همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

جدول آپ ماهانه ی همساده ها

به نام خدا

سلام

از همون روزی که آقای ستاریان عزیز، کلنگ همساده ها رو به زمین زدند، تعدادی از شما عزیزان، با نوشتن کامنتهای خصوصی و عمومی اظهار تمایل می کردید که فاصله ی آپ کردنها بیشتر بشه تا پستها با تامل بیشتری خونده بشن و شما فرصت و زمان بیشتری برای نوشتن کامنت داشته باشید.

با توجه به تکرار این درخواستها و با عنایت به اینکه بعضی از دوستان نویسنده هم به خاطر مشغله ی زیاد موافق آپ روزانه نبودند،  اوایل مهرماه جدول زمانبندی ذیل  جهت آپ ماهانه، تهیه و تنظیم  شد اما اجرا ی آن به تعویق افتاد.


نام نویسندهتاریخ نگارش در ماه
همطاف بانویکم
جناب شنگچهارم
سارا بانوهفتم
مریم بانودهم
جناب فاطمیسیزدهم
جناب سهیلشانزدهم
جناب بزرگنوزدهم
جناب امیریبیست و دوم
جناب دادوبیست و پنجم
جناب ستاریانبیست و هشتم


براساس این برنامه، هر پست سه روز در صفحه اصلی باقی می مونه و هر نویسنده درماه تنها یک پست ارائه می ده و پست های ارسالی توسط مهمانان عزیز نیز برحسب نوبت ارسال، به جای پست نویسندگان آپ خواهد شد. امیدواریم با اجرای برنامه ریزی جدید شرایطی مهیا بشه که بیشتر از قبل در خدمت شما عزیزان باشیم و از نظرات ارزنده تون بهره ببریم.با تشکر

روز دانش آموز

سلام

امروز روز دانش آموز هست روزی که تا بخواهید مراسم و جلسه و ... درباره اش برگزار می شه و کل شهر را کاغذ دیواری می کنند درباره این روزی که اسمش دانش آموز هست اما تا جاییکه من می دونم تنها کسانیکه توی این روزها و این هفته ها کسی به فکرش نیست همین دانش آموزها هستن .

ظاهرا تلقی مسئولین فرهنگی و تربیتی جامعه ما از کار فرهنگی برگزاری مراسمات فرمایشی و نصب بنرهای بی محتوا و برگزاری جلسات متعدد برای برگزاری جلسه است . جلساتی که معمولا هیچ چیزی از توش در نمیاد که اگه می اومد وضعیت جامعه ما اصولا نمی باید اینی که هست می شد !!

تمام تلاش بنده در 19 ماه گذشته صرف آماده کردن فیلم "پسر آسمان" سرگذشت شهید مرحمت بالازاده دانش آموز شهیدشدو به لطف خدا امروز دوبله فیلم هم نهایی شد .

واقعیتش اینه هدف بنده از ساختن این فیلم ارائه یک مدل برای دانش آموزان نوجوان بود . نوجوانی که در سن 12 سالگی بعد از شرکت در 6 عملیات به شهادت می رسه .

 مرحمت بالازاده که جثه کوچکی هم نسبت به همسالانش داشت  وقتی مقاومت مسئولین را برای اعزامش به مناطق جنگی می بیند از یکی از روستاهای شهرستان مرزی گِرمی بدون اینکه کسی خبر داشته باشد راهی تهران می شود و مستقیم می رود به خیابان پاستور و دفتر رئیس جمهور وقت (رهبر معظم انقلاب ) چند روز توی خیابان مقابل دفتر منتظر آقای رئیس جمهور می ماند و و قتی می خواهد ایشان را ببیند با ممانعت محافظین روبرو می شود سروصدا می کند و آقای رئیس جمهور متوجه می شود و می گوید تا اورا بیاورند داخل !!!

اون چیزی که اینجا برای من خیلی مهم است قدرت استدلال این پسربچه است .

این قسمت عین دیالوگ هایی است که بین مرحمت و آقای رئیس جمهور ردو بدل می شود:

- آقای رئیس جمهور لطفادستور بدهید از این به بعد روضه خوان ها روضه حضرت قاسم را نخوانند ! آقای رئیس جمهور می گوید منظورت چیست ؟ مرحمت می گوید : اگر کسیکه سن و سالش کوچک است حق شرکت در جهاد را نداشته باشد پس نباید درباره او روضه بخوانند چرا امام حسین به حضرت قاسم اجازه شرکت در جهاد را داده بود و شما به من اجازه نمی دهید ؟

همانجا آقای رئیس جمهور یادداشتی به مرحمت می دهد که تا زمان شهادتش مجوز او برای عبور از تمامی موانع برای رسیدن به خطوط مقدم جبهه ها بوده !

مقایسه کنید لطفا

آیا نوجوان 11 ساله امروز شب می تواند تنهایی برود دستشویی ؟!

نوجوان ها ی آنروزها که کم هم نیستند کجا و چگونه تربیت شده بودند و آیا امکان تربیت دیگر باره امثال آنها ممکن نیست ؟

به نظرم ممکن است و بیش از هر کسی نقش مادران جامعه ما بیشتر و مهم تر است و البته دوستان / مدارس / خانواده و رسانه های ما نقش عمده ای در تربیت نسل حاضر دارند .


بخشی از فیلمنامه را که شامل نحوه اجازه گرفتن مرحمت برای شرکت در آخرین عملیات(عملیات بدر) می شود تقدیم حضور می کنم شما ببینید این نوجوان چه قدرت بیانی داشته :

***



مادر مرحمت در حال پاک کردن حبوبات در خانه نشسته و مرحمت در حالیکه کتابی در دست داردجلوی طاقچه ای که چراغی نفت سور در ان دیده می شود با خود کلنجار می رود که مطلبی را به مادرش بگوید بالاخره خودش را جمع و جور می کند و...

مرحمت : مادر می دونی من هرچقد فکر می کنم می بینم که خیلی شرمنده برادرای رزمنده هستم

مادر: چرا پسرم ؟

مرحمت : خب تو این موقعیت که توی جبهه ها نیرو لازمه من با زن ها نشسته ام توی خونه

مادرش لبخندی می زند

مادر : دستت درد نکنه بازم شروع کردی از اون حرفا بزنی ها

مرحمت : نه جدی میگم

مادر : پسرم تو به اندازه چند آدم بزرگ تو این مدت زحمت کشیدی

مرحمت : اینطوری نگین

مادر : تازه الانم که به میل خودت نیامدی  مجروح شدی خب ؟!

مرحمت : کو آخه ؟ تیرخوردم ؟ ترکش خوردم ؟ شهید شدم ؟!

می زند زیر خنده

مادر : خب برا چی می لنگی ؟

مرحمت : پوتینم شماره اش بزرگ بود پامو زده به این میگن مجروح شدن ؟

مادر : برو بچه یعنی من فرق زخم پوتینو با .... الله اکبر عجب بچه ای هستیا

مرحمت : بازم که گفتی بچه ؟!

مادر : می دونم بزرگ شدی و لی بچه هرچقدر هم مثل تو مرد شده باشه باز م برا پدر مادرش بچه اس

مرحمت : من نوکر پدر و مادرم هم هستم

مادر : خب پس من به نوکرم میگم بمونه پیش من ، من بهش نیاز دارم همینقد هم که تو جبهه ها فعالیت کردی باور کن از سهم خودت بیشتر بوده

مرحمت : مشکلی نداره شما ضمانت منو می کنی  ؟

مادر : چه ضمانتی ؟

مرحمت : ضمانت اینکه اگه نرم جبهه عاقبت بخیر بشم

مادر : کی می تونه این ضمانت را بکنه که من دومی اش باشم ؟

مرحمت : پس اجازه بده من این عملیاتم برم قول میدم بهشتو برات ضمانت کنم ؟

مادر سکوت میکند سرش را پایین می اندازد نگاهی به آسمان می کند دستانش را به صورت دعا بلند می کند

مادر : الهی این امانتی که به من سپرده بودی بهت می سپارم و توی بهشت ازت تحویل می گیرم

مرحمت خم می شود و دست راست مادرش را می بوسد و مادر با دست دیگر سرش را نوازش می کند و بوسه ای می زند و سرش را روی سر مرحمت می گذارد و باهم گریه می کنند.


فقر و غنا

 

شب گذشته تلویزیون فیلم گزارش گونه ای از هتل تاج محل در شهر بمبئی هندوستان نمایش می داد . برای من و امثال بنده که توان و استطاعت دیدار دنیا را ندارند و سایر برنامه های شبکه های متعدد تلویزیونی –البته بجز اخبار و باز صدالبته به کرات!!!- جاذبه ای ندارد ،انتخابی بهتراز دیدن فیلم های مستند نیست و این گزارش نکات تامل بر انگیزی داشت که نوشتن آن  رابرای دوستان مفید دیدم.

ساختمان هتل ،عمری بیش از صد سال داردو از نظر معماری بسیار زیبا و چشم نواز است .موقعیت هتل نیز ،بخاطر مجاورت بادریا ودر کنار بنای معروف دروازه هند استثنایی است .

هزار و پانصد کارمند و خدمه هتل با سرو لباس مرتب و تمیز و با نظم و انضباط در خدمت به مهمانان هتل با روی گشوده و لبخند تلاش می کردند رضایت مهمانان را جلب کنند .

مدیران و کارمندان هتل می گفتند :بر اساس فرهنگ هند ،وقتی مهمانی برای ما می رسد نه تنها او مهمان است بلکه –پناه برخدا-او خداست !!یعنی در واقع مهمان ،خداست !!

با همین دیدگاه و نظر است –که اینطور که در فیلم نشان داده می شد – خدمت کاران به کار در هتل و خدمت به مسافران افتخار می کردند .

هزینه اقامت در این هتل زیاد است و مسافران ، ثروتمندانی از گوشه و کنار دنیا که برای ماندن در این هتل دغدغه پول نداشتند . به طور مثال یک تاجر نفت مشتری پنجاه ساله یکی از سوئیت های این هتل بود .

سوئیتی با بهای هرشب دوهزار پوند –به نرخ امروز حدود یازده ملیون تومان خودمان-و مسافرانی که در این سوئیت  اقامت داشته اند ،اشخاصی نظیر اوباما ،سارکوزی ....و دیگر کله گنده های دنیا و از جمله محمدرضا پهلوی شاه سابق مملکت ما!!

از دیگر مهمانانی که حاضر به مصاحبه شده بودند ،خانم 83ساله ای اهل یونان ،که شش ماه پائیز و زمستان -که هوای یونان سرد است –را در این هتل به سر می بردو بقیه مسافران نیز از همین دست و قماش !!

خوب ، این تا اینجای قضیه ... به قول معروف دارندگی است و برازندگی !!!

اما نکات جالب و تاءسف باری هم در کنار این گزارش وجود داشت . این که 55درصد مردم شهر بمبئی زاغه نشین هستند و سرپناه و مسکن مناسبی ندارند . بیش از بیست درصد مردم زیر خط فقر به سر می برند -و البته تعریف خط فقر در هندوستان احتمالاً با کشورهای مرفه و برخوردار فرق اساسی دارد.

اگرچه دوربین فیلمبردار بیشتر از همه خود هتل و خدماتش را برجسته می کرد ،سه سطح مشخص از مردم در فیلم نمود داشتند .

یکی ثروتمندان و سیاستمدارانی که میهمان ویژه هتل بودند

دیگری زاغه نشینانی که در مسافتی نه چندان دور از هتل در فقر و فلاکت زندگی می کنند

و گروه سوم خدمه و کارکنان هتل که بینا بین این دو گروه هستند .

بارها و بارها در حین دیدن فیلم این شعر معروف باباطاهر به یادم افتاد که می گوید :

اگر دستم رسد برچرخ گردون

ازو پرسم که این چین است و آن چون

یکی را می دهی صد ناز و نعمت

یکی را نان جو آلوده درخون ...

پی نوشت :

از همه خوانندگان عزیزی که در پست های قبلی حقیر کامنت گذاشتند و بنده در جواب کوتاهی کردم پوزش می طلبم .