همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

بن بست آقامیری

سلام به همه

چه اونایی که تازه تو محله همساده ها ساکن شده اند و چه اونایی که هم محلی های نسبتا قدیمی هستن .با خاطراتی که تو چندتا پست گذشته گفته شد بنده هم تصمیم گرفتم یه نقبی بزنم به گذشته های نه چندان دور...


http://s3.picofile.com/file/8215613400/il_php.jpg

1)محله امیریه یه محله ای بود از (پیرقاباقی) که یه امامزاده مانندی بود تا مسجد صاحب الزمان را شامل می شد ، یک کوچه نسبتا بزرگی بود ، در طرفین این کوچه ، بن بست های نسبتا تنگی قرار داشت ، ما در بن بست 2 که بعدها اسمش شد بن بست آقامیری و جدیدا شده بن بست شهید سیفی ساکن بودیم .

توی  بن بست 2 چند خانواده پرجمعیت ساکن بودن که هر کدام شان برای خود داستان های مفصلی دارند  .

یکی اش ما بودیم 6 پسر و 3 دختر !!!

یکی اش خانواده آقای  اصلانی بود با 8 پسر بدون دختر به همین خاطر پسرای این خانواده به مادرشون می گفتن باجی (باجی یعنی خواهر)

یکیش  هم خانواده آقای سیف پور بود با 4 پسر و 6 دختر که یه خانواده نسبتا درونگرا بودن و ارتباط صمیمی انچنانی با بقیه نداشتن

چسبیده به خونه ما هم بعدها یک خانواده متمول اومد یه خونه خیلی بزرگ ساختن که از نشانه های تمدن فقط پولشو داشتن و مدام در حال جنگ و دعوای خانوادگی بودن الان هم که به خونه پدری می رویم ظاهرا جنگ ها با شدت و تعداد نسبتا کمی  همچنان ادامه دارد.

و...


نتیجه تصویری برای بازی های قدیمی

حالا تصور بفرمایید حوالی ساعت 4 عصر یک روز تابستانی را که شما ساکن این بن بست باشید و  کسی نیاز به استراحت داشته باشد !

حتی اگر بچه های این بن بست با 50 درصد ظرفیت می ریختن تو کوچه دیگه خدا می دونه چه جیغ و دادی کل محله رو بر می داشت البته لازم به ذکراست عرض کنم نه اینکه وضعیت جمعیتی همه بن بست ها همینطور بود همه بن بست ها یک حیطه جغرافیای خاصی داشتند و هیچکس حق ورود به مناطق سرزمینی بن بست دیگه رو نداشت والا جنگ جهانی پیش میامد اونم جنگ هایی که از دعوای کودکانه شروع می شد و به جنگ ایل و طایفه ای واقعی منجر می شد .

مراودات ما با خانواده آقای اصلانی خوب بود طوری که بعضا وقتی سر سفره نهار آمارمی گرفتن  معلوم می شد 3 نفر از پسرای اونا سر سفره ما هستن و 2 تای ما با اونا همسفره شده اند !!

مهین خاله همسر آقای اصلانی زن خیلی خوبی بود خدا رحمتش کنه همون موقع ها سرطان گرفت و به رحمت خدا رفت .

اواخر اسفندماه که می شد بزرگان کوچه یه بسیج عمومی اعلام می کردند و همه بچه ها با بیل و کلنگ و دیلم می رختن به جون برف و یخ های تلنبار شده در بن بست و اونارو منتقل می کردن به کوچه اصلی که لودر شهرداری بیاد و اونا رو ببره .

انگیزه بچه ها از مشارکت توی این کار باز شدن میدان بازی شون بود و البته ترس از بزرگ ترها .


2)کوچه نشینی زن ها جزو ناستالژی های عجیب دوران کودکی منه . مسیر کوچه اصلی و بخصوص بن بست ها مملو  بود ازگروه های مختلف زن ها  که نشسته بودن توی کوچه و مشغول انواع کارها بودن از سبزی پاک کردن بگیرید تا رشته درست کردن و آش دوغ پختن و ازا ین کارها .

خدا رحمت کنه آقامیری را ،  افسر بازنشسته ارتش بود و از سادات شناخته شده شهر محسوب می شد و همه بهش حرمت قائل بودن و ازش حرف شنوی داشتن .


آقامیری رئیس محله ما و ساکن بن بست ما بود . اولین شیر آب لوله کشی به همت اون مرحوم به محله ما اومد و جلوی مسجد صاحب الزمان نصب شد. اونموقع ها به شیر عمومی آب می گفتن (فشار) نمی دونم  چرا شایدبه خاطر اینکه آب با فشار ازش بیرون می ریخت ....بگذریم

مردای غیرتی محله در مورد کوچه نشینی زن ها حساس شده بودن و آقا میری بیشتر از همه از این بابت ناراحت بود. با اینکه روحانی نبود ولی عموما یه عبای قهوه ای روی دوشش بود .جالبه که خانم ها فقط وقتی آقامیری می اومد خودشونو جمع می کردن و بقیه مردای محله انگاری مرد نبودن

هیچوقت یادم نمیره تدبیری که آقامیری برای جمع کردن زن های کوچه نشین استفاده کرد اونم اینکه در یک بعد از ظهر تابستانی وقتی اومد توی محله به همه زن ها گفت که از فردا کسی نباید توی کوچه بشینه !!

زن های محل هم گفتن که خب ما که کارو باری نداریم تفریحی هم نداریم چیکار کنیم ؟

آقا میری به سیده خانم که همسرشون بودن و جالبه الانم با حدود 120 سال سن همچنان زنده هستن گفته بود حیاط خونه خودشون رو که یه خونه باغ نسبتا بزرگی هم بودآماده کرده بودن و بساط چایی هم  مهیا شده بود و فرش و زیر انداز در زیر سایه درختا پهن شده و آماده پذیرایی خانم ها بود و دختر بزرگ آقامیری مامور بود به خانم های محل خوندن و نوشتن یاد بده .

درسته کلاس خانوم ها دوام زیادی نیاورد و با حاشیه سازی های چند نفر از هم پاشید ولی بساط کوچه نشینی ها برچیده شد !!


پی نوشت :

مثل اینکه انبان خاطراتم سوراخ شده اگه بخوام همه شو تعریف کنم باید چند روزی هی تایپ کنم بنابراین برای اجتناب از اطاله به همین اندازه اکتفا می کنم



نظرات 14 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 00:07

سلام وعرض احترام
چندروزه مجبورم باگوشی همراهم بیام همساده ها .پست هارو راحت میخونم ولی کامنتهام انگارمتاسفانه ارسال نمیشه ولی من همچنان مینویسم وامیدوارم به ارسالش....
خاطرات شیرینی رو این روزها اینجا میخونیم کلی روانشاد شدم
قدیما،ورفت وآمدهای فامیلی و شیرهای فشاری و همسایه های صمیمی و اتحادشون در چراغانی مراسم مختلف وحتی پارو کردن برف های سنگین قدیما و.....مرورشون برای من هم لذت بخشه ازشما ودوستان هم بابت بیان خاطرات قشنگتون ممنون

سلام
از اینکه با مشقت فراروان تشریف میارین و مطالبو می خونین ازتون ممنونم اعتیاده دیگه چیکارش میشه کرد

هر زمانی رفتارهای اقتضایی خودشو می طلبه مطمئنم رفتارهای دیروز در جامعه امروز ما جواب نمیده
پس چه بهتر که به نقل خاطرات شیرین دیروز اکتفا کنیم و اجازه بدیم جامعه سیر طبیعی خودشو ادامه بده

علی امین زاده دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 18:07 http://www.pocket-encyclopedia.com

فست فود چنگیز خان با تخفیف ویژه، اختصاصاً برای شما 24 ساعته باز هستیم
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1496
ready up و منتظر حضور سبزتان

لطفا یه پرس رست بیف با سس اضافه

علی امین زاده دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 18:06 http://www.pocket-encyclopedia.com

جنگ های بچگانه را من هم یادم می آید. البته جنگ ما بین اهالی سر کوچه و ته کوچه بود! جالبه که الان همه ی بچه های آن روز از محله رفته اند.

سلام
در یک چیز اشتراک بوده اونم جنگ
البته بچه های اونروز الان شدن مردای امروز و تو خیابون و مراسمات که باهم روبرو میشن بسیار با احترام و رسمی باهم خوش و بش می کنن
هرچی بوده جنگ ها جنگ های کودکانه بوده نه اختلافات عمیق و ریشه دار

ناهید دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 17:23

سلام
خاطرات بسیار زیبایی داشتید ،ممنون
از خوندن نظرات دوستان عزیز هم بسیار لذت بردم البته این رو اضافه کنم که در حال حاضر سطح فکری بعضی از زنان جامعه ی ما نسبت به گذشته زیاد هم تغییر نکرده، فقط از سبزی پاک کردن در کوچه و غیبت کردن پشت سر این و آن ،به گذروندن وقت در آرایشگاهها و پاساژها و عمل دماغ ، گونه ، چونه و تتو، تا چشم و همچشمی در مهمونی های دوره ای و فخر فروشی به این و آن تغییر شکل داده ، : صد رحمت به زنان دوره ی قدیم (البته دور از جان بانوان محترم همساده ها )

سلام
ممنون و خدا روشکر که از خوندن این مطلب و نظرات دوستان لذت بردین
کاملا صحیح می فرمایید درسته مناسبات اجتماعی گذشته بی اشکال نبوده اما مزایای اون دوره به معایبش می چربید .
همه مثل اهل یه خانواده بودن و کمتر کسی داشته هاشو به رخ نداشته های دیگران می کشید و مسابقه تفوق طلبی کمتر دیده می شد

ستاریان دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 15:36 http://mostafasatarean.blogsky.com/

pic<http://www.kamnanews.ir/UserFiles/1347181511IMG_8329.JPG>pic
نماد نحوه آبرسانی در محلات قدیمی، با هدف احترام به رسوم و آیین گذشته ایران زمین و ضرورت صرفه جویی در مصرف آب، این نعمت بزرگ خداوندی، در مقابل ساختمان شهرداری کرج نصب شد.
http://www.kamnanews.ir/shownews.aspx?newsid=17205

به این میگن پیوست فرهنگی برای انجام یک امر اجتماعی

ستاریان دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 15:14 http://mostafasatarean.blogsky.com/

pic<http://s6.picofile.com/file/8215664368/feshary.jpg>pic
سلام
این چند روز با خوندن کتاب شازده حمام از دکتر پاپلی یزدی غرق در دنیای کودکی خودم بودم و حالا این نوشته!
منو با خود بردید به کوچه ای که پر بود از بچه و ما خونه ها رو به اسم مادرها می شناختیم. حونه ی نازلی خانوم، خونه ی تامارا خانوم، خونه ی صدیق خانوم، خونه ی مادر اصغر لامبه و ... و از هر کدومش چند تا بچه ی قد و نیم قد میریخت بیرون و خدا نیاره اون روزی که با بچه های خیابون دعوامون میشد. با چوب و شلنگ و زنجیر می افتادیم به جون هم و کافی بود یکی از اونا بیاد توی کوچه ی ما و یا ما تنهایی گیر اونا می افتادیم. ابرام چراغعلی و داداشهاش دمار از روزگار ما در می آوردند. حبیش امکان نداشت سنگی پرتاب کنه و توی صد متری به کله ی یکی از بچه ها نخوره و سرش نشکنه!
عجب روزگاری بود.
اون شیرها توی محلات زیاد بود و به این خاطر بهش فشاری می گفتند که بالای سرش دکمه ای داشت که فقط با فشار کف دست می شد به پایین هلش داد و فقط با این فشار بود که از پایین آب با فشار به بیرون می پاشید. دور این فشارها دیوارهای کوتاهی بود که آدمها دور و برش خیس نشند
عالی بود و منو با خودش به خیلی از خاطراتم برد. به ایستگاه بانک نازی آباد به محله ی خانی آباد به بازار دوم و به ...

