همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

نبرد حران

در سال54 قبل از میلاد، جمهوری  روم دارای  یک حکومت سه نفره(تریوم ویراتوس)  به نام های ژولیوس سزار،پمپیوس و کراسوس بود.هر یک از این سه کنسول آرزو داشت که از دونفر دیگر قدرتمندتر باشد و این ممکن نبود مگر با داشتن محبوبیت بیشتر و این محبوبیت از طریق فتوحات نظامی حاصل میشد.3 کنسول قلمرو روم را بین خود تقسیم کرده بودند .ژولیوس سزار با فتح فرانسه(گل)و پمپیوس با فتح اسپانیا حاکمان آن قلمرو ها شدند.و سوریه به کراسوس رسید.کراسوس تشنه شهرت و قدرت تصمیم گرفت که با فتح ایران به سوی هند و بعد از آن چین رفته و اسکندر دوم تاریخ شود.این بود که علاوه بر 4 لژیون تحت امرش 3 لژیون دیگر ساماندهی کرد که در آن  4000 سوار نظام و4000سرباز پیاده سبک اسلحه  و درمجموع 40000نیرو داشت وبه سال53پیش از میلاد بدون اعلان جنگ از فرات گذشته وپا به قلمرو ایران گذاشت. پادشاه ایران: اٌرد دوم(اشک سیزدهم) سفیری به نزد کراسوس در بین النهرین فرستاد و پیشنهاد داد که بدون خونریزی به کشورشان برگردند.کراسوس گفت که جواب ایرانیان را در سلوکیه خواهد داد وسفیر ایران پاسخ داد اگر در کف دست من مویی روید تا ببینی،دیدار سلوکیه هم نصیبت خواهد شد به این ترتیب نبرد دو ابر قدرت آن روزگار قطعی شد(رومیان به کل اروپا شامل ایتالیا،فرانسه،سرزمین ژرمن ها،اسپانیا و شاخ آفریقا تسلط داشتند و ایرانی ها به کل خاورمیانه از مرز هندوچین تا سوریه مسلط بودند) در این احوال اَرتاواردس پادشاه ارمنستان، کراسوس را ملاقات کرد و وعده داد که 16 هزار سوار و 30 هزار پیاده به او بدهد و به اوگفت که اگر در ارمنستان با ایران جنگ کند، سواره نظام ایران قادر به حرکتی نخواهد بود و پیاده نظام روم که به کوهستان عادت کرده پیروز خواهد شد. اما کراسوس که بین النهرین را بخاطر سفرش بهتر میشناخت ترجیح داد از این راه به ایران حمله کند و در همان زمان پیاده نظام ایران به فرمان ارد وارد ارمنستان شده و آنجا را اشغال کردند تا مانع کمک رسانی آرتاواردس به کراسوس شوند.برخورد دوسپاه در نزدیگی شهر حران(جنوب ترکیه امروزی) رخ داد زمانی که سپاه روم خسته از راهپیمایی و گرمای هوا به حران رسید،کراسوس انتظار برخورد با ایرانیان را  لااقل تا دوروز بعد نداشت اما به ناگاه شنید که سواران ایرانی نزدیک می شوند ارتش ایران ده هزار نفر مرکب از 1000(کاتافراکت) یا سواران زره پوش سنگین اسلحه مسلح به نیزه های بلند و 9000سوار کماندار به فرماندهی سپهبد سورنا بودند.رومی ها از آرایش معروف چهارگوش میان تهی استفاده میکردندو ایرانیان به جز مرحله آخر جنگ که به صوت دورانی سپاه روم را در محاصره گرفتند،درسایر اوقات از شیوه جنگ وگریز استفاده میکرندکراسوس، سپاه روم را به شکل مستطیل سازماندهی کرده، سپس یک جناح را به کاسیوس دیگری را به (پسرش)پابلیوس کراسوس داد و قلب سپاه را خود در اختیار گرفت. پارت‌ها با آواز فلوت و شیپور و بوق حرکت نمی‌کردند بلکه طبل‌هایی عظیم داشتند که در گرد آن زنگوله‌هایی بسته بودند تا از چند محل صدا کند. مجموعهٔ این صداها مانند غرش حیوانات سبع یا رعد و برق بسیار وحشت آور بود و از مسافات دور گوش را ناراحت می‌کرد و روح را تهییج می‌نمود و مرد سپاهی را از حالت عادی خارج می‌ساخت..در اولین برخورد کاتافراکت های ایرانی مستقیم به قلب چهارگوش رومی ها هجوم بردند اما ارتش روم برای حملات این چنینی آموزش دیده وآمادگی دفع آن را داشت در نتیجه ارتش ایران تظاهر به فرار کرد و وقتی رومیان آنها را تعقیب کردند به ناگاه با کمانداران ایرانی روبرو شدندو بارانی از تیر برسر آنان باریدن گرفت.شدت و دقت تیرباران ایرانی ها به حدی بود که به گفته پلوتارک گویی پای سربازان رومی را به زمین میدوختند.کراسوس فکر میکرد با این روش تیراندازی ایرانیان،به زودی دچار کمبود مهمات خواهند شد وآنگاه پیاده نظام نیرومند روم قادر به پیشروی خواهد بود اما یکی از برگ های برنده سورنا،لجستیک فوق العاده ارتش ایران بود به این معنی که ایرانی ها صدها شتر با خود آورده بودند که بر پشت آنها آب و مقادیر بسیارزیادی تیر حمل می کردند.کراسوس از فرزندش پوبلیوس که فرمانده یکی از جناحین سپاه بود خواست که با هزار کاوالیر(شوالیه های زره پوش) به ایرانی ها حمله کند وقتی رومی ها حمله کردند ایرانی ها تظاهر به فرار و عقب نشینی کردند و پبلیوس و افرادش آنها را تعقیب کردند اما به ناگاه ایرانی ها برگشتند و به همراه تعداد زیادی که در پشت تپه ها پنهان بودند به جناح رومی حمله کرده و رگباری از تیر بر آنها باریدن گرفتند پوبلیوس در این حمله کشته شد و ایرانیان  سر از بدنش جدا کردند.کراسوس  که عقب نشینی ایرانیان را دیده بوددر انتظار خبر پیروزی بودبه ناگاه سر پسرش را بر روی نیزه دید.مرگ پوبلیوس روحیه سپاه روم را در هم شکست ایرانی ها از راه رسیدند و با یورش کاتافراکت ها که توسط کمانداران حمایت میشدند ضربه سنگین دیگری بر رومیان وارد کردند.با رسیدن شب سرداران کراسوس تصمیم به عقب نشینی گرفتند و با به جا گذاشتن 4000 زخمی و ده هزار کشته به سمت شهر حران عقب نشستند   اما در طول شب مورد حملات ایذائی ایرانی ها قرار گرفتند و در پایان روز بعد ارتش روم کاملا درهم شکست وکراسوس کشته شد. این شکست،تحقیر آمیز ترین شکست تاریخ روم بود تلفات ایرانیان کمتر از 100 کشته و زخمی بود در  مقابل تلفات رومی ها در این نبرد20000 کشته و ده هزار اسیر بود و به علاوه 7 واکسیلیوم (درفش رومی با نشان عقاب)  نماد لژیون‌های مغلوب،به دست ارتش ایران افتاد و به درخواست سورنا، به معبد آناهیتای تیسفون سپرده شد


لبه تیغ

هر شخصی یک زندگی پنهان دارد،یک شخصیت مخفی که فقط خودش او را میشناسدو بس.هر کدام از ما دارای این شخصیت پنهان هستیم که در اعماق ضمیر  وزوایای پنهان روح حبسش کرده ایم و تمامی سعی مان این است که  این موجود نا مشروع واین مایه ننگ از این قفس بیرون نرود و هیچ کس هم از وجود او خبردار نشود،چه آنکه یا یر ملا شدن هویت ثانی ما تمام آبرو و اعتبار ما در نظر دبگران همچون مشتی کاه در برابر باد خواهد ریخت و از آن موجود معقول و منطقی و شابد درستکار وحتی معنوی که با رفتار ریاکارانه ما در اذهان دیگران نقش بسته،اثری بر جا نخواهد ماند و گاه شوک ناشی از این شناخت بر زندگی و افکار کسانی که در پی ریای ما،از ما بت ساخته یودند ،تاثیری مهلک و ویران کننده خواهد داشت.یه عبارتی هر کدام از ما مثل دوریان گری بک تصوبر جادویی از خودمان داریم که هر حرکت منفی ما، خطی زشت تر از قبل بر چهره آن تصویر میکشد وگاه این تصویر چنان کریه و موهش مبشود که خود ما هم یدون نفرت و اشمئزاز قادر به نگاه کردن یه او نیستیم اما تنها به آراستگی هرچه بیشتر ظاهرمان بها میدهیم بی آنکه در بند حک واصلاح آن تصویر باشیم .ایکاش که ما حقیقتاچنین تصویرقابل لمسی به صورت واقعی داشتیم وآنچه را که از خودمان میدانیم اما سعی در فراموش کردنش داریم،به عینه میدیدیم و تکانی میخوردیم... اما چگونه؟ کیست که حقیقتا طالب اصلاح تصویرش باشد و دراین راه حاضر به پرداخت هزینه آن شود؟چه آنکه همیشه آباد کردن از ویران کردن سخت تر و پرهزینه تر است شخصی نزد بایزید بسطامی رسید و گفت: «ای شیخ! سی سال است تا صایم الدهر وقایم اللیل ام و خود را از این علم که تو می گویی اثری نمی یابم. و تصدیق می کنم و دوست می دارم »شیخ گفت: «اگر سیصد سال به روزه باشی ونماز کنی، یک ذره بوی این حدیث نیابی ». گفت: «چرا». گفت: «از بهر آن که تو محجوبی به نفس خویش ».گفت: «دوایی هست؟». شیخ گفت: «هست بر من که بگویم، اما تو قبول نکنی ». گفت: «قبول کنم که سالهاست تا طالبم ». شیخ گفت:«این ساعت برو، و موی سر و محاسن باز کن و این جامه که داری بیرون کن. (و ازاری) از گلیم در میان بند و بر سر آن محلت که تو را بهتر شناسد، بنشین. و تو بره یی پر جوز کن و پیش خود بنه. و کودکان جمع کن و بگو که: هر که سیلیی مرا زند، یک جوز بدهم. و هر که دو سیلی زند، دو جوز دهم. در شهر می گرد تا کودکان سیلی بر گردنت می زنند. که علاج تو این است ». اکنون تصور کنید که در برابر اداره ای که در آن کار میکنید با لباس ژنده و سرتراشیده نشسته اید با طبقی گردو و به کودکان میگویید که بر پس گردن شما سیلی بزنند خیلی سخت است؟ برای این روزگار بی معنی یا نشدنیست؟ با این چطور هستید:بروید سراغ کسی که مدیونش هستید به خاطر غیبت یا چشم داشت به دارایی او ونه در حضور جمع که در خلوت بگویید چه فکری درباره او داشته بودید و طلب بخشش کنید.این شدنی هست؟ سخت است...راه سعادت سخت است.بیهوده نیست که در قدیم ترین متن بشری(اوپانیشاد) آمده است: راه رفتن بر لبه تیغ دشوار است و به همین گونه خردمندان گفته اند که راه رستگاری دشوار است..وحالا چند روزی است که در برابر تصویر خودم نشسته ام و به آن نگاه میکنم.در برابرم تایلو و در کنارم قلم مو ، تیغ ویک طناب گذاشته ام ..کدام راه آسان تر است؟نایود کردن تصویر؟....نابود کردن خودم؟..ویا اصلاح آن؟

 dorian_gray.jpg