سخت ترین کار در دنیا
بحث کردن با کسی ست که
به خودش قول داده است، که نفهمد !
٠•●ஜ مارک تواین ஜ●•
مشـکل بیشـتر مـردم ایـن نیسـت کـه نمـی دانند ،
بلکـه ایـن اسـت کـه بیشـتر آنچـه کـه مـی دانند درسـت نیسـت ...
٠•●ஜ جوش بیلینگـز ஜ●•٠
بهتر است از تو متنفرشوند به خاطر انچه هستی
تا آنکه دوستت داشته باشند به خاطر آنچه نیستی
٠•●ஜ آندره ژید ஜ●•٠
با آنکه زندگینامه بسیاری از رجال سیاسی دنیا و تعداد زیادی از سلاطین را مطالعه کرده ام،اما به ندرت شده است که به بیوگرافی رجال سیاسی حال حاضر ایران علاقه پیدا کرده باشم مگر آنکه آن فرد از دید من فرد خاصی بوده باشد.با ولوله ای که بعد از توافق لوزان راه افتاد و در چند روز اخیر به انجام رساندن مذاکرات و نهایتا به توافق رسیدن با دنیا که سبب دادن القابی نظیرمصدق و امیرکیر به وزیر امور خارجه کشورمان شد شد مرا بر ان داشت تا در باره این مرد بیشتر بدانم.مردی که در همه گروه ها همزمان هم او را ازخود میدانند و هم از خود نمیدانند.ماحصل تحقیق من در دنیای مجازی این چند سطر زیر است:
محمد جواد ظریف ۱۷ دی ۱۳۳۸ در خانواده ایی مذهبی، محافظه کار و متمول در تهران متولد شد. مادرش فرزند یکی از تجار بزرگ تهران و پدرش از تجار بنام اصفهان بود. وی بعنوان تنها فرزند خانواده به تلویزیون، رادیو و روزنامه دسترسی نداشت و والدینش اجازه رفت و آمد با دیگران را به او نمیدادند. وی سپس در دوران تحصیل در مدرسه علوی از طریق مطالعه آثار متفکرانی چون علی شریعتی و محمود طالقانی با اسلام انقلابی آشنا شد.ظریف در سال ۱۳۵۵ با ویزای دانشجویی به آمریکا رفت و لیسانس و فوق لیسانس روابط بینالملل و کارشناسی ارشد مطالعات بینالمللی در ۱۹۸۱، ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ (۱۳۶۰، ۱۳۶۱ و ۱۳۶۳) از دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو و دانشگاه دنور گرفت و پس از آن تحصیلات خود را در مقطع دکترا ادامه داد. او از سال ۵۷ تا ۵۹ مشاور سرکنسولگری ایران در سانفرانسیسکو و بعد از آن تا سال ۶۱ مشاور سیاسی، رایزنی و کارداری نمایندگی ایران در سازمان ملل بوده است.پس از گذراندن آزمون جامع دکترایش در ۱۳۶۴، اداره مهاجرت ایالات متحده، روادید او را باطل کرد و او سه سال بعد از راه دور تحصیلات خود را تکمیل کرد و دکترای حقوق و روابط بینالملل در ۱۹۸۸ از دانشگاه دنور دریافت کرد.وی به اقتضای حضور و همچنین فعالیت دیپلماتیک طولانی مدت در آمریکا، ارتباط گستردهای با جامعه آمریکا و محافل سیاسی و علمی این کشور داشته است. روزنامه هرالدتریبون، در مقالهای به قلم «وارن هوگ»، به حضور گسترده محمد جواد ظریف در مجامع عمومی آمریکا اشاره میکند:محمد جواد ظریف به اندازهای در دانشگاهها، محافل عمومی سیاسی و اجتماعی حضور پیدا میکند که لیزا اندرسون، رئیس دانشکده امور بینالملل دانشگاه کلمبیا از وی پرسیده است که آیا قصد شرکت در رقابتهای انتخاباتی آمریکا را دارد؟ظریف در کتاب خاطراتش که به نام «آقای سفیر» منتشر شده است، دربارهٔ انتخاب او برای سمت نمایندگی دائم جمهوری اسلامی در سازمان ملل میگوید:فکر میکنم در بهمن ماه سال ۱۳۸۰ بین من و آقای دکتر خرازی برای رفتن به نیویورک توافق صورت گرفت. ظاهراً آقای دکتر خرازی نیز همان موقع موضوع اعزام من را به رهبری هم گفته بودند. بعدها رهبری به من فرمودند که همان روز من به آقای حجازی گفتم که بهترین گزینه برای نیویورک شما هستید؛ اما بگذارید روند معمول وزارت خارجه طی شود. وقتی که رسماً به ما معرفی شدید، شما هم رسماً موافقت کنید... همچنین نکاتی را که برای مأموریت لازم بود یادآوری کردند. از جمله نکتهای را فرمودند که من در همه کلاسهایم برای دانشجویان گفتهام. به من فرمودند حتی اگر در موردی یقین داری که دیدگاهت ۱۸۰ درجه با من مخالف است، وظیفه داری دیدگاهت را بگویی. حتی ایشان مطرح کردند که این یک وظیفه شرعی است. بحمدلله من نیز همیشه این کار را انجام دادم.بعد از انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس دولت یازدهم ایران، وی محمدجواد ظریف را برای تصدی سمت وزیر امور خارجه ایران در دولتش به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد. حسن قشقاوی، معاون کنسولی وقت وزارت امور خارجه، از این انتخاب استقبال کرد و عنوان کرد که کشورهایی که به دنبال گفتگو با ایران هستند، از این انتخاب استقبال کردهاند. وی به عملکرد هنری کیسینجر، مشاور اسبق امنیت ملی ایالات متحده آمریکا اشاره کرد که یک نسخه از کتاب دیپلماسی که توسط شخص وی تألیف گردیده را به ظریف هدیه داده است و در صفحه نخست آن نوشته است: «تقدیم به دشمن قابل احترام، ظریف»
جواد ظریف وجان کری کاندیدای جایزه صلح نوبل در سال 2016 شده اند
با مشکلی که برای بلاگفا پیش آمد تامدتها دسترسی به وبلاگ هایمان نداشتیم وبعد از حدود یک ماه هم که راه افتاد قسمت نسبتا زیادی از آرشیو از دسترس خارج ماند من خیلی در بند آن نبودم اما دوستان بلاگفایی خیلی برایشان مهم بود باری از روش های آنها برای بازیابی وبلاگ های از دست رفته استفاده کردم وتعدادی از پست های خیلی قدیمی را دوباره خوانی کردم ومتوجه شدم تفاوت بین اینی که الان هستم وآدمی که 8-9 سال پیش وبلاگنویسی را شروع کرد از زمین تا آسمان است چون دیدگاهم را به میزان بسیارزیاد با الان متفاوت دیدم.نوشته زیر یکی از پست های خیلی قدیمی است که هنوز به دل خودم می نشیند:
دلم برای ایران وبیشتر از همه برای شیراز تنگ شده.برای خاطرات خوش گذشته.من دو دوره شیرین زندگیم را در شیراز گذراندم.و حالا که دوران میانسالی را سپری میکنم،بدجوری یاد خاطرات قدیم میافتم.بچه که بودیم بزرگترین دلخوشی ما رفتن به شیراز و دیدن آقا جون،خاله ها و بچه های آنها بود.شیراز همه جور تفریحی برای ما داشت.از خانه قدیمی آقا گرفته تا باشگاه شرکت نفت , حافظیه وسعدی، تخت جمشید و باغ بزرگ خاله توراندخت در قصر الدشت و املاک خاله شمس الملوک در بوانات. خانه قدیمی آقا همیشه بوی بیدمشک وعرق شاتره میداد خانه ای بود با حیاط بزرگ و باغچه هایی که همیشه غرق گل آهار بودند وپنجره های بزرگی که تا نزدیک زمین رسیده بودند.وما و دختر خاله هااز این سر تا آن سر حیاط میدویدیم آقا خدا بیامرز که در جنگ معروف کازران و ممسنی ،با اشرار،یک پایش را از دست داده بود،با عصا و هیبتی بیشتر از رضا شاه،و نگاههایی مثل عقاب مظهر قدرت،عظمت و مهربانی بود و هرگاه که از بیرون می آمد در جیبش شکلات و آبنبات قیچی برای مانوه هایش داشت.دوسه روز که شیراز میماندیم راهی بوانات که از توابع آباده بود میشدیم.هنوز بقایای خان و خان بازی های خانواده مادری،آنقدر مانده بود که دیدنی باشدسیمکان،فخرآباد،سوریان.اما همه دوست داشتند که به سوریان بروند،به قلعه قدیمی خاله شمسی.آن خانه اربابی قدیمی،باچندین اتاق و پنجدری و هشتی ورودی و حوض بزرگ آب و مطبخ و اصطبل و حیاطی که خودش یک هکنار باغ بود پر از درختان گردوی کهنسال و سیب و غیره.جولانگاه من و برادرم و پسرخاله ام بود.که برای سواری به کوه و دشت بزنیم ویا با تیراندازی سرخودمان را گرم کنیم.و شبها بعد از تعریف کردن قصه های ترسناک از جن و پری.شرط بندی میکردیم که ببینیم کی جرات دارد تا برود و نشانه ای که روز در باغ گذاشته بودیم بیاورد.در دوره جوانی چند سال را در شیراز زندگی کردیم.محله ما پر بود از بچه های همسن و سال و بجوش.هنوز یک ماه نشده بود که با همه آشنا شدیم و کارمان شده بود یا فوتبال بازی یا بیرون رفتن و سرگرمی های دوران جوانی!! و تجربیات ریز و درشت زندگی.با اتمام دبیرستان و رفتن به دانشگاه و متعاقب آن کوچ دوباره به تهران.ازآخرین باری که شیراز بودم،بیست،سی سالی میگذرد.میدانم که اگر به شیراز برگردم همه چیز تغییر کرده،همانطور که من هم عوض شده ام.میدانم که پدر بزرگم فوت کرده.دختر خاله ها ازدواج کرده اند.حیاط خانه پدر بزرگ به آن بزرگی که فکر میکردم نیست.قلعه خاله شمسی به فروش رفته.دوستان آن محله قدیم ما، از شیراز ویا لا اقل از آن محل رفته اند بعضی ها درسخوان شده اند بعضی ها معتاد....هیچ چیز مثل روز اول نیست...اما دلم بدجوری هوای رفتن شیراز را کرده .هوس قلیان کشیدن و عرق شاطره خوردن در حافظیه....سکه انداختن در حوض ماهی سعدی،نفس کشیدن در عطر هزاران بهار نارنج باغ دلگشا،قدم زدن در تخت جمشید و حسرت بر گذشته پر افتخار ایران..و زانو زدن در کنار ضریح شاه چراغ و یک دل سیر گریستن،شیراز هنوز هم برای من جذابیت های خودش را دارد...