ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سلام
آن روزها همه چیز اصل جنس بود از خوردنی و پوشیدنی بگیرید تا دوست داشتنی و عاشق شدنی و دل دادنی . نوشته زیبای داش مصطفی باعث شد به گذشته سری بزنم و سیاه مشقی را از دوران جوانی که خطاب به همسرم (نامزدم) نوشته ام اینجا برای اولین بار منتشر کنم .
این نوشته مربوط می شود به سال 1376 وقتی که هنوز زنگار معصیت بر سطح صیقلی دلم ننشسته بود و هنوز وجودم آبستن شوذب درون نشده بود که معصومیت داشته ام را به حراج روزگار به باد دهد .
این نوشته خطاب به کسی است که دنیا بدون او برایم غیر قابل تصور است و آنروزها مصرع هایی مانند " مادر پیاله عکس رخ یار دیده ایم " شأن نزول لحظات زندگی ام بود .
می دانم اگر زیاده روی کنم ممکن است بردادشت های مختلفی شود اما این متن را با تمام اشکالات ادبی و مفهومی اش برای همیشه روزگار حفظ کرده ام و این متن در بسیاری از لحظات بحرانی زندگی مرا از بریدگی و رهاشدگی خلاصی داده است .
روالم این بود که نثر شروع می کردم و نظم پایانش می دادم و عموما تک بیت ها ی پایانی نثرها مطلع غزل های بعدی بود .
چه روزگاری داشته ایم و چه روزگاری داریم الان !!
کاش می شد این حس ها را به نسل امروز منتقل کرد و آداب دوست داشتن را آموزش داد .
با اشک دیده بازنویسی اش کرده ام اگر کمی غمبار است ببخشید چون غم و شادی امتزاجی ابدی دارند در داستان عشق :
آلاله ها را گواه می گیرم
به شقایق های منتظر قسم یاد می کنم
آفتابگردان های تسبیح گوی را به شهادت می طلبم ...
و دست بر دامن آهوان وحشی می زنم در این دشت
که گمشده ای دارم ...
آه ... ای چکامه خوان مرغزار حسن باز آی
ای پرودگار شکوفه های انار بناگوش بیدلان
چشمان نیایشگرم را به چاک هجر بیش از این خونبار نپسند .
به یاد تو ای فرشته جام به دست صف کشیدگان نجابت ،
ای ناز شست
وی طلا دست
به یاد تو خواهم نوشت
و در کنار جویبار لبخندهای تو خواهم نشست
پیمانه ها خواهم شکست .
به یاد تو تا بیکران ها خواهم تاخت
با باد و طوفان خواهم ساخت ...
در قمار عشقت هستی ام را صد بار خواهم باخت
تورا در کوچه های آشنایی شناختم
دل و دین هم مسلک تو ساختم
و اکنون اینگونه ام بپذیر
که به پایت انداختم
حال، این من و این قلب بشکسته ام
این من و این دل دست و پا بسته ام
این من و این جان خسته ام
این منم که از همه جا رسته ام
سرتا به پا غرق غمم حرفی بزن راهی بیا جان دادم از بی همدمی بر کوی من گاهی بیا
...
کاهم تو کوهی ، بیشتر آهم تو نوحی بیشتر لطفی کن و یادی نما بر محفل کاهی بیا
رسم است خورشید ظفر ، بر برج تابد هر سحر رسمی شکن ای مهربان ، بر بام کوتاهی بیا
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
سلام...
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر .....
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.......
عشقتان مستدام ....
درودبرشما وابراز عشقتان به این زیبایی
پاینده باشید وعشقتان پایدار.
سلام
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایرهی کبود، اگر عشق نبود
از آینهها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینهی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
قیصر امین پور
سلام
عشق یعنی گداختن، این سخن حسین است از زبان اسود ...و عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت ، تا این عشق با تو چه کند! (فیلمنامه ی روز واقعه)
عشق چیست ؟
گمان نمی کنم خانه ای باشد که در آن زندگی می کنیم !!
و حتی کارخانه ای که نان شب مان از آنجا می آید !!
تو که نیستی ، تو معشوقی !!
منهم نیستم ، من عاشقم ...
باید بگردم ببینم این عشق چیست !؟
یادم افتاد ، بی خود جای دوری رفته بودم !! عشق زیرپایی دمِ درِ خانه مان است ؛
صبح ها
که برای بدرقه ام تا آنجا می آیی و
عصرها
که برای پیشوازم ...
( زیر هم نوشتم تا شبیه شعر باشد !! )
سلام
عشق اتفاقی است که می افتد. گاهی پر شتاب مثل گلوله ای ناغافل. گاهی آرام، مثل نشت گاز در شبی زمستانی.
در هر حال عشق اتفاق کشنده ای است که می افتد (رضا کاظمی)
چی شده که همگی زدید به شعر؟
بهتره منم یک شعر بنویسم تا از قافله عقب نمونم:
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
حسین منزوی
سلام
- چه عاشقانه ی زیبایی خدا رو شکر که بر سر عهد و پیمانی که بستید وفادار موندید (قلب من و تو را پیوند جاودانه مهری ست درنهان، پیوند جاودانه ما ناگسسته باد، تا آخرین دم از نفس واپسین من، این عهد بسته باد "حمید مصدق")
- من همیشه دعا می کنم جوونهامون عاشق بشن و با عشق ازدواج کنند، عشق تحمل سختی ها و ناملایمات رو آسون می کنه.
-... و خدا کنه هر کی عاشق می شه به وصال معشوق برسه و دچار هجران نشه .
- جناب شنگ به نظر شما اگه این روزا یک جوان رعنا گذارش به اینجا بیفته چی می گه؟ لابد می خواد بگه یک مشت پیر و پاتال به یاد ایام شباب، عاشقی از سر گرفتند
- آقای فاطمی اگه شما دیروز بعد از تعیین زمان، روی "انتشار" کلیک کرده بودید امروز پستتون سر ساعت 9 صبح منتشر می شد.
- این چه جلسه ای بوده که ساعت 5 صبح شروع شده؟ والله فکر نمی کنم جلسات رئیس جمهور هم این موقع صبح شروع بشه!!!
زندگانی گرکسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است برمن زندگانی
گرحیات جاودان بی عشق باشد مرگ است
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
شهریارا سیل اشکم راروان می خواهم و بس
تا مگر طبعم زسیل اشکم آموزد روانی
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
یک قصه بیش نیست غم عشق واین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
سلام
مطلب دیروز بارگذاری شده بود به صورت چرکنویس و با بود صبح منتشر بشه منتهی از ساعت 5 صبح جلسه بودم و دسترسی به نت نداشتم تا اینکه بعد از تذکر مریم خانم مجبور شدم با 100 تا ترفند به صورت کاملا نامحسوس از گوشی برای انتشار مطلب استفاده کنم .
عرض شرمندگی بنده را به خاطر تاخیر در انتشار بپذیرید