سلام بر داش مصطفای گل
خوش به حالتون که روزگار عیش شما رو تکمیل می کنه
رسیدن یه کتاب خوب از یک عزیز به یه طرف و غرق لذت اون کتاب بودن به یه طرف و این خاطراتی که اینروزها نمی دونم با چه حکمتی سرازیر شدن به سمت ما از طرف دیگه یعنی نور علی نور
خداییش بین ماها مثل اینکه یه ادمیزاد سر به زیر نبوده ها همه یا شر بوده ایم یا جزو گروه اشرار
امیدوارم چرخ روزگار در مدار شادی و شادکامی بچرخه برای همه ملت

سارا... دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 13:00

سلام...

منم معتقدم خوندن خاطرات دیگران هم جالب و سرگرم کننده است ... و هم میتونه آموزنده باشه ....

البته یک قولی هم هست که میگه ...... جووونا با رویاهای آینده زندگی میکنندو خوشن .....پیرها با خاطرات گذشته !!!

البته دور از جون خانم های همساده ....... که نه پیر هستند و نه پیر می شوند!.....

اما ماشالا چه قدر خانواده های محل شما پر جمعیت بودند ها.... منکه هرچی فکر میکنم ... همسایه ای رو بیاد نمیارم که بیش از ۴ فرزند داشته باشن... اکثرا ۲ یا سه تا بچه در هر خانه ای بود ... بعدظهرها پسرها توی کوچه فوتبال بازی میکردند ... که اغلب هم باعث دعوا میشد... یعنی چون سروصداشون خواب بعدظهر مردم محل را مختل میکرد ... بچه ها رو دعوا میکردن ... و مراسم توپ پاره کنی هم چند باری خبرش رسید!.....
ما که کلا اجازه نداشتیم بیرون از خونه بریم ... یا خونه همسایه ها بریم ..... حتی برادرم .......
راستی ... این خانم همسایه محترم شما ... برای خودشان یک تاریخ زنده هستند ها .... کاش میشد یک مصاحبه ای ... عکسی ... چیزی ازشون بگذارید .... راستش ادم های ۱۰۰ سال به بالا برای من ... مثل یک جواهر ارزشمند و کمیاب هستند و....برای همین خیلی دوست دارم ... این افراد را ببینم و پای صحبتشون بشینم ........
اما متاسفانه ... یکی دوتاشون را که میشناسم ... حوضله صحبت کردن و هم کلامی را ندارن .......

ممنون جناب فاطمی که ... خاطراتتون رابا ما به اشتراک میگذارید ...

سلام
بله اموزنده و شیرین البته بد اموزی هایی هم می تونه داشته باشه که ماها معمولا به خودسانسوری می پردازیم در این موارد
جمعیت خانواده ها معمولا زیاد بود و دلایل متعددی داشت که الان جای اون بحثا نیست ولی آدم که فکر می کنه می بینه آینده خیلی بدی برای بچه های ما متصور هست
بچه های نسل بعد عموما در شهر و دیار خودشون در غربت خواهد زیست و نه خاله ای و نه عمویی و نه دایی و نه برادر و خواهری خواهند داشت .
ماکه اونهمه خانواده پرجمعیت بودیم الان ماه به ماه همدیگه رو نمی بینیم چه برسه به نسل بعدی که اگه هم دلشون بخواد کسی را نخواهند داشت برای دیدن .

در مورد اون خانوم خیلی پیشنهاد خوبی بود اگه فرصت کنم یه روز میرم و خاله کوکب و ایشون و رقیبه شابا و خاله سیاره و.. که الان سنی ازشون گذشته اگه راضی شدن می برم جلوی دوربین از کجا معلوم شاید یه مستند خوبی از کار در اومد ؟

بنده هم از شما و سایر دوستان منونم که می خونید و نظر می دید

سهیل دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 12:26 http://hamsadehha.blogsky.com

میون اینهمه کوچه که بهم پیوسته
کوچه قدیمی ما ، کوچه بن بست

توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روز هم مثل پدر بزرگ باید
توی این کوچه بن بست بمیریم


(یادش بخیر، یادش بخیر،
شور و حال کودکی برنگردد دگر بار)

سلام
با همه این اوصافی که هست اصلا حاضر نیستم یک روز برگردم به اون دوران
یه کم فکر کنید چه مسیر طولانی طی کردیم تا برسیم به اینجا
حالا کی حوصله داره دوباره بیافته تو این مسیر سنگلاخ

مریم دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:51

نگین جان از اینجا جُم نخورید! من اگه جای شما باشم سیب زمینی ها رو می سوزونم، برنج رو خمیر می کنم، دیگ رو به چُمچه می کوبونم، برای همسر گرامی پشت چشم نازک می کنم و ... ببم جان اصلا نگران آینده نباشید شما روی سر همساده ها جا دارید
- جناب شنگ می گم خوبه یک مدتی همه مون از خاطرات عشق و عاشقی هامون بگیم تا اگه گذر اون جوون رعنا به اینجا افتاد فکر کنه یک مشت جوون عاشق پیشه اینجا جمع شدند

اخه مریم خانم عزیز سیب زمیسنی ها رو که شما تعمدا نمی سوزونین استعداد آشپزی تون همون قده چرا به مردم شاوره بد می دین اخه ؟
راستی پیشنهاد خوبیه اگه بزرگ ترها شروع کنن منم قول میدم عاشقانه ای رو اینجا نقل کنم

شنگین کلک دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:33

سلام
و سپاس از اینهمه خاطرات قشنگ که برای هرکس یاد آور بخشی
از کودکی هایش است . راستی چرا دیگه بچه ها توی کوچه ها
نیستند ؟ دیگه از اون جنگ جهانی ها هم هیچ خبری نیست ‍!
یادش بخیر . چقدر همه چیز عوض شده .
حالا اگه گذر یک جوان رعنا به این محله بیفته حتما با خودش میگه
ببین یک مشت پیرپاتال دورهم جمع شده اند یاد جوانی هاشون
میکنن .

سلام
و سپاس از شما که همیشه خاطرات درجه 1 دارین

در مورد جنگ جهانی عرض کنم یه روز وسط زمستون یکی از بچه های کوچه بغلی داشت از کوچه ما رد می شد بچه ها حمله کردن بهش و گرفتن خوابوندن روی برف اونقد دهنش پر برف کردن که بیچاره خون بالا اورد
بعد جنگ شدت گرفت جوون ترهای محله جلوی در یک یورش وحشیانه از خجالت جوونای محله ما در اومدن و با چند قطعه یخی که کوبیدن تو ملاج پیاده نظام ما با مداخله بزرگ تر ها معاهده صلح موقت امضا شد .
من که دقیقا 40 سالمه و در عنفوان جوانی به سر می برم کی گفته همه پیروپاتالن یه نفر داریم به اسم ننه قمر که خوب ایشون هم زیاد مسن نیستن حدود 60 سالشون هست

نگین دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:17 http://www.parisima.blogfa.com

اول از همه بگم که وبلاگ همساده های عزیز بحدی منو مشغول به خودش کرده (یا دارم مطلب جدید رو میخونم یا کامنت دوستان رو ، یا پاسخی که به کامنتها داده شده!!)

که اگه فردا پس فردا همسر گرامی دست منو گرفت و به نزدیکترین محضر برد و مهرش رو حلال کرد و جونش رو آزاد ناچارید یه اتاق خالی در همساده ها برام جور کنید که اسباب اثاثیه م رو بریزم توش و همینجا ساکن بشم

(آب برنج گذاشتم ولی خدا خدا میکنم حالا حالاها نجوشه که من بتونم همساده ها بخونم)

(البته اول باید سلام میکردم گویا)
سلام و عرض ادب و احترام و روز همگی بخیر و نشاط

دلم میخواد حتی برای یک هفته هم شده برگردم به اون محله های قدیمی و حال و هوای خونه های قدیمی ..

زمانی که درد همسایه ، درد بقیه هم بود و جمله زشت و نفرت انگیزِ " این دیگه مشکل توئه" بین مردم ما جایگاهی نداشت ...

زمانی که دلهای مردم رو دل هم بود و اگه کسی مشکلی تو زندگیش پیدا میکرد قبل از اینکه به فامیل و نزدیکانش برسه ، اهل محل اونو حل کرده بودن ...

ماشاالله و هزااااااار ماشالله به این بانوی نازنین که با این سن و سال هنوز در قید حیات هستن .. عمرشون با برکت و تنشون سلامت انشاالله ...

من فکر میکنم راز طول عمر قدیمی ها در آرامش زندگی و فعالیت زیاد و یکدلی و صمیمیت زندگی هاشون بود ..

یک خواهش هم دارم جسارتاً
لطفاً سوراخ انبان خاطراتتون رو ندوزید!
حیفه دیگران از این نوستالژی های شیرین بیشتر از اینها بهره مند نشن ..

قلمتان جاری و زندگیتان سراسر نشاط و آرامش باد

سلام
اولا به هیچوجه به مشاوره های این ننه قمر مجازستان گوش ندین چون نسخه ایشون فقط به درد خودشون می خوره بخاطر اینکه یکی باید مثل جناب کامی خان باشه تا تحمل دست پختی شبیه دست پخت ننهه قمر مجازستانو داشته باشه از من گفتن بود
واقعا انسان موجود عجیبیه ها به همه چی عادت میک نه
کامی خان بیچاره اگه تونسته با دستپخت مریم خانم بسازه پس همه مشکلات قابل حل هستن اصلا نگران نباشید

نگین خانم عزیز زندگی شبیه یه رودی هست که قراره یه فیلسوف ازش رد بشه ما همه فیبسوافانی هستیم که می دونیم نه اون رود همون رود هست که قبلا ازش رد شدیم و ما نه اون آدمی که ازنجا رد شده بنابراین لذت حسرت اون روزها از تکرارشون بیشتره باور کنید !
اون سیده خانم بزرگوار الان قدشون یه زوایه 45 درجه پیدا کرده و جالبه که بدونید سیگار هم می کشیدن ولی بزنم به تخته هنوزم زنده اند بنابراین به این نتیجه می رسیم بر خلاف نظر پزشکان محترم و بعضی ها که هروز همه را بی خواب می کنن که می خوام برم پیاده روی پارک نزدیک خونه مون ورزش هم هیچ تاثیری در طول عمر نداره میگین نه کو کاپیتان نوروزی (خدارحمتش کنه)

در مورد انبان سوراخ خاطرات هم ببینیم استقبال از خاطرات چطوریه دیگه اگه مشتری داشت ماهم از خدامونه یه خونه تکونی اساسی انجام بدیم

مریم دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 10:15

در مورد فشاری و شیر آب نوشته بودید یاد مطلبی افتادم که چند وقت پیش در یکی از وبلاگها خوندم:
(در سال های دور در ایران تنها دو شهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند و در شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبود استفاده می کردند.
در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود. یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بود (هنوز هم منطقه به این نام شناخته می شود) متعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمی شد.
او نذر کرد اگر بچه دار شود؛ برای تهرانیان آب لوله کشی فراهم کند. پس از مدتی بچه دار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لوله کشی آب بیاورد.
در هر کشوری حیوانی که برای آنها نماد و سمبل است را بر سر خروجی آب می گذاشتند. مثلا در فرانسه سر خروس استفاده می کنند. او دید در اتریش، هر کجا که خروجی آب است؛ سردیسی از شیر هست. پس بر سرچشمه آب که برای مردم فراهم کرد، سر شیری گذاشت.
و مردم هر وقت برای برداشتن آب به آنجا می رفتند و می گفتند: رفتیم از سر شیر آب آوردیم!)

یک جای دیگه هم خوندم که این ماجرا واقعیت نداره چون اگر شما به کاخ‌های قدیمی و صفوی نگاه کنید در وسط حوض‌ها فواره‌هایی بوده که آب از دهن شیر بیرون می‌آمده! نه اینکه رفته باشیم از اروپا آورده باشیم! ما همه چیز را که نرفتیم از اروپا آورده باشیم چه بسا همین غربی‌ها از ما گرفته باشند و در شهرسازی از ما تقلید کرده باشند!

وجه تسمیه فشار یعنی منظورتون این بود که اونموقع دستگیره آبو فشار می دادن به همین خاطر بوده ؟
یا شیر آبو فشار می دادن ؟
نمی دونم والله
شما هم ماشاءالله چه چیزایی از ته این اینترنت استخراج می کنیدا

مریم دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 10:09

سلام
- ما تو خیابونی زندگی می کردیم که یک کوچه بن بست و دو تا کوچه ی در رو داشت جالب اینکه بچه های خیابونمون و کوچه هاش، همگی روی دل هم آب می خوردیم و به ندرت با همدیگه دعوا می کردیم .
- پسرها روی دخترهای محله، تعصب و غیرت داشتند و پسرهای محله های دیگه جرات نداشتند به ما متلک بگن
- خانمهای محل ما تو خونه ی خانمی به اسم فاطمه خانم جمع می شدند .ما هم وقتی مادرامون اونجا جمع بودند از کوچیک و بزرگ به خاطر درخت توت اون خونه، می رفتیم اونجا و با دمپایی می افتادیم به جون توتها
- چند سال پیش یک مستاجری آمد طبقه ی پایین خونه ی ما، این خانم خودش و بچه هاش به سبک زمان قدیم خانمها و پسرها و دخترها رو جلوی در خونه جمع می کردند و ساعتها با همدیگه حرف می زدند،موقعی که ما می خواستیم وارد خونه بشیم یا از خونه خارج بشیم مجبور بودیم از بین این همه آدم عبور کنیم.
من با اینکه خودم در چنین محله ای بزرگ شده بودم اما اصلا تحمل چنین وضعی رو نداشتم و خدا خدا می کردم این خانواده زودتر شرشون رو از محله ی ما کم کنند و برند که خوشبختانه بعد از 2-3 سال این اتفاق افتاد
- نمی دونم چرا هر وقت یکی از دوستان از خاطرات گذشته ش می گه من به جای پرداختن به پست، یاد خاطرات خودم می افتم
- برف روبی توسط پسرها خیلی جالب بود این مورد رو فراموش کرده بودم .
- چند روز پیش برادرم گفت یادته پسرها به ماشین های اسباب بازیشون نخ می بستند؟ یادآوری این خاطره هم برام خیلی جالب بود
ممنون برای این پست نوستالژیک

سلام
یه چیزی که خیلی جالبه اینه که ماها چقدر زندگی های مشابهی داشته ایم ؟!
این یعنی یه تعادلی بین رفاه نسبی جامعه بوده یا اینکه اونایی که اینجا جمع شدن عموما از یه طبقه هستن ؟
البته وقتی الانم بررسی می کنیم می بینیم همه مشغولیت های مشابه دارن مثل تلگرام و واتساپ و ازا ین جور چیزا

دادو دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 09:39 http://www.dado23.blogsky.com

با سلام

تاریخ ما در همین کوچه پسکوچه ها درست شده است ، اخلاق ما و رفتار ما در آنها شکل گرفته است و در یک نگاه کلی هویت ما هستند ... باید آنها را بشناسیم و ایرادهایمان را ریشه ای حل بکنیم والا با قطع کردن مقطعی از دست مشکلاتی که ریشه در فرهنگ و آداب ما دارند نمی توانیم خلاص بشویم...

اتفاقا پستی که برای نوبت همساده ها در نظر دارم بنوعی بازگشت به گذشته است و یک ریشه کاوی مختصر ... تا این عکس در بالای وبلاگ قرار دارد ما از خانه و محله ی قدیمی مان جدا نخواهیم شد ...

بله همینطوره که شما می فرمایید
همون موقع ها معلوم بود کی می خواد چیکاره بشه و جوهرها معلوم بود
در مورد اینکه همه زدیم تو فاز خاطرات نمیدونم هدر سایت دخیل بوده یا نه ولی هرچی آدم خاطره می شنوه یاد خاطراتش می افته خب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد