همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

آهِ نوح

سلام

آن روزها همه چیز اصل جنس بود از خوردنی و پوشیدنی بگیرید تا دوست داشتنی و عاشق شدنی و دل دادنی . نوشته زیبای داش مصطفی باعث شد به  گذشته سری بزنم و سیاه مشقی را از دوران جوانی که خطاب به همسرم (نامزدم) نوشته ام اینجا برای اولین بار منتشر کنم .

این نوشته مربوط می شود به سال 1376 وقتی که هنوز زنگار معصیت بر سطح صیقلی دلم ننشسته بود و هنوز وجودم آبستن شوذب درون نشده بود که معصومیت داشته ام را به حراج روزگار به باد دهد .

این نوشته خطاب به کسی است که دنیا بدون او برایم غیر قابل تصور است و آنروزها مصرع هایی مانند " مادر پیاله عکس رخ یار دیده ایم " شأن نزول لحظات زندگی ام بود .

می دانم اگر زیاده روی کنم ممکن است بردادشت های مختلفی شود اما این متن را با تمام اشکالات ادبی و مفهومی اش برای همیشه روزگار حفظ کرده ام و این متن در بسیاری از لحظات بحرانی زندگی مرا از بریدگی و رهاشدگی خلاصی داده است .

روالم این بود که نثر شروع می کردم و نظم پایانش می دادم و عموما تک بیت ها ی پایانی نثرها مطلع غزل های بعدی بود .

چه روزگاری داشته ایم و چه روزگاری داریم الان !!

کاش می شد این حس ها را به نسل امروز منتقل کرد و آداب دوست داشتن را آموزش داد .

با اشک دیده بازنویسی اش کرده ام اگر کمی غمبار است ببخشید چون غم و شادی امتزاجی ابدی دارند در داستان عشق :

 

آلاله ها را گواه می گیرم

به شقایق های منتظر قسم یاد می کنم

 آفتابگردان های تسبیح گوی را به شهادت می طلبم ...

و دست بر دامن آهوان وحشی می زنم در این دشت

که گمشده ای دارم ...

آه ... ای چکامه خوان مرغزار حسن باز آی

ای پرودگار شکوفه های انار بناگوش بیدلان

چشمان نیایشگرم را به چاک هجر بیش از این خونبار نپسند .

به یاد تو ای فرشته جام به دست صف کشیدگان نجابت ،

 ای ناز شست

وی طلا دست

 به یاد تو خواهم نوشت

و در کنار جویبار لبخندهای تو خواهم نشست

 پیمانه ها خواهم شکست .

به یاد تو تا بیکران ها خواهم تاخت

  با باد و طوفان خواهم ساخت ...

در قمار عشقت هستی ام را صد بار خواهم باخت

تورا در کوچه های آشنایی شناختم

دل و دین هم مسلک تو ساختم

و اکنون اینگونه ام بپذیر

که به پایت انداختم

حال، این من و این قلب بشکسته ام

این من و این دل دست و پا بسته ام

این من و این جان خسته ام

این منم که از همه جا رسته ام

 

سرتا به پا غرق غمم حرفی بزن راهی بیا                           جان دادم از بی همدمی بر کوی من گاهی بیا

...

کاهم تو کوهی ، بیشتر آهم تو نوحی بیشتر                         لطفی کن و یادی نما بر محفل کاهی بیا

رسم است خورشید ظفر ، بر برج تابد هر سحر                    رسمی شکن ای مهربان ، بر بام کوتاهی بیا