گاه لازم دارم مطالبی رو ثبت کنم اما نه در متن اصلی

خودم دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 11:36 http://hamsadehha.blogsky.com/

سلام سلام
.
عجب!!
" در نهایت عزیزی خوار و ذلیل شده و مطرود و ملعون دائمی خواهد شد !! "

سلام
مگر کسی جای یکی دیگر هم می نویسد که نوشته اید " خودم " !!؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد