همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

نوستالژی دانشگاه !!

از دوران نوجوانی یکی از آرزوهایم رفتن به دانشگاه و داشتن تحصیلات عالیه بود.

گرچه دوره راهنمایی را هم به زور طی کردم !! اشتباه نکنید ،خیلی بی استعداد نبوده و نیستم ُاما متاسفانه در آن روزگار خانواده ما بشدت در فقر به سر میبرد . وقتی می دیدم پدر پیر و بیمارم توان نان آوری را از دست داده و مادر رنجورم با قالی بافی خواهرانم ُ فقر را مدیریت می کند ،

وقتی روزها به مدرسه می رفتم و لباس های رنگارنگ و لوازم التحریر همشاگردی ها را میدیدم –اگرچه با این زمان تفاوت بسیار داشت-

و از همه بدتر وقتی تبعیض بعضی از معلمان و مدیران را حس می کردم که بین ما –انبوه لشگر فقر –و قلیلی بچه پولدار قائل می شدند .

از این که سربار خانواده ام و از رنج خواهرانم ارتزاق می کنم از خودم بدم می امد .

اگر چه از چهارم ابتدایی تابستان ها به سرکار می رفتم و تمام درآمدم را پدر مرحومم می گرفت .اما این تکاپوی تابستانه کفاف مخارج نه ماه سال را نمی داد.

بیشتر روضه نخوانم ... پس از طی دوره راهنمایی گرچه می توانستم به دبیرستان و رشته های مورد علاقه ام بروم اما هنرستان را انتخاب کردم که عصرها زودتر تعطیل می شد و میتوانستم عصرها را به کاری بپردازم و درامدی داشته باشم .

دو هفته اول مهر 53 را به هنرستان رفتم . ازروز اول مدیر هنرستان دستور دادکه لباس کارگاه و تخته رسم و خط کش تی و... تهیه کنیم . به مرحوم مادرم گفتم و البته ایشان پولی در بساط نداشت .

از بخت بد هیچ صاحب کاری حاضر نشد مرا عصرها به کار بپذیرد و این شدکه ترک تحصیل مفری شد برای رهایی از نگاه های همشاگردی ها و ذلتی که در تصور خودم در مقابل مدیر هنرستان حس می کردم .

خوب ، مدرسه نرفتن آخر یاد گیری نیست . کتاب خوانی با خون من عجین شده بود

. اگر چه بخاطر نداشتن راهنمای دلسوز هرکتابی را که بدستم میرسید با ولع تمام می خواندم و سیر مطالعاتی مفید و موثری نداشتم ، اما تا این روزها که بیش از نیم قرن از خدا عمر گرفته ام این سنت بسیار لذت بخش از من جدا نشده است .

 با پایان جنگ و تب ادامه تحصیل که بین بعضی همرزمان و دوستان افتاد تصمیم گرفتم دیپلم بگیرم . کاری که بغایت برایم راحت بود .

علاقه ام به ادبیات فارسی و مطالعاتی که داشتم نیازم به حضور در کلاس و نشستن پای درس استادرا مرتفع می کرد . تنها در درس زبان انگلیسی – مثل بقیه ما ایرانی ها – کُمیتم لنگ بود . به لطف حضور در کلاس کمک آموزشی و با نمره حداقلی !! آن نیز بخیر گذشت و در فرصتی کمتر از دوسال دیپلم گرفتم .

آن روزها تازه دانشگاه آزاد تاسیس شده بود و در دهاقان –حدود بیست کیلومتری شهرضا – واحدی از دانشگاه آزاد ایجاد شده بود . در کنکور آن دانشگاه شرکت کردم و در رشته مدیریت قبول شدم .

با حضورم در دانشگاه آزاد اسلامی دهاقان ،تمام تصورم از دانشگاه و دانشجویی از بین رفت .به قول اهل ادب هبائً منثورا شد !!!

قبل از آن فکر میکردم استاد دانشگاه یک فرد با حداقل دکترای مرتبط در رشته مربوطه و اندوخته علمی قابل قبولی است .-خدا شاهد است قصدم توهین به هیچ کس و هیچ جا نیست – فقط تصوراتم را از دانشگاه و دیده هایم را روایت میکنم .

و فضای دانشگاه حداقل چیزی مانند دانشگاه عریض و طویل دانشگاه اصفهان است که به مناسبت هایی دیده بودمش و یا دانشگاه تهران – که آن را هم بارها دیده بودم از نزدیک .

اما دانشگاهی که من قبول شده یوده بودم در طبقه دوم یک حسینیه مستقر شده بود و کلاس ها در همان حسینیه تشکیل می شد . – البته بعدها به یمن شهریه های کلانی که از بچه های مردم گرفته شد ساختمان های زیادی ساخته شده – بماند .... 

ودر دروس ارایه شده تنها یک دکترای تاریخ -از اساتید بازنشسته دانشگاه اصفهان- تاریخ اسلام تدریس می کرد و درس های دیگر... توسط دانشجویان دوره فوق لیسانس ..خلاصه به دلم ننشست !!

یک ترم شهریه داده بودم آن ترم را تمام کردم و حتی در امتحان هم شرکت کردم و نمرات نسبتا خوبی هم گرفتم اما وقتی چرتکه انداختم و دو دو تا کردم به چند دلیل از ادامه تحصیل منصرف شدم . یکیش همین که فضا برخلاف تصورم بود و دوم این که با وضعیتی که برایم پیش آمده بود داشتن لیسانس و کمتر و بیشترش برایم فرقی نمی کرد به هر حال برای امثال من در سیستم حکومتی جایی نبود ....

همان زمان دو فرزند اولم در ابتدای تحصیلات در دبستان بودند و از همان زمان دقت- و حتی وسواس- من و همسرم در امر یاد گیری کودکانمان شروع شده بود و این تاکیدِ به تحصیل استمرار پیدا کرد .

هر دوی ما به نوعی در قضیه تحصیل سرخورده و ناکام بودیم و همین باعث شده بود که ناکامی خودمان را به موفقیت فرزندان پیوند بزنیم . از آن جا که بخت با ما یار بود بچه ها استعداد و پتانسیل کافی برای درس خواندن داشتند .

مزید براین وجود کتاب در خانه ونیز نزدیکی منزلمان به کتابخانه کودک و مشوق های گوناگون دیگر چراغ راه دانش آموزی این عزیزان شد .در طول تحصیل هر سه تاشون از اول ابتدایی تا پایان پیش  دانشگاهی هیچگاه دغدغه امتحان و نمره ... برای هیچکدام شان نداشتیم .

بصورت خودکار درسشان را می خواندندو بهترین نمرات را کسب می کردند . گاهی کمی خلاف جهت سیاست های حاکم حرفی می زدند و گاهی هم به ندرت تذکراتی می شنیدند اما شکر خدا هیچ کدام سیاست زده نشدند .

طبیعی است که با پیشینه ذهنی که من ایجاد کرده بودم بچه هایم به دانشگاه آزاد فکرنمی کردند.


دختر اولم علاقه ای به ریاضی نداشت ، از زیست شناسی و علوم مرتبط نیز خوشش نمی آمد – اگرچه در درس هایی که گذراند در همین دروس هم نمره خوب و بالا می گرفت – اما بشدت با علوم انسانی و ادبیات فارسی و حواشی آن راحت بود و بطور خودکار مطلب را می فهمید و بدون این که نیازی به خواندن و مرور داشته باشد بطور خیلی معمولی نمرات بالای 19 می گرفت .

در سال دوم -و بیشتر سوم دبیرستان- عزمش برای کنکور جزم شد و در سال پیش دانشگاهی کمرهمت به سوی هدفی که در نظر گرفته بود را محکم بست . البته هیچگاه به ما نگفت که چه در سر دارد .

در آن زمان از هیچ کلاس کنکور و آموزشگاه و کنکور آزمایشی هم بهره نگرفت . در تمام این سال ها فقط یک بار از من ده هزار تومان گرفت برای شرکت در مسابقات علمی در ادبیات – المپیاد ادبیات فارسی ، – و دیگر هیچ ..

سال پیش دانشگاهی را یکسره در خانه می ماند و پس از آمدن از دبیرستان تمام وقت برای خواندن دروس برنامه ریزی کرده بود . صبح ها کمی زودتر از معمول بیدار می شد و با برنامه ای که نوشته بود از دروس سال دوم و سوم دبیرستان شروع کرده و طی یک زمان حدود ده ماه تمام آمادگی لازم را برای کنکور بدست آورد . در طول این مدت بندرت ما مهمانی رفتیم و تقریبا هیچ میهمانی نداشتیم !! تنها همکاری ما با او پس از آن با دو فرزند دیگرمان این بود که فضای خانه را برای درس خواندن مناسب نکه داریم . کم تر تلویزیون ببینیم و حداقل از دیدن را هم با صدای کم ....

از لحاظ تغذیه هم مقداری تنقلات و اب میوه درحد بضاعتمان برایشان تهیه می کردیم و اصرار به این که همراه ما به خانواده اقوام و بستگان بیایند نداشتیم . این مختصر ،همه همراهی ما با این عزیزان بود .

 روز کنکور تا محل امتحان اورا همراهی کردیم و ظهر برای برگشتنش به استقبالش رفتم . از او پرسیدم کنکور چطور بود ؟ فقط جواب داد خوب بود . بد نشد .

بعد از کنکور نفس راحتی کشید و با اطمینان خاطر به مهمانی های نرفته و سرکشی های انجام نشده پرداخت . روزی که کارنامه کنکور توزیع می شد به من گفت در سر راه کارنامه مرا بگیرید و من به اداره آموزش و پرورش رفتم و وقتی کارنامه اش را گرفتم از دیدن رتبه اش شوکه شدم از مسئول مربوطه پرسیدم این رتبه چند است ؟ و او جواب داد رتبه 4 کنکور در منطقه 2کشوری که تقریبا معادل13یا 14 سراسری می شود .

در مورد انتخاب رشته با این که علاقه اش به رشته باستان شناسی بود با پیشنهاد مشاوران دبیرستان و کمی اصرار من رشته حقوق را برگزید. این اولین دانشجوی خانواده ما در دانشگاه شهید بهشتی بود ....

پی نوشت : این پست را بمناسبت این که این روزها خانواده هایی که فرزند کنکوری دارند درگیر انتخاب رشته میبینم نگاشتم .

نظرات 10 + ارسال نظر
kamangir دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 08:16 http://ranandegan.blogsky.com

سلام
خواستن ، توانستن است و این پیداست که هم شما و همسرتان به انچه خواسته اید ، توانسته اید برسید و هم فرزندان دلبندتان
شاد باشید و برقرار

همطاف یلنیز شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 05:40 http://hamsadehha.blogsky.com/

سلام سلام
.
نوستالژی دانشگاه ... فقط همین دو جمله کلی خاطرات رو برایم یادآوری کرد
و
شما پدر بسیارخوبی هستید. برقرار بمانید و راضی

مریم شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 00:37

سلام
با اجازه من یک اطلاع رسانی انجام بدم :
فردا(شنبه سوم مرداد) ساعت 11 و نیم صبح ،خاطرات آقای کاوسی از برنامه ی سرافرازان شبکه اصفهان پخش می شه
و تکرار این برنامه یکشنبه ساعت 6:50 صبح پخش می شه

سهیل جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 16:53 http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام و وقت بخیر
اکثر مواقع اینگونه است که فرزندان والدینی که در سختی به درس خواندن ادامه داده اند و یا نتوانسته اند ادامه تحصیل بدهند ، در امر تحصیل موفق بوده و توانسته اند که خیلی از آرزوهای ندیده والدینشان را برآورده سازند . شاید هم به خاطر این بوده که والدین اکثرا از آرزوی ادامه تحصیل برایشان صحبت کرده اند و توانسته اند آن را درک کنند
به شما و خانواده محترمتون بابت داشتن چنین فرزندانی تبریک عرض میکنم و اینجاست که این جمله معروف مصداق پیدا میکند که : فرزند صالح گلی از گلهای بهشت است .
و امیدوارم که همیشه خانه شما مصفا از چنین گلهایی باشد

سلام
ممنون از این که وقت گذاشتید

sara جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 15:06

سلام...

بنده هم احسنت میگم به شما و همسر محترم که .... این فرزندان شایسته ... را تربیت کردید ...امیدوارم همیشه مثل الان ازشون راضی باشید و بهشون افتخار کنید..

سلام
ممنون . انشاءالله همه جوانان وطن موفق باشند

یادخاطرات جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 12:18

سلام

عقل و همت را نمی دانم کدامین بهتر است

آن قدر دانم که همت هرچه کرد از پیش برد

سلام
ممنون

شنگین کلک جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 11:51

سلام
و ممنون از شرح این نوستالژی و سیرتحصیلات در خانواده . عموما وقتی ما درموردی خود را به حد انتظارمان نمی بینیم سعی می کنیم تا درحد توان برای عزیزانمان شرایط موفقیت در آن مورد را فراهم نمایید . حال در بعضی موارد از عهده برمی آییم و در بعضی هم شاید نتوانیم . خداوند برای شما و همه پدران و مادران گرامی که همواره نگران پیشرفت وموفقیت فرزندانشان هستندخیر وشادی برساند.

سلام
ممنون که وقت گذاشتید

مریم جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 11:42

سلام
آفرین به همت فرزند ارشد
و قطعا این پست ادامه داره چون ما منتظریم از موفقیتهای دو فرزند دیگرتون هم برای ما بنویسید
آقای امیری اون زمان که شما دانشگاه رو رها کردید خیلی ها مثل شما بودند و به تحصیلات آکادمیک اهمیت نمی دادند .
اون زمان ملاکها و معیارها و ارزشها با الان خیلی تفاوت داشت و خیلی ها در قید و بند گرفتن مدرک نبودند و در عین حال مثل شما ، صرفا به خاطر علاقه و احساس نیاز مطالعه می کردند و جالب اینکه در اوایل انقلاب پستها رو به همین افراد می دادند .(شایسته سالاری به معنای واقعی )
من همیشه آقای ستاریان و شما رو به خاطر سواد و معلومات بالاتون تحسین می کنم ، از نظر من سواد شما از سواد خیلی از دکترها بیشتره .
بدون شک اگر یک امکانات حداقلی برای شما مهیا بود شما هم مثل فرزندان دلبندتون الان فوق لیسانس و دکترا داشتید

سلام
ممنون از شما که همیشه لطف داشته و دارید .
نظر لطف شماست . البته اگر امکان تحصیل بود و کمی همت داشتم شاید بهتر منشاء اثر بودم . ولی به هر حال قسمت ما چنین بوده

دادو جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 10:52 http://dado23.blogsky.com

با سلام
انشاءالله که در ادامه نیز موفق باشند.
موفقیت ثمره تلاش است و صدالبته همراهی همراهان نیز در این موفقیت بی تاثیر نیست ، یک همدلی و یک تشویق بجا می تواند در مقاطعی حساس ، قوت قلبی برای ادامه راه باشد.

سلام
ممنون از لطف شما .

یادخاطرات جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 10:28

سلام
ممنون از این پست زیبا

اتفاقا لذت وهدف از تحصیل وارزش علم را فرزندان شما
درک می کنند..ان زمانی که از مقطع پیش دانشگاهی والدین

دعوت میشدند وتکرار میکردند نه به مهمانی بروید ونه مهمان بیاورید.تا بچه ها تمرکز داشته باشند.

البته خوددانش اموز هم باید علاقه وپشتکار داشته باشد.

وگرنه دانش اموزانی را میبینم که به رفاهند ودر موقع کنکور
مرتب درجه تبشان را چک میکنند از تمام موارد رفاهی هم

بهرمند هستند اما دنیای انها چیز دیگری است.....

خدا راشکر که فرزندان شایسته ا ی تربیت وپرورش داده اید

شما برای مردم وطنمان و فرزندانتان مایه افتخار و همچنین فرزندانتان برای شما افتخار افرین....خدا راشکر

سلام
ممنون که وقت گذاشتید .
بنده خودم را قابل این تعاریف نمیدونم. نظر لطف شما و دوستان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد