همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

شجریان آتشی در کف ، آتشی در دل

... شجریان صدای آسمان است. آهنگ وصل است. نغمه ی یک روح پاک و بی قرار است. شجریان نشانگری است در تاریخ موسیقی این سرزمین تا بعد از او کسان دیگر راه خویش گم نکنند و تا موسیقی به بیراهه نرود. تا دیگران بدانند یک انسان تا چه حد می تواند پیش رود و تا چه درجه ای از وفاداری به انسان و انسانیت باشد. من فکر می کنم شجریان تا همین جا با کوله باری از تجربه  و خلق آثاری اعجاز آمیز رسالتش را به نحو احسن به انجام رسانیده است .

شجریان ما را با خود می برد به  بی کرانه ها، به بی نهایت، به آبادی ها ی دور دست، ما را با خود به اوج می برد، به جایی که انسان  زمینی پر می سوزاند. شجریان ما را دگرگون می کند، به ما عشق هدیه می دهد. آتشی در دست  دارد، آتشی در دل، آتشی را که در کف دارد به انسان هدیه می کند و آتش دلش  را در جانش می ریزد تا برافروخته اش نگه دارد، تا بسوزاندش تا بسوزد، بسوزد، بسوزد، بسوزاند، بسوزاند، بسوزاند...

از شجریان به عنوان خواننده ای خوش صدا تعبیر کردن قضاوتی سطحی، عامیانه و بدون اندیشه گری در باره ی اوست و آنان که این گونه در باره اش قضاوت می کنند شجریان را نفهمیده اند، با  او در بی نهایت پرواز های آسمانی اش همراه نشده اند، به صدای او مانند دیگر خوانندگان خوش صدای این سرزمین گوش داده اند  و انتظارشان از موسیقی لذتی سطحی و آنی می باشد و در واقع می خواهند با گوش کردن به موسیقی و صدای خواننده ای به قول خودشان خوش صدا وقت را بگذرانند.
در خوش صدا بودن شجریان شکی نیست اما وجه امتیاز او از خیل خوانندگان این سرزمین خوش صدا بودنش نیست. او ذره ذره از وجودش را در آواز خویش می ریزد و همین ذره های وجودی اوست که وی را شاخص نموده است. شجریان "سروش مردم است
" . او "خنیاگر رنج و شادی انسان در طول تاریخ" است.

آری محبوبیت شجریان در میان مردم اتفاقی و یا به خاطر خوش صدایی او نیست، خصایص والایی در وجودش هست که او را برای همیشه ی تاریخ این سرزمین جاودانه خواهد کرد. او در هر یک از آوازها و تصنیف هایش ذره  ذره از وجود پاکش را ریخته است،  از این آواز ها بوی جان می آید. می دانید  آواز چه وقت زنده است؟  آن گاه که مایه هایی از وجود خواننده در آن باشد. عصاره ی وجود شجریان در هریک از این آثار اعجاز آمیز او ساری و جاری است.

شجریان نمود انسانی است که آرزویی را در آدمیان تحقق بخشیده است، یکی از گرامی آدم هایی است که حقی بر بشریت دارند. چهره ی ماندگاری است که تا ابد در سینه ی تاریخ این مملکت  خواهد ماند. عمرش طولانی باد .


منبع :  آرشیو وبلاگ جام تهی - دی ماه 87 

پازل زندگی ما

به نام خدا

با عرض سلام و تبریک سال نو از شما دوستان عزیز دعوت می کنیم خواننده ی مطلبی باشید که آقای کاوسی عزیز از وبلاگ روزهای جانبازی برای ما ارسال کرده اند. 

هر کدام از ما انسانها در زندگی یک پازل و جورچینی داریم که باید برای سعادتمند شدن قطعۀ های پازل زندگی را دقیقاً سر جای خودش بچینیم. درست است که همۀ قسمت های پازل مربوط به زندگی خودمان است؛ اما تکمیل کردن این پازل قاعده و قانون خودش را دارد. هیچکدام از قطعات پازل را نمی توان جای قطعۀ دیگر گذاشت. هیچ قطعه از پازل زندگی دیگری را هم نمی توانیم در پازل زندگی خودمان قرار دهیم. 
برای درست زندگی کردن خواب ما، خوراک ما، فعالیتهای ما، عبادت ما، تفریح ما و ... باید سر جای خودش باشد. خداوند حکیم تمام قسمت های پازل زندگی را در اختیار ما گذاشته و از ما خواسته برای تکامل در زندگی قطعات آن را درست کنار یکدیگر بچینیم. ما اگر نصف شب دو ساعت هم نماز شب بخوانیم باید وقتی صبح شد، صبحانه بخوریم. عبادت ما در دل شب گرسنگی صبحگاهان را جبران نمی کند. 
برای اینکه بدن سالمی داشته باشیم باید در خوراکی ها تعادل داشته باشیم و تن مان را به کار بدهیم. ورزش کنیم تا توده های چربی در بدنمان تلنبار نشود و چاق نشویم. دیدن ساعتها مسابقات ورزشی از تلویزیون ما را لاغر نمی کند. 
اگر پدر و مادر پیری داریم که به کمک و محبت ما نیازمندند، باید به آنها خدمت کنیم و زود به زود به آنها سر بزنیم. نمی شود محبت مان را از آنان دریغ کنیم و به جای آن هر صبح و شام برایشان دعا کنیم. دعا هیچگاه جای وظیفۀ اصلی ما را پر نمی کند. 
گاهی با یک زیارت امام رضا یک کربلا رفتن، یک دعای کمیل یا زیارت عاشورا چنان از لحاظ روحی شارژ و سبک می شویم که گاهی با کسب میلیون ها تومان پول اینقدر خوشحال و سرزنده نمی شویم. در جامعۀ ما افراد فراوانی هستند که پول زیادی دارند اما شاد نیستند. چرا؟ چون می خواهند قطعۀ خالی پازل زندگی شان را که با دعا و عبادت و سفر پر می شود، با پول پر کنند. برعکس افراد زیادی هم هستند که تدبیر ندارند، مشورت نمی کند و تن به کار نمی دهند؛ اما مرتب دعا می کنند که وضع مالی شان خوب شود. 
فعالیت های روزمرۀ ما باید بر اساس برآورده کردن نیازهای جسم ما و کسب رفاه برای ما باشد. اکثر ما اینطور هستیم و برای رفاه جسممان فعالیت و حتی فداکاری می کنیم؛ اما یادمان باشد که روح ما هم نیاز به غذا دارد. اگر غذای روحمان را که عبارت از پرداختن به عبادت، تفریح، مطالعه و ... تأمین نکنیم، پازل زندگی مان را درست نچیده ایم و سعادتمند نمی شویم. 
متأسفانه بیشتر ما انسانها در چیدن پازل زندگی مان راه افراط و تفریط را در پیش گرفته ایم. تلاش می کنیم یک قطعه از پازل را جای قطعۀ دیگر جای دهیم یا در تلاشیم قطعه ای دیگر از پازل دیگری را در پازل زندگی خودمان جا بدهیم. گاهی یک قطعه از پازل زندگی مان را گم می کنیم. 
زندگی ما مانند بافتن یک قالی است. اگر بر اساس نقشه خفت و دفتین نزنیم، فقط وقت مان را تلف کرده ایم و رنگ و خامه را حرام کرده ایم و دست آخر هم هیچ کس فرشی را که بافته ایم، نمی خرد. 

مرد قصه ی من ...

مطلب حاضر از سوی دوست عزیزمان آقای رمضانعلی کاوسی نویسنده ی وبلاگ روزهای جانبازی ارسال شده که ضمن تشکر از ایشان، شما همراهان و همساده های عزیز را به خواندنش دعوت می کنیم.
از صبح زود جارو و فرغون را برمی دارد، کوچه و خیابان را تمیز می کند تا من و تو از زیبایی معابر شهر لذت ببریم. مرد قصه ی من قناعت پیشه است، یعنی مجبور است قناعت پیشه باشد. ساده زندگی می کند و کم توقع است. چون کم توقع است، برای مان فرقی نمی کند در این اوضاع گرانی چگونه زندگی می کند. حقوقش دو ماه یا سه ماه عقب می افتد. شهرداری گردن پیمانکار می اندازد، پیمانکار گردن شهرداری. من شهرداری را مثال زدم. کارگاه ها و کارخانه های دیگر هم وضعیتی بهتر از شهرداری ندارند. مرد قصه ی من بر لبه ی تیغ است. او جرأت نمی کند حرفی بزند؛ چون اعتراض او مترادف با اخراج اوست. مرد قصه ی من کم حرف است. سر و زبان ندارد. او اینقدر مظلوم است که اصلاً نمی داند به کجا باید شکایت برد. او می ترسد اگر اعتراض کند، از همین چِندِرغاز حقوق هم بی بهره شود. 
مرد قصه ی من گوشت که چه عرض کنم، شاید ماهی یکبار هم سراغ مغازه ی گوشت فروشی نمی رود. دیگر مغازه ی بقالی سر محل هم با اکراه به او نسیه می دهد: «مرد حسابی، کی نون نسیه می گیره که تو نون هم نسیه می خواهی؟ چوب خط تو هر چهار طرفش پر شده. دیگه حالا نمی خوای بدهی خودت رو بدی؟» مرد قصه ی من از خجالت سرخ می شود. به کاسب محل می گوید: «به خدا از صبح تا شب زحمت می کشم، وقتی حقوق به من نمی دهند، چه کار کنم؟ روی مرا زمین نذار. من پیش زن و بچه ام خجالت می کشم...» چند تا نان با چند تا تخم مرغ می گیرد و به منزل می رود. فردا صبح دوباره روز از نو روزی از نو. دوباره در مغازه می رود و قصه ی پر غصه  ی او تکرار می شود. برای مرد قصه ی من این قدر وضع خراب است که گاهی سیب زمینی آب پز هم به سختی سر سفره اش می آید. همان سیب زمینی که چندی پیش مسئولان برای تنظیم بازار چندین تُن آن را با افتخار معدوم کردند! 
در روی دیگر سکه در این شهر، مردمی زندگی می کنند که در همین اوضاع تورم و رکود، خوب می خورند، خوب می پوشند و... گاهی پول وای فای و هزینه ی اتصال تلگرام زن و بچه شان از دویست هزار تومان در ماه هم می گذرد! در زیر پوست این شهر، عده ای از ما که اتفاقاً ادعا هم داریم، بعد از بازنشستگی، باز هم با پارتی بازی دست خودمان را در اداره یا شرکتی بند می کنیم. کاری هم نداریم که با اشغال یک شغل توسط ما، فرصت شغلی برای فرزند تو و فرزندان امثال تو فراهم نمی شود. مدارس غیرانتفاعی را ببینید، چند درصد از معلمان و کارکنان این مدارس، جوانانِ جویای کارند، چند درصد بازنشسته ها؟ 
مرد قصه ی من؛ تو فقط کار کن و با یک نان بخور و نمیر خدا را شکر کن. مسئولان حواس شان کاملاً جمع است. آنها دارند اوضاع تو و اوضاع بقیه ی مردان قصه ی پرغصه ی این مرزو بوم را مدیریت و ساماندهی می کنند! مرد قصه ی من، برایت مثالی می زنم. هرگاه حین کار هواپیمای شیک و غول پیکری را دیدی که از بالای سرت رد شد، بدان که در بُعد کلان مسئولان به فکر تو هستند. در اخبار هم شنیدی که رئیس جمهور فرانسه هم گفته بود: من به فکر ایجاد شغل برای جوانان ایرانی هستم! آری تو فقط امیدوار باش.
 پی نوشت:
 مردم خوب ایران، هر طور می توانید قبل از رسیدن عید به فکر مردان قصه ی شهر من باشید. پیش خدا گم نمی شود. به خدا قسم آنها صورت شان را با سیلی سرخ نگه داشته اند